برای دریافت نسخه PDF این مقاله، اینجا کلیک نمایید.
مقدمه
درتاريخ حديث و فقاهت شيعى در قرن چهاردهم، بسيارى از بزرگان و نخبگان جلوه و بروز يافتند، كه هريك از آنها چون ستارهاى تابناك در آسمان علم و دين درخشيد.
يكى از اين بزرگان، مرحوم آيةالله ميرزا مهدى غروى اصفهانى (1303 ـ 1365 قمرى) است كه ديدگاههاى راه گشا و اثر گذار در زمينه حديث و فقه الحديث ـ به ويژه تفقّه در احاديث عقايد ـ داشت.
وى، در اصفهان، در محضر پدر خود ميرزا اسماعيل، و نيز اساتيدى همچون علامه سيد محمد باقر دُرچهاى، آخوند ملا محمد كاشانى وجهانگير خان قشقايى درس آموخت.سپس به نجف رفت و با مراوده زيادى كه با مرحوم آيةالله سيد اسماعيل صدر داشت، در دروس بزرگانى همچون آخوند ملامحمد كاظم خراسانى، آية الله سيد محمد كاظم يزدى، به ويژه درس ميرزا محمد حسين نايينى شركت جُست، كه در 35 سالگى از ميرزاى نايينى اجازه اجتهاد دريافت كرد. همزمان، با برخى از بزرگان سلوك، همچون سيد احمد كربلايى و شيخ محمد بهارى ارتباط نزديك داشت. پس از طىّ زمانى درتحصيل فلسفه و رسيدن به مدارج والاى عرفان، در پىِ تشرّفى به خدمت امام عصر عجل الله تعالى فرجه، به حقايقى از عقايد اسلامى دست يافت. در حدود سال 1340 قمرى به مشهد رفت و به تدريس دروس فقه و اصول و عقايد و معارف پرداخت، كه دهها دانشمند بزرگ در مكتب او پرورش يافتند.
ازمهمترين يادگارهاى مرحوم آية الله اصفهانى، شناخت دقيق روش فقاهت اصيل شيعى ـ بدون دخالت دادن عناصر فكرى بيگانه ـ و كاربرد آن در بررسى روايات عقايد ومعارف بود. البته پيش از ايشان، تلاش هايى توسط ديگر محدّثان و فقيهان شيعى در اين زمينه انجام گرفته بود، كه در آثار آن بزرگمردان انعكاس يافته است. امّا تكميل و تعميق آن مجاهدتها ـ تا آنجا كه به تدوين و تكوين مجموعهاى نظاممند در انديشه شيعى به دور از تأويلاتِ عرفانى وفلسفى برسد ـ حاصل عمر پر بركت مرحوم اصفهانى بود ؛ عمرى كه يكسره به تلاش علمى و تحقيق وبررسى در آثار پيشينيان به علاوه عبادتها و سلوك شرعى گذشت .در ميان عناصر سلوك شرعى او، توجّه به حضرت بقية الله ارواحنا فداه ـ به عنوان حجّت حىّ الهى كه امروز، «ولىّ مرشد» و «ركن دين» اوست ـ جايگاهى ويژه داشت.
البتّه روشن است كه از ديدگاه شيعه اماميه، درباره هيچيك از بزرگان بشرى نمىتوان ادعاى عصمت كرد.اين خلعت را خداوند حكيم، در اين امت، تنها بر قامت مبارك چهارده نور پاك پوشانيده است.بجز اين بزرگواران، كه علم خود را بدون تعلّم از بشر، مستقيمآ از وحى الهى دريافت مىكنند، تمام بزرگان بشرى ـ چه از جهت سيره و چه از نظر سخنان ـ در معرض نقد و بررسى توانند بود. و ميرزا مهدى اصفهانى از اين اصل، مستثنى نيست .
در عين حال، به بديهه عقل روشن است كه نقد و بررسى سخنان ـ به ويژه سخنان بزرگان ـ تنها ازكسى بر ميآيد كه با تأنّى و تأمّل و تفكّر و درنگ، سالها مقدّمات واصول علوم را فرا گرفته باشد، سپس مبانىِ انديشمند مورد نظر را ـ براساس آثار اصيل و متسند، ونه نوشتههاى دست چندم ـ فراگيرد. بدين رو، بسيارى از مطالبى كه به عنوان نقد و بررسى ارائه مىشود، در نظر اهل فضل، ارزش علمى ندارد. و تنها معدودى از آنهاقابل بحث و بررسى است .نقد و بررسى نوشتهها و ديدگاههاى ميرزاى اصفهانى نيز از اين اصل مستثنى نيست .
بارى، دستاوردهاى علمى و فكرى ميرزاى اصفهانى در طول 25 سال عمر، به دهها دانشمند پارسا در حوزه علميه مشهد القاء شد. پس از آن نيز جمعى از دانش آموختگان نسل اول و دوم ايشان به عرضه اين دستاوردها در قالب تدريس وتأليف پرداختند، كه آثار رايج و شناخته شده، عمدتآ توسط اينان ارائه شده است. بحث و بررسىها نيز غالبآ حول محور اين آثار ـ بدون آگاهى دقيق از نظريات ميرزاى اصفهانى ـ بوده است. طُرفه اينكه گاهى، در بررسى براساس آثار دست دوم و سوم، تكرار يك لفظ يا يك معنى، اين نتيجه را در پى داشت كه « ميرزا از فلان و بهمان متأثر شده است»، بدون اينكه در مورد خاستگاههاى مختلف آن لفظ يا مضمون مشترك در دو مكتب توجّه شود.
درميان اين همه بحث و بررسى، تبيين صحيح واصولىِ انديشههاى ميرزاى اصفهانى ـ براساس اصل نوشتههاى ايشان ومبتنى بر كليات نظام فكرى او ـ كارى ضرورى مىنمود. در اين اقدام ضرورى، فرزند دانشمند ميرزاى اصفهانى، استاد محقّق، جناب حاج ميرزا اسماعيل غروى گامى پيش نهاد .بايد دانست كه جناب ايشان، در حوزههاى علميه مشهد و قم، از محضر بزرگانى همچون شيخ مجتبى قزوينى، شيخ هاشم قزوينى، علامه سيد محمد حسين طباطبايى و آية الله بروجردى درس آموخته، و علاوه بر آن، دهها سال از عمر خود را به گرد آورى، تحقيق و بررسى در آثار و مكتوبات و تقريرات پدر بزرگوار گذرانده، ومبانى قابل اعتماد و اطمينان در شناخت آثار و نظريات ميرزاى اصفهانى به دست آورده است.
جناب غروى، بخشى از نوشتههاى مرحوم ميرزاى اصفهانى را در اختيار اينجانب قرار داد، تا ـ به جهت ايجاز و فشردگى ـ تقرير وتحريرى از آن مطالب فراهم كنم.
نگارنده سطور نيز، دركمال حفظ امانت، علاوه بر تقرير وتحرير، پانوشت هايى براى توضيح برخى از اعَلام و نكات افزود. و گفتار حاضر بدين سان پديد آمد.
پس از اينكه نوشته كامل شد، يك بار ديگر، از نظر دقيق جناب غروى گذشت. آنگاه براى نشر به فصلنامه سفينه عرضه شد، كه با چاپ آن موافقت كردند .در همين جا، بايد از زحمات استاد غروى و حُسن استقبال مسئولان نشريه سفينه تشكر و قدردانى كرد.
بايد دانست كه اين گفتار، مقدمهاى بر يك سلسله مباحث زير بنايى براى شناخت مبانى ميرزاى اصفهانى در باب فقه الحديث است .بديهى است كه تا زمانى كه اين سلسله مباحث به نتيجه نهايى نرسد، نمىتوان در مورد آن، قضاوتى پسنديده و درخور شأن آن داشت.
چنانكه گفته شد، تعليقات و پاورقىهاى اين نوشتار، از نگارنده اين سطور است، كه درحين اشتغالات آموزشى و دانشگاهى به رشته تحرير در آمده است. نگارنده، كاستىهاى آن را مىپذيرد.و دست خوانندگان دقيق و صاحب نظر را به گرمى خواهد فشرد، كه در تكميل و اصلاح اين سلسله مباحث بكوشند و باب گفتگوى علمى را در اين خصوص ـ با رعايت مبانى و آداب صحيح ـگشوده بدارند.
والحمدلله ربّ العالمين
گفتار اول: تبيين مبانى اصولى واخبارى
تاريخ شيعه را از لحاظ حضور مستمر و هدايت مستقيم امامان دوازدهگانه، به دو مرحله مىتوان تقسيم كرد :
– دوره اول: زمانى است كه امامان شيعه به گونه كاملا محسوس ومستقيم، هدايت علمى ومعنوى جامعه شيعى بلكه جامعه اسلامى را برعهده داشتند، و با رهنمودهاى كامل و سرنوشت ساز خويش، مانع از انحرافهاى اساسى اين جامعه بنيان گذارى شده توسط پيامبر گرامى اسلام شدهاند. نمونه هايى از اين هدايتهاى اساسى را در زندگانى امامان بزرگوار شيعه ـ از زمان حضرت على تا زمان حضرت امام حسن عسكـرى :ـ مشاهده مىكنيم كه مجالى براى ذكر نمونهها وجود ندارد و بيان نمونهها خود رساله مستقلى را مىطلبد.
– دوره دوم: در اين دوره كه با غيبت كبراى امام عصر عجل الله تعالى فرجه آغاز مىشود، به گونهاى ديگر، امام هدايت جامعه را برعهده دارند وعهده دار برخى مناصب امام معصوم بر فقيهان آگاه بر احكام شرعى است. اين وظيفه برعهده مجتهدان نيست. چه تفاوتى بين فقيه و مجتهد وجود دارد؟ اعتقاد صحيح آن است كه بگوييم بين اين دو مقام و رتبه تفاوت هايى وجود دارد، از جمله آن كه وقتى مىگوييم «مجتهد»، منظور از اين اجتهاد چيست؟ آيا اين اجتهاد بايد بالقوه باشد يا بالفعل؟ مجتهد بايد ملكه اجتهاد داشته باشد يا وجود علم كفايت مىكند؟ به نظر ما، موضوع ومحور مورد بحث روايات شيعه، فقيهان هستند و نه مجتهدان.
بحث و گفتگوى اساطين و دانشمندان بزرگوار شيعه درباره ملكه اجتهاد يا فعليت آن وبلكه اختلاف فقهاى اخبارى و مجتهدان اصولى، خود بحثى اساسى و پردامنه است كه از زمانهاى قديم وجود داشته وسخنان هركدام از اين دو، گروه داراى محاسن ونقطه قوت هايى است كه درجاى خود بايد بدان توجه كرد. البته در هر دو گروه، افراد افراطى و قاصرى وجود دارند كه نسبت به اصل اختلاف، اطلاع دقيقى ندارند و نسبت به گروه مقابل دست به طعن ولعن و ردّ زده و ديگرى را متهم به نادانى وبى اطلاعى مىكنند. وجود اين گونه افراد جاهل و قاصر كه شايد خود طيف وسيعى هستند در ميان اين دو گروه و هر جريان ديگرى، امرى ناگزير است .در تفسير علت وجود اينان مىتوان گفت كه مراتب و درجات ايمانى و علمى تمامى افراد به اصل طينت آنان باز مىگردد.
در توضيح مطالب اخير بايد بگوييم: به تصريح آيات و روايات، تمامى نفوس انسانى در درجات ايمانى و مراتب نورانى در اصل طينت بايكديگر اختلاف وتفاوت دارند. برخى از آنان سعيدند و خوشبخت و برخى ديگر شقى اند و بدبخت .وجود سعداء واشقياء منافى تكليف نيست، زيرا اگر انسان سعيد رابه حال خود واگذارند از او به مقتضاى طينتش جز عبادت سر نخواهد زد. انسان شقى نيز به همين گونه، اگر به مقتضاى طبعش بخواهد رفتار كند جز عصيان و گناه از او سر نخواهد زد. امّا خداوند متعال با قدرت تامه و كاملهاش به هر دو گروه سعداء واشقياء از هر دو طينت اعطا كرده و بخشيده است .زيرا كه اگركسى تمامى طينتش طينت علّيينى باشد جبرآ واضطرارآ عبادت و ثواب خواهد نمود. به همين ترتيب كسى كه طينت سجّينى داشته باشد از روى جبر و اضطرار عصيان كرده و عقاب خواهد شد؛ بدين لحاظ خداوند متعال طينت هر دو گروه و طينت علّيينى و سجّينى رابايكديگر مخلوط نموده است تااين خلط وامتزاج طينتها جبران كسرى باشد براى آن كه هر يك از اين دو گروه به مقتضاى طينت خود از روى جبر و اضطرار عمل نكنندوبهانه نيز از بهانه جويان برداشته شود.
نتيجه مطلب آن است كه تمامى نفوس انسانى به دليل اختلاط و اختلاف طينت، در معارف و عبادات داراى درجات متفاوت و گوناگون هستند و با يكديگر فرق مىكنند؛ راويان حاضر واصحاب موجود در زمان هريك از امامان بزرگوار :نيز از اين قاعده عمومى و اصل كلى مستثنا نبودهاند و در گرفتن و تحمل معارف و علوم ربانى واسرار نورانى معصومان :داراى مراتب متفاوت و مختلفى بودهاند. برخى داراى بصيرت تام و كامل و برخى داراى بصيرت كمترى بودهاند. و بدين ترتيب، مراتب علمى و ايمانى وعبادى هر يك با ديگرى فرق داشته است. لذا ممكن بوده است كه گاهى طبقات پايينتر در طبقات بالاتر طعن و قدحى وارد سازند و آنان را مورد شماتت قرار دهند. و چه بسا اگر طبقات پايينتر، از علوم و معارف طبقات بالاتر مطلع مىشدند، آنان را تكفير مىكردهاند، همان گونه كه در روايات شيعه وارد شده است كه فرمودهاند:
«لَوْ عَلِمَ اَبوذَر مافى قَلبِ سَلمانَ لَكفَر (لَكفَّرهُ)»
«اگر ابوذر علمى را كه در قلب سلمان بود ميدانست، كافر مىشد يا وى را تكفير مىكرد.»
اين قدح و طعن نبود مگر به دليل اين كه آنان از نظر ظرفيت علمى وايمانى پايينتر بودند. اين رابطه قدح وطعن ازجانب طبقه پايينتر نسبت به طبقه بالاتر همواره وجود داشته است. احتمالا امامان بزرگوار شيعه رعايت حال افراد طبقه پايينتر را مىنمودند واگر در محضر قدسى آنان قدحى از جانب طبقات پايينتر نسبت به طبقات بالاتر انجام مىشد، در برخى اوقات سكوت مىكردندومراقبت حال افراد دانى و داراى رتبه پايينتر را مىنمودند، زيرا كه بر ضلالت و گمراهى اين افراد مىترسيدند .
اگر كسى به شرح حال اصحاب و ياوران پيامبر وامامان شيعه : مراجعه كند، با اندك جستجويى صدق گفتار مارا درخواهد يافت. اين تفاوت واختلاف مراتب اصحاب و راويان معصومان، نه تنها در اصول عقايد بلكه در فروع دين وتلقى و تحمل آنان در احكام نيز كاملا قابل مطالعه ومشاهده است .
مراتب علمى ومعرفتى اصحاب ائمه: از لحاظ نقل روايت با يكديگر متفاوت بود، زيرا برخى آنان احاديث را بعد از فهم نقل مىكردند و خود آنان در اين احاديث تدبّر نمىكردند و از آنها قاعدهاى استخراج نمىكردند و موفق به تفريع نمىشدند، يعنى از مطاوى و خلال فرمايشات آن بزرگواران پى به اصلى نمىبردند؛ در حالى كه برخى ديگر، از درك و فهم بسيار بالايى برخوردار بودند و مىتوانستند حتى از لحن و قراين حالى ومقالى كلام معصومان پى به مطالب بيشمارى ببرند. البته اين افراد با عبارات گوناگونى موردحمايت و تشويق ائمه قرار مىگرفتند. از جمله آن روايات، چند روايت ذيل قابل ذكراست.
«رُبّ حاملَ فقهٍ الى مَن هُو اَفقَه مِنه» چه بسيار ناقل فقه وفهمى كه آن را به شخص فقيهتر و دانشمندتر از خود مىسپارد .
از حضرت امير المؤمنين 7 روايت شده كه فرمودند: «عَلَيكُم بِالِدّرايات لا بالروايات» (بحار الانوار، ج 2 ، ص )160
بر شما باد به فهم روايات نه صِرف روايت كردن و نقل تنها.
داوود بن فرقد گويد: از حضرت صادق 7 شنيدم كه مى فرمود:
«اَنتُم اَفقَه النّاسِ اِذا عَرَفتُم مَعانىَ كَلامِنا،اِنَّ الكلمةَ لَتَنصَـرِفُ عَلى وجوهٍ» (معانى الاخبار، ص )1
شما اگر معانى ومفاهيم سخنان ما را فهميديد آگاهترين مردم نسبت به سخنان و احاديث ما هستيد زيرا اين سخنان داراى وجوه متعددى است.
از امام رضا 7 منقول است كه حضرتش فرمودند :
عَلَينا إلقاءُ الاصولِ اليكُم وَ عَلَيكُم التَّفرعُ (بحار الانوار ، ج 2 ، ص )245
برماست كه اصول قواعد را به شما بازگوييم و برشماست كه بر آن اصول، فروع را بار كنيد. در روايت مشابه ديگرى از امام صادق 7 نقل شده كه حضرتش شبيه به همين عبارت را فرمودندكه: «إنما عَلَينا اَن نُلقىَ عَلَيكُم الاُصولَ وَ عَلَيكُم اَن تَفَرَّعوا».( بحار الانوار، ج 2 ، ص )245
برماست كه كليات مطالب و اصول آنها را بر شما القا كنيم و بر شماست كه به فروع پى ببريد.
تمامى اين روايات وروايات مشابه ديگر، دلالت برآن دارد كه بين اصحاب امامان :تفاوتهاى زيادى در فهم و درك كلمات و سخنان آن بزرگواران وجود داشته است، به گونهاى كه برخى از آنان فقط آنچه را از احكام مىشنيدند و مىفهميدند، صرفآ نقل مىكردند. برخى ديگر افراد فهيمى بودند كه با تدبر به اخبار واحاديث مىنگريستند و قادر به درك و استخراج احكام كلى بودند ومى توانستند از روايات، قاعدههاى كلّى و اصلى استخراج و استنباط كنند، همچون قاعده يد و امثال اين قواعد، كه ما در همين مقاله به برخى از آنها اشارهاى خواهيم داشت.
گروه اخير، كسانى بودند كه اين قواعد را از روايات استخراج كردهاند و فروع فقهى زيادى را از اين قواعد منشعب ساختهاند و درگسترش علم فقه نقش اساسى و بسزايى داشتهاند.
گروه اول راكه احاديث وروايات را بعد از فهم و درك، فقط نقل مىكردند و منتقل مىساختند، بايد فقيه در احكام الهى بناميم.
و گروه دوم راكه احكام در روايات را مىفهميدند ومى توانسنتد قواعد رااز آنهااستخراج كنند وقدرت تفريع و پى بردن به اصول ومحورهاى فرمايشات ائمه عليهم السلام را داشتند و صغريات را بر كبريات فقهى تطبيق ميدادند، اينان فقاهت بيشترى داشته و عالمتر وداناتر بودند.
اين مطلب را كه در مورد مراتب فهم اصحاب ائمه عليهم السلام توضيح داديم، نه تنها در زمان حضور آنان صادق است، بلكه در زمانهاى بعد و حتى تا زمان ما نيز ادامه داشته و استمرار يافته است، مخصوصآ با شروع دوران غيبت امام عصر عليه السلام اين تفاوت و تشكيك در فهم كاملا وجوددارد ومتمايز است .
به ويژه اين كه هر چه از زمان حضور ائمه : بيشتر دور مىشويم باتقطيع روايات مواجه مىشويم و اسناد آنان رانيز مغشوش و درهم مىبينيم .درنتيجه تعارض وتهافت بيشترى در روايات مشاهده مىگردد.
بنابراين مراجعه كنندگان به روايات و احاديث از اصحاب اماميه در اين دوره ـ اوائل عصر غيبت ـ همچون دوره حضور ائمه عليهم السلام بر دو گونه قابل تقسيم هستند: برخى از آنان فقط اكتفاى به نصوص كرده متوجه ظواهر هستند وقدرت استخراج قواعد وتفريع را نداشتهاند. اينان علماى اخبارى رضوان الله عليهم اجمعين مىباشند. امّا برخى ديگر كسانياند كه در روايات تدبّر مىكنند وقصد فهم كامل روايات رادارند و هنگامى كه اغتشاش سلسله اسناد رامشاهده مىكنند وباتقطيع آن روبرو مىگردند، به ايجاد وآماده سازى قواعد و قوانينى مىپردازند كه همان قواعد علم اصول است و دانشمندان و مراجعان به اخبار، در مقام تدبّر و فهم در ادله احكام الهى به اين قواعد، نياز مبرم واساسى دارند.
برخى از اين قواعد به صُغرَيات احكام باز مىگردد وبرخى به كُبرَيات آنها. و بعد از تامل در اين ادّله، قواعد كلى از آن استخراج مىگردد. گاهى از دليل واحدى همچون قاعده لاضرر، وگاه از ضميمه كردن برخى اصول با يكديگر مانند قاعده « مايضمن بصحيحه مايضمن بفاسده»
گاهى اين قواعد بر احكام الهى به عنوان اولى آن صدق مىنمايد همچون قاعده من ملك . و گاهى به عنوان ثانوى آن صدق مىنمايد همچون قاعده لاضرر.
اين قواعد در فقه بسيارند كه بخشى از آنهاعبارتند از:
1ـ قاعده مايضمن
2ـ قاعده تلف قبل القبض
3ـ قاعده من ملك
4ـ قاعده سلطنت
5ـ قاعده ضرر
6ـ قاعده حَرَج
7ـ قاعده ميسور
8ـ قاعده احسان
9ـ قاعده عدل وانصاف
10ـ قاعده غرر
11ـ قاعده تحليل وتحريم بالكلام (انما يحلل الكلام و يحرم)
12ـ قاعده اعتداء (اذا اعتدى عليكم فاعتدوا)
13ـ قاعده شرط (المؤمنون عند شروطهم )
14ـ قاعده ولايت
15ـ قاعده نيابت (يفعل ان يعطى فعل النائب حكم فعل المنوب عنه)
16ـ قاعده اغتفار (يفتقر فى الثوانى والتوابع مالايفتقرفى الأوائل والمتبوعات)
17ـ قاعده ما يقبل النقل و مالا يقبل بالشرط والصلح
18ـ قاعده اذن درعدم انجام برخى واجبات ومستحبات
19ـ قاعده انجرار حكم حرام الى اثره
20ـ قاعده اختيارية ما مقدماته اختيارية
21ـ قاعده يد
و غير اينها از قواعد بسيار و بيشمار ديگر فقهى، كه از همين قواعد، فروع فقهى بسيارى منشعب مىگردد. معناى تفريع نيز همين است و عبارت است از تطبيق صغرى براين قواعد.
پس به گونهاى مجمل مىتوان گفت كه اين گروه اخير نسبت به گروه اول فقيهتر و كاملتر مىباشند واينان همان مجتهدان از اماميهاند رضوان الله عليهم .بنابراين مجتهد كسى است كه عالم وداناى به احكام الهى از كتاب و سنت است و مىتواند اين قواعد كلى واصولى را از دو منبع قرآن و سنت استخراج و استنباط كند و قواعدى فقهى راآماده سازد كه از فرمايشات ائمه عليهم السلام منشعب گشته است . بديهى است كه چنين اجتهادى در شريعت اسلامى جايز است و هيچگونه منع و ردعى از آن در هيچ متن و نص شرعى ودينى نشده است.
بدين علت است كه اعاظم دانشمندان اسلام تمامى جدّ و جهد خويش را براى رسيدن به اين مقام شامخ از فقاهت كامل بكار بردهاند آنگاه، در باره مجتهد مطلق و متجزى سخن به ميان رانده واز اجتهاد گفتگو كردهاند. عدهاى از فقها، اجتهاد را اين گونه تعريف كردهاند :
استفراغ الوسع فى تحصيل الظن و الاطمئنان بالحكم الشرعى و القواعد الفقهية مع التمكن من تفريع الفروع .
اجتهاد عبارت است از بكار بردن نهايت حدّ وجهد شخص در بدست آوردن اطمينان و گمان غالب به حكم شرعى و قواعد فقهى. واين كوشش بايد به همراه توانايى بازگرداندن فروع فقهى به اصول باشد.
يا آن گونه باشد كه شيخ طوسى قدس سره فرمودهاند :هو اعمال النظر فى الحكم الشرعى واستنباط القواعد بان يعرف الحكم من الادلّة، ثم يستنبط القواعد، ثم يفرع عليها الفروع
اجتهاد عبارت است از بكار بردن فكر وانديشه درحكم شرعى و بدست آوردن قواعد فقهى، بدين ترتيب كه بتواند حكم را از ادله شرعى بشناسد، سپس قادر بر استنباط قواعد شود وبتواند فروع فقهى را از آن منشعب سازد.
اجتهاد به اين معنى و مفهومى كه بيان شد نتيجه و محصولى سخت است كه با دشوارى زيادى بدست ميآيد و شايد اصلا دست ندهد زيرا فروع فقهى بسيارند و نهايت ندارند. بنابراين دانشمندان علم اصول رضوان الله عليهم درباره مناصب و مقاماتى كه مجتهدان از نظر علمى دارند،بحث و گفتگو مىكنند كه آيا اين مقام و منصب علمى بايد براى وى بالفعل حاصل باشد يا خير، يا فقط داشتن ملكه اجتهاد كفايت مىكند. و اين فعليّت علمى همان استنباط قواعد و دانستن حكم از روى ادله شرعى و انشعاب فروع از اصول مىباشد . منظور از ملكه اجتهاد، قوه و قدرتى است كه شخص با تمرين بدست ميآورد تا هرگاه خواست حكمى را بداند يا دست به استنباط قاعدهاى بزند و يا فرعى را منشعب سازد و تفريع كند، اين توان را دارا باشد .بنابراين يكى از سخنان اصوليان اين بوده است كه شخص بايد ملكه اجتهاد و قدرت استنباط داشته باشد نه فعليت آن، زيرا كه بدست آوردن اين فعليت بسيار سخت و بلكه محال است و براى هيچ كس بدست نميآيد.
بحث ديگرى كه در همين ارتباط و بعد از موضوع فوق مطرح مىشود، آن است كه مجتهد مطلق و مجتهد متجزى كيست و اجتهاد مطلق و متجزى كدام است؟
به اين سوال چنين پاسخ دادهاند كه مجتهد مطلق توانايى كامل براى بدست آوردن تمامى احكام شرعى را دارد و تمامى اين ملكه براى وى حاصل است، در حالى كه مجتهد متجزى اين قدرت و ملكه علمى را در دستيابى به تمامى مسائل و احكام شرعى ندارد و فقط در برخى موارد اين قدرت برايش حاصل است.
در مرحله بعد اين سؤال پيدا مىشود كه چگونه مىتوان به اين ملكه وقدرت دست يافت؟ آيا حصول آن متوقف بر يادگرفتن علم اصول است يا علم ادبيات، همان گونه كه عدهاى گفتهاند؛ و يا بايد مسايل كلامى و يامسايل عامه فلسفى را آموخت تا بدين ملكه توان دست يازيد همان گونه كه عدهاى ديگر نيز چنين گفتهاند.
به هرحال نزد اصحاب اماميه بحث اجتهاد و مجتهد به همين گونه كه توضيح داديم رواج داشته و بحثى روا و جايز بوده و عدهاى فقيه وعدهاى مجتهد وجود داشتهاند. البته بين فقاهت و اجتهاد ـ همان گونه كه برخى بزرگان بدين فرق اشاره داشتهاند ـ تفاوت وجود داشته است، چنان كه صاحب كتاب فصول بدان اشاره كرده است.
درباره تفاوت بين فقاهت و اجتهاد چنين گفتهاند كه فقاهت يعنى: به دست آوردن احكام شرعى كه معمولااز ادله اجمالى به دست ميآيد و معمولااز ظواهر كتاب و سنت استخراج مىگردد. امّا اجتهاد عبارت است از: به دست آوردن ظنّ و گمان راجح به احكام واقعى و ظاهرى، كه از ادله تفصيلى حاصل مىشود و استخراج قواعدى كه آماده گشته وانشعاب وتفريع فروع از اصول است.
البته اين اجتهاد كه علما و دانشمندان شيعه بحث مىكنند غير از اجتهاد لغوى و اصطلاحى است كه بين قدماى اهل سنت و جماعت به كار ميرفته است. آن اجتهاد، گونهاى رأى و انديشه شخصى و فردى و بدعت است كه نقطه مقابل شرع و آيين و سنت مىباشد. اين اجتهاد از نظر ائمه عليهم السلام مردود بوده و به شدت از آن نهى كردهاند.
در نظر كتاب و سنت نيز اين گونه اجتهاد اصلا مقبول و صحيح نمىباشد.
بامطالبى كه بيان گرديد، روشن مىگردد كه بين اعاظم دانشمندان اخبارى و اصولى رضوان الله عليهم اجمعين هيچ گونه اختلافى وجودندارد. بزرگان اخبارى ازدانشمندان اماميه هيچ گونه انتقاد واختلافى با اصوليان و مجتهدان نداشتهاند، زيرا ديدهاند كه اختلاف آنان به فقاهت و افقهيّت بر مىگردد واين كه مجتهدان واصوليان از خود آنان فقيهتر و آگاهتر و داراى دقت نظر بيشترى هستند. بنابراين انصاف داده و در مورد مجتهدان طعن و قدحى وارد نساختهاند. به همين مناسبت است كه از بزرگان اخباريان، انتقادى در مورد بزرگانى از اصوليان نظير شيخ طوسى، محقق اول، محقق دوم، شهيد اول، شهيد دوم و شيخ صدوق وارد نشده است.
روش علماى اصولى نيز اين چنين بوده و هيچگونه انتقاد و قدحى درباره علماى اخبارى وارد نساختهاند، زيرا ديدهاند كه آنان فقيهان و آگاهان به احكام الهى هستند. اگرچه نسبت به خود آنان ـ اصوليان ـداراى فقاهت كمتر، معرفت محدودتر و كمال اندكترى مىباشند وقدرت استخراج قواعد وتفريع فروع را ندارند.
آرى، برخى از افراد طيف مقابل ـ كه داراى علم واطلاع كمترى بوده ودچار جهل و ناآگاهى گشتهاند ـ نسبت به گروه مقابل كلمات وسخنانى گفتهاند نظر حق وانصاف آن است كه بگوييم در هركدام از اين سخنان، كلمات حقى نيز يافت شده و وجود دارد كه قابل توجه است. مثلابرخى از اصوليان متأخر، از طريق اعتدال خارج گشته واعتقاد به حجّيت ظن پيدا نمودهاند، در حالى كه ظنى كه اينان مىگويند از راه درستى تحصيل
نگشته است و به خواب و خيال و سخنان ياوه شبيهتر است تا سخن حق. برخى ديگر نيز از آنان تمايل به جبر در افعال و اعمال انسانى پيدا كرده و معتقد به اراده تكوينى ودخول آن در اراده تشريعى خداوند شدهاند. حتى برخى از متاخران اصوليان به اين قول گرايش پيدا كردهاند كه اصلاما چيزى به عنوان اراده تشريعى نداريم! اگر كلام و اصل اصولى اين است كه اينان مىگويند، حق با اخباريان است كه آنان را مورد طعن و قدح قرار دهند. زيرا كه اين سخنان، از اصل واساس با مذاهب و ديانات الهى مخالف است . برخى ديگر به حجيّت قياس قائل گشتهاند كه در روايات فراوانى از آن نهى شده است .
بنابراين چنين سخنان نمىتواند توجيه وتطابق قابل قبولى بادين الهى داشته باشد. البته حق آن است كه تمامى اصوليان اين سخنان باطل را نزدهاند و نمىتوان همگى را يكسان به اين گونه اقوال متهم نمود. همچنين برخى اخباريان نيز از طريقه اعتدال خارج گشتهاند و معتقد شده اند كه تمامى اخبار و روايات قطعيت داشته و از حجيت يكسانى برخوردارند. اينان قدح و طعن بر اصوليان وارد ساختهاند كه شما به ظن عمل مىكنيد درحالى كه ما به قطع موجود در روايات عمل مىنماييم، چون روايات قطعى الدلاله و قطعى السند مىباشند !اگر چنين اعتقاد سفيهانهاى درست باشد، بايد بگوييم حق با اصوليان است، زيرا نمىتوان اعتقاد به صحت تمامى اخبار و دلالت همگى آنها داشت.البته نبايد تمامى اخباريين را به اين قول ـ صحت و دلالت تمامى اخبار صادره از معصومان ـ نسبت داد. قدح و طعن تمامى علماى اخبارى نيز كار پسنديدهاى نيست، چرا كه اينان حاملان روايات وحافظان احاديث و رسانندگان آن به ما بودهاند . چگونه مىتوان اين بزرگواران را ـ كه محافظان آثار وناقلان اخبار امامان بزرگوار :بودهاند ـ مورد طعن و لعن قرارداد؟ اينكار به هيچوجه روا و جايز نيست.
خلاصه مطلب اين شد كه وجه اختلاف اخبارى واصولى به فقاهت وافقهيت بر مىگردد، اخباريان فقيه و اصوليان فقيهتر بودهاند. اين اختلاف بين علماى اصولى، و اخبارى از زمان حضور امامان بزرگوار :وجود داشته وامامان نيز هر دو گروه را تأييد نمـودهاند و هر دو گروه نيز برطريق رشد و صواب و هدايت مىباشند، با آن كه جاهلان و نا آگاهانى در هر دو گروه وجود داشتهاند كه نسبت به طرف مقابل اسائه ادب داشته و طعن و قدح روا داشته اند و بزرگان هر دو گروه از اين طعن وانتقاد مبّرا و منزّهاند. البته هر دو گروه نيز درقسمتى ازمطالب خويش دچار خطا و لغزش گشتهاند كه نبايد از آن غفلت داشت .
اما روش ما در اين ميانه چيست و چه راهى را انتخاب مىكنيم؟ بحثى است كه در مقاله آينده بايد بدان پرداخت.
منابع :
ـ اردبيلى، محمد. جامع الرواة، بيروت: درالاضواء، 1403 قمرى .
ـ ابن بابويه، محمد. معانى الاخبار، قم: جامعه مدرسين، 1361 شمسى .
ـ شهابى، محمود. تقريرات اصول، تهران: بى نا، بى تا.
ـ طوسى، محمد. اختيار معرفه الرجال. مشهد: دانشكده الهيات، 1348 شمسى.
ـ فيض، على رضا. مبادى فقه واصول، تهران: دانشگاه تهران، 1369 شمسى .
ـ گرجى، ابوالقاسم. تاريخ فقه وفقها، تهران: سمت، 1381 شمسى.
ـ مجلسى، محمد باقر. بحار الانوار. بيروت: داراحياء التراث العربى، 1403 قمرى .
ـ محقق داماد، سيد مصطفى، قواعد فقه. تهران: سمت ومركز نشر علوم اسلامى، 1382شمسى.
ـ محمدى، ابوالحسن. قواعد فقه. تهران: ميزان، 1382شمسى.
ـ معلوف، لويس. المنجد، بيروت: دارالمشرق، بى تا.
ـ مفيد، محمد. الاختصاص، قم: جامعه مدرسين، بى تا.