4. قیام برای نیل به شهادت
دیدگاه دیگری که ممکن است دربارهی انگیزهی قیام امام حسین (ع) مطرح شود، قیام به انگیزهی شهادت است.[1] این نظریه ممکن است از سخنان دو عالم عارف و زاهد و نامدار شیعه در قرن هفتم، یعنی ابن نما در کتاب مُثیِرُ الاحزان و سید بن طاووس در کتاب الملُهوف علی قَتْلَی الطُّفُوف برداشت شود و توهم شود که امام حسین (ع) قیام کرد تا با شهادتش به بالاترین مقام قرب الهی و درجات سعادت و معنویت برسد. البته هیچ کدام از این دو عالم بزرگ، قیام برای اصلاح امور امت اسلامی و به منظور امر به معروف و نهی از منکر را، نفی نکردهاند.
ابن نما در این باره نگاشته است:
پس خدا آنان (امام حسین (ع) و یارانش) را در آن زمان به فرمانبری فرا خواند تا با کسانی که از راه و رسم سنت الهی منحرف شده بودند، جهاد کنند؛ از مشرقِ بصیرتشان بر آنان تجلی کرد، تا اینکه آنان با آب صفا، غبار از آیینهی دلشان شستند و جانهایشان را از ورود در حزب گمراهی دور کرده، با مقابله کردن با وحشتها، به جنگ با لشکر مرگ، مشتاق شدند. شگفتا! عاشورا چه نعمتی بود که برای یاران خدا – جلّ جلاله – شادی را به ارمغان آورد و روشنیبخش چشمانشان شد. پس با لبهای تشنهی مکیدنِ از سینهی سعادت و با ارواحی در اشتیاق شهادت و مواجهه با دشمن، به پا خاستند. شادمان از سودای سودمندشان در روز تفکیک جوایز از جرایم، میدانستند به خلعت عالی نرسند، مگر ردای زندگی از دوش برافکنند و لباس مرگ بپوشند… .[2]
سید بن طاووس (قدس) که به نظر میرسد از ابن نما تأثیر پذیرفته است،[3] در مقدمهی کتابش در این باره مینگارد:
همین که اولیای خدا ببینند زندگی دنیا مانع اطاعت از حضرت حق است و ماندن در این دنیا بین آنان و بخششهای الهی حایل است، بیدرنگ لباس ماندن را از تن به دور میاندازند و درهای ملاقات با حق را میکوبند و در این راه از اینکه نجات و رستگاری را حتی تا مرز ایثار جان به دست آورند و بدنهای خود را آماج نیزهها و شمشیرهای بران و خطرناک قرار دهند، لذت میبرند. شهدای کربلا به انگیزهی نیل به چنین شرافتی، قفس تن شکستند و به پرواز در آمدند و در جانبازی از یکدیگر سبقت گرفته و بدنهایشان را هدف نیزهها و شمشیرها قرار دادند.[4]
وی در جای دیگر برای توجیه اینکه شهادت، خود میتواند به تنهایی یک هدف به شمار آید، مینویسد:
من میگویم شاید برخی از کسانی که پی نبردهاند به ارزش و عظمت سعادتی که از طریق شهادت نصیب مجاهد در راه خدا میشود، چنین میپندارند که با اینگونه کارها خدا را نتوان پرستش کرد. گویا این افراد کلام خدا را در قرآن صادق نشنیدهاند که گروهی با کشتن خود، به عبادت خدا پرداختند؛ آنجا که خداوند میفرماید: «به سوی خدایتان باز گردید و خود را بکشید که این کار برای شما نزد پروردگارتان شایستهتر است»[5]، و شاید آنان بر این باورند که مراد از آیهی شریفهی وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ[6] کشته شدن و شهادت است. در صورتی که چنین نیست، بلکه پرستش خدا به سبب شهادت، و اینکه انسان به دستور خدا خود را به کشتن بدهد، از بالاترین درجات سعادت است.[7]
علامه حلی (726 ق) اندیشمند دیگری است که از مجموع سخن وی در این باره میتوان چنین برداشت کرد که قیام امام حسین (ع) از بُعد اجتماعی، یک حرکت کاملاً انتخابی بوده است، و از دیدگاه شرعی نیز هیچ الزامی نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام مجتبی (ع) میتوانست صلح کند؛ ولی خواستِ قلبی حضرت این بود که بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین کلی و ضوابط شرعی و همراه با مصلحت بوده است.[8]
آیت الله صافی گلپایگانی نیز در این باره مینویسد:
تعبد به شهادت و کشته شدن، یکی از اموری است که به صورتهای مختلف در شرایع و ادیان، سابقه دارد و صحت تکلیف و تعبد به آن، نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل؛ خصوص دربارهی انبیا و اولیا که عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[9] در حق آنها هم، مانند فرشتگان صادق است و عمّال خدا و مجاری و وسایل اجرای مشیت و سنن و امتحانات الهیه میباشند.[10]
بررسی و نقد
اگر این دیدگاه را به صورتی که گذشت، بپذیریم، ملاحظاتی دربارهی آن به نظر میرسد. هر چند گفتیم که دانشمندان بزرگ یاد شده، جنبهی اجتماعی و سیاسی قیام امام حسین (ع) را نفی نکردهاند، باز هم دقت بیشتری لازم است.
اولاً، اگرچه هر انسان مؤمنی، به ویژه اولیای الهی، اشتیاق فراوان دارد که دفتر عمرش با شهادت بسته شود، منحصر کردن هدف و کارِ سترگ سیّد الشّهداء (ع) در رسیدن به محضر معبود و درک وصال محبوب با کشته شدن به دست دشمن، و بیتوجهی به جوانب اجتماعی این نهضت، به یقین اذهان را از اهداف اصلی قیام آن حضرت منحرف میکند. قیام و شهادت امام حسین (ع) بیش از آنکه یک امر شخصی و فردی باشد، یک نهضت و «قیام» بوده که در «اجتماع» اتفاق افتاده است.
البته عشق به شهادت و رسیدن به دیدار معشوق، پیوسته از ویژگیهای اولیای الهی بوده است؛ چنان که امیر مؤمنان (ع) در پایان نامهی خود به مالک اشتر برای خود و او از خدا میخواهد تا آخرین برگ زندگیشان با شهادت در راه خدا ورق بخورد: وَ أَنْ يَخْتِمَ لِی وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ؛[11] «[از خدا میخواهم که] پایان زندگی من و تو را قرین به سعادت و شهادت کند»؛ اما این برداشت از قیام عاشورا به گونهای که امام (ع) را از هر گونه مسئولیت دینی فارغ نماید، توجیهپذیر نیست. از سوی دیگر سیره و روش رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان (ع) در نبردهای عصرشان این بود که تا جای ممکن، جان خود را حفظ کنند تا بیشتر بتوانند از دین و ایمان دفاع کنند، نه آنکه خود را به کشتن دهند تا به لقای پروردگار خویش نایل شوند.
ثانیاً، اگر نهضت حسین (ع) تنها برای درک مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خویش در مدینه تا آخرین لحظات حیاتش در روز عاشورا، از مردم برای یاری کردن خویش کمک میخواست و حتی وقتی با ممانعت لشکر حُر برای رفتن به کوفه مواجه شد، از وی خواست بگذارد به حجاز باز گردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا آخرین لحظات، به نصیحت دشمن پرداخت تا از هر گونه جنگ و خونریزی جلوگیری کند؟ و اصولاً چرا حضرت، جناب مسلم بن عقیل را در پاسخ دعوت کوفیان به کوفه فرستاد؟ این شواهد و دهها قرینهی دیگر، حاکی از آن است که نمیتواند فلسفهی قیام حضرت را منحصر و خلاصه در شهادت و رسیدن به مقامات عالی الهی کرد.
توجیه و تبیین این دیدگاه
به نظر میرسد این نظریه ناخواسته قیام عاشورا را یک اقدام و عمل بیهدف و بینتیجه به حساب آورده، آن را مانند بسیاری از امور تعبدی، تعبد محض میداند: به گونهای که نتوان برای آن، فلسفه و اهداف دیگری را تصور کرد؛ بلکه مراد این بوده که هدف امام (ع) را از این حرکت، تنها اطاعت امر خدا و جلب خشنودی حضرت حق و در نتیجه ادای تکلیف خویش معرفی کند؛ چنان که با وجود آثار و نتایج فراوانی که بر رسالت پیامبر (ص) مترتب میشود، گفته میشود هدف پیامبر (ص) از رسالتش، فرمانبری از حکم الهی و اَدای تکلیف بوده است. بنابراین چنین نگرشی به حادثهی عاشورا در صدد بیان این است که پذیرش شهادت از طرف معصومان (ع) به فرمان الهی، امری مطلق با موازین شرعی و عقلی بوده و عقل و شرع آن را برای مصالح مهم تجویز کرده است؛ بدون آنکه زیر سؤال بردن اهداف دیگر قیام یا حتی انکار آنها مطرح باشد؛ چنان که در هیچ از آیات[12] و اخبار[13] فراوانی که دربارهی جهاد و شهادت وجود دارد، مسئلهی رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقید به عدم شهادت و آگاهی از پیروزی، نشده است؛ بلکه نبرد با دشمن و جانبازی در راه احیا و اعلای کلمهی حق، امری راجح و دارای پاداش فراوان و از نشانههای ایمان به شمار آمده است؛[14] چنان که در دعاها نیز، درخواست شهادت و اشتیاق به آن، از فضایل بزرگ شمرده شده است. بر این اساس است که رسول خدا (ص) خود، مردم را از این امر باز نمیداشت.[15] همچنین پیامبر (ص) به امام حسین (ع) فرمود: اِنَّ لَک فِی الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَّهادة؛[16] «برای تو در بهشت مقامات و درجاتی است که تنها با شهادت به آن میرسی».
از این رو میتوان گفت این دیدگاه ضمن اذعان به اینکه قیام امام حسین (ع) کاملاً آگاهانه و به انگیزهی دفاع از اسلام و احیای سنت جدش بوده است، بر این باور نیز است که این حرکت از جانب حضرت، برای دستیابی به آن مقامی بوده که خداوند در بهشت برای او در نظر گرفته بود و تنها راه رسیدن به آن، بنا بر فرمایش پیامبر (ص)، «شهادت» بوده است. این مطلب با توجه به منزلت و جایگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامی و آموزههای دینی، کاملاً درست، و برای هر مسلمانی پذیرفتنی است.
گویا منشأ این دیدگاه، برخی روایات است که در کتب روایی ما آمده است. یکی از آنها، روایتی است از امام باقر (ع) که فرمود: «خدای تعالی نصرت خود (یعنی ملایکه) را بر امام حسین (ع) فرو فرستاد تا آنجا که بین آسمان و زمین قرار گرفت. سپس او را مخیّر کرد که میان پیروزی یا دیدار خدا، یکی را انتخاب کند و حضرت، ملاقات خدا را اختیار کرد».[17]
5. نظریهی قیام برای تشکیل حکومت
یکی دیگر از دیدگاههای مهم دربارهی قیام امام حسین (ع) که به ویژه در سه دههی اخیر مطرح شده، دیدگاه «قیام به انگیزهی پیروزی نظامی و تشکیل حکومت» است.
بر اساس این نظریه:
پیروزی نظامی (تشکیل حکومت اسلامی) برای امام (ع)، مطلوب درجهی یک و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجهی دو و شهادت، مطلوب درجهی سه بوده است. با این تفاوت که آن حضرت، اول برای پیروزی نظامی و بعداً برای صلح فعالیت کرد؛ ولی برای کشته شدن هیچگونه فعالیتی نکرد؛ بلکه این عُمّال حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پیامبر (ص) را کشتند و چنین خسارت بزرگی را بر جهان اسلام وارد ساختند.[18]
در این نظریه تأکید بسیاری شده است بر اینکه هدف از نهضت امام حسین (ع)، شهادت نبوده و دیدگاه قیام برای نیل به شهادت، از قرن هفتم با تألیف کتاب لهوف (الملهوف) شایع شده است.[19] صاحب این نظریه، روایاتی را که دیدگاه «تعبد به شهادت» را تأیید میکند، بررسی و نقد کرده،[20] ضمن نادرست شمردن چنین برداشتی از انگیزهی قیام سیّد الشّهداء (ع)، یادآور میشود که برخی از علما و فقهای برجستهی قرن چهارم و پنجم هجری، همانند شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی نیز بر این باور بودند که هدف از قیام امام حسین، شهادت نبوده است و حضرت نمیدانست در راه سفر به کوفه شهید میشود. این قول در حدود سه قرن بین علما و اندیشمندان شیعه مشهور بوده و هیچ یک از عالمان شیعه با این دیدگاه مخالفت نکرده است. اما در قرن هفتم، سید بن طاووس با تألیف کتاب الْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف نظریهی «قیام برای نیل به شهادت» را مطرح كرد و از آن زمان به بعد این نظریه به یک باور مشهور تبدیل شده است.[21]
بررسی و نقد
این نظریه بر این باور استوار است که اگرچه ارزیابی امام در موازنهی قوا و شرایط قیام، مطابق با واقع بوده، اما از حوادث پیشبینی نشده و پشت پرده آگاه نبوده و این امر منجر به شکست نهضتش شد.[22] بنابراین امام (ع) از نگاه این نظریه، شخصی است که حتی به اندازهی افرادی که از روی دلسوزی از وی میخواستند از رفتن به عراق و برپایی نهضت در آنجا منصرف شود، دارای قدرت لازم برای پیشبینی حوادث غیر مترقبه نبوده است! در حالی که روشن است اگر حتی امام، فاقد علم غیب فرض شود، باز نمیشود او را آنقدر اشتباهکار دانست که در مسائل بسیار مهمی که با مصالح خود، خاندان و جامعهاش ارتباط حیاتی داشته، حتی به میزان نصیحتگویان، قدرت تشخیص حوادث آینده را ندارد. اگر امام اینقدر اشتباهکار باشد، دیگر نمیتوان او را شایستهی امامت و زمامداری مسلمانان دانست.[23]
افزون بر این، دلایل و شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که صحت نظریهی فوق را مخدوش و انکار میکند. برای نمونه میتوان پاسخهای امام (ع) را به اعلام خطرهای نصیحتگویان یادآوری کرد. حضرت در برابر هشدارهای آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهای شما درست نیست، یا من به پیروزی خویش اطمینان دارم؛ بلکه بر عکس، اعلام خطرهای آنان را با این گونه جملات، تصدیق کرد: صَدَقْتَ؛[24] «راست میگویی»، تکلّمْتَ بِعَقْل؛[25] «از روی اندیشه سخن میگویی» و انَّه لَیْسَ یَخفی عَلیّ، الرّأیُ ما رأیتَ؛[26] «[آنچه میگویی] بر من نيز مخفی نیست». همچنین در منزل ثَعْلبیّه، حضرت به مردی کوفی، که ظاهراً میخواست ایشان را از رفتن به کوفه به سبب کشته شدن در آنجا منع کند، فرمود: «ای مرد کوفی! سرچشمهی دانش نزد ماست. آیا آنان (مردم) [سرنوشت آیندهی ما را] میدانند و ما نمیدانیم! این امر ممکن نیست».[27] اینگونه پاسخهای صریح به خوبی نشان میدهد که حسین (ع) از نظر پیشبینی مسائل خطرساز آینده، فراتر از نصیحتکنندگان بود؛ بلکه تفاوت اساسی حضرت با آنها در این بود که او به اندازهای به حفظ مصالح اسلام و حمایت از دین جدش اهتمام میورزید که حاضر بود برای حفظ خط اصیل اسلام که از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسیده بود و آنان به او سپرده بودند، جهاد کند؛ هر چند فرجام این جهاد به شهادتش منجر شود. از این رو در برابر اعلام خطر آنها میفرمود: وَ اللهِ اِنّی لَاَرْجُو اَنْ یَکونَ خَیْراً مَا اَرَادَ اللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفَرْنا؛[28] «به خدا سوگند امید دارم آنچه خدا دربارهی ما اراده کرده، خیر باشد؛ چه کشته شویم و چه پیروز شویم».
نکتهی دیگر آنکه بر اساس چنین دیدگاهی، جهاد اسلامی همانند نبردهای دیگر حکومتها و ملل غیر اسلامی با پیروزیها و شکستهای ظاهری ارزیابی میشود و بُعد اساسی جهاد، که هدایت انقلابی جامعهی اسلامی بر ضد قدرتهای ستمگر و فاسدی باشد، مورد غفلت قرار گرفته است؛ در حالی که انسانهای الهی هم چون حسین بن علی (ع)، بُعد اصلی جهاد را ملاک حرکت خویش قرار میدهند. از این رو در شرایط ضروری با تمام توان خویش برای تحریک مردم به جهاد، اقدام میکنند؛ هر چند خودشان را در معرض خطر و كشته شدن، و حكومتهای ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند؛[29] چرا كه آنان به آثار معنوی نهضتشان، اگرچه ديررس باشد، اهميت خاصی میدهند. از ديدگاه آنان انجام تكليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگترين پيروزی به حساب میآيد، هر چند آن تكليف، نتيجهی ظاهری نداشته باشد و حتی پيامدها و مشكلات دنيايی فراوانی را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينیشان است كه تصور كردهاند هدف از نهضتهای الهی، تنها رسيدن به پيروزی ظاهری و نظامی است و بر اين اساس معتقدند كه ممكن نيست مردان خدا، همچون حسين (ع) بدون اطمينان به پيروزی نظامی نهضت كنند و با نثار جان خويش مردم را برای مبارزه با حاكمان دينستيز اموی تهييج كنند. از اين رو پيروان اين ديدگاه میكوشند سخنان، خطبهها، نامهها و وصيتنامهی امام (ع) را، كه دربارهی اهداف قيامش بيان كرده يا نوشته است، با قراين و شواهد تاريخی ضعيف و گاه توجيهات سست، حمل بر اطمينان حضرت بر پيروزی ظاهری و تشكيل حكومت اسلامی به شيوهی پدرش علی (ع) كنند و شواهد و دلايل مخالف را تا جای ممكن مردود جلوه دهند. البته ريشهی اين كژانديشی را بايد در عدم درك حقيقت و باطن نهضت حسينی جست.
ممكن است با خوشبينی گفته شود اگر امام حسين (ع) به كوفه میرسيد، میتوانست قوايی فراهم كند و در مجموع، با ايجاد اميد در قلوب مخالفان يزيد، كفهی نظامی را به سوی خود سنگين كند، و در نهايت به تشكيل حكومت دست يازد؛ اما واقعيت اين است كه پس از اقدامات معاويه در دو دهه، برای ترويج و احيای ارزشهای جاهلی و ستيز با ارزشهای اصيل اسلامی، بسيار به دور از باور بود كه قيام آن حضرت به چنين نتيجهای نايل شود. قيام ايشان، گرچه انجام «تكليف» بود و هرگز به «كسب قدرت» در جايگاه «نتيجهی قيام» نظر نداشت، تأمين كنندهی نتيجهی بسيار مهمتری بود كه در گفتار يكی از محققان، به درستی اينگونه بيان شده است:
مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث كربلا به طور كلی، اين حقيقت را نشان میدهد كه حسين (ع) از همان آغاز، نقشهی ايجاد انقلاب كامل در وجدان مذهبی مسلمين را میكشيد. تمام اعمال و كردار حسين (ع) نشان میدهد كه وی كاملاً از اين حقيقت آگاه بود كه پيروزی از طريق قدرت و امكانات نظامی هميشه موقتی است؛ زيرا قدرت نيرومندتری وجود دارد كه بتواند آن را در جريان زمان نابود كنند… .[30]
اگر روحيهی شهادتطلبی نباشد، حتی پيروزی در جهاد ممكن نيست. از سوی ديگر دستيابی به پيروزی، ممكن است در كوتاه مدت محقق نشود. عقلای تحولخواه عالم، با استقبال از مرگ و آمادگی برای كشته شدن، توانستهاند كامياب شوند؛ ولی كاميابی، هميشه در پيروزی نظامی و به طور فوری حاصل نمیشود؛ چه بسا شهادتهايی كه زمينهساز پيروزیهای بزرگ برای آيندگان شده است.
اما دربارهی ديدگاه برخی از علمای متقدم، همچون شيخ مفيد، سيد مرتضی و شيخ طوسی (ره)[31] دربارهی قيام امام حسين (ع) و استناد به آن بايد گفت:
اولاً، به نظر میرسد اين انديشمندان در مقام پاسخگويی به اهل سنت، چنين ديدگاهی را مطرح كردهاند؛ چرا كه اهل سنت بر اين باورند كه امام (ع) هم مانند مردم ديگر بر پايهی گمان خويش عمل میكند و به دليل اجتهادش، چه به صواب رفته باشد و چه به خطا، شايستهی پاداش است؛ جز اينكه پاداش او در انتخاب صواب، بيشتر است.
بنابراین هدف این اندیشمندان این بوده که به ایرادهایی که به قیام امام حسین (ع) میشده، با معیارهای کلی و ظاهری پاسخ دهند تا فرقههای غیر شیعی هم که امام حسین (ع) را امام نمیدانستند و به قیام وی معترض بودند، قانع شوند؛ چرا که آنان در شرایط و جامعهای به سر میبردند که افکار اهل سنت حاکم بود و اندیشههای شیعی در انزوا قرار داشت. از این رو از نظر اجتماعی و سیاسی ناچار بودند که قیام امام حسین (ع) را نه به منزلهی یک قیام شیعی، بلکه به مثابهی قیام یک شخصیت اسلامی که اوضاع را ظاهراً مناسب دید و قیام کرد، تشریح کنند تا آن را از آماج تهمتهای گوناگون برخی از فرقههای اسلامی برهانند.[32] شاهد این مدعا، سخن سید مرتضی در آغاز کتاب تنزیه الانبیاء است؛ آنجا که میگوید: «خدایت توفیقی نیکو دهد که از من خواستی کتابی را دربارهی عصمت پیامبران و امامان (ع) از همهی گناهان کوچک و بزرگ و ردّیهای را بر مخالفان این مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا کنم».[33]
ثانیا، با اذعان به عظمت علمی این اندیشمندان بزرگوار و احترام به دیدگاه آنان، باید توجه داشت در مسائل نظری و تحلیل حوادث و جریانهای تاریخی، همواره باب بحث و بررسی باز است، و نمیتوان هیچ محققی را ملزم کرد که بدون بررسی مبانی نظری و شواهد و ادلهی تاریخی نظریهای، و تنها با اتکا به عظمت علمی صاحب دیدگاه، به طور تعبدی آن را بپذیرد و به لوازم آن ملتزم شود؛ همچنان که خود آنان نیز در بسیاری از این گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشتهاند و برخی از آنان نظریات استادان خود را نقد کردهاند.[34] بنابراین خودِ آنان نیز همانند دیگر محققان منصف، اذعان دارند که ممکن است در اندیشهها و اجتهاداتشان جای ملاحظه وجود داشته باشد و نیز معترفاند که اجتهاد مجتهدان حتی در مسائل فقهی، برای فقهای دیگر حجت نیست تا چه رسد به اظهار نظر دربارهی جریانها و حوادث تاریخی که حتی برای غیر مجتهدان هم الزامآور نیست و هر کس در حد توان و استعدادش میتواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاریخی و ارائهی شواهد و استدلالهای متقن، نظریهای را دربارهی آنها، انتخاب و تأیید، یا حتی رد کند.
6. نظریهی تکلیف ویژه بودن قیام
دیدگاه مهم دیگر دربارهی فلسفهی قیام امام حسین (ع)، این است که نهضت امام (ع)، عمل به یک دستور خصوصی و محرمانه از جانب خداوند، و جریان عاشورا قضیه و تکلیفی شخصی بوده که تنها شخص امام حسین (ع) مکلّف به انجام آن بوده است. طبق این برداشت، مقتضای روایات آن است که حادثهی کربلا جریانی بوده که از ابتدای خلقت رقم خورده بوده و این تکلیف سیّد الشّهداء بود که بر اساس فرمان ازلی الهی، عمل کرده، خود را قربانی کند.[35]
این دیدگاه، مبتنی بر این اصل است که امام (ع) به ظاهر، حرکتی بر خلاف اصول و چهارچوبهای فقهی و حقوقی انجام داده است؛ زیرا اقدام به امری پر خطر و هلاکتبار کرده است؛ اما مقام عصمت امام (ع) اقتضا میکند که در ورای چنین حرکتی، علت و سرّی باشد که موجب تکلیف برای آن حضرت شده باشد؛ اما برای دیگران تکلیفی ایجاد نمیکند. با توجه به همین ملاکها و برخی ظواهر ادله بود که گروهی میکوشیدند تا حضرت را از این اقدام باز دارند و برخی نیز تا آنجا پیش رفتند که عمل امام (ع) را از مصادیق القا در تهلکه (خود را به هلاکت انداختن) شمردند.
در این باره مرحوم علامهی مجلسی بعد از نقل دیدگاه سید مرتضی (ره) دربارهی حادثهی عاشورا، در پاسخ و نقد آن مینویسد: «در کتاب الامامة و کتاب الفتن اخبار بسیاری نقل شده که دلالت دارد بر اینکه هر یک از امامان (ع) مأموریتهای ویژهای داشتند که در صحیفههای آسمانی نازل شده بر رسول خدا (ص) نوشته شده بود و آنان همان مأموریتها را انجام دادند. بنابراین شایسته نیست که احکام مربوط به آنان را با معیارهای احکام خودمان بسنجیم…».[36]
و در جای دیگر میگوید: «احوال پیشوایان دین را به احوال خود قیاس نباید کرد و تکلیف ایشان، تکلیف دیگر است».[37]
مرحوم صاحب جواهر نیز مینویسد: «آنچه از امام حسین (ع) واقع شد، با آنکه (باید پذیرفت) از اسرار پرودگار و علم غیب الهی است، شاید روش امام (ع)، تنها راه (برای انجام تکلیف الهی) بود… . البته تکلیف ویژهی حضرت نیز بود که به آن عمل کرد و مبادرت به پذیرش آن کرد و امام (ع) مصون و پاک از خطاست. از این رو بر گفتار و کردارش خرده نمیتوان گرفت…».[38]
آنچه از بیان صاحب جواهر برداشت میشود، این است که :
1. حرکت امام و حادثهی کربلا از اسرار الهی و گنجینهی علم پنهان است؛
- امام (ع) تکلیف ویژهای داشت که به آن عمل کرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار و کردارش، نمیتوان خرده گرفت؛
- شاید امام جز این راهی نداشته است.
محمد تقی سپهر نیز، گویا به پیروی از سخنان دانشمندان پیشین شیعه، در این باره نگاشته است: «حسین (ع) عالماً ادراک شهادت را تصمیم عزم داد، به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدا کس نداند… و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه افکند؛ زیرا که تکلیف امام (ع) بیرون تکالیف خاص و عام است».[39]
و نیز در جای دیگر میگوید: «تکلیف پیامبران و امامان (ع)، بیرون از تکالیف دیگر مردم است».[40]
علامه طباطبایی (ره) در این باره مینویسد:
سیّد الشّهداء (ع) نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز، امتناع از بیعت و کشته شدن بود، و این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا (ص) در خواب به او فرمود: خدا میخواهد تو را کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش میکردند، فرمود: خدا میخواهد مرا کشته ببيند.[41]
اندیشمند بزرگ دیگری در این زمینه نگاشته است:
بر حسب اخبار معتبره، برنامهی کار و دستور العمل دوران امامت هر یک از امامان، قبلاً تعیین شده و توسط پیغمبر (ص) به آنها سپرده شده و هر کدام در عصر خود مکلف به وظایفی بودند و تعهداتی داشتند که طبق آن رفتار کردند… . تکلیف این بزرگواران علی التحقیق غیر از روش و تکلیف مردم عادی است. اینها حجج و بیّنات و صنایع پروردگارند و کسی از این امت با ایشان قیاس نمیشود.[42]
و در جای دیگر مینگارد: «از نظر اصول مذهب شیعه و احادیث معتبره، هر یک از امامان (ع) موظف به اجرای برنامهای بودند که از طرف خدا به وسیلهی پیغمبر (ص) به آنها رسیده بود و به صریح این اخبار، برنامهی امام حسین (ع) این نبود که قیام کند و حکومت اسلامی را تأسیس نماید؛ بلکه برنامهی او قیام و شهادت بود و امام، عالم به این برنامه بود».[43]
مرحوم آیتی بیرجندی با استناد به کلام امام (ع) که فرمود: وَ خُیِّرَ لی مَصْرَعٌ اَنَا لا قیهِ[44] میگوید: «از این جمله باید فهمید که این نقشه، نقشهای خدایی است و نقشهای نیست که با دست حسین (ع) طرح شده باشد؛ یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناکی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد، رسم شهادت و راه جانبازی را در عهدهی من نهاده است».[45]
و نیز در تفسیر و توضیح سخن حضرت که فرمود: لا مَحیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ[46] میگويد: «باز سخن همان است. اين نقشهای خدايی است و اوست كه علاج و وسيلهی اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته است. از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته است، چارهای نیست.[47]
خاستگاه اين نظريه
منشأ اين ديدگاه دربارهی قيام كربلا، برخی از اخبار و نيز سخنان امام حسين (ع) دربارهی انگيزهی حركت و سفر خويش است كه نمونهای از آنها چنين است:
1. امام حسين (ع) در پاسخ عبدالله بن جعفر و يحيی بن سعيد كه میخواستند وی را از سفر به عراق بازدارند، فرمود: «من خوابی ديدم كه در آن رسول خدا (ص) مرا مأمور به امری كرد كه به انجام خواهم رساند؛ چه به ضرر من و چه به نفع من باشد». آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود: «(تاكنون) برای كسی نقل نكردهام و تا زمانی كه پروردگارم را ملاقات نكنم، (برای كسی) نقل نخواهم نكرد».[48] آن حضرت در جمع فرستادگان كوفيان[49] و نيز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زُبير نيز همين مطلب را فرمود.[50]
- امام باقر (ع) در پاسخ به حُمْران بن اَعْيَن كه دربارهی قيام امام علی (ع) و حسنين (ع) از حضرت پرسيده بود: «چگونه آنان برای ياری دين خدا خروج و قيام كردند، در حالی كه ستمگران در حق آنان مصيبتهای فراوان روا داشتند تا آنجا كه بر آنان پيروز شدند و امامان كشته و مغلوب شدند»، فرمود: «ای حُمران! خدای متعال آن مصيبتها را برای آنان مقدّر فرمود و از مرحلهی قضا و امضا و حتميّت گذارند و آنان را در پذيرش آن مخيّر ساخت و چون آنان، مصائب را اختيار كردند، خدا هم آن را اجرا كرد».[51]
- رواياتی از امام صادق (ع) نقل شده كه حضرت فرموده است: «جبرئيل از طرف خدا يك نامهی آسمانی برای رسول خدا (ص) آورد كه در آن برای هر امامی يك مُهر وجود داشت تا هر امامی مُهر مربوط به خود را باز كند و به آنچه زير آن نوشته شده بود، عمل نمايد. وقتی نوبت به امام حسين (ع) رسيد و مُهر را گشود، زير آن نوشته شده بود: قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ؛[52] جنگ كن و بكش و كشته خواهی شد و با مردم برای شهادت بيرون برو كه شهادت آنان جز با تو نخواهد بود».
- طبق نقل سيد بن طاووس، امام حسين (ع) در شبی كه بامدادش میخواست از مكه به سوی كوفه حركت كند، در گفتوگو با برادرش محمد بن حنفيه، كه تفصيل آن ضمن گزارش حركت امام از مكه خواهد آمد، به وی فرمود: «… رسول خدا (ص) نزدم آمده، فرمود: ای حسين! بيرون برو چون خدا خواسته است تو را كشته ببيند».[53]
چنان كه ملاحظه میشود، گرچه در برخی از اين روايات، مأموريتی كه رسول خدا (ص) به امام حسين (ع) داده، مشخص نشده، ولی از مجموع روايات معلوم ميشود كه مأموريت آسمانی حسين بن علی (ع)، قيام و شهادت بوده و چنين كاری در آن مقطع زمانی تنها وظيفهی آن حضرت بوده است و هيچ يك از امامان بعدی و حتی پيروان آنان در زمانهای بعد، مكلَّف به انجام چنين امري نبودهاند و نخواهند بود. از اين رو تكليف آن حضرت از باب «قضيةٌ فی واقعهٍ» بوده است كه قابل تكرار و الگوگيری برای پيروان و شيفتگان آن حضرت نيست!
بررسی اين ديدگاه
اين نگرش در نگاه نخست به دلايل ذيل، درست و تمام به نظر نمیرسد:
الف) وظيفهی همگانی بودن قيام از ديدگاه امام (ع)
جملاتی از امام حسين (ع) در دست است كه به صراحت نشان میدهد آن حضرت، قيام بر ضد حكومت اُموی را وظيفهی ويژهی خويش ندانسته، بلكه آن را تكليف هر مسلمانی میدانسته است. از اين رو همهی مسلمانان را به اين امر فرا میخواند. برای نمونه، حضرت هنگام خروج از مكه، در نامهای به بنی هاشم نوشت: وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ؛[54] «هر كه به من نپيوندد، به پيروزی و رستگاری نرسيده است».
و هنگامی كه با سپاه هزار نفری حُر رو در رو شد، در سخنانی فرمود:
اَيُّهَا النَّاس! اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ: مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللَّهِ، ناكثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، كانَ حَقَّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ…؛[55] «ای مردم، رسول خدا (ص) فرمودند: كسی كه فرمانروای ستمگری را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهی را شكسته و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت ورزيده و در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار میكند، ولی در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، بر خدا است كه او را در جايگاه (عذابآور) آن ستمگر قرار دهد».
خطاب ايُّهَا النَّاس و استشهاد به كلام رسول خدا (ص) كه به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ… دلالت بر عموميت تكليف مبارزه و مخالفت با حكومت اُموی، و عدم اختصاص آن به امام (ع) و اوليای دين میكند.
ايشان همچنين در منزل «ذو حُسَم» ضمن سخنانی فرمود: اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهي عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤمِنُ في لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً…؛[56] «آيا نمیبينيد كه به حق عمل نمیشود و از باطل بازداشته نمیشود؟ (در چنين شرايطی) بايد مؤمن (نه فقط امام و بزرگان دين)، به حق خواهان ديدار خدا باشد».
بنا بر سخن فوق، امام (ع) قيام و مبارزه را وظيفهی هر مؤمنی میداند؛ نه فقط وظيفهی خويش، از آن رو كه امام است. به همين دليل نفرموده است: ليرغب الحسين او ليرغب الامام؛ بلكه فرموده: ليرغب المؤمن.
همچنين وقتی مروان در مدينه از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند، وی در پاسخ مروان فرمود: فَمِثْلي لا يُبَايِع لِمِثْلِه؛[57] «مانند من با مثل يزيد بيعت نمیكند»؛ يعنی شخصيتی مانند من با شخص پليد و آلودهای مثل يزيد بيعت نمیكند. گويا مقصود امام اين بود كه تنها من نيستم كه با يزيد بيعت نمیكنم؛ بلكه هر كس كه در اعتقاد به مبانی اصيل دينی، مانند من باشد، زير بار بيعت افرادی مانند يزيد نمیرود.
افزون بر اين، دعوت امام (ع) از افراد مختلف برای اينكه با او همراه شوند نيز، مؤيد اين مطلب است كه او قيام را وظيفهی همهی مسلمانان میدانست، نه تكليف اختصاصی خود و اوليای دين؛ به ويژه آنكه برخی از افراد دعوت شده مثل «عُبيد الله بن حُرّ جُعْفی» نه تنها جزء بزرگان دين نبودند، بلكه سابقهی بدی داشتند.[58]
ب) قابليت الگوگيری و پيروی از قيام عاشورا
اگر بپذيريم كه قيام امام حسين (ع) تكليف خاص آن حضرت بوده است، ديگر قيام حسينی نمیتواند الگودهنده و سازنده باشد؛ زيرا آنچه ويژهی امام (ع) است، نمیتواند حتی در ضمير و وجدان معاصران او تأثير گذارد، چه رسد به آنكه اثر آن تا قرنها بعد باقی بماند. به تعبير ديگر، اگر مردم فهم عقلانی و بشری از قضيهای نداشته باشند، خود را مشمول خطاب آن نخواهند دانست، و حق دارند كه بپرسند به چه دليل بايد با آن همسو و همنوا شوند يا آن جريان چگونه میتواند بر آنان تأثيرگذار باشد.[59]
از اين رو بيرون بردن برخی از فعاليتهای اجتماعی معصومان، همچون قيام سيّد الشّهداء (ع)، از حوزهی درك بشر عادی و محال شمردن فهم آن، با استناد به برخی از روايات و چهارچوبهای ديگری كه در مذهب تشيع وجود دارد، ادعای است كه فهم و پذيرش آن دشوار است. به تعبير ديگر، لازمهی چنين برداشتی آن است كه قيام، منحصر به امام (ع) باشد و نتوان از نهضت عاشورا، هيچ آموزهی عام ديگری از قبيل امر به معروف و نهی از منكر، شهادت طلبی و ستم ستيزی را استنتاج كرد. آری؛ ممكن است انسان متأثر بشود و بر امام حسين (ع) بگريد؛ اما از قيام وی درس عبرت نمیآموزد و نمیتواند آن را الگوی رفتاری خويش قرار دهد، و درك نمیكند كه خودش هم مسئوليتی دينی- اجتماعی دارد؛ چرا كه میپندارد آنچه امام (ع) انجام داده، تكليف ويژهی آن حضرت بوده است. در حالی كه نهضت حسينی در طول تاريخ، از بزرگترين عوامل تأثير گذار و سازنده بر جوامع اسلامی بوده و هنوز نيز هست و خواهد بود؛ به ويژه در جنبهی سياسی كه پذيرش هر گونه ذلت و سلطهی ظالمانه را كه حاكمان ستمگر برای مردم و جامعه میخواستند، بر نمیتابد. بنابراين تأكيد بر اين نكته كه «امام را تكليفی خاص بوده است و ديگران را تكليفی ديگر»، پذيرفتنی به نظر نمیرسد.
علامهی شهيد، مرتضی مطهری در رد اين نظريه ميگويد:
يكی از اموری كه موجب میگردد داستان كربلا از مسير خود منحرف گردد و از حوزهی استفاده و بهرهبرداری عامه خارج شود و بالاخره از آن هدف کلی كه از امر به عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد، اين است كه میگويند حركت سيّد الشّهداء (ع) معلول يك دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضيهی شخصيه بوده است و دستوری خصوصی در خواب يا بيداری به آن حضرت داده شده است؛ زيرا اگر بنا باشد كه آن حضرت يك دستور خصوصی داشته كه حركت كرده، ديگران نمیتوانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمیتوان برای حسين، مكتب قايل شد؛ بر خلاف اينكه بگوييم حركت امام حسين (ع) از دستورهای كلی اسلام، استنباط و استنتاج شد و امام حسين تطبيق كرد با رأی روشن و صائب خودش كه هم حكم و دستور اسلام را خوب میدانست و هم به وضع زمان و طبقهی حاكمهی زمان خود، آگاهی كامل داشت؛ تطبيق كرد آن احكام را بر زمان خودش و وظيفهی خودش را قيام و حركت دانست… .
ولي معمولاً گويندگان برای اينكه به خيال خودشان مقام امام حسين (ع) را بالا ببرند، میگويند دستور خصوصی برای شخص امام حسين (ع) برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز میگویند… .
در نتیجه قیام امام حسین را از حوزهی عمل بشریِ قابل اقتدا و اقتفا که لَقَدْ كانَ لَكُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[60] خارج میکنند و به اصطلاح از زمین به آسمان میبرند… . هر اندازه در این زمینه خیالبافی بیشتر بشود، از جن و ملک و خواب و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بیمصرفتر میکند… .[61]
و در جای دیگر مینویسد:
احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین (ع) در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بیتفاوت بماند. امام حسین (ع) مکتب به وجود آورد؛ ولی مکتب عملی اسلام؛ مکتب او همان مکتب اسلام است… . ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم. وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست. … آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟[62]
تفسیر و توجیه این نظریه
اگر طرفداران این دیدگاه بر این باور باشند که تکلیف امام حسین (ع) این بود که به دنیا بیاید و بعد کشته شود و به هدف و آرزوی خویش، یعنی شهادت و رسیدن به بالاترین درجات قرب الهی برسد، بدون آنکه پیروی و درس گرفتن از حرکت آن حضرت، برای مسلمانان ممکن باشد، این تفسیر پذیرفتنی نخواهد بود؛ اما به نظر میرسد بسیاری از طرفداران این نظریه، در صدد نفی بُعد الگوگیری از حادثهی عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبودهاند؛ بلکه هدفشان از طرح چنین دیدگاهی (چنان که در بحث توجیه نظریهی قیام برای نیل به شهادت نوشتیم)، در واقع اثبات نادرستی نظریهای است که هدف آن حضرت را از قیام، تنها تشکیل حکومت اسلامی معرفی میکند و اخباری را که دلالت بر علم تفصیلی امام (ع) به زمان حادثهی کربلا دارند، ضعیف و مجعول میداند؛ همچنان که برخی همانند صاحب جواهر در کنار قایل شدن به تکلیف ویژهی امام حسین (ع)، یکی از دستاوردهای نهضت حضرت را، حفظ شریعت، و فاش شدن کفر دشمنان میداند[63] که بیشک اعتقاد به این قدر ثمره برای قیام کربلا، منطقی بودن حرکت امام (ع) و انطباق آن را بر اصول و ظواهر ادله، اثبات میکند.
البته این مطلب را نیز نمیتوان انکار کرد که بر اساس برخی از اخبار، برنامهی کار و دستور العمل دوران امامت هر یک از امامان (ع)، قبلاً از طرف خداوند تعیین، و توسط رسول خدا (ص) به آنها ابلاغ شده بود و هر کدام از ائمه در عصر خود، مکلف به وظایفی بودند که میبایست انجام دهند؛ چنان که در کتاب کافی بابی است با عنوان «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ (ع) لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَه».[64] اما باید توجه داشت که اینکه هر امامی آگاه به تکلیف و فرجام کار خویش باشد و در نتیجه با توجه به اوضاع و شرایط روزگار امامت خویش، مأمور به اجرای یک برنامهی خاص باشد، منافاتی ندارد با اینکه عمل آن امام، برای پیروانش الگو باشد؛ چنان که در طول تاریخ چنین بوده است؛ بلکه اینها، دو روی یک سکه هستند؛ یعنی هر امامی برای ارائهی الگویی خاص به جامعهی اسلامی، متناسب با اوضاع جامعه و روزگار، مکلف به امری بوده است، و در مجموع، ائمه الگوهای مناسبی برای شرایط مختلف، ارائه کردهاند.
منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[1]. به نظر میرسد قدیمیترین تقریر از این نظریه را، مرحوم شیخ یوسف بحرانی ارائه کرده است (یوسف بن احمد البحرانی، الدُرَرُ النجفیة، ص 85 – 86).
[2]. ابن نما حلی، مُثیرُ الاحزان، تحقیق مدرسة الامام المهدی، ص 11 – 12. در ترجمهی این عبارات از ترجمهی آقای صحتی سردرودی استفاده شد (ر. ک: محمد صحتی سردرودی، شهید فاتح در آیینهی اندیشه، ص 206).
[3] . چنان که گزارشهای دیگرش هم دربارهی تاریخ عاشورا، از گزارشهای ابن نما متأثر است.
[4]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص 82.
[5]. فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ … (بقره، 54).
[6]. وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (بقره، 195)؛ «و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
این آیه در ردیف آیات جهاد و دنبالهی آنهاست (آیات 190 تا 194). چنان که ملاحظه میکنید، استقبال از خطر و هلاکت که در این آیه از آن نهی شده، هلاکت و خطری است که در اثر کوتاهی مسلمانان از پرداخت هزینهی جهاد و کوتاهی در برابر دشمن، دامنگیر آنان میشود، نه خطر جهاد. خداوند در این آیه به کسانی که از بذل مال خود در راه مبارزه با دشمنان اسلام خودداری میکنند، هشدار میدهد که در اثر این سستی و دریغ از انفاق مال در راه خدا، خود را گرفتار مهلکه نکنند؛ زیرا در صورت سستی و عدم آمادگی برای مبارزه، دشمنان بر آنان مسلط شده، آنان را نابود میکنند و در این صورت، مسبب این هلاکت خود آنان خواهند بود (سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 64). ابو ایوب انصاری، یکی از یاران بزرگ پیامبر اسلام، در جنگ مسلمانان با رومیان در قسطنطنیه شرکت داشت. در یکی از روزهای جنگ، صف بزرگی از سپاه روم از شهر بیرون آمدند و مسلمانان در برابر آنان صفآرایی کردند. در این هنگام یکی از مسلمانان از صف بیرون آمده، خود را به سپاه دشمن زد و صفوف آنان را شکافت. گروهی از مسلمانان با مشاهدهی این صحنه، فریاد کردند: این مرد، خود را به هلاکت افکند؛ در صورتی که خداوند در قرآن میفرماید: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ. ابو ایوب که در آنجا حضور داشت، گفت: ما به معنای این آیه داناتریم و شما آن را نادرست تأویل میکنید. این آیه دربارهی ما انصار که افتخار پذیرایی و یاری پیامبر را داشتیم، نازل شده است. زمانی که اسلام رونق یافت، ما در یاری پیامبر سستی کردیم و پیش خود گفتیم: اکنون که اسلام رواج پیدا کرده و عزیز شده است، قدری به زن و فرزند خود برسیم، و با این فکر، در یاری پیامبر کوتاهی کردیم. در این هنگام این آیه نازل شد: وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ . بنابراین هلاکت نتیجهی پرداختن به زن و فرزند و عاقبت خودداری از جهاد است، نه تاختن بر دشمن و شکافتن صف آنان! (بیهقی، السنن الکبری، ج 9، ص 45؛ ابن عساکر، تهذیب تاریخ مَدینة دِمَشْق الکبیر، تهذیب عبد القادر بدران، ج 5، ص 45؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، تصحیح زیر نظر شیخ خلیل المیس، ج 1، ص 200). برای آگاهی بیشتر در این باره ر. ک: سید محمد رضا حسینی جلالی، «علم الائمة (ع) بالغیب و الاعتراض علیه بالالقاء الی التهلکة و الاجابات عنه عبر التاریخ»، فصلنامهی تراثنا، سال نهم، 1414 ق، ش37، ص 7 – 108.
[7]. سید بن طاووس، اَلْملْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص 100، پاورقی.
[8]. علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 447؛ با کمی تفاوت در عبارات: همو، منتهی المطلب، مقابلهی حسن پیشنماز، ج 2، ص 974. مرحوم شهید ثانی نیز در کتاب مسلک الافهام تنها به بازگویی دیدگاه علامه حلی اکتفا کرده که میتواند به مفهوم پذیرش ضمنی این قول نیز باشد (برای اطلاع بیشتر در این باره، ر. ک: شهید ثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرایع الاسلام، تحقیق مؤسسهی معارف اسلامی، ج 3، ص 82).
[9]. انبیاء (21)، 25 – 26.
[10]. لطف الله صافی گلپایگانی، حسین (ع) شهید آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، ص 26 – 27، 235.
[11]. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامهی 53.
[12]. برای نمونه ر. ک: نساء (4)، 74؛ توبه (9)، 111 – 112؛ محمد (47)، 4 – 6. مرحوم مجلسی هم، همین آیات را ذکر کرده است (محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 97، ص 1 – 6).
[13]. برای نمونه ر. ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 97، ص 7 – 15؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، تصحیح و تحقیق میرزا عبد الرحیم ربانی، ج 11، باب 1، ص 6 – 12.
[14]. توبه (9)، 111.
[15]. برای نمونه میتوان به قضیهی عَمرو بن جَمُوح انصاری در جنگ احد اشاره کرد. وی چون لَنگ بود، پسرانش او را از شرکت در جنگ منع میکردند و میگفتند: خداوند تو را معذور داشته است. این در حالی بود که او آرزوی شهادت میکرد. عمرو خدمت پیامبر (ص) رسید و گفت: «پسرانم مرا از شرکت در جهاد منع کردهاند. به خدا سوگند من میخواهم با همین پای لنگ وارد بهشت شوم». پیامبر (ص) فرمود: «خداوند تو را از جهاد معاف کرده است». اما چون عمرو قانع نشد، پیامبر فرمود: ما عَلَیْکمْ اَنْ لا تَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ یَرْزُقهُ الشَّهادة؛ «باکی نیست بر شما از اینکه او را منع نکنید؛ شاید خداوند شهادت را نصیب و روزی او کند». عمرو در جنگ شرکت کرد و به درجهی رفیع شهادت رسید (عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شبلی، ج 3، ص 96؛ محمد بن عمر بن واقد، اَلْمَغَازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 1، ص 264؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 14، ص 261). بنابراین اگر شهادت به خودی خود امری مطلوب نبود، پیامبر (ص) چنین اجازهای به عمرو نمیداد.
[16]. شیخ صدوق، الامالی، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، مجلس سیام، ص 217؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج 5، ص 19؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج 1، ص 187.
[17]. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) حَتَّى كَانَ [مَا] بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَ خُيِّرَ النَّصْرَ، أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ؛ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَى (کلَیْنِی، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تصحیح نجم الدین عاملی، ج 1، ص 203).
[18]. نعمت الله صالحی نجف آبادی، شهید جاوید، ص 159.
[19]. همان، ص 106.
[20]. همان، ص 97 – 106، 367 – 437.
[21]. همان، ص 455. برای آگاهی بیشتر دربارهی این دیدگاه، ر. ک: همان، ص 46 – 50 و 101 و 105.
[22]. همان، ص 56، 97.
[23]. سید علی فرحی، بررسی و تحقیق پیرامون نهضت حسینی، ص 322.
[24]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 5، ص 386؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج 2، ص 67؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج 5، ص 71؛ خوارزمی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج 1، ص 221.
[25]. طبری، همان، ص 382.
[26]. همان، ص 399؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة ال البیت، ج 2، ص 76.
[27]. الکلینی، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تصحیح نجم الدین عاملی، ج 1، ص 328؛ صفار قمی، بصائر الدرجات، تصحیح محسن کوچه باغی تبریزی، ص 12؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانورا، ج 26، ص 157 و ج 45؛ ص 93 – 94.
[28]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 405.
[29]. اين مطلب در عصر امام علي (ع) نيز شواهدي دارد. براي نمونه حضرت از يك سو، به مردم عراق ميفرمود: سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ؛ «به زودي مردي گلو گشاده و شكم بزرگ بر شما مسلط خواهد شد كه هر چه بيابد، ميخورد و هر چه ندارد، تلاش ميكند به دست آورد، و از سوي ديگر، در ادامهی فرمايش قبل ميفرمايد: فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ؛ «پس او را بكشيد، ولي هرگز او را نميكشيد« (نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبهی 57).
[30]. سيد حسين محمد جعفري، تشيع در مسير تاريخ، ترجمهی سيد محمد تقي آيت اللّهي، ص 240.
[31]. براي آگاهي از ديدگاههاي اين انديشمندان دربارهی نهضت امام حسين (ع) ر. ك: شيخ مفيد، «المسائل العكبرية»، تحقيق علي اكبر الهي خراساني، در: مجموعهی مصنفات الشيخ المفيد، ج 6، ص 71؛ سيد مرتضي، تنزيه الانبياء و الائمة، تحقيق فارس حسون كريم، ص 269 – 273؛ شيخ طوسي، تلخيص الشافي، تحقيق سيد حسين بحر العلوم، ج 4، ص 181 – 188.
[32]. سید علی فرحی، بررسی و تحقیق پیرامون نهضت حسینی، ص 312 – 313. ناگفته نماند که منابع یاد شده در پاورقی پیشین، در واقع به منظور پاسخگویی به شبهات و اشکالهای اهل سنت دربارهی تشیع تدوین یافته است؛
چنان که کتاب تلخیص الشافعی تألیف شیخ طوسی، خلاصهی کتاب الشافعی فی الأمامة تألیف سید مرتضی است که این کتاب نیز خود پاسخ به جلد بیستم کتاب المغنی تألیف قاضی عبد الجبار معتزلی است.
[33]. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمة، تحقیق فارس حسون کریم، ص 33.
[34]. مانند نقد شیخ مفید (ره) به کتاب الاعتقاد استادش شیخ صدوق (ره)، و نقدهای شیخ طوسی (ره) دربارهی برخی از دیدگاههای استادش سید مرتضی (ره) در کتاب تلخیص الشافی.
[35]. باید توجه داشت که این نظریه با نظریهی «قیام برای نیل به شهادت» (که در صفحات قبل، از آن سخن به میان آمد) تفاوت دارد؛ زیرا اگرچه تنها دربارهی امام حسین (ع) نتیجهی این دو دیدگاه، در عمل یکی است که همان شهادت باشد. دربارهی دیگر ائمه (ع) نتیجهی این دو نظریه مختلف است؛ چون بنا بر دیدگاه نخست، چنان که علامه حلی به آن تصریح کرده بود، شهادت به عنوان یک تکلیف شرعی برای حضرت مطرح نیست؛ بلکه عشق و خواست قلبی امام (ع) به دیدار معشوق و معبود خویش، وی را بر آن داشت تا شهادت در راه خدا را انتخاب کند که البته چنین انتخابی، کاملاً منطبق و موافق با موازین کلی شرع نیز بوده است. بنابراین نظریهی مزبور، نگاهی عارفانه به واقعهی کربلا دارد و نقش آفرین اصلی را، که امام (ع) باشد، عاشقی شوریده حال معرفی میکند که تنها به وصال معشوق میاندیشد و دنیا را همچون قفسی میپندارد. پس با ابزار شهادت آن را میشکند و به سوی معشوق پر میکشد. اما بنا بر این دیدگاه، امام (ع) خود را مکلف به نبرد و قیام خونین بر ضد نظام حاکم میدید و تنها او بود که باید چنین کاری را انجام میداد. و مسلمانان دیگر، موظف به این تکلیف در آن زمان نبودند و در آینده نیز نخواهند بود! بنابراین در دیدگاه «قیام برای نیل به شهادت» سخن از به جا آوردن تکلیف و انجام وظیفه نیست؛ بر خلاف نظریهی «تکلیف ویژه» که این امر از مقومات آن است.
[36]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 98.
[37]. همو، مجموعهی رسائل اعتقادی، تحقیق سید مهدی رجایی، ص 199.
[38]. محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج 21، ص 295.
[39]. محمد تقی سپهر، ناسخ التواریخ (در احوالات حضرت سیّد الشّهداء (ع)، بازنویسی و تکمیل و تهذیب محمد محمدی اشتهاردی، ج 1، ص 266.
[40]. همان، ص 265.
[41]. سید محمد حسین طباطبایی، «بحثی کوتاه دربارهی علم امام»، در: رضا استادی، بیست مقاله، ص 442.
[42]. لطف الله صافی گلپایگانی، حسین (ع) شهید آگاه و رهبر نجاتبخش اسلام، ص 26.
[43]. همان، ص 80. نیز، ر. ک: همان، ص 33، 105، 183، 191، 199، 237.
[44]. (از طرف خدا) برای من شهادتگاهی انتخاب شده است و من به آنجا میروم، (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص 126).
[45]. محمد ابراهیم آیتی بیرجند، بررسی تاریخ عاشورا، مقدمهی علی اکبر غفاری، ص 85، همچنین مرحوم علی اکبر غفاری در مقدمهی خویش بر این کتاب چنین دیدگاهی را با توجه به روایت حُمْران شَیْبانی تأیید کرده است (ر. ک: همان، ص 14).
[46]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص 126.
[47]. محمد ابراهيم آيتي بيرجندي، بررسي تاريخ عاشورا، مقدمهي علي اكبر غفاري، ص 82. همچنين ميرزا ابوالفضل زاهدي قمي در اين باره كتابي با عنوان مقصد الحسين (ع) در رد كتاب شهيد جاويد نوشته است: وي معتقد است كه «در اطراف واقعهی كربلا به جز تكليف شخصي، كلام ديگري نميشود گفت» (ميرزا ابوالفضل زاهدي قمي، مقصد الحسين (ع)، ص 10).
[48]. ابن سعد، «ترجمة الحسين (ع) و مقتله»، تحقيق سيد عبد العزيز طباطبايي، تراثنا، سال سوم، 1408 ق، ش 10، ص 168؛ طبري، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 5، ص 388؛ شيخ مفيد، الارشاد، تحقيق مؤسسهي آل البيت، ج 2، ص 69؛ ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، ج 5، ص 67؛ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين (ع) من تاريخ مَدينة دِمَشق، تحقيق محمد باقر محمودي، ص 202؛ ابن كثير دمشقي، البِداية و النَّهاية، تحقيق مكتب تحقيق التراث، ج 8، ص 176؛ محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 366.
[49]. ابن اعثم، همان، ص 30.
[50]. سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، تحقيق فارس تبريزيان، ص 101؛ محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 364. همچنين شيخ صدوق، ابن اعثم و خوارزمي، تفصيل خوابي را در كتابهايشان آوردهاند (شيخ صدوق، الامالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثة، مجلس سيام، ص 217، ح 1؛ ابن اعثم، همان، ص 19؛ خوارزمي، مقتل الحسين، تحقيق محمد سماوي، ج 1، ص 186 – 187). البته گزارش اين سه منبع اخير را نميتوان پذيرفت؛ چرا كه در برخي از روايات معتبر ديگر (چنان كه نوشته شد) حضرت تصريح ميكند دربارهی مأموريتي كه جدش در خواب به او داده است، سخن نخواهد گفت، در حالي كه سه منبع اخير از محتواي خواب، خبر دادهاند.
[51]. كليني، الاصول من الكافي، تحقيق علي اكبر غفاري، تصحيح نجم الدين عاملي، ج 1، ص 221 – 222.
[52]. همان، ص 220؛ نعماني، كتاب الْغَيْبَة، ص 52 – 53.
[53]. إنّ اللهَ شاء اَن يَراكَ قَتيلا (سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، تحقيق فارس تبريزيان، ص 128).
[54]. همان، ص 121، پاورقي، ابن قولويهی قمي، كامل الزيارات، تحقيق نشر الفقاهه، ص 157؛ محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 42، ص 81 و ج 44، ص 330 و ج 45، ص 85.
[55]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 5، ص 403. متن كامل اين سخنان امام، به زودي در صفحات آينده خواهد آمد. ابن اعثم و خوارزمي، اين خطبه را با اندكي تفاوت در عبارات، در قالب نامهاي كه حضرت، خطاب به اشراف و بزرگان كوفه نوشتهاند، آوردهاند (ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، ج 5، ص 82 – 81؛ خوارزمي، مقتل الحسين، تحقيق محمد سماوي، ج 1، ص 234 – 235؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج 44، ص 381 – 382). شايد حضرت، اين پيام را چندين بار و در قالبهاي مختلف، مطرح ميكرده است.
[56]. طبري، همان، ص 404؛ خوارزمي، همان، ج 2، ص 5 (با اندك تفاوتي در عبارات)؛ سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، تحقيق فارس تبريزيان، ص 138.
[57]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، ج 5، ص 14؛ خوارزمي، همان، ج 1، ص 184.
[58]. ابن حبيب مينويسد: عبيدالله اموال سواد (عراق) را غارت ميكرد (محمد بن حبيب بغدادي، الْمُحَبَّر، تصحيح ايلزه ليختن شتيتر، ص 230). ابن حَزْم مينگارد: عبيدالله از هواداران عثمان بود كه از كوفه خارج شد و با پيوستن به معاويه، به خدمت وي در آمد. او در جنگ صفين، در صف لشكريان معاويه، با علي (ع) جنگيد (ابن حَزْم الاندلسي، جمهرة انساب العرب، ص 410).
[59]. در نگارش اين بخش، از مقالهی «نهضت سيَد الشّهداء؛ اهداف و انگيزهها» نوشتهی عبدالله اميني (فصلنامهی حكومت اسلامي، سال هفتم، ش 25، پاييز 1381 ش، ص 393 – 395) استفاده كرديم.
[60]. احزاب (33)، 21.
[61]. مرتضی مطهری، حماسهی حسینی، ج 3، ص 84 – 86.
[62]. همان، ج 1، ص 78.
[63]. چنان که مینویسد: … مضافاً الی ما ترتب علیه من حفظ دین جدّه (ص) و شریعته و بیان کفرهم لدی المخالف و المؤلف (محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج 21، ص 295 – 296).
[64]. امامان هیچ کاری را نکردند و نمیکنند، جز بر اساس امر خدا و پیمانی که با او دارند و هرگز از آن تجاوز نمیکنند (کلینی، الکافی، ج 1، ص 220 – 224).