مقدمه
محمد بنعبدالوهاب، پيشوا و شيخِ وهّابيان، در سال 1115 ق/ 1703م در روستاي عُيينه، در منطقه عارض نجد متولد شد.[1] شيخ جوان در بيست سالگي براي فراگيري بيشتر، به مدينه و سپس به احساء مهاجرت كرد.[2] او در مدينه از درس شيخ عبدالله بنابراهيم بنيوسف آليوسف و در احساء از عبدالله بنعبداللطيف شافعي احسایي بهره برد.[3] البته آگاهيهاي ما از جزئيات زندگي شيخ محمد بنعبدالوهاب، بسيار محدود و گاه حتي در حد اشاراتي مختصر است؛ چنانکه اطلاعات اندکی از اوضاع سیاسی و اجتماعی داریم.[4]
بخشهاي وسيعي از شبه جزيره عربستان، صحرای بیآب و علف بود و بهسبب توزيع ناهماهنگ جمعيت، اعمال حاكميت بر اتباع را براي دولت عثماني ـكه خود را حاكم سرزمينهاي عربي ميدانستـ دشوار ساخته بود. وجود نقاط كور در حوزه حاكميتي دولت تركان عثماني،[5] شرايط مناسبي براي هرگونه فعاليت حكام، شيوخ و امراي قبايل پديد ميآورد. بههمین سبب در سالهاي منتهي به تولد شيخ محمد بنعبدالوهاب و تا اواسط دوره برآمدن خاندان سعود، تحت امارت امير عبدالعزيز اول، درگيريها و نبردهاي شدید ميان قبايل نجد و قبایل پيرامون آن جريان داشت.[6] برای مثال، تنها نبرد ميان امارت درعيه با همسايه خود رياض، به صورت متوالي در دورهاي 28ساله تداوم داشت.[7]
مجموعه عواملي موجب شده بود تا اهالي نجد، در همان فضاي ساده و بيپيرايه، سختي جانكاه شرايط زندگي را بسي بيش از گذشتهها همراه با رشك و خشم احساس كنند. هرچند سرزمین نجد دچار بيثباتي سياسي، شرایط طبيعت نامناسب صحرايي و خشك، شيوع بيماريهاي واگيردار[8] و اختلافات دروني قبايل بود، اما در مناطق ساحلي حجاز يا خليج فارس، رفت و آمد كشتيهاي بازرگاني و وجود مكانهاي زيارتي مهم چون حرمين شريفين در حجاز و نيز عتبات مقدس در عراق، این اقلیم را در موقعيت برتري قرار میداد.
داوري در باب شكلگيري باورهاي شيخ محمد بنعبدالوهاب و رفتارهای او به جامعهشناسي تاريخي آن ادوار نیاز دارد؛ زیرا این جریان عمیقاً متأثر از طبیعت خشن و غیر منعطف آن مناطق است. گرچه معیار درستی یا نادرستی اندیشه و نظریهای خاستگاه جغرافیایی و مانند آن نیست، اما شناخت دقیق و تحلیل درست هر اندیشه و رفتاری، بدون توجه به جغرافیای اجتماعی مردمی آن امکان ندارد. او که دین را به دور از یافتههای عقلانی و انسانی میفهمید و آن را قرائت «خالص» از اسلام میپنداشت، مخالفان خویش را نابود میکرد تا به خیال خود شرک و بدعت را از حریم دین بپیراید، اما زمانی که عالمان جزیرة العرب نگرش ابنعبدالوهاب را محک زدند، به ناکارآمدی آن اذعان کردند.
در این مقاله به هیچ روی در صدد نقد وهابیت نیستیم، فقط میخواهیم بازتاب این نگرش را در بین اندیشمندان سنّی معاصر او نشان دهیم. به عقیده آنان، وهابیت دچار تفسیر غیر دقیق و فهم ناقص در حقایق قرآنی و حدیثی شده است.
مخالفان نجدی معاصر محمد بنعبدالوهاب
عبدالوهاب بنسلیمان بنعلی بنمحمد بناحمد بنراشد
نخستين كسى كه به محمد بنعبدالوهاب اعتراض كرد و با صراحت و صلابت در برابرش ايستاد و در مقابل او علم مخالفت برافراشت، پدرش عبدالوهاب (م1153ق) بود که از استادان برجسته فرزندش هم بهشمار میرفت.[9]
عبدالوهاب در آن روزگار قاضى شهر عیینه، از توابع نجد، و عالم برجسته آن منطقه بود.[10] ایشان فرزندش محمد را تکفیر کرد و افکار وی را انحراف در دین اسلام میدانست، حتي وي را گمراه میدانست و مردم را از اطاعت وي منع ميكرد.[11] بههمین علت در زمان حيات او پسرش كارى از پيش نبرد و پس از درگذشت او، به تبليغ افكار انحرافى خود پرداخت. پدر محمد بنعبدالوهاب از همان دوران کودکی از آینده پسرش نگران بود؛ چرا که در رفتار و گفتار فرزندش، آثار گمراهی و انحراف را میدید.[12] ابنبشر مينويسد:
چون شيخ محمّد به شهر حريملاء رسيد، نزد پدرش شروع به تحصيل کرد و آنچه را كه جاهلان از بدعتها و شرك در اقوال و رفتار انجام ميدادند، انکار و بهشدت از آن نهی میکرد، تا آنکه بين او و پدرش و همچنين بين او و بين مردم شهر نزاع درگرفت. او بر اين امر بود تا پدرش عبدالوهاب درسال 1153ق درگذشت، آنگاه او دعوت خود را علني کرد.[13]
شیخ عبدالله بناحمد بنمحمد بنسحیم
شیخ عبدالله بناحمد بنمحمد بنسحیم، در شهر مجمعه مرکز شهر سدیر متولد شد و در همانجا به تحصیل علم پرداخت و از علمای سدیر و غیر آن بهره برد. او علاقه خاصی به نوشتن کتابها داشت؛ بهطوریکه کتابخانه بزرگی از کتابهای دست نوشته خودش را جمع کرده و به کاتب معروف شده بود.[14] ابنحمید نیز از او در کتابش یاد میکند و میگوید که شیخ عبدالله بسیار کتاب نوشت و خط نیکویی داشت.[15] او قاضی شهرهای سدیر بود و عمدتاً به تدریس، افتا، تعلیم و نوشتن کتابها میپرداخت. او پس از رسیدن به شهرت، امام جماعت مسجد حاره در مجمعه گردید.[16] او سر انجام در سال1175ق بر اثر بیماری وبا درگذشت.[17]
او را یکی از مخالفان محمد بنعبدالوهاب دانستهاند که در همان ابتدای امر به مخالفت با ابنعبدالوهاب پرداخت، لکن با وجود مخالفت شدید قبیله آلسحیم با شیخ محمد، عشیره عبدالله بنسحیم و خود ایشان نسبت به دیگر مخالفان از قبیله آلسحیم ملایم تر بوده است.[18]
شیخ عبدالله بنعیسى المویس
عبدالله المویس (م 1175ق) فقیه اهالی حرمه در نجد است نام او عبدالله بنعیسی تمیمی مشهور به مویسی و از بزرگترین شیوخ اهل نجد به شمار میآید. او در شهر حرمه، یکی از شهرهای سدیر در نجد، متولد شد و در همانجا رشد کرد. وی در ابتدا از استادان آنجا بهره جست و برای ادامه تحصیلات به دمشق رفت و از علمای آن دیار استفاده کرد.[19] از جمله استادان او در دمشق علامه سفارینی[20] است که به اعتراف محمد بنعبدالوهاب از بزرگترین علمای نجد بود.[21] او پس از کوشش فراوان و کسب مهارتهای لازم در فقه به دیار خود بازگشت و در همان زمان با حرکت فکری محمد بنعبدالوهاب مصادف گردید و از همان زمان بهشدت به مخالفت با او پرداخت.[22] به گفته ابنحمید در السحب الوابلة او شدیدترین مخالفت را در ابتدای کار ابنعبدالوهاب داشت.[23] وی همان کسی است که توانست عبدالله بنسحیم، از حامیان شیخ، و بسیاری از مردم را از حمایت او بازدارد.[24] از اینرو شیخ بر او غضب کرد و او را در بازداشتن مردم از راه دین راستین سختکوش دانست[25] و او را متهم به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشد، کرد.[26] او به گفته عثیمین تا هنگام مرگ بر عقیده خود ثابت قدم بود[27] و سر انجام بر اثر وبا[28] در شهر حرمه در سال 1175ق در گذشت.[29]
از مهمترین اقدامات او در مخالفت با محمد بنعبدالوهاب، ترویج کتابهایی است که غیر نجدیون علیه دعوت سلفیه نوشتهاند. او همچنین به شهرهای مختلف سفر کرده و مردم را از عقاید شیخ محمد آگاه میکرده است. عثیمین، یکی از وهابیان، بعد از برشمردن برخی از طرق مخالفت مخالفان، در این زمینه مینویسد:
المویس و برخی از خواص اصحابش به سمت اهالی کواز و قبه رجب رفتند و به آنها خبر دادند که شیخ عقاید آنها را انکار میکند و آنها را بر ضد شیخ تحریک میکردند. همچنین المویس با ابنربیعه و ابناسماعیل به نزد اهالی قبه ابیطالب رفت و آنها را به عدم تبعیت از شیخ فریب داد.
… المویس و ابنعبید کتاب قبانی بصری؛ و نیز المویس و ابناسماعیل کتاب ابنعفالق را نیز بین مردم ترویج میکردند.[30]
یکی دیگر از اقدامات او نامهنگاریهایی است که در مخالفت با شیخ محمد انجام میداد. او در یکی از نامههایش خطاب به محمد بنعبدالوهاب میگوید:
اما به تحقیق در این گفتارت که توحیدی را که پیامبر آورد شما نقض کردید، به تحقیق دچار اشتباه شدهای. و از ما نقض توحید پیامبر صادر نشده است، بلکه ما توحیدی را که تو از روی میل خود میگویی، نقض میکنیم که توحید تو همان تکفیر مسلمانان و مباح بودن جان و اموالشان بدون هیچگونه دلیلی از خدا و رسول خدا است و این راهی جز راه خوارج نیست.[31]
عبدالعزیز بنعبدالرحمن بنرزین بنعدوان
شیخ عبدالعزیز بنعبدالرحمن یکی از علمای دیار نجد است که در روستای اثیثیه، یکی از روستاهای وشم، متولد شد و نزد پدرش و دیگر علمای نجد علوم مختلفی از جمله نحو، صرف، بلاغت، حساب، اصول فقه و … را فرا گرفت.[32] او دیوان شعری در توحید دارد که در واقع نظم کتاب العقیدة الواسطیة ابنتیمیه است.[33] وی سرانجام در حال برگشت از سفر مدینه مریض شد و در وادی عظیم[34] در سال 1179ق در گذشت.[35]
او نیز یکی از مخالفان محمد بنعبدالوهاب بود که رسالهای در رد محمد بنعبدالوهاب در هشت صفحه نگاشت. او در این صفحات به مخالفت با دعوت پرداخت و محمد بنعبدالوهاب و دیگر رجال وهابیت را مورد هجمه قرار داد.[36]
مِربَد بنأحمد بنعمر الوهیبي التمیمي
مربد بناحمد تمیمی (م1171ق) در نجد و شام کسب علم کرد و منصب قضاوت در حریملاء را به عهده داشت. صنعانی،[37] یکی از علمای بزرگ قرن خویش، در قصیدهای شیخ و دعوت او را ستوده بود. زمانیکه این اشعار به نجد رسید، مربد بناحمد به صنعاء سفر کرد و با علامه محمد امیر صنعانی ملاقات کرد و حدود هشت ماه نزد صنعانی ماند. از آنجا که شیخ مربد خود صنعانی را با کتابهای شیخ آشنا کرده بود، وی را قانع کرد تا از آن قصیده اعلام برائت کند و صنعانی با سرودن قصیدهای دیگر، آن قصیده را نقض و از دیدگاه اول خود اعلام برائت کرد.[38] وهابیان بهدلیل جایگاه علمی و بس بزرگ صنعانی تلاش کردهاند که در انتساب قصیده دوم به او تشکیک ایجاد کنند، اما قصیده وی مستند و در دیوان صنعانی موجود است و بسام، حمد جاسر و دیگران انتساب آن را به صنعانی تأیید کردهاند. و سرانجام مربد بناحمد در شهرک رغبه به دست وهابیان به قتل رسید.[39]
شیخ سلیمان بنمحمد بنأحمد بنسحیم
شیخ سلیمان بنمحمد بنأحمد بنسحیم حنبلی نجدی(1130-1181ق) از مخالفان سرسخت دعوت محمد بنعبدالوهاب بود. او بعد از فراگیری علوم مقدماتی از پدر و دیگر علمای نجد، به شهر ریاض[40] رفت و در زمان دهام بندواس مدرس، امام، مفتی و خطیب شهر ریاض گردید. او پس از استیلای وهابیان بر ریاض به شهرک زبیر رفت و در همانجا درگذشت.[41]
سلیمان بنسحیم از طرق مختلف از جمله مناظره با علمای موافق دعوت،[42] ترویج کتاب قبانی بصری در بین اهالی نجد،[43] ارسال نامه به علما و سیاستمداران حرمین شریفین، بصره، احساء و شهرهای نجد[44] برای مقابله با شیخ و یا به منظور آگاهسازی آنها[45] به مقابله با او پرداخت. از اینرو یکی از سرسختترین مخالفان دعوت سلفیه بهشمار میآید و بههمین دلیل است که شیخ محمد او را مردی جاهل، مشرک و مبغض دین خدا معرفی کرد و او و پدرش را به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشد، متهم ساخت و با به کار بردن واژه بهیمه در مذمت او افراط کرد و به وی ناسزا گفت.[46] محمد بنعبدالوهاب درنامهای که به عبدالله بنعیسی و پسرش عبدالوهاب نوشته است، میگوید:
قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر مردم واقعیت را میدانستند، هر آینه به حلال بودن خون ابنسحیم و امثال او و وجوب قتل آنان فتوا میدادم؛ همانطوریکه اهل علم بر این مطلب اجماع دارند، و هیچ حرجی از انجام این کار ندارم.[47]
در ذیل بهعلت اهمیت نامه سلیمان بنسحیم در آشکار سازی گمراهیها و بدعتهای محمد بنعبدالوهاب که در کتاب تاریخ نجد ابنغنام نیز آمده است، بدان اشاره میکنیم:
سلیمان بنسحیم در ابتدای نامهاش هدف خود را نصرت دین رسول و مقابله با بدعتها و گمراهیهای شیخ بیان میکند و در ادامه پانزده مورد از آنها را بر میشمرد. او در نهایت از علما میخواهد که وارد میدان شوند و شک و شبهه را از دل عوام بزدایند. برخی از این موارد پانزدهگانه عبارتاند از: خراب کردن گنبد و بارگاه اصحاب رسول خدا در جبیله[48] بدون هیچ دلیل شرعی و فقط به سبب پیروی از هوای نفس؛
سوزاندن کتاب دلائل الخیرات بهجهت قول مؤلفش که تعبیر سیدنا و مولانا به کار برده (و نشانه توسل است) و سوزاندن کتاب روض الریاحین؛
خراب کردن حجره پیامبر و کندن ناودان خانه خدا در صورت دسترسی به آنها؛
مسلمان ندانستن کسانی که ششصد سال قبل از او زیستهاند؛
تکفیر مخالفان خود و موحد شمردن موافقان خود؛
ادعای اینکه او حقیقت مفهوم لا اله الا الله را بدون درک استاد فهمیده، اما دیگران نفهمیدهاند؛[49]
تکفیر ابنفارض و ابنعربی؛
تکفیر سادات و ذریه رسول خدا به دلیل اخذ نذر؛
قائل به بطلان و فساد وقف و تکذیب روایات مروی از رسول خدا درباره وقف؛
بدعت دانستن درود فرستادن بر پیامبر در روز و شب جمعه؛
رشوه دانستن حقالزحمه قضات حتی در صورت قضاوت کردن به حق.[50]
صالح بن محمد بن عبدالله الصائغ
شیخ صالح بن محمد بن عبدالله در شهر عنیزه متولد شد و در همانجا رشد کرد و به تحصیل علم پرداخت[51] و منصب قضاوت را در شهر عنیزه برعهده گرفت.[52] او نزد عبدالله بنعضیب و ابراهیم بنسیف(یکی از استادان محمد بنعبدالوهاب در مدینه) به فراگیری علم پرداخت؛ بهگونهای که در علم فقه مهارت یافت و از شهرهای مختلف برای گرفتن پاسخ به نزد او میآمدند.[53] صالح بنعبدالله با وجود نابینا بودن، شاگردان نامآوری مانند محمد بنعلی بنسلوم شارح البرهانیة، احمد بنشبانه، سلیمان بنابراهیم الفداغی نویسنده کتاب فقهی تذکرة الطالب لکشف المسائل الغرائب و … داشت.[54] او سرانجام در سال 1184ق در عنیزه در گذشت.[55]
وی یکی دیگر از عالمان معاصر مخالف محمد بنعبدالوهاب است که به اشعار صنعانی در مقابل مدح محمد بنعبدالوهاب واکنش نشان داد و اشعاری در رد اشعار صنعانی سرود که مطلع آن قصیده اینچنین است:
سلام من الرحمن أحلی من الشهد و أطیب عرفاً من شذا المسک و الورد
إلی معشر الأخوان أهل محبتي و أهل ودادي نعم ذلک من ود
و بعد فقد جائت إلینا رسالة بها قول زور خارج من لدن زیدی [56]
سیف بناحمد العتیقی
سیف بن احمد، فقیه و عالم نجدی، در سال 1106ق در شهر حرمه، یکی از شهرهای منطقه سدیر، متولد شد. او در همانجا قرآن را فرا گرفت و در علوم شرعی خصوصاً مذهب حنبلی مهارت پیدا کرد[57] و از آنجا که فرزندش صالح در شهر احساء بود، به آنجا رفت و بعد از اندک زمانی در سال1189ق در احساء از دنیا رفت.[58] محمد بنفیروز از وی به نیکی یاد کرده و او را فردی سخی، زاهد، حافظ کتاب خدا و … معرفی کرده است.[59]
او یکی از مخالفان دعوت سلفیه و محمد بنعبدالوهاب بود که تمام ردودی را که علیه شیخ محمد نگاشته شده بود، را در کتاب ضخیمی جمعآوری کرد که مع الاسف آن مجموعه از میان رفته است.[60]
شیخ سلیمان بن عبدالوهاب تمیمی نجدی
نخستین کسى که در ردّ بر محمد بنعبدالوهاب کتاب نوشت، برادر تنی[61] او شیخ سلیمان بنعبدالوهاب تمیمی نجدی است. وی در شهر عیینه متولد شد و در شهر سدیر اقامت جست و در نهایت در شهر درعیه در سال 1208ق وفات یافت.[62] ایشان دانش بالاتری نسبت به برادر خود داشت. او فقیه حنبلی و از قضات و علمای معتدل نجد بود و در زمان حیات پدرش در حریملا تحصیل کرد و قاضی آن شهر بود و پس از سقوط حریملاء بهدست وهابیان به سدیر رفت. [63]
شیخ سلیمان در شهرهای مجاور از جمله عیینه و درعیه پیروانی داشت که آنان را برای برحذر داشتن مردم از شیخ محمد و خودداری از تکفیر مردم، به مناطق اطراف محل سکونت خود میفرستاد. چنانچه پیروان شیخ به فرستادگان او دست مییافتند، آنان را به قتل میرساندند؛ زیرا معتقد بودند که از دارالحرب و دارالکفر آمدهاند. وی بعد از سقوط حریملاء، به سدیر نقل مکان کرد و بیش از سی سال در آنجا ماند. شیخ سلیمان بعد از گسترش یافتن دامنه دعوت شیخ به مرکز نجد، با اکراه به درعیه آمد و باقی عمر خویش را در آنجا سپری کرد. او دو سال بعد از مرگ برادرش در درعیه از دنیا رفت. کتاب وی با نام الصواعق الألهیّة في الرد علی الوهابیّة که در رد دیدگاههای برادرش نوشته شده، از قویترین ردیههایی است که علیه وهابیت نگاشته شده است.[64]
او در جایجای کتاب خویش به برادرش حمله کرده و با عبارات مختلف عملکرد او را در بوته نقد قرار داده است. او در ابتدای کتابش بعد از بازگویی شرایط اجتهاد، درباره برادر خویش مینویسد:
پس همانا امروز مردم به کسی مبتلا شدهاند که گفتار خود را منتسب به کتاب و سنت میداند و گمان میکند که از علوم کتاب و سنت بهره برده است. او در برداشتهای غلط از کتاب و سنت، به مخالفتهای دیگری اهمیتی نمیدهد. هنگامی که از او درخواست میشود کلامش را بر اهل علم عرضه بدارد، ابا میکند و زیر بار نمیرود، بلکه مردم را مجبور میکند تا به صراحت گفتارش یا به مفهوم آن عمل کنند. هرکس که با او به مخالفت برخیزد، تکفیرش میکند؛ این روش و مرام اوست. وی شخصیتی است که حتی یک ویژگی از خصلتهای اهل اجتهاد را ندارد. به خدا سوگند، در او این یک خصلت نیست! به خدا قسم، یکدهم این خصلت هم نیست…! امت اسلام همه یک زبان و عقیدهای واحد دارند، اما او همه را کافر و جاهل میداند. پروردگارا! این گمراه را هدایت کن و او را به راه حقیقت بازگردان![65]
شیخ سلیمان در جای دیگر کتابش، تبعیت بیچون و چرای محمد بنعبدالوهاب از ابنتیمیه و ابنقیم در تکفیر مسلمانان و جاری ساختن احکام مرتدین بر بلاد آنان را مذمت کرده و اینگونه نوشته:
هر چند آن دو تن از علما، این اعمال را شرک میدانند و از آن به شدت جلوگیری میکنند، ولی یکدهم آنچه شما گفتهاید، آنان نگفتهاند. شما از گفتار آنان آنچه برای خود روا دانستید، اخذ کردید، بلکه در کلام این علما چیزی وجود دارد که دلالت میکند این نوع اعمال شرک اصغر است… . این برداشتها منحصر به شماست. از این رو از اجماع و اتفاق امت بیرون شدید؛ زیرا شما امت حضرت محمد9 را تکفیر میکنید و میگویید هر کس این اعمال را انجام دهد، کافر است و کسی که تکفیر نکند، خودش نیز کافر است … به خدا سوگند، این روش و شیوه شما جنگ با خدا و رسول خدا و تمامی علمای مسلمان است.[66]
او در ادامه به سخنان ابنتیمیه و ابنقیم در موارد مختلف از قبیل نذر، ذبح برای غیر خدا، درخواست از غیر خدا و … میپردازد و بر اساس سخنان آنان سستی و بیپایه بودن استدلالات محمد بنعبدالوهاب را ثابت میکند. او در موارد مختلف به اثبات میرساند که محمد بنعبدالوهاب با اجماع امت مخالفت ورزیده و سخن محکم را رها ساخته و به سخن متشابه تمسک جسته است، حتی عجیبتر آنکه بدین وسیله به چیزی استدلال میکند که خلاف گفتار گوینده و ناقل آن سخن است.[67]
در مقابل برخی از وهابیان شبهاتی[68] را درباره دست برداشتن او از مخالفت با برادرش مطرح کردهاند که صحیح نیست. او عالمی بود که علمش مایه قدرتمندی او بود و تا آخر عمر بر عقیده خود باقی ماند[69] و بهترین دلیل بر عدم رجوعش از عقاید خویش کتاب، سخنان او در مورد برادرش و مبنای فکری او و اعترافات علماست. مبنای فکری او در مورد مسلمانان مشرک نشدن آنان تا روز قیامت است. همچنین او معتقد است شرک هرگز گریبانگیر امت رسول خدا نمیشود و پیوسته امر این امت تا قیامت مستقیم خواهد ماند. [70] او همچنین در پایان کتاب خویش، 52 حدیث از صحاح سته و سایر کتب معتبر اهل تسنن نقل و به موجب همین روایات بیان میکند که ملاک مسلمان بودن، بر زبان جارى ساختن شهادتین و انجام ضروریات دین است.[71]
حال سؤال این است که چگونه میتوان تصور کرد که چنین فردی با اینگونه عقاید، از گفتار خویش برگردد؛ و به باطل بگرود؛ باطلی که در نزد او اظهر من الشمس بوده است!؟
از سوی دیگر اعترافات علما به وجود کتاب مذکور و نزاع میان آنان و عدم ذکر برگشت سلیمان از عقایدش،[72] و حتی در برخی موارد تصریح به مخالفت تا پایان عمرش،[73] همگی به صراحت بر عدم رجوع سلیمان دلالت دارد که از باب نمونه فقط به یک مورد اشاره میشود. زینی دحلان از مفتیان بزرگ اهل تسنن مینویسد:
محمّد بنعبدالوهاب در مسجد دِرعیّه خطبه مىخواند و در هر خطبهاى مىگفت: توسّل به پیامبر کفر است. برادرش شیخ سلیمان، سخنان او را سخت انکار مىکرد و در هیچیک از بدعتهایش از وى پیروى نمىکرد.
روزى سلیمان از برادرش محمّد پرسید: اسلام چند رکن دارد؟ محمّد، جواب داد: پنج رکن سلیمان گفت: ولى تو مىگویى، هر کس وهّابى نباشد و از تو پیروى نکند، کافر است و این را رکن ششم اسلام قرار دادهاى. [74]
محمدبن عبدالله بن فیروزه[75]
محمد بنعبدالله بنمحمد بنعبدالوهاب بنعبدالله بنفیروز احسائی (1142-1216ق) از دیگر مخالفان معاصر محمد بنعبدالوهاب است. خاندان فیروز از نسل بنیحنطله، چهارمین نسل بزرگ قبیله بنیتمیم، بهشمار میآیند.[76] محمد بنفیروز در شهر مبرز، یکی از شهرهای احساء، در سال 1142ق در حالی که پدر و پدربزرگش از علمای حنابله بودند، متولد شد.[77] او به سرعت قلههای رشد و ترقی را طی کرد و به جایگاه علمی بس رفیعی در میان علمای آن زمان نایل گردید. ابنحمید او را فردی باهوش با درک و فهم بالا، دارای حافظهای قوی و وحید زمان خویش وصف میکند.[78]
برخی از استادان او عبارتاند از: پدرش عبدالله بنفیروز، محمد بنعفالق، ابوالحسن سندی، علامه عبدالله بنعبداللطیف انصاری (شیخ الشافعیه در عصر خویش)، محمد حیات السندی. او در علوم مختلف از جمله فقه، اصول، حدیث، تفسیر، حساب، هندسه، نجوم، نحو، صرف، بلاغت و… مهارت کسب کرد؛ بهطوریکه با وجود استادانش، طلاب علوم دینی از دور و نزدیک برای بهره جستن به نزد او میآمدند.[79]
با وجود فراوانی علمش اثر مکتوبی از خود به جای نگذاشت؛ گرچه در صورت جمعآوری نامهها و پاسخهایش به سؤالات شرعی میتوان کتابی جامع تدوین کرد. همچنین برای وی کتابخانهای نفیس وجود داشت که در جای دیگر نظیر آن یافت نمیشد. با این حال او شاگردان به نامی را تربیت کرد که برخی از آنها عبارتاند از: علامه الفرضی محمد بنسلوم، عثمان بنجامع قاضی شهر بحرین و شارح اخصر المختصرات، عبدالعزیز بنعدوان بنرزین، احمد بنرشید العفالقی، ناصر بنسلیمان بنسحیم، عبدالجلیل بنیاسین شاعر و عالم، سیف بناحمد العتیقی.[80] او سر انجام در سال1216ق در بصره وفات یافت و در شهرک زبیر کنار مرقد زبیر بنعوام به خاک سپرده شد.[81]
محمد بنفیروز با داشتن چنین جایگاه علمی و اجتماعی، در آن روزگار نجد یکی از مخالفان سرسخت محمد بنعبدالوهاب بود. وی بعد از استیلای وهابیت بر احساء در سال 1208ق به بصره رفت و علمای بصره به گرمی از او استقبال کردند. او جایگاه رفیعی نزد سلطان عثمانی داشت و با تمام نیرو با شیخ محمد به مخالفت برخاست.[82] مخالفت او با وی، بهدلیل جایگاه علمی عظیم او در حوزههای مختلف علوم شرعی، بسیار تأثیرگذار بود. او کتابی با نام الرسالة المرضیّة في الرد علی الوهابیّة در رد محمد بنعبدالوهاب نوشت.[83] همچنین وی در فتح احساء قصیدهای در ذم اهالی نجد و دعوت سلفیه سرود که ابتدای آن چنین است:
سلام فراق لإ سلام تحیّة علی ساکني نجد و أرض الیمامة
تا آنجا که میگوید:
و من این هذا العلم جاء الیکم أمن أرض نجد أم من رأس خیمتی [84]
شیخ محمد که خود از ابنفیروز با عنوان یکی از علمای حنابله و نزدیکترین آنان به اسلام یاد میکند،[85] او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشود، متهم کرده است.[86] همچنین عبد اللطیف، نویسنده کتاب دعاوی المناوئین، درباره عبدالله بنفیروز میگوید:
و لكن (محمد بنفيروز) دشمني و قيام اين دشمن بر ضدّ اين دعوت به حدّي رسيده كه وصف شدنی نيست و لذا يكي از دشمنان اين دعوت، يعني حداد او را مدح كرده است.
همچنین در جای دیگر در رابطه با ابنفيروز ميگويد:
محمد بنفیروز بر ردّ دعوت شیخ محمد، شدیدترین قیام و نهضت را داشت و از هر طریقی در این راه کوشش کرد و از جمله کتابی در ردّ این دعوت با عنوان الرسالة المرضیّة في الردّ علی الوهابیّة تألیف کرد.[87]
نتیجه
از مجموع مطالبی که از علمای حنبلی معاصر محمد بنعبدالوهاب از درون منطقه نجد ذکر شد، اینگونه استفاده میشود که از آغاز دعوت محمد بنعبدالوهاب به تفکراتش، علمای حنبلی موجود در نجد، تفکرات او را مخالف سیره سلف و مذهب احمد بنحنبل یافتند و آن را نوعی انحراف در جامعه اسلامی تلقی کردند و بهشدت به مقابله با آن برخاستند که مخالفت آنان زمینهساز بیداری بسیار از مسلمانان گردید. به امید آنکه علمای معاصر نیز به این وظیفه خود عمل کنند و با انحرافات اعتقادی اسلامی به مقابله برخیزند.
کتابنامه:
۱ – ابن الأمیر و عصره: جمعی از نویسندگان، یمن: جمهوریّة العربیّة الیمنیّة، 1983م.
۲ – الأعلام: خیر الدین زرکلي، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، بیتا.
۳ – الإمام الشیخ محمد بنعبدالوهاب في التاریخ: عبدالله بن رویشد، مصر: عیسی البابي الحلبي وشرکاه، 1392 ق.
۴ – بحوث و تعلیقات في تاریخ المملکة العربیّة السعودیّة: عبدالله صالح العثمین، ریاض: مکتبة التوبة، چاپ دوم،1411ق.
۵ – البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: محمد بنعلی بنمحمد شوکانی، تصحیح: عمری، بیروت: دارالفکر، 1419ق.
۶ – تاریخ ابن لعبون منقول من کتاب خزانة التواریخ النجدیّة: جمع و ترتیب عبدالله بنعبدالرحمن آلبسام، ریاض: دار العاصمة، جلد اول، چاپ اول، 1419ق.
۷ – تاریخ الفاخوري: محمد بنعمر الفاخوري، تحقیق و تعلیق: الدکتور عبدالله بنیوسف الشبل، ریاض: الأمانة العامة للاحتفال بمرور مائة عام علی تأسیس المملکة العربیّة السعودیّة، 1419ق.
۸ – تاریخ نجد: محمود شکری آلوسی، تحقیق: محمد بهجة الأثري، قاهره: مکتبة مدبولی، بیتا.
۹ – تاريخ الجزيرة العرب في عصر الشيخ محمد بن عبد الوهاب: حسين خلف شيخ خزعل، بیروت: دار و مكتبة الهلال، بیتا.
۱۰ – تراجم لمتاخري الحنابلة: سلیمان بن عبدالرحمن بن عیدان، تحقیق: بکر بن عبدالله أبوزید، عربستان: دار ابن الجوزی، چاپ اول، 1420ق.
۱۱ – داعية وليس نبيّاً: حسن بنفرحان مالکی، اردن: دارالرازي، چاپ اول، 1425ق.
۱۲ – دائرة المعارف بزرگ اسلامی: کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، 1370ش.
۱۳ – الدرر السنیّة في الأجوبة النجدیّة: عبدالرحمن بنمحمد بنقاسم العاصمی، بیجا، چاپ ششم، 1417ق.
۱۴ – الدرر السنیّة في الرّد علی الوهابیّة: احمد بنزيني دحلان، استانبول: مکتبة الحقیقة،1422ق.
۱۵ – دعاوی المناوئین: عبد العزیز بن محمد بنعبد اللطیف ریاض: مکتبة الرشد، 1427هـ.
۱۶ – روضة الأفکار والأفهام لمرتاد حال الإمام: حسين بن غنام، تحقیق: دکتور ناصرالدين اسد، بيروت: دارالشروق، چاپ چهارم، 1415ق.
۱۷ – روضة الناظرین عن مآثر علماء نجد و حوادث السنین: محمد بنعثمان بنصالح بنعثمان، مصر: مطبعة الحلبی، چاپ اول، 1400ق.
۱8 – السحب الوابلة علی ضرائح الحنابلة: ابنحميد نجدب حنبلی، رياض: مكتبة الإمام احمد، چاپ اول، 1989م.
۱۹ – الشيخ محمد بن عبد الوهاب عقيدته السلفية و دعوته الإصلاحية و ثناء العلماء عليه: أحمد آل أبو طامي، تصحیح: عبد العزيز بن عبد الله الباز، مدینة: مطبوعات الجامعة الاسلامیة، بیتا.
۲۰ – الصواعق الإلهیة: سلیمان بن عبدالوهاب، تحقیق: السراوی، بیروت: دار ذو الفقار، چاپ اول، 1998م.
۲۱ – علماء الحنابلة: بکر بن أبو عبدالله زید، عربستان: دار ابن جوزی، چاپ اول، 1422ق.
۲۲ – علماء نجد خلال ثمانية قرون: عبدالله آل بسّام، رياض: دارالعاصمة المملکة العربية السعودية، چاپ دوم، 1419ق.
۲۳ – عنوان المجد في تاريخ نجد: عثمان بنعبدالله بنبشر نجدي، ریاض: مطبوعات دار الملك عبد العزيز، 1402ق.
۲۴ – فتنة الوهابیة: احمد بنزینی دحلان ، استانبول: مکتبة الحقیقة،1422ق.
۲۵ – کتب حذر منها العلماء: ابی عبیده مشهور بن حسن آل سلیمان، ریاض: دار الصمیعی، چاپ سوم، 1426ق.
۲۶ – كيف كان ظهور الشيخ محمد بن عبدالوهاب: تحقيق: عبدالله صالح العثيمين، رياض: جامعة ملك سعود، 1983م.
۲۷ – لمع الشهاب في سيرة محمد بن عبدالوهاب:حسن بنجمال بناحمد ريکی، تحقيق: أحمد أبوحاکمه، بيروت: مطابع بيبلوس الحديثة، چاپ اول، 1967م.
۲۸ – مجلة البحوث الإسلامیة: «الشیخ سلیمان بنعبدالوهاب المفتری علیه»، محمد بن سعد الشویعر، شماره60.
۲۹ – مجلة العرب: حمد الجاسر ، ج9 و 10، س12، 1978م.
۳۰ – مجموعة الرسائل والمسائل النجدية: الشيخ عبد اللطيف بنعبدالرحمن بنحسن، اعداد مرکز الکتب الالکترونیة، بیجا، بیتا.
۳۱ – محاضرات في تاريخ الدولة السعوديّة الأولی: عبدالفتاح حسن ابوعليه، ریاض: المريخ، 1991م.
۳۲ – مرآة الجزيره: أيوب صبري پاشا، ترجمه: أحمد فؤاد متولي و الصنصافي أحمد الرسي، قاهره: الآفاق العربيّة، 1999م.
۳۳ – مشاهیر علماء نجد و غیرهم: عبدالرحمن بنعبداللطیف آلالشیخ، تحقیق وتعلیق: باشراف دار الیمامة للبحث و الترجمة و النشر، بیجا، چاپ دوم، 1394ق.
۳۴ – موقف المستشرقين من دعوة الإمام محمد بن عبدالوهاب: مرسال عبدالله مرسال المحمادي، پاياننامه دانشگاهی درجه کارشناسی ارشد تبليغ اصول الدين دانشگاه ام القری، عربستان سعودی.
منبع: نشریه سراج منیر
پاورقی ها
[1].وی نزد پدرش قرائت قرآن كريم و صرف ونحو را آموخت و آنگاه به فراگيری فقه بر اساس مذهب احمد بنحنبل پرداخت. نسب وی به تيره حنظله بنمالك بنزيد مناة از بنیتميم میرسد (تاريخ الجزيرة العرب في عصر الشيخ محمد بن عبد الوهاب، ص 52 ـ 56)
[2]. عنوان المجد، ج 1، ص34 -35.
[3]. همان، ص 36 ـ 37.
[4]. برای مشاهده اين قبيل آثار بنگرید به اثری مجهول المؤلف به نام : كيف كان ظهور شيخ محمد بنعبدالوهاب، تحقيق عبدالله صالح العثيمين.
[5]. محققان سعودی معتقدند نجد در قلمرو دولت عثمانی نبوده است وبرای اثبات ادعای خود عدم پرداخت نقود و فقدان نفوذ دولت عثمانی برای اعمال حاكميت خود را مبنا قرار دادهاند. در اين خصوص ر.ک: «موقف المستشرقين من دعوة الإمام محمد بن عبدالوهاب»، پاياننامه دانشگاهی، مرسال عبدالله مرسال المحمادي، ص 174 ـ 175. اما بر خلاف اين نظر بايد گفت كه در تقسيمات كشوری اوايل قرن 19م، نجد در كنار منتفق و عماره در حوزه متصرفات ايالت بصره ثبت شده بود. در اين خصوص ر.ک: مقدمه مرآة الجزيرة، ص 20.
[6]. در ابتدای قرن دوازدهم ق، آلمعمر در عيينه، آلسعود در درعيه، آلدواس در رياض، بنی خالد در احساء، آلهزار در نجران، آلعلی در حائل، آلحجيلان در قصيم و آلشبيب در شمال نجد امارت داشتند و به صورت مقطعی به زد و خورد با يكديگر مشغول بودند؛ بهطوریكه همين عامل سبب شده بود تا امارتهای آنها عموماً ثبات و استقرار نداشته باشد.
[7]. ر.ک: لمع الشهاب في سيرة محمد بن عبدالوهاب، ص 36. بايد يادآوری كرد كه گذشتههای دور شبه جزيره عربستان، در دوره پيش از ظهور اسلام نيز، آكنده از جنگها و نزاعهای بیحاصل و دراز مدت ميان قبايل گوناگون بود و در ادبيات تاريخی سدههای نخست هجری، از آن با عنوان كلی «أيّام العرب» ياد شده است. شماری از اخباريان و مورخان مشهور، به گردآوری اخبار و ادب افسانه آميز اين نبردها دلبستگی داشتهاند (برای تفصيل، ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، ص 492 ـ 494). برای درك بهتر فضای سياسی و رقابتهای امارات نجد طی آن سالها همچنين ر.ک: محاضرات في تاريخ الدولة السعوديّة الأولی، ص 23 ـ 24.
[8]. مانند بيماریهای سخت چون طاعون و وبا که در زمان برگزاری حج و بر اثر رفت و آمد كاروانهای متعدد و رعايت نکردن بهداشت از سوی ساکنان شيوع میيافت.
[9]. علماءنجد، ج5، ص40؛ الدرر السنیّة في الرد علی الوهابیّة، ص275.
[10]. عنوان المجد، ج1، ص33.
[11]. الدرر السنیّة في الرد علی الوهابیّة، ص46، السحب الوابلة، ص275.
[12]. روضة الأفکار و الأفهام، ص 81؛ الإمام الشیخ محمد بنعبدالوهاب في التاریخ، ص 82.
[13]. عنوان المجد، ج1، ص 37. برای نمونههای دیگر ر.ک: علماء نجد، ج2، ص350؛ السحب الوابلة ، ص275
[14]. علماء نجد، ج4، ص38.
[15]. همان، ص39.
[16]. همان، ص38.
[17]. همان، ص40؛ عنوان المجد، ج1، ص88. تاریخ الفاخوري، ص138؛ تراجم لمتاخري الحنابلة، ص154.
[18]. دعاوی المناوئین، ص38 ؛ علماء نجد، ج4، ص39؛ علماء الحنابلة، ص402.
[19]. علماء نجد، ج4، ص364.
[20]. همان؛ مجلّة العرب، ج9،10، س12، ص692.
[21] . داعیة و لیس نبیّاً، ص129
[22]. علماء نجد، ج4، ص364. عنوان المجد، ج1، ص88.
[23]. دعاوی المناوئین، ص38.
[24]. علماء نجد، ج4، ص367 .
[25]. دعاوی المناوئین، ص35؛ علماء نجد، ج4، ص367 .
[26]. داعیة و لیس نبیاً، ص129.
[27]. دعاوی المناوئین، ص32.
[28]. در سال 1175 وبای شدیدی مردم حرمه را فرا گرفت که بر اثر آن بسیاری از مردم مردند و آن سال به ابو دمغه معروف گردید.
[29]. عنوان المجد، ج1، ص88؛ تاریخ الفاخوري، ص138؛ تراجم لمتاخري الحنابلة، ص154.
[30]. دعاوی المناوئین، ص33 .
[31]. علماء نجد، ج4، ص365 .
[32]. السحب الوابلة، ص221؛ علماء نجد، ج3، ص406-407؛ دعاوی المناوئین، ص38.
[33]. علماء نجد، ج3، ص407.
[34]. برخی کتب آن را وادی نظیم دانستهاند. علماء نجد، ج3، ص409؛ السحب الوابلة، ص221،
[35]. دعاوی المناوئین، ص38؛ مجلّة العرب، ص682.
[36]. علماء نجد، ج3، ص408؛ دعاوی المناوئین، ص38.
[37] . محمد بناسماعیل صنعانی معروف به ابنالامیر در سال 1099 در یمن متولد شده و سپس راهی مگه گردیده و نزد علمای مکه درس خواند و به شهرش بازگشت. ابنالأمیر کتاب ضوء النهارحسن بنأحمد جلال (1084م) را که بر مشی سلفیان بود، تدریس کرده و بر آن حاشیهای نوشته و آن را منقه الغفار علی ضوء النهار نامید. در اواخر عمر وی وهابیت در عربستان ظهور کرده؛ ابنالأمیر به سرعت آن را تأیید نموده ولی هنگامی که فهمید که وهابیت مسلمانان را کافر میدانند از تأیید خود پشیمان گشته و افعال و اعمال وهابیت در کشتار مسلمانان را تقبیح کرد وی در سال 1182 ق از دنیا رفت (ابناأامیر و عصره، س 125به بعد؛ ر.ک: البدر الطالع ، ص 649 – 655).
[38]. رجعت عن القول الذي قلت في النجدي فقد صح لي فيه خلاف الذي عندي
ظننت بـه خـــيراً وقلـت عـسـى نجد ناصحاً يهدي الأنام ويستهدي
فقد خاب فيه الظنّ لا خاب نصحناً و ما كلّ ظن للحقائق لي مهدي
وقد جاءنا من أرضه الشيخ مربد فحقّق من أحواله كلّ ما يبدي
وقد جاء من تأليفه برسائل يكفر أهل الأرض فيها على عمد
ولفق في تكفيرهم كلّ حجّة تراها كبيت العنكبوت لمن يهدي
تجاري على إجرا دماً كلّ مسلم مصل مزك لا يحول عن العهد
وقد جاءنا عن ربّنا في ( براءة ) براءتهم عن كلّ كفر وعن جحد
(دیوان صنعانی، ص128 – 129).
[39]. علماء نجد، ج 6، ص 415-420؛ دعاوی المناوئین، ص39؛ داعیة و لیس نبیّاً، ص131؛ علماء الحنابلة، ص401؛ عنوان المجد، ج1، ص80.
[40]. در واقع او به روستای معکال که یکی از دو روستای اصلی تشکیل دهنده شهر ریاض است، میرود.
[41]. علماء نجد، ج2، ص381،382؛ دعاوی المناوئین، ص39،40؛ داعیة و لیس نبیّاً، ص127؛ علماء الحنابلة، ص403؛ بحوث و تعلیقات، ص113.
[42]. دعاوی المناوئین، ص32.
[43]. بحوث و تعلیقات، ص 94.
[44]. یکی از مهمترین اثرات این نامهها برانگیختن انگیزه علماء جهت نوشتن ردیه علیه شیخ بوده است؛ بهطوریکه علت نوشتن ردیه از سوی عبدالله بنعبداللطیف و ابنعفالق از احساء و قبانی از بصره را، رساله سلیمان بنسحیم برشمردهاند. حتی علت مخالفت رئیس بنی خالد و حاکم احساء با امیر عیینه در مخالفت با محمدبنعبدالوهاب را نیز رساله سلیمان دانستهاند. بحوث و تعلیقات، ص 109-110.
[45]. علماء نجد، ص382؛ بحوث و تعلیقات، ص 94.
[46]. علماء نجد، ص 382؛ بحوث و تعلیقات، ص 94؛ ص111؛ داعیة و لیس نبیّاً، ص127؛ دعاوی المناوئین، ص34.
[47]. بحوث و تعلیقات، ص112،
[48]. برای اطلاعات بیشتر از اقدامات محمد بنعبدالوهاب در عیینه ر.ک: عنوان المجد، ج1، ص39؛ روضة الأفکار والأفهام، ص 84ـ86؛ تاریخ نجد، ص108؛ مشاهیرعلماء نجد، ص25؛ الشيخ محمد بن عبد الوهاب عقيدته السلفيّة و…، ص23.
[49]. الدرر السنیّة في الأجوبة النجدیّة، ج10، ص51.
[50]. روضة الأفکار و الأفهام، ص270-273؛ بحوث و تعلیقات، ص96-98.
[51]. تراجم لمتاخري الحنابلة، ص71؛ علماء نجد، ج2، ص540.
[52] . تراجم لمتاخري الحنابلة، ص72؛ عنوان المجد، ج1، ص 115؛ السحب الوابلة، ص181.
[53]. علماء نجد، ج2، ص.54.
[54]. همان، ص541؛ عنوان المجد، ج1، ص115؛ السحب الوابلة، ص 180؛ روضة الناظرین، ج1، ص167.
[55]. عنوان المجد، ج1، ص115؛ السحب الوابلة، ص 180؛ علماء نجد، ج2، ص543؛ علماء الحنابلة، ص404.
[56]. علماء نجد، ج2، ص543 ؛ السحب الوابلة، ص180؛ دعاوی المناوئین، ص40.
[57]. علماء نجد، ج2، ص415؛ علماء الحنابلة، ص405.
[58]. علماء نجد، ج2، ص 415؛ السحب الوابلة، ص175.
[59]. علماء نجد، ج2، ص415-416؛ السحب الوابلة، ص 175.
[60]. علماء نجد، ج2، ص416؛ السحب الوابلة، ص 175؛ دعاوی المناوئین، ص40؛ تراجم لمتاخري الحنابلة، ص69.
[61]. عنوان المجد ، ج1، ص71.
[62]. علماء نجد، ج2، ص350؛ تاريخ ابن لعبون، ص185؛ تراجم لمتاخري الحنابلة، ص166؛ داعية و ليس نبيّاً، ص128. برخی تاریخ وفات او را سال 1210ق دانستهاند(ر.ک: الأعلام، ج3، ص130).
[63]. علماء نجد، ج2، ص350؛ داعية و ليس نبيّاً، ص128.
[64].دعاوی المناوئین، ص49-51؛ علماء نجد، ص350 -352؛ داعیة ولیس نبیّاً، ص128.
[65]. الصواعق الإلهیةّ، ص37.
[66]. همان، 45-47.
[67]. همان، ص52.
[68]. مجلّة البحوث الإسلامیّة، «الشیخ سلیمان بن عبدالوهاب المفتری علیه»، شماره60.
[69]. داعیة ولیس نبیّاً، ص128.
[70]. مجموعة الرسائل و المسائل النجدیّة، ج3، ص53.
[71]. الصواعق الإلهیّة، ص 172-197.
[72]. روضة الأفکار و الأفهام، ص 108؛ عنوان المجد، ج1، ص68؛ علماءنجد، ج2، ص 351 ؛ كتب حذر منها العلماء، ج1، ص271.
[73]. تاریخ ابن لعبون، ص185.
[74]. الدرر السنیّة في الرد علی الوهابیّة، ص42-43.
[75]. از آنجاکه عبداللطیف نویسنده کتاب دعاوی المنائین، عبدالله بن فیروز را در زمره علمای نجد معاصر محمد بنعبدالوهاب بیان کرده است. در این نوشته بدان پرداخته میشود.
[76]. علماء نجد، ج6، ص236.
[77]. السحب الوابلة، ص400؛ علماء نجد، ج6، ص239.
[78]. همان.
[79]. السحب الوابلة، ص400-401؛ علماء نجد، ج6، ص239-240.
[80]. السحب الوابلة، ص401؛ علماء نجد، ج6،ص241-242.
[81]. علماء نجد، ج6، ص244-245؛ السحب الوابلة، ص404؛ روضة الناظرین، ج2، ص178؛ تراجم لمتاخری الحنابلة، ص156؛ علماء الحنابلة، ص415.
[82]. علماء الحنابلة ، ص243.
[83]. دعاوی المناوئین، ص42؛ داعیة و لیس نبیّاً، ص130.
[84]. علماء نجد، ج6، ص244.
[85]. نامه نوزدهم خطاب به احمد بنابراهیم یکی از فقهای شهر وشم، روضة الأفکار و الأفهام، ص337.
[86]. علماء نجد، ج6، ص239،243؛ السحب الوابلة، ص400-404؛ دعاوی المناوئین، ص41،42؛ علماء نجد، ج1، ص134؛ داعیة و لیس نبیّاً، ص130.
[87]. دعاوی المناوئین، ص41-42.