بلاغت، ناموس (اصل) طبيعي
آفرينندة حكيم، همة كائنات را بر پاية دقيقترين اصول پديد آورده؛ يكي از اين اصول، تأثيري است كه هر چيز ملايم و لطيفي در وجود انسان به جا ميگذارد. يكي از اين چيزها كه انسان را مجذوب ميكند، لفظ فصيح و كلام بليغ است كه در وجود انسان تأثير مطلوب ميگذارد؛ و بالعكس لفظ ناهنجار خستگي ميآورد.
بلاغت در قرآن
خود خداوند نيز كتابش را در كاملترين وجه بلاغت و فصاحت نازل كرده است. قرآن از هر نظر معجزه است و جهات كمال آن فقط مربوط به فصاحت و بلاغتش نيست؛ اما همة اين جهات در فصيحترين شكل آورده شده است؛ پس بلاغت آن در حدّ اعلي است و اين كتاب آسماني از هر نظر بيمانند است.
بلاغت اولیای دین
بحث بلاغت در نهاد خلفاي خدا نيز فطري بوده است و آنان همگي زباني شيرين و نرم داشتهاند. سخنان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه علیهم السلام ، بعد از قرآن، بليغترين سخنان است. آنان عنصر جَذْبه را جزء عناصر ذاتي كلام خود قرار دادهاند. امام صادق علیه السلام : «سخن ما را به صورت درست نقل كنيد؛ واژههاي آن را صحيح تلفظ كنيد؛ زيرا ما خود فصيحيم و درست سخن ميگوييم».[2] طبق همين احاديث، ناقلان حديث حساس بودند تا كلام درست ادا شود.
ادبيات و بلاغت در سدة اول و دوم اسلامي
در عرب جاهلي، فصاحت كلام اهميت داشت و آنان شاعراني فصيح داشتند. با ظهور اسلام، قرآن نيز با بلاغت ويژة خود روح ادبي را در جامعه نفوذ داد و آثار ادبي عرب جاهلي را كمكم محو كرد. پس از قرآن نیز سخنان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه علیهم السلام باعث رواج ذوق بلاغي در قشرهاي مختلف جامعه شد. خطيبان اسلام نيز اين سخنان را تكرار ميكردند. در سده های اول و دوم اسلامي، فضاي اقاليم اسلام، از ابياتي درخشان لبريز بود.
ادبيات و بلاغت از سدة سوم تا هشتم
روحية ياد شده كمكم به همه جا سرايت كرد؛ كودكان در مكتب خانهها و طلاب در مراحل تحصيلي خود با اين سخنان بليغ آشنا ميشدند و در نتيجه، آثار اسلامي از عنصر ادبي سرشار و از بلاغت لازم برخوردار بود. طالبان علم اسلامي، تا ادبيات را خوب نميفهميدند، سراغ علم ديگری نميرفتند. ادبيات آن روزگاران تركيبي بود از: حِكَم، اَقوال، اَمثال، خُطَب و … . اين چگونگي تا حدود قرن هشتم ادامه داشت؛ از اين رو نوشتههاي اسلامي آن قرون از نظر ادبي بسيار پر اهميت است. اكثر عالمان اسلامي (چه مورخ، چه متكلم و …) داراي سبك و اثر ادبي بودهاند.
سدههاي بعد تا آغاز سدة چهاردهم
توجه به ادبيات و مجهز بودن به اين عنصر براي نشر افكار، از قرن هشتم رو به سستي نهاد. پس از اين اتفاق، كمكم آثار ادبي رو به سقوط رفتند. اين موضوع فرهنگي، روي شاعران مسلمان نيز اثر گذاشت و آنها هم كمكم رو به سقوط رفتند و آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت … .
شاعراني كه بهترين آثار را داشتند رفتند و كسي هم به جاي آنها نيامد … ؛ زیرا پرورش چنين افرادي، زمينة فرهنگي ميخواهد كه اين زمينة فرهنگي در پس عواملي كمكم به كلّي از بين رفت.
در عالم تأليف هم چنين شد؛ ديگر نه فيلسوفاني چون ابن سينا داشتيم و نه سفرنامه نويساني چون ناصر خسرو .
اهميت بلاغت در نشر انديشه
طبق بحث اول (ناموس طبيعي)، اين ويژگي كه خداوند در نهاد انسان گذاشته (گرايش به زيباييها) باعث ميشود كه انسان به سوي هر مكتبي كه ادبياتش غنيتر و قويتر باشد جذب شود. حتي مكتبهايي هستند كه بيش از هر چيز به خاطر ادبياتشان ماندهاند.
اخلاقياتي كه عالمان اسلامي همواره ميگويند، وقتي توسط يك شاعر به صورت سخني بليغ در ميآيند، تأثیر بيشتري در نهاد انسان ميگذارند.
ادبيات و بلاغت در عصر حاضر
در اين عصر، همراه تحولات همه جانبة بشر، ادبيات هم تحول يافته. متفكران غربي گاه از بلاغت چنان استفاده كردهاند كه يك عرصة ادبي، صورت يك مكتب فلسفي را يافته. پيروان مكاتب جديد، افكار خود را از طريق خلق آثاري چون رمان و نمايشنامه نشر ميدهند. علت اصلي نفوذ اين مكاتب، ادبيات آنهاست؛ نه ابتكار و عمق تفكرشان.
اهميت تفكر ادبي
مقصود از تفكر ادبي، نحوة نگرشي است كه انسانِ آگاه از ادبيات، واجد آن است. آگاه از ادبيات به اين معنا نيست كه بر صرف و نحو و معاني و … تسلط داشته باشد؛ بلكه به معناي اطلاع از ادبيات اسلامي و جهاني و نقد و شناخت معيارها و مكتبها و مسائل ادبي مربوط به زمان بعد از جنگ جهاني دوم است. انسان آگاه به اين مسائل، آگاه به تفكر ادبي است. چنين انساني، كما بيش از مسائل ديگر معارف بشري (جامعهشناسي، اقتصاد و …) نيز آگاهي دارد؛ و در واقع، سعة انديشه دارد.
علوم و تخصصها بدون آگاهي ادبي مذكور، افرادي خشك و محدود انديش و يك بعدي ميسازد كه چنين انساني در رابطه با جامعه به مشكلاتي برميخورد و شايد مشكل آفريني هم بكند. اصولاً محدود انديشي و رهبري دو امر متضاد است و دريغا كه مصداقهاي خارجي زيادي هم دارد.
اهميت تفكر ادبي حتي براي مردان متعهد و رهبران مذهبي امري غير قابل انكار است. سيّد مرتضي، پيشواي بزرگ شيعه (قرن پنجم هجري) مجالس ادبي و نقد شعر داشت. بسياري از عالمان در مورد ادبيات، كارهاي عمدهاي كردهاند و مقصود همهشان، تلطيف ذوق و توسعه افق ديد بوده است.
همة اينها حاكي از تفكر ادبي است كه از راه مطالعه و تحقيق به دست ميآيد. مي توان آن شناخت را به منزلة درخت گرفت و اين شناخت را به منزلة آب؛ كه ثمر دادن درخت به آب است.
سدة چهاردهم اسلامي
در واقع، حوزة فرهنگي اسلام، از آغاز قرن 14 به شدت نيازمند تجربة حيات ادبي شد. البته اين نياز از سدههاي پيش حس ميشد؛ اين امر جزء وظايف ضروري حوزه اسلام بود. از آغاز اين قرن، در شئون گوناگون عقل بشري، رخدادهايي همهگير پيدا شد (روابط جهاني، استعمار و … رخ نشان داد و كمكم زياد شد).
در اين ميان، ادبيات هم رنگي تازه گرفت (امكان نداشت كه در اين هياهو، طلايهداران فرهنگ اسلامي درباره غنيسازي ادبيات شان فكري نكنند).
در كشورهاي عربي
آثار اسلامي عربها در 100 سال اخير نشان دهنده اين است كه آنها به اين مهم پي بردهاند و كارهاي زيادي در زمينه فرهنگ اسلامي عرضه كردهاند و آثاري مطابق با روح زمان آفريدهاند.
يكي از عوامل عمدة ترقّّي ادبي، متفكران اجتماعي بزرگاند كه متاسفانه ما ايرانيها خيلي وقتها ارزش آنها را ندانستيم (مثلاً سيد جمال الدين، شيعه ايراني همداني را كه تبعيد كرديم و به دست دژخيم سپرديم؛ آنها از وي استقبال كردند و از انديشههاي او استفادههاي فراوان كردند). در همين مدت، خيلي از ناشران عرب در ضمن چاپ متون قديم، آنها را به تحريف كشيدند و مطالبِ به نفع شيعه را واژگون كردند و خيليها مانند احمد محمود صبحي، با نشر اباطيلي درباره شيعه، چه صدمههايي كه به وحدت اسلامي وارد نكردند … .
با همة اين تفاسير باز هم به اين ميرسيم كه ادبيات اسلامي عرب در اين مدت نسبت به ما پيشرفتهاي زيادي كرده است. امروز شعر نوي مذهبي عرب (از همه نظر) به هيچ وجه با شعر نوي ما قابل قياس نيست. افراد بايد پس از به دست آوردن مهارتهاي لازم دست به اين كار بزنند و وقتي چنين نباشد، گويندگان، فاقد آن اهليت ادبي لازم ميشوند. اشخاص و جوانان بدون داشتن آن مبادي لازمه كاري ميكنند و ناشران بياطلاعي هم اين كارهاي خام را نشر ميدهند و به اين ترتيب فرهنگ مذهب زير پا گذاشته ميشود.
البته نبايد از ياد ببريم كه در اين 100 سال در ايران كارهايي شده كه حتي در جهان عرب بيمانند است؛ اما زحمات افرادي اندك، اين خلأ محسوس را پر نميكند.
در ايران
غرض اصلي طرح اين بحث، تذكاري است به حوزههاي مذهبي و افرادي كه دست به كارهاي فرهنگي و مذهبي ميزنند. در واقع، مقصود، صيانت فرهنگ مذهبي و نجات آن از ابتذال است.
با توجه به مقدمات گذشته (11 بحث گذشته) حوزههاي علوم ديني مكلف ميشوند كه به مسألة ادبيات و داشتن تفكر ادبي، اهميتي ويژه بدهند. گذشته از جنبة تكليف موروثي، مسائل ديگر دنياي جديد، سبكها و مكتبهاي ادبي نويسي پديد آورده است. جهان از نظر ادبي، غير از جهان در قرن 19 و حتي جهان نيم سدة اخير، غير از جهان نيم سدة قبلش است؛ زیرا وسيلة ارتباطي مردم، زبان و نوشته است و در هر عصري زبان همان عصر نفوذ دارد؛ پس چگونه ممكن است حوزة فرهنگي اسلام به اين مسائل بيتوجه باشد؟
نسل امروز، بايد با فرهنگ مذهبي امروزي و جديد خو بگيرد؛ نه اينكه با تأليفات قرون پيش، مورد تعليم قرار گيرد.
تعهد در علوم و ادبيات
در اسلام، همة رشتهها در رابطه با تعهد پديد آمده است و اين امر حاكي از آگاهي ديني عالمان پيشين است. فلسفه تطبيقي، علم كلام و … همه و همه در رابطه با حفظ فرهنگ اسلامي پيدا شده اند. بخش عمدهاي از علم بلاغت در خدمت بحث دربارة قرآن و اعجازش شكل يافته؛ عالمان آگاه همواره در رابطه با تعهد به تأليف دست ميزدند؛ پس ادبيات اسلامي، ادبياتي كاملاً متعهد و جهتدار است.
آگاهي سابق و آگاهي لاحق در تعهد
نشر فرهنگي كه لازمهاش تعهد است به صورت خودرو انجام نميگيرد. تعهد، امري است در ميان دو آگاهي: آگاهي سابق و آگاهي لاحق. آگاهي سابق، انسان را متعهد ميكند و آگاهي لاحق آن است كه انسان براي اداي تعهد بايد از آن برخوردار باشد (آگاهي سابق مربوط به تعيين هدف است و آگاهي لاحق، چگونگي رسيدن به هدف). بدون آگاهي لاحق، به آگاهي سابق نميشود رسيد يا اگر برسيم، در حد مطلوب نيست.
زيان بزرگ
وسعت انديشه و آگاهي، امري است كه در واقع با فقدان آن، هيچ كار درستي در فرهنگ ديني انجام نميشود. بسياري از زيانهايي كه به بقا، نفوذ و انتقال دين و فرهنگ وارد ميشوند از سر ناآگاهي ناآگاهان است. يكي از نتايج اين ناآگاهي، ندانستن تعابير جديد (زبان زمان) مكاتب ديگر است كه زيان اين مسأله اندك نيست. متفكراني كه از مكاتب گوناگون زمان اطلاع دارند، گاه ممكن است در بيان مفاهيم حق، از آن زبان و ادبيات استفاده كنند؛ چنانكه عالمان گذشتة ما از منطق يوناني در اثبات حقايق دين استفاده ميكردند. روحاني فاضل درس خوانده، در صورتي كه از آن مكاتب آگاه نباشد، فرض ميكند كه گوينده، مفاهيم آن مكاتب را قصد كرده و به اين ترتيب در كار توسعة نفوذ فرهنگ اسلامي رخنه ميافتد.
در اينجا، قشرهاي تحصيل كرده كه زبان زمان را بهتر درك ميكنند به اين ترديد گردن مينهند و اينجا آن زيان بزرگ رخ ميدهد: آن متفكراني كه قصدشان آشتي نسلهاي پر شور عاصي با سنتهاي اصيل است، موفق نميشوند و اين روحاني كه خواسته دين را حراست كند نيز به موفقيت نميرسد؛ چون عنصر زمان را درست درك نكردهاند.
در اينجا گاه عوامل ديگري هم چون اختلاف مقاطع نگرش پيش ميآيد و كمكم لكههاي ننگ بر دامن فرهنگ اسلام ميافتد.
با توجه به اين واقعيات، 3 مسأله در برابر حوزه فرهنگ ديني روحانيت قرار ميگيرد:
1ـ توجه به تعليم عميقتر ادبيات قديم اسلامي؛
2ـ توجه به وارد كردن ادبيات جديد در برنامه حوزهها؛
3ـ لزوم شناخت عميق عنصر زمان و زبان فرهنگي و فكري امروز.
ادبيات قديم
در حوزههاي علمي، ادبيات قديم اسلام آنگونه كه بايد تدريس نميشود. در سدههاي پيش، دانشجويان روحاني در همة زمينههاي ادبي آگاهي پيدا ميكردند و تمرينهاي بيشتري در كار بود. از اين رو در ادب عرب مايهاي به دست ميآوردند. اما امروز كتابهاي قديم را به خاطر سبك نويسندگي قديمي كنار گذاشتهاند و از طرفي كتاب جديد داراي ارزش علمي هم كمتر جايگزين شده است. خيلي از اين خشك مغزان ميگويند در ادبيات معطل نشويد و به سراغ علومي چون فقه و اصول برويد؛ حال آنكه نميدانند زبان اصولي اين كلام و تفسير، ادبيات است. اصولاً كليد فهم هر فرهنگي، ادبيات آن فرهنگ است.
حال اگر طلاب، زبان فرهنگ اسلامي را در نيابند، چگونه ميتوانند اين مفاهيم را درك كرده و سپس عرضه كنند؟! آيا واقعاً قرآن و احاديث ائمه علیهم السلام با يك المنجد براي ما قابل هضم ميشود؟ حال آنكه ما عناصر اصيل زباني آنها (مجاز، استعاره و …) را ندانيم؛ حال آنكه اين زبان، زبان مادري ما نيست.
آيا كساني چون شيخ طوسي و علامّه حلّي از روز اوّل پس از خواندن 4 كلمه، شيخ طوسي و علامه حلّي از آب درآمدند؟! مثلاً سيد مرتضي، خودش چند جلد كتاب شعر دارد و انجمنهاي ادبي و نقد شعر داشته است. در واقع مقدار عمري كه در راه ادبيات صرف ميشود، به صورتي عجيب در دوران بعد جبران ميگردد؛ زیرا سطح فكر و انديشه را بالا ميبرد و فرد، معلوماتش درست پيش ميرود؛ نه خشك و بيربط.
ادبيات فارسي
عالمان ما در روزگاران پيش، زبان فارسي را هم به خوبي فرا ميگرفتند و خود از استادان آن به شمار ميآمدند و آثارشان از بهترين نمونههاي فرهنگ اسلامي بود؛ مانند: دانشنامة علايي، كيمياي سعادت (غزالي) و … .
در ايران براي هر عالم ديني دانستن زبان فارسي ضروري است. رسول تبليغي و تعليمي نيز بايد زبان و ادبيات قومش را بداند؛ نه اينكه با ندانستنهايش، جاذبة فرهنگي اسلام را تباه كند. به هر حال عالمان ديني ما بايد به امكانات گوناگون زبان مسلّط شوند.
ادبيات جديد
در تحصيل ادبيات قديم بايد به مطالعة متون و تمرين شخصي هم پرداخت. آموختن ادب قديم براي دو نتيجه است: يكي اطلاع از متون و آثار كهن اسلامي و ديگر فهم ادبيات نو. بدون آگاهي از ادب كهن، ادب نو وجود نخواهد داشت. افرادي كه بدون آگاهي از نظم و نثر كهن، دست به كاري نو ميزنند در واقع كاري نكردهاند؛ پس با داشتن زمينة مناسب بايد به آستانة دگرگوني پاي نهاد.
در اين سده، ادبيات با تحولي كه يافته است، خود در جهت تأييد، تثبيت و تحول، گام برداشته است و اينها موجب پيدايش ادبيات نو شده است. بنابراين كساني كه ميخواهند در اين دوره به كار فرهنگي دست بزنند بايد به ادب جديد نيز وقوف داشته باشند. منظور از كار فرهنگي، هر نوع علمي است كه به گونهاي با فكر، معارف و عقايد اسلامي سر و كار داشته باشد (تأليف، ترجمه، نمايشنامه، پژوهش مذهبي و …).
به طبع، طلاب در آتية زندگي به برخي از كارهاي نامبرده مشغول خواهند شد؛ از اين رو بايد علاوه بر اطلاعاتي از ادب عربي و فارسي، به ادبيات نوين هم آشنايي داشته باشند تا با زمان همگام باشند. اين ادب نوين داراي سه شعبه است: «ادب جديد عرب»، «ادب جديد فارسي» و «ادب جديد جهان خارج از اسلام».
بايد از جريانهاي 150 سال اخير كشورهاي اسلامي آگاهي يافت. شناخت بسياري از معيارهاي ادب جديد عرب و فارسي، به شناخت ادبيات جهان در اين قرن و قرن پيش بستگي دارد. در همين شناخت است كه رابطة حركات اجتماعي و فلسفي با ادبيات روشن ميشود. پس ميبينيم كه بسيار مهم است كه ادبيات جديد وارد دروس حوزه شود.
شعر، عامل مغفول
هر فرهنگي كه زبان شعر را به كار نگيرد، در حق خود كوتاهي كرده است؛ زیرا شعر با روح بشر سر و كار دارد و انسان با شعر در سخن خود پنهان ميگردد و فكر و انديشه را منتقل ميكند.
طبع شعر يك لطافت الهي است؛ اما آنچه اسلام ممنوع كرده، انحراف در كاربرد اين وديعه است. شعر موضع دارِ راستين، در كلام پيامبر و پيشوايان دين علیهم السلام نيز اهميت داده شده است.
علامه امينيe ميگويد:
به بركت قرآن و سنت، گروهي شاعر در ميان صحابة پيامبر پيدا شدند كه در همه جا با پيامبر همراهي ميكردند و با شمشير شعر و تير سخن از مبادي اسلام دفاع ميكردند و در ميدان جنگ هم همراهي ميكردند؛ مانند عباس بن عبدالمطلب، كعب بن مالك، نابغة جعدي و … .
روح شاعري اينها، دل و جان افراد را تسخير ميكرد. كمكم زنان شاعرهاي هم پيدا شدند كه از مبادي اسلام دفاع كنند؛ از جمله: خديجه همسر پيامبر، خنساء شاعرة معروف، عاتكه دختر عبدالمطلب و … .
به اين ترتيب، شاعران اطراف پيامبر به 33 تن ميرسند. هر كدام از امامان نيز گروهي شاعر زبده داشتهاند. عالمان بزرگي چون شيخ كلينيe و شيخ صدوقe نيز دربارة شعر كارهاي بزرگي كردهاند. كتابهاي بزرگي چون مناقب ابن شهر آشوب، سراسر آكنده از شعر مذهبي است.
با اين همه، چرا در حوزهها اين مسأله اين قدر مورد غفلت است؟ بايد درس شعر و شعرشناسي را مانند علماي سلف، در حوزهها وارد كنيم تا هر كسي هر مهملي را به نام شعر نشر ندهد و كساني هم كه استعداد كافي دارند، به استادان فن رجوع كرده و در اين كار پيشرفت كنند.
در همة كارها ـ چه شعر و چه نويسندگي ـ كاري كه از پيش خود انجام شود ارجي ندارد؛ همه بايد با استاد فن جلو بروند. در شرح حال عالمِ بزرگ، علامه شيخ محمد جواد بلاغي نوشتهاند كه مدتها به بغداد آمد تا ادب عرب را بياموخت؛ اين در حالي است كه او خودش عرب بود. او ميدانست كه براي يك عالم اسلامي، دانستن ادبيات ضروري است.
بحر العلوم و اُزري
اكنون كه سخن از اهميت شعر در فرهنگ ديني شد، اين مطلب را به نقل از شيخ عباس قمي در كتاب فوائد الرضويه در ذكر احوال «شيخ كاظم اُزري بغدادي» ميآوريم كه:
« سيّد بحر العلوم او را بر عالمان جليل، هنگامي كه وارد ميشد مقدم ميداشت »
ميبينيم كه عالمي چون بحر العلوم، شاعر را بر عالم ترجيح ميداده؛ عالماني كه مدرّس حوزه بودهاند و سرگرم فقه و اصول در نجف؛ اما غافل از آنچه در بغداد و ديگر نقاط حساس رخ ميداده؛ اما شيخ كاظم اُزري، فرياد عقايد خود را در حساسترين مراكز بغداد سر ميداده است. طبيعي است كه فردي چون علامه بحرالعلوم، چنين شاعري را بر چنان عالماني مقدّم بدارد.
البته از عبارت مرحوم محدث قمي چنين برداشت ميشود كه بحرالعلوم، ازري را بر مطلق عالمان مقدم ميداشته است؛ اين است روش عالم شيعة آگاه متعهد.
ائمه اطهار علیهم السلام و علماي راستين، شاعر متعهد را با عنوان شاعر متعهد ميدانستهاند؛ نه با عنواني ديگر؛ چون تأثير موضعي شاعران چنان اهميت داشته كه اين گونه با آنها رفتار ميشده است. وسعت مكتب اسلامي بايد موجب شود كه معلّمان اين مكاتب، همواره جهاني فكر كنند. بسته انديشي در عالم ديني، گاه چنين به ذهن ميرساند كه حتي خود دين اسلام هم براي آن عالم ناشناخته است!
يك صدم روشن انديشي بزرگان گذشته، در اين روزگار به چشم نميخورد؛ با اينكه اسماً امروزه، روزگار روشن انديشي است. طلاب جوان بايد بدانند كه همة علوم در مكاسب و دقايق كفايه و صفحات اسفار خلاصه نميشود … .
ادبيات كودكان
يكي ديگر از مسائلي كه به شدت مورد غفلت است، ادبيات كودكان و جوانان است. مدتي براي كودكان كارهايي صورت ميگرفت؛ اما باز هم آن، مطالب، تبحّر شايسته را ندارد. بايد گروهي به فنون نويسندگي كودك مجهز شوند و سپس دست به نوشتن بزنند. حتي در زمينة صفحهآرايي و طراحي نيز بايد توجه خاصتري مبذول شود.
فن ترجمه
واقع اين است كه امروزه شمار زيادي از متون مذهبي از زبانهاي ديگر به زبان فارسي ترجمه ميشود. اين كار، گاه به صورت حرفه و وسيلة كسب مال درآمده و اصول آن رعايت نميشود. خيلي از متنهاي مذهبي كه نثر محكمي دارند، در ترجمه به ابتذال كشيده ميشوند؛ زیرا مترجمان از حدود امر آگاه نيستند. اين روش باعث انزواي فرهنگ ديني است و اين سهلگيري خیانت به اسلام و فرهنگ اسلامي خواهد بود.
تعريف ترجمه
فاضل متبحّر، مجد العلاي بوستان خراساني در كتاب خود ـ طريقة ترجمه ـ يادآوري ميكند كه مترجم بايد بعد از اطلاع كامل از علم بلاغت به كار ترجمه بپردازد.
در تعريف ترجمه گفتهاند: نقل معني و تحويل كلمهها و جملات از زباني به زبان ديگر؛ به طوري كه اگر كلام ترجمه شده به زبان اصلي برگردد، همان معاني و به تقريب همان الفاظ به دست ميآيد (اين قيد، خيلي مهم است).
ترجمه بايد در حدّ متن اصلي باشد و فرد مترجم بايد به نويسنده بسيار نزديك باشد. فردي كه به زبان خودش نميتواند نويسندگي كند، چطور ميخواهد زباني ديگر را ترجمه كند؟!
شرايط مترجم
گاه، كار مترجم از كار نويسنده سختتر ميشود. از جمله شرايط لازم براي مترجم كه در كتاب طريقة ترجمه آمده است: «تسلط»، «ذوق» و «سليقه».
تسلط: مترجم بايد قواعد صرف و نحوي، استعارات، اصطلاحات و همه چيز هر دو زبان را بداند همچنين به موضوع مورد توجه نيز بايد تسلط كافي داشته باشد.
ذوق: مترجم بايد ذوق داشته باشد تا مطالب «ممتنع الترجمه» را «ممكن الترجمه» كند.
سليقه: مترجم بايد الفاظ را با سليقه انتخاب كند و در تطبيق مفاهيم، دقت لازم را به جا آورد. فيالمثل اگر مترجمي، بدون سليقه، همة كلمات عربي را دانه دانه به فارسي تبديل كند، ترجمه مكروه خواهد شد.
زيان ترجمههاي بد
بسياري از ترجمههاي متون مذهبي در سالهاي اخير به صورت تحت اللفظي صورت ميگيرد و اين باعث ميشود كه ترجمة مقبولي به دست نيايد. البته خيلي از متون هم هستند كه به اين شدت در انحطاط نمي افتند؛ اما ضعف آنها بر اهل فن آشكار است و كمكم از فصاحت دور ميشوند و اثري كه در نفس آدمي بايد بگذارند را نميگذارند؛ حال آنكه شايد اصل خود آن متن، براي كساني كه با آن زبان كاملاً آشنايند، داراي نيرومندترين نفوذ باشد.
آگاهيهاي لازم
مترجم به جز صرف و نحو دو زبان، بايد بر اصطلاحات، استعارات و… هر دو زبان نيز آگاه باشد؛ كه اين امر به صورتي عجيب مورد غفلت قرار گرفته. با رجوع به يك المنجد نميشود ترجمة خوبي به دست آورد؛ بلكه باید با دستور، مجاز و… هر دو زبان نيز آشنا بود.
استفاده از لغتنامهها
در «ترجمههاي استادانه»، اساس علمي بر آن است كه از فرهنگها و معاجمي استفاده شود كه همزمان با متن يا نزديك به آن نوشته شده است؛ زيرا زبان مانند درختان كهنسال است كه پيوسته از آن برگ ميريزد و باز بر آن برگ ميرويد.
مسألة ديگر، معناي واژه در جمله و در رابطه با حروف و ادات است كه در كتب لغت بايد مورد توجه قرار گيرد. اين يكي از مهمترين مسائل در رابطه با فهم زبان و ترجمه آن است. مثلاً توجه به حروف تعديه و نوع استعمال آنها در زبان عربي يكي از مهمترين رموز بلاغت است كه مثلاً نويسنده يا مترجم عربي تفاوت بين «ضَرَبَهُ» و «ضَرَبَهُ به» را بفهمد. رعايت چنين نكاتي است كه مقامات بديع الزمان همداني را بر مقامات حريري ارجحيت ميدهد.
نكته ديگر كه به آن اشاره كرده بوديم، همين توجه به استعارات و مجازات زبان است؛ زیرا «اكثر الكلامُ البلغاء، المجازُ و الكنايهُ و الاستعاره» و مردم غير عادي، كمتر تعبيرات عادي مصرف ميكنند.
پس مترجم بايد بداند كه جملات و تعبيرات استعاري را باید «ترجمة تعبیری» کرد؛ نه «ترجمة واژه ای». در مورد ترجمه از عربي به فارسي، بايد علاوه بر دانستن علوم عرب، بر تمامي دانشهاي ادب فارسي، وقوف كامل داشته باشد و كار خود را بر استادان فن عرضه كند و اگر مورد پسند آنها بود ادامه بدهد تا در واقع بتواند خدمت كند؛ نه خيانت.
انواع ترجمه
فن ترجمه، شعبههاي گوناگوني دارد و هر شعبه اصول خاص خود را دارد. پارهاي از اين فنون عبارتند از: فن ترجمة متون كهن، فن ترجمة تلخيصي، فن ترجمة تفصيلي، فن ترجمة شعر به نثر يا نثر به شعر و … در هر كدام از اين ترجمهها، اگر اصول رعايت نشود، كار موفقي به دست نميآيد؛ اكنون در بيشتر ترجمههاي مذهبي، اصول رعايت نميشوند. مثلاً سيد رضي نهج البلاغه را با زباني شيوا گردآوري كرده كه اين سخنان نه تنها بليغ است، بلكه بلاغت را به ديگران هم ميآموزد. حال وقتي به ترجمه فارسي اين كتاب مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه همه خطبهها (توحيدي، جهادي، سياسي و …) با همان سبكي نوشته شده كه كلمات قصار نوشته شده است؛ حالا چه عرض كنيم از ديگر مسائل … ! آن همه رعايتي كه خود امام مبذول داشتهاند، انگار براي مترجمان اصلاً مطرح نبوده است.
در بسياري از متون مذهبي ديگر نيز اين مصيبت رخ داده است. ترجمه متون مذهبي به شرط صحت كار، خدمتي بزرگ است و البته به كار دشوار، اجر بيشتر می دهند.
ساختن يك بناي فرهنگي و ذهني كه قرنها در دست مردمان ميماند، كمتر از ساخت يك بناي خارجي نيست. ساختن بناهاي فكري عظيم، همچون اصول كافي و تحف العقول، گاه از ساخت يك مسجد با اهميتتر است.
اقسام ترجمه
مؤلف كتاب طريقه ترجمه، ترجمه را به سه بخش تقسيم كرده است: «عالي»، «مرذول» و «مقبول». هر يك از چهار قسم ترجمه (نثر به نثر، شعر به شعر، نثر به شعر، شعر به نثر) را نیز در زير اين سه نوع آورده است؛ مثلاً: ترجمه عالي شعر به شعر؛ ترجمه مرذول شعر به شعر؛ ترجمه مقبول شعر به شعر.
مراجعه به اين كتاب براي مترجم بسيار سودمند است و با دقت در اين كتاب و سپس تمرين، ميتواند كار را به حدّ پخته برساند.
حكم شرعي ترجمه
امام صادق علیه السلام ميفرمايند: «سخن ما را با اعراب درست نقل كنيد؛ زیرا ما خود فصيح سخن ميگوييم».[3]
ميدانيم كه معنا مقدم بر لفظ است؛ بنابراين تأكيد امام علیه السلام بر قواعد اعرابي براي رعايت زيبايي كلمات و بعد هم حفظ مراد و مقصود است.
اين موضوع را به خاطر اهميت فراوان آن، عالمان دين به جد مورد بحث قرار دادهاند. علامه مجلسيe ذيل حديث ديگري (هرگاه معناي سخن امام را دانستي، آن را به هر سبكي به روشني بازگو)،[4] ميگويد: اين خبر از اخباري است كه نقل به معنا كردن را جايز دانسته است. بعد خود علامه ميفرمايند: «اگر كسي حديث را خواند، ولي بر اصول بلاغي آن آگاه نشد، نقل به معنا براي چنين كسي جايز نيست؛ بلكه بايد خود الفاظ حديث را عيناً نقل كند». البته باز هم نظر علما دربارة صورت اول فرق ميكند و آن اين است كه برخي گفتهاند اگر كسي بر اصول بلاغي هم آگاه شد، باز هم نقل به معنا نكند؛ بلكه خود الفاظ حديث را عيناً بگويد. برخي ديگر گفتهاند که نقل به معنا در غير «حديث نبوي» جايز است و براي آن دلايل گوناگوني آوردهاند؛ مثلاً اينكه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم فصيحترين زبان را در ميان عرب داشته، پس نبايد سخن او را تغيير داد. يا اينكه هر تركيبي از نظر فصل و وصل، تقديم و تأخير اجزاي جمله و ديگر چيزها معناي خاصي پيدا ميكند و … .
پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودهاند:
« خداوند آنكس را كه سخن مرا شنيد و از بر كرد و خوب آموخت و به درستي بازگو كرد، شكفته روي دارد؛ چون بسيارند كساني كه دانشي نقل ميكنند در حالي كه خودشان دانشمند نيستند و بسيارند كساني كه دانشي را نقل ميكنند تا به دست دانشمندتر از خودشان ميافتد.»[5]
اين سخن پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، دليل بر اين است كه نقل به معنا در سخن ایشان جايز نيست؛ چون كسي كه دانش كافي ندارد، حديث را در حدّ ذهن خود ميفهمد و بعد با معلومات اندك خود آن را تعبير ميكند و در اين صورت، آيندگان را از نقل حديث درست محروم ميكند و اين يك نوع خيانت است. علامه مجلسيe سپس ميگويد: «بيشتر عالمان ما نقل به معنا را مطلقاً جايز دانستهاند؛ اما فقط براي كسي كه شروط يك ناقل را داشته باشد و خواص واژهها را بداند و مفاهيم را دريابد تا خللي به گفتار گوينده اصلي وارد نشود». سپس ميگويد: «با اين همه، شكي نيست كه نقل كلام معصوم با خود الفاظ اصل در هر حال، اولي است».
يكي از مهمترين مصاديق نقل به معنا، ترجمه است كه معني را ميگيرند و به الفاظي ديگر نقل ميكنند. اين كار اگر در زبان اصل صورت گيرد، آن را نقل به معنا ميگويند و اگر در زبان غير باشد، آن را ترجمه ميگويند (و ترجمه فقط و فقط براي كسي جايز است كه شرايط مذكور ـ اطلاع بر همة اصول بلاغي هر دو زبان ـ را داشته باشد). در اين روزگار كه كسي نيست كه جلوي كسي را بگيرد، ناشران و كاسبان انتشاراتي كه اينها را ترجمه ميكنند، خود دانند و خيانت خود. به يقين روح صاحبان سخن اصلي، از اين كار اينها در رنج است.
پی نوشت ها :
*. دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی / پژوهشگر و نویسنده
[2]. کلینی، کافی، 1/52؛ مجلسی، بحار الانوار، 2/150.
[3]. کلینی، همان،1/52؛ مجلسی، همان، 2/150.
[4]. مجلسی، همان، 2/163ـ164.
[5]. کافی، همان، 1/403.