مطلع الانوار اينک، صفحه گلزار شد
صحفه گلزار اينک، مطلع الانوار شد
جلوه دلدار ظاهر، از در و ديوار شد
از در و ديوار ظاهر، جلوه دلدار شد
قم! اَلا يا ايُّها السّاقي! اَدِر کأسا لنا
♦ ♦ ♦
اي سهي سرو من! اي سرو سهي از تو خجل!
ماه تبَّت، شاه چين، شمع ختن، شور چِگِل
آفتِ يک شهر جان و، فتنه يک شهر دل
روي و مويت: هاديِ بعضي و بعضي را مُضِل
دلبرا! سنگيندِلا! نسرين برا! سيمين تنا!
♦ ♦ ♦
مر مرا بر تير محنت گر هدف گرديد، تن
نيست باک از کثرت اندوه و انبوه و محن
تا شدم مداح، بر ماه زمان، شاه زَمن
مالکِ خوي حسيني، صاحبِ نام حسن
سبط اکبر، زاده حيدر ولي ذوالمنا
♦ ♦ ♦
اولين مخلوق داور، خلق را دوم امام
شد سه روح و چار رکن و پنج حس را زو قوام
شش جهت با هشت قصر و نه فلک را زو نظام
حيدر و زهرا نگشتند ار که او را باب و مام
چار اُمّ و هفت اَب، عِنين بُد و استَروَنا
♦ ♦ ♦
اي همايون قبله ارباب دانش، روي تو
کعبه ي جان همچو محراب دعا، ابروي تو
سالکان را، شد ز هر سو روي دلها سوي تو
مقصد از سعي صفا و مروه، حج کوي تو
هم جنايت ملجأ و، هم آستانت مأمنا
♦ ♦ ♦
اي خداونديت چون ذات خداوندي، عيان
حضرتت کهفُ الاَماني، درگهت دارُ الاَمان
جَلّ شَأنه! داور جاني و، داراي جهان
جز ثناي کبريايي در ثنايت، هر زبان
گر زبان چرخ بُد، گشت اقطع و شد اَلکنا
♦ ♦ ♦
اي مقامت برتر از عرش برين در عز و جاه
هر دو عالم در يک انسان عيان! جل علاه
نورگير از درگهت چرخ و فلک، خورشيد و ماه
پيش چشم بخششت بر سايلان، بيگاه و گاه
چرخ، خرواري علف! انجم چو مشتي اَرزنا!
آه کز دون همتي کردند چون اهل نفاق
کيد دشمن، سوي شامت برد از ملک عراق
نقضِ بيعت، کرد بَدر صورتت را در محاق
بردن سجاده ات افکند بر جان، احتراق
کرد آخر آسمان، ظلمي که نتوان گفتنا!
♦ ♦ ♦
پادشاها! اين چه طغيان بود؟ کز کين لشکرت
تاختند اندر برت، دُرّاعه بردند از برت
کافري، از خنجري بشکافت پاي اطهرت!
آه از آن نوک عصا کآمد به پاي انورت!
داد از آن زهر جفا کآذر فکندت برتنا!
♦ ♦ ♦
شد تهي يا مجتبي! جسمت ز جان، روحت ز تن
تيرباران بلا را، شد تن پاکت مَجن
کس نديده کشته يي را، تير بارد بر کفن!
ديده، خون مردان عالم راست کز جورِ دو زن
گشت خاکت مسکن و، شد در بقيعت مَدفنا
♦ ♦ ♦
شد حسينت بي برادر، قاسمت آمد يتيم
آه از لعل مکدَّر! آه از دُرِ يتيم!
من چه رانم ماجرا؟ اَنتَ السّميع اَنتَ العليم
بر تو مدّاح است «يحيي» يا کريمِ بنِ الکريم!
در جزا خواهد همي اندر جوارت، مسکنا
شاعر: میرزا یهیی مدرس اصفهانی