جلوگیری عمر از نوشتن
عبدالله بن عبّاس مصیبت روز پنجشنبه را یاد میکرد و چنان میگریست که سنگریزهها از اشک او خیس میشد و میگفت:
روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبهای! مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و نوشتهاش جدایی افتاد!
یا میگفت:
مصیبت، همه مصیبت آن بود که در اثر اختلاف و جاروجنجال آنان، میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و آن نوشته جدایی افتاد!
یا میگفت:
مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان ما و نوشتهی پیغمبرمان جدایی افتاد![1]
و آن چنین بود که چون درد رسول خدا صلّی الله علیه و آله سخت شد، فرمود:
برای من کاغد (یا کتف و دوات) بیاورید تا نوشتهای برای شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید.
یا نه ظلم کنید و نه به شما ظلم کنند.
در خانه، سروصدا و جاروجنجال به پا بود. پس عمر نکول کرد. از اینرو رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن نوشته را رد کرد (و ننوشت). عمر گفت:
همانا درد بر پیغمبر غالب آمده است؛ یا درد او به درازا کشید؛ یا همانا پیغمبر هذیان میگوید.[2] در حالیکه کتاب خداوند نزد ما هست؛ یا: و نزد شما قرآن است! کتاب خداوند (ما را کافی باشد!).
اهل خانه اختلاف کردند و به خصومت برخاستند و میان کسانی که میگفتند: نزدیک برید تا برایتان بنویسد و آنانکه همان سخن عمر را بر زبان میآوردند، جاروجنجال زیاد شد یا اختلاف پیش گرفتند… پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
از کنار من برخیزید و نزد من (یا نزد هیچ پیامبری) سزاوار نباشد( که با هم درگیر شوند).[3]
در متن دیگری افزوده است:
برخی از آنان میگفتند: سخن همان است که عمر گفت. پس با هم به نزاع برخاستند. در حالیکه تنازع در نزد پیغمبر سزاوار نباشد. پس گفتند: او را چه شده است، آیا هذیان میگوید؟! دراینباره از او بپرسید! همین سخنان را نزد حضرت تکرار میکردند و چون جاروجنجال و اختلاف را نزد او زیاد کردند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
برخیزید و مرا واگذارید؛ حالی که من دارم بهتر از آن است که مرا بدان میخوانید…[4]
از عبدالله بن عبّاس منقول است که گفت:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله استخوانی (کتف) خواست و فرمود: استخوان کتفی برایم بیاورید تا نوشتهای برای شما بنویسم که پس از من اختلاف نکنید.
کسانی که از مردم نزد او بودند، به جاروجنجال پرداختند. زنی از حاضران گفت: وای بر شما؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله از شما پیمان گرفت؛ برخی از قوم گفتند: ساکت باش؛ همانا تو را عقلی نباشد!
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: شما را احلامی نباشد.[5]
عبدالله بن عبّاس از خانه بیرون آمد و میگفت:
مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و نوشتهاش جدایی انداخت.[6] سبب آن بود که با هم اختلاف کردند و به جاروجنجال پرداختند.
درد یا هذیان؟!
عبارت «غلَبَهُ الوَجَع: درد بر او غالب شده است» و عباراتی مانند آن در شمار عدیدهای از منابع آمده است. در روایت آمده است:
گفت: «همانا پیغمبر هذیان میگوید»؛ یا چنانکه در متون دیگر آمده است، عبارتی همانند آن بیان کرد.
این عبارت «أهجر؟!» را تفسیر کرده، میگویند: سخن آنان «أهجر»، به اثبات همزه استفهام است و فتح هاء و جیم. گویند: و برخی گفتند: «هُجراً»، به ضم ها و سکون جیم و تنوین راء. یعنی «قال هُجراً: پیغمبر، هذیان گفت». هُجر به ضم هاء و سکون جیم، هذیان باشد که مریض بر زبان آورد و نظم و انتظامی ندارد و چون بیفایده است، به آن توجّه نمیشود.
وقوع چنین سخنی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله، در حق وی محال است. این بر سبیل استفهامی باشد که معنای انکار ابطال است (استفهام انکاری)، یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان نمیگوید! یعنی: نه در اخذ از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اختلاف کردند و نه نوشته را بر او انکار نمودند و نه اینکه اصلاً پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان میگوید.[7]
متن دیگری نیز میکوشد تا از زشتی این سخن بکاهد. از اینرو میگوید: «عمر سخنی به این معنا گفت: همانا درد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله چیره شده است.»
متن سومی میکوشد به این موضوع را از ریشه انکار کند. از اینرو تلاش ناکامی است که میگوید: «او را چه شده است؟ آیا هذیان میگوید؟ از او بپرسید.» یا سخنانی از این قبیل.
از اینرو گفتیم: تلاشهای شکسته خورده و ناکام که عبارت «غلبه الوجع» در معنی با عبارت «انه یهجر» تفاوت ندارد، جز اینکه عبارت نخست در شنیدن سبکتر است! و تأثیر کمتری دارد آنچه آنان را وادار کرده این سخن را به آن عبارت تبدیل کنند؛ تخفیف از حدّت و شدّت نقدی است که به گوینده این سخن وارد میشود..؛ زیرا هذیان با عصمت منافات دارد.[8]
قابل ملاحظه است که هرگاه تصریح میکنند، گویندهی این سخن عمر بود، صیغه سخن را از حالت خبری به انشایی و استفهامی تغییر میدهند یا میگویند: «غلبه الوجع» و سخنانی از این قبیل. امّا زمانی که واژه «هذیان» را به صراحت میآورند، نام گوینده را به صورت مبهم یاد میکنند. در عین حال شماری از اهل سنّت از جمله خفّاجی،[9] تصریح کردهاند که عمر بود که گفت: «همانا این مرد، هذیان میگوید!»
تحریف این سخن تا به صورت پرسش از حال درآید، در صورتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله را به حد هذیانگویی میرساند، هیچ فایدهای به حال آنان ندارد؛ زیرا چنین پرسشی این احتمال را مطرح میکند که این موضوع در مورد رسول خدا صلّی الله علیه و آله حاصل آمده است. چنین احتمالی در مورد پیامبران خداوند نادرست است؛ زیرا موجب ایراد به عصمت و نبوّت آنان است و از مظاهر تکذیب نص صریح قرآن که دربارهی پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله میگوید:
«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»[10]
و از سر هوس سخن نمیگوید. این سخن به جز وحیای که میشود، نیست.
«إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ».[11]
جز آنچه را که به سوی من وحی میشود پیروی نمیکنم.
ابن ابیالحدید معتزلی کوشیده فضا را به گونهای دیگر تلطیف کند. وی شیوه حسنظن به گویندهی این سخن خطرناک را در پیش گرفته، میگوید:
در اخلاق و گفتار عمر نوعی بدبانی و خشونتی آشکار بوده است که شنونده از آن چیزی میفهمیده و تصور مطلبی میکرده که خودش چنان قصدی نداشته است.
از جمله کلمهای که در بیماری رسول خدا صلّی الله علیه و آله از دهان عمر بیرون آمد و پناه بر خدا؛ که اگر او اراده معنی ظاهری آن کلمه را کرده باشد، بلکه آن کلمه را به عادت خشونت و بدزبانی خود گفته و نتوانسته است خود را از گفتن آن کلمه نگه دارد.
بهتر بود که میگفت: پیامبر در حال احتضار است؛ یا میگفت: شدّت مرض بر او چیره است. بسیار دور است که اراده معنا و چیز دیگری کرده باشد. نظیر این کلمه برای مردم عادی و فرومایه عرب، بسیار است.[12]
این سخن ابن ابیالحدید خطابه است و هیچ ارزشی ندارد؛ زیرا سخن بتر وی هیچ تفاوتی با سخن بدتر او ندارد که از آن گریزان است و میکوشد عمر را از تبعات آن پیراسته سازد. این سخن هم که از نظر وی بهتر بود، عمر آن را در مورد رسول اعظم صلّی الله علیه و آله بر زبان میاورد، با عصمت منافات آشکار دارد و نمایانگر جرئت و جسارت و آزار و اذیّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله است و اتهام او به چیزی که نص صریح قرآن از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نفی میکند!
حسنظن ابن ابیالحدید به عمر و حکم بر اینکه مضمون حقیقی این سخن را قصد نداشت و بر شمردن این شیوه بیان از خشونت غریزی عمر، اگرچه مسئولیت آن بر عهده خود وی است امّا غیبگویی است و نه توان به وسیله آن بر دیگران احتجاج آورد و نه بدان ترتیب اثر داد!
خشونت غریزی، نه عصیان بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله را توجیه میکند و نه به خشم آوردن حضرت را و نه توجیهگر جرئت و جسارت به مقام قدس نبوی است، خصوصاً پس از آنکه گروهی از صحابه، مطابق آن موضع گرفتند و گفتند: سخن همان است که عمر گفت: پس به نزاع و ستیزه برخاستند و صداهایشان را بلند کردند و جاروجنجال به راه انداختند و کارهای ناشایست دیگری که در حضور رسول اعظم صلّی الله علیه و آله مرتکب شدند و در صفحات قبل بیان شد!
ایا همهی آنان از خشونت غریزی رنج میبردند، یا موضوع از این سادهاندیشی، بسی خطرناکتر و بدتر است؟!
بیادبی های متعدد به مقام نبوّت
با غضنظر از نسبت دادن هذیانگویی به پیغمبر معصوم، ملاحظه میکنیم که موضوع به همین مورد، خلاصه نمیشود بلکه در موارد متعدد دیگری هم به مقام نبوّی اسائه ادب کردند. از آن جمله به نمونههای زیر اشاره میکنیم:
1. مخالفت با دستور رسول خدا و امتناع از پاسخ به درخواست حضرت و منع دیگر حاضران از انجام خواسته پیغمبر صلّی الله علیه و آله .
- ایجاد جاروجنجال در حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله از طریق بلند کردن صداهای خود؛ در حالیکه خداوند متعال در آیات صریح قرآنی همگان را فرمان داده بود که صدای خود را از صدای پیامبر صلّی الله علیه و آله بلندتر نکنند و در حضور او صدایشان را هرچه پایینتر آورند:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ».[13]
ای کسانیکه ایمان آوردهاید، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنانکه بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن میگویید با او به صدای بلند سخن مگویید، مبادا بیآنکه بدانید کردههایتان تباه شود.
- تنازع و ستیزه در محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله ؛ آنان موضوع را به آن حضرت واگذار نکردند تا در مقابل فرمان او تسلیم باشند، بلکه آنقدر با هم ستیزه و اختلاف کردند که حضرت آنان را از نزد خود بیرون کرد. در حالیکه خداوند متعال آنان را از نزاع و خصومت نهی و فرمان داده موضوعات مورد اختلاف و نزاع خود را به خداوند و رسول او ارجاع دهند و در مقابل حکم حضرت تسلیم باشند:
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً».[14]
ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.
- آنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به خشم آوردند و کارهایی در محضر او مرتکب شدند که سزاوار نبود. در متون مختلف به این موضوع تصریح شده است. از آن جمله، سخن قوم به زن حاضر در مجلس که گفتند: تو را عقلی نباشد!
- آنان گفتند: کتاب خداوند ما را کافی است. این تصمیم آنان برای دورساختن سنّت شریف از دسترس مردم بود. در حالیکه خداوند متعال به آنان میفرماید:
«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ».[15]
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.
و حدیث ثقلین هم نزد آنان با این عبارت ثابت است که میگوید:
«كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي»[16]
حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ
در این سخن که گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»، چند نکته جالب توجّه وجود دارد:
الف) آنان حتّی در همین مورد هم از عمل به قرآن کریم گریختند تا چه رسد به موارد دیگر. این قرآن است که به آنان فرمان میداد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اطاعت کنند:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً».[17]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امری [دینی] اختلافنظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر و نیکفرجامتر است.
و فرمان میدهد که هر چه برایشان میآورد، اخذ کنند:
«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ».[18]
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.
چنانکه هم از آزار و اذّیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله نهی فرموده است و هم از اینکه او را به خشم و غضب آورند و هم از بلند کردن صدای خود در محضر پیامبر صلّی الله علیه و آله و ستیزه و نزاع در حضور او. فرمان قرآن است که در آنچه نزاع دارند، به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله مراجعه و به حکم او گردن نهند!
آیات قرآنی در اینباره صریح است و جای هیچ عذر و بهانهای باقی نمیگذارد. بنابراین در همین مورد هم به قرآن عمل نکردند.
ب) بیتردید بیان هر چیزی در قرآن هست، لیکن فقط کسی قرآن را میشناسد که به او خطاب شده است. اصل هر چیزی در قرآن است، لیکن عقل و خرد دیگر مردان، نتواند آن را درک کند بلکه میبایست به مفسر حقیقی کتاب خدا مراجعه کرد که فقط پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله است و پس از او ائمّه طاهرین علیهم السّلام که به تنزیل و تأویل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن، آگاه هستند. احدی جز آنان نمیتواند حقایق قرآن را استخراج کند.
چگونه عمر و دیگران میتوانستند شمار رکعات نمازهای یومیه، شرایط اعتکاف در مساجد و دیگر احکام فرعی را از قرآن بیابند، مگر به دلالت و راهنمایی کسی که علم کتاب نزد او است؟! چنانکه وقایع بعدی هم نمایان ساخت که نه معنای «اب» را میدانند و نه «کلاله» را میشناسند و نه بسیاری دیگر از عناوینی که قرآن را از آن سخن گفته است!!
آنگاه مردم را از پرسش درباره معانی آیات قرآنی منع کردند و کتک زدند و شکنجه کردند.
آیا معنای این سخن: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»، آن است که قرآن برای قرائت در قبرستانها و محافل و مجالس رسمی باشد و به گردن بیماران آویخته شود و مسافران به وقت حرکت، از زیر آن عبور کنند!؟
اهمیت این نوشته
شاید کسی بپرسد چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله میخواست آن نوشته را بنویسد؟!
آیا ماجرای غدیر کافی نبود که هم با علی علیه السّلام به امامت و ولایت بیعت کردند و هم به این مناسبت به او تبریک و تهنیت گفتند؟!
پاسخ چنین باشد:
الف) آنچه در بیماری مرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله از جرئت و جسارت روی داد و حاضران هر چه اصرار ورزیدند که اجازه ندهند نوشته مورد نظر خود را بنویسد؛ بر ضرورت انجام این نوشته دلالت تام و تمام دارد.
ب) شاید همین مردم برنامهریزی میکردند که دلالت ماجرای غدیر را انکار کنند و با تکیه بر توجیهات و تأویلهای باطل، حادثه را از بین برده، امور را از دید عوام پوشیده دارند. این احتمال هم وجود دارد که ادعا کنند حوادثی به وجود آمد و اتّفاقاتی روی دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله وادار شد، از آن موضوع عدول کند و صرفنظر از آن را به مصلحت مردم و دین دانست!!
چرا پیامبر صلّی الله علیه و آله در نوشتن اصرار نکرد؟!
یک پرسش مطرح است که میگوید: اگر این نوشته آنقدر ضروری و مهم بود و امّت را برای همیشه از گمراهی و ضلالت حفظ میکرد، پس چرا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از نوشتن آن خودداری کرد؟! چرا پیغمبر صلّی الله علیه و آله تسلیم خواست عمر و دیگران شد؟! مگر اصرار بر نوشتن، وظیفه نبود؟! مگر نه آن بود که نفع این نوشته منحصر به مردمان آن روزگار نمیشد بلکه همه امّت مسلمانان را تا قیامت دربرمیگرفت؟! پس چرا ننوشت؟!
علّامه سید عبدالحسن شرفالدین (ره) در پاسخ گوید:
از اینرو از نوشتن آن عدول کرد که سخن ناگهانی آنان، او را وادار ساخت از این کار دست بردارد؛ زیرا پس از این سخن تأثیری برای نوشته باقی نمیماند جز فتنه و اختلاف در این نکته که آیا در آنچه نوشت، هذیان گفت یا هذیان نگفت؟! پناه بر خدا!! همچنان که در اینباره اختلاف کردند و در مقابل دیدگان حضرت سروصدا و جاروجنجال راه انداختند. آن روز از این امکان نیافت که به آنان بگوید: «از نزد من برخیزد!»
اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله اصرار میکرد و آن نوشته را مینوشت، آنان هم بر این سخن خود که «هذیان میگوید»، لجبازانه پافشاری میکردند و بلکه پیروانشان در اثبات هذیانگویی حضرت ـ پناه بر خداـ بسی غوطهور میشدند و افسانه و اسطورهها مینگاشتند و طومارها در ردّ آن نوشته و علیه کسانی پر میکردند که به آن احتجاج کنند، بنابراین حکمت بالغه نبوی اقتضا کرد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از این نوشته روی بگرداند، تا این معارضان و هوادارانشان بابی برای ایراد در نبوت نگشایند، به خدا پناه میبریم و از او پناه میجوییم!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله دید که علی علیه السّلام و دوستانش در مقابل مضمون آن نوشته تسلیم هستند، چه بنویسد و چه ننویسد و دیگران، حتّی اگر آن را بنویسد، نه به آن عمل خواهند کرد و نه آن را معتبر خواهند دانست. در چنین حالتی اقتضای حکمت، در ترک آن بود؛ زیرا پس از آن معارضه جز فتنه تأثیری نداشت. این نکته بر کسی پوشیده نباشد.[19]
فایده این ماجرا
این سیاست نبّوی در نهایت دقتّ بود و در چندین جهت هم تأثیر شایانی داشت و هم فایده فراوان. بار دیگر کسانی را رسوا کرد که برخلاف باطن، تظاهر به خضوع و اطاعت از رسول خدا صلّی الله علیه و آله میکردند و مردم دانستند که باطن و ظاهرشان همخوانی و سازگاری ندارد.
همچنانکه امکان نیافتند مدعی شوند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله رأی خود را تغییر داد یا رازی به آنان گفته که از دیگران پنهان داشته است، علاوه بر این، رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را ناچار ساخت تا آشکارا اعلان کنند که قصد داشتند سنّت او را نادیده گرفته، باطل سازند.
چنانکه امکان این ادعا را هم از آنان گرفت که در اینباره اجتهاد کردند. بنابراین معذور باشند! معلوم شد که این اجتهاد در مقابل نص بود و بهای آن به خشم آوردن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و جرئت و جسارت و هتک حرمت حضرت و ایراد در عصمت و مخالفت به نصوص واضح و صریح قرآن.
همچنین آشکار ساخت که رسول خدا صلّی الله علیه و آله را در آنچه میگوید، تصدیق نمیکردند که این نوشته امّت را تا قیامت از ضلالت حفظ خواهد کرد. همچنانکه دلالت دارد: نه به مصلحت امّت اهمیّت میدادند و نه به هدایت و صیانت ملّت از ضلالت و گمراهی، میاندیشیدند!
خواهد آمد که: آنان زمانی اینگونه عمل کردند که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله از طریق تطبیق پیشگویی غیبی خویش با سخنان و مواضع آنان، معجزهای نمایان در فراروی آنان قرار داد؛ و آن هنگامی بود که به حاضران خبر داد: زود باشد که کسی بگوید: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ!».
نکتههای فراوان دیگری هم میتوان از این حادثه استنتاج کرد.
سپاهپوشان عزادار
سخن سیّد بن طاووس در تصدیق تعبیر عبدالله بن عبّاس آمد که از این ماجرا به «مصیبت روز پنجشنبه» یاد کرد. سخن سیّد، صادقانهترین و کاملترین تعبیر از حجم فاجعهای است که در نتیجه عملکرد این قوم بر مسلمانان وارد شد. او میگوید:
به خدا قسم؛ اگر مسلمانان لباس سیاه میپوشیدند و مجالس عزا به پا و نهایت مراتب حزن و اندوه را ابراز میداشتند، در مقابل مصیبتهایی که عمر بر آنان وارد کرد و از هلاکت، ضلالت، و شبهات برایشان به بار آورد، ناچیز باشد![20]
زیرا این کار هم موجب اختلاف امّت و خونریزیها شد و هم باعث اختلال امور دینی و هلاکت هفتاد و دو فرقه، به سبب شبهات و ضلالتهایی که به وقوع پیوست و موجب خلود مردمانی در جهنم گشت که جاودانه در آتش جهنم خواهند ماند.[21]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج11، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[1]ـ ر. ک: سبل الهدی و الرضاد، 12/247؛ نفحات اللاهوت، 117؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 1/608؛ 3/693ـ 699؛ مسند احمد، 1/325ـ 336؛ صحیح بخاری، 5/138؛ 7/9؛ 8/161؛ صحیح مسلم، 5/76؛ شرح صحیح مسلم، نووی، 11/89؛ عمدة القاری، 2/170؛ 18/62ـ 63؛ 21/225؛ 25/76؛ فتح الباری، 8/132؛ الملل و النحل، 1/22؛ المصنّف، صنعانی، 5/439؛ السنن الکبری، نسائی، 3/433؛ 4/360؛ صحیح ابن حبان، 14/562؛ الجمع بین الصحیحین، 2/9؛ مسن ابوعوانه، 3/476؛ الدرر، ابن عبدالبر، 270؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، 2/55؛ 6/51؛ الطبقات الکبری، 2/244؛ البدایة و النهایه، 5/248؛ 271؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 3/171؛ المنتقی، 1/347ـ 349؛ منهاج السنة النبویه، 6/19، 25، 316، 572؛ دلائل النبوه، بیهقی، 7/148؛ سلوة الکئیب بوفاة الحبیب، 1/107؛ البدء و التاریخ، 5/59؛ سمط النجوم العوالی، 3/356؛ الانس الجلیل 1/216؛ امتاع الاسماع، 14/446ـ 449؛ سیره ابن کثیر، 4/451؛ 498؛ مجمع النورین، 203؛ موسوعة الامام علی (علیه السّلام)، 2/387ـ 388، 407؛ منهاج الکرامه، 103؛ نهج الحق و کشف الصدق، 333؛ اعیان الشیعه، 1/294، 424، 426؛ الدرجات الرفیعه، 103؛ معجم الرجال الحدیث، 14/37؛ معجم الرجال و الحدیث، 1/127؛ 2/3، 97، 111، 229؛ المسترشد، 681؛ تشیید المطاعن، 1/355ـ 431؛ مناقب ال ابیطالب، 1/203؛ امالی، مفید، 37؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 433؛ الیقین، 521؛ سعد السعود، 297؛ کشف المحجه، 65؛ الصراط المستقیم، 3/6، 100؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، 73؛ الصوارم المحرقه، 192؛ الاربعین، شیرازی، 534؛ بحار الانوار، 22/473ـ 474؛ 30/531ـ 536، 552؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، 384ـ 388؛ المراجعات، 353؛ النص و الاجتهاد، 149؛ الغدیر، 3/215؛ مستدرک سفینة البحار، 7/425؛ احقاق الحق، 280؛ غایة المرام، 6/95؛ الفصول المهمه، 105.
[2]ـ شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 4/278؛ بحار الانوار، 22/468؛ ر.ک: پاورقیهای مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/693ـ 702.
[3]ـ ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، 12/248؛ الطبقات الکبری، 2/372؛ مسند احمد، 324ـ 326؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/693ـ 696؛ از: صحیح بخاری، 1/39؛ 6/11؛ 7/156؛ 9/137؛ فتح الباری، 1/185؛ 8/100ـ 101؛ 13/289؛ عمدة القاری، 2/170؛ 25/76؛ الطبقات الکبری، 2/2/37؛ عبدالله بن سبأ، 79؛ صحح مسلم، 3/1259؛ مناقب آل ابیطالب، 1/235؛ بحار الانوار، 22/468، 472؛ 36/277؛ 30/531ـ 535؛ الغیبه، نعمانی، 38ـ 39؛ المصنّف، صنعانی، 5/438؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 2/849؛ سیره حلبی، 3/382؛ الارشاد، 87؛ مسند احمد، 1/324، 336؛ الشفاء، 2/431؛ الدرر، ابن عبد البر، 125، 204؛ کشف المحجه، 64؛ البدایة و النهایه، 5/227، 251؛ الفائق فی غریب الحدیث، 4/93؛ التراتیب الاداریه، 2/241ـ 243؛ الادب المفرد، 47؛ شرح الخفاجی، 4/277؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 432؛ غایة المرام، 596؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، 2/54ـ 55؛ 6/51؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 32/216ـ 217.
[4]ـ سبل الهدی و الرشاد، 12/247؛ از: صحیح بخاری و صحیح مسلم، البدایة و النهایه، 5/271؛ سیره ابن کثیر، 4/499؛ الایضاح، 359؛ الیقین،سیّد بن طاووس، 521؛ بحار الانوار، 30/531ـ 534؛ فتح الباری، 8/102؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، 13/31؛ الاکمال فی اسماء الرجال، 202؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/436؛ الکامل فی التاریخ، 2/320؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 2/2/62؛ امتاع الاسماع، 14/447؛ سبل الهدی و الرشاد، 12/247؛ مجمع النورین، 202؛ سفینة النجاة، 205.
[5]ـ سبل الهدی و الرشاد، 12/248؛ از طبرانی، مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/698؛ غایة المرام، 598؛ مجمع الزوائد، 4/215؛ المعجم الکبیر، 11/30.
[6]ـ سبل الهدی و الرشاد، 12/247؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/695؛ از: تشیید المطاعن؛ بحار الانوار، 30/532.
[7]ـ سبل الهدی و الرشاد، 12/249.
[8]ـ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/723؛ از: فتح الباری، 8/101؛ عمدة القاری، 18/62؛ فلک النجاة فی الامامة و الصلاة، 147.
[9]ـ شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 4.
[10]ـ نجم: 3ـ 4.
[11]ـ انعام: 50.
[12]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 1/183؛ الاربعین،شیرازی، 550؛ مکاتب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/723.
[13]ـ حجرات: 3.
[14]ـ نساء :65.
[15]ـ حشر: 7.
[16]ـ ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، 1/93؛ العلل، 1/9؛ جامع بیان العلم و فضله، 2/180؛ الجامع الصغیر، 1/505ـ 506؛ السنن الکبری، بیهقی 10/114؛ سنن الدارقطنی، 4/160؛ کنز العمّال، 1/173، 187؛ مسند زید، 404؛ الاستذکار، 8/265؛ التمهید، ابن عبد البر، 24/331؛ اتفسیر الکبیر، 2/4؛ اضواء البیان فی ایضاح القرآن، 7/289؛ 8/247؛ الاحکام، ابن حزم، 6/870؛ الاحکام، آمدی، 1/248؛ الضفاء الکبیر، 2/251؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، 4/69؛ میزان الاعتدال، 2/302؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، 1/543.
[17]ـ نساء: 59.
[18]ـ حشر: 7.
[19]ـ المراجعات، 284ـ 285؛ النص و الاجتهاد، 17ـ 171؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، 91؛ به بعد.
[20]ـ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 433.
[21]ـ ر.ک: همان، 431.