عکرمه از پدرش یا عموش از جدّش آورده است که گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غزوه تبوک فرمود: هرگاه در سرزمینی طاعون آمد و شما آن‌جا بودید، از آن‌جا خارج نشوید و اگر در سرزمین دیگری بودید، به این سرزمین وارد نشوید.[1]

گوید: سبب آن بود که شام از قدیم‌الایام، همواره به وفور طاعون مشهور و معروف بود. چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به قصد جنگ شام به تبوک آمد، شاید به او خبر رسید که طاعون در همان ناحیه‌ای است که قصد آنجا داشت. همین موجب شد تا بدون جنگ بازگردد. خدا از حقیقت آگاه‌تر است.

صالحی شامی گوید:

جماعتی گفته‌اند: طاعون شیرویه یکی از پادشاهان ایران، در روزگار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. شیرویه در مداین بود.[2]

 

در پاسخ می گوییم:

1.‌ اگر طاعون شیرویه در مداین بود، باید دانست مداین همان تیسفون است که در جنوب غربی ایران واقع بود و پایتخت زمستانی ساسانیان. هنوز هم ایوان مداین در همان جا سر پاست و می‌توان دید.

  1. گذشت که سبب مراجعت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از سرزمین روم، آن بود که امپراتور روم اظهار نزدیکی به آیین اسلام کرد. در این صورت جایز نبود به جنگ کسی برود که هنوز موضع معینی اتخاذ نکرده است.

  2. ما نشنیده‌ایم که در روزگار پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در شام، طاعون آمده باشد، چه در همان ناحیه‌ای که مقصد حضرت بود و چه در ناحیه‌ای دیگر.

  3. در مورد سخن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در خصوص ورود یا خروج از منطقه و طاعون گوییم:

این سخن در حقیقت تأسیس اصل قرنطینه است. البتّه برخی افراد آن را بد فهمیده اند. روایات وارده از اهل بیت (علیهم السّلام)، این نکته را توضیح می‌دهد:

1.‌ علی بن مغیره گوید:

به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مردم در سرزمینی زندگی می‌کنند که در آن‌جا مرگ زیاد است و آیا می‌توانند از این منطقه به جای دیگری بروند؟

فرمود: آری.

گفتم: به ما خبر رسیده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قومی را به این سبب سرزنش کرده است.

فرمود: آنان به ازای دشمن، مرتب بودند. از این‌رو رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمان داد که در جای خود بمانند و از آن‌جا به جای دیگری نروند. پس آن‌گاه که مرگ در آن‌جا زیاد شد، از آن‌جا به جای دیگری رفتند. این جابه‌جایی آنان به منزله‌ی فرار از میدان نبرد بود.[3]

  1. ابان بن احمر گفت:

یکی از اصحاب ما از ابوالحسن (علیه السّلام) درباره‌ی طاعون پرسید که در شهری شیوع می‌یابد که من آن‌جا زندگی می‌کنم. آیا می‌توانم از آن‌جا به جای دیگری بروم؟

فرمود: آری.

گفت: در روستا چطور، آیا می‌توانم از آن‌جا بروم؟

فرمود:‌ آری.

گفت: در خانه چطور، آیا می‌توانم از آن‌جا بروم؟

فرمود: آری.

من گفتم: ما از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیث می‌کنیم که فرمود: فرار از طاعون همانند فرار از میدان جنگ است؟

فرمود: همانا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این سخن را در مورد قومی گفت که در مرزها در مقابل دشمن بودند و در آن‌جا طاعون می‌آمد. آنان هم مواضع خود را ترک می‌کردند و می‌گریختند. از این‌رو رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن سخن را در مورد اینان فرمود.[4]

  1. روایت است که اگر در میان اهل مسجدی طاعون آید، حق ندارند از آن مسجد به مسجدی دیگر فرار کنند.[5]

  2. از علی بن جعفر که برادش از امام موسی کاظم (علیه السّلام) درباره‌ی وبا پرسید که در سرزمینی می‌آید، آیا شایسته است که مرد از آن بگریزد؟!

فرمود: می‌تواند از آن بگریزد تا زمانی که در مسجدی که نماز می خواند، نیاید. پس هرگاه در مسجدی که در آن‌جا نماز می‌خواند، وبا آمد، حق ندارد از آن بگریزد.[6]

  1. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خوش نداشت که مرد جذامی سخن گوید، مگر آن‌که به اندازه ی یک ذراع میان او و جذامی فاصله باشد و فرمود: از جذامی چنان فرار کن که از شیر می‌گریزی.[7]

  2. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

پنج نفرند که در هر حال باید از آنان پرهیز کرد: جذامی، پیس، مجنون، زنازاده و بیابان‌گرد.[8]

  1. مروی است که مردی مجذوم آمد تا با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیعت کند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیتش را به سوی او دراز نکرد، بلکه فرمود: دستت را بکش که با تو بیعت کردم.[9]

  2. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: زیاد به جذامیان نگاه نکنید.[10]

می‌توان از آنچه گذشت، نتیجه گرفت:

الف) پرهیز از جذامی و طاعون‌زده مطلوب است.

ب) آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شایع است که فراریان از طاعون را سرزنش کرد، به سبب فرار آنان از مواضع دفاعی آنان در خطوط مقدم دشمن بود.

ج) افراد تا زمانی که خود سالم هستند، می‌توانند از مناطق طاعون‌زده بگریزند.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج10  


[1]ـ سبل الهدی و الرشاد، 462؛ از: مسند احمد، 1/175؛ 3/416؛ 5/373؛ المعجم الکبیر، 1/90؛ مجمع الزوائد، 2/315؛ نیل الاوطار، 7/374؛ صحیح مسلم، 7/27؛ سنن ترمذی، 2/264؛ تحفة الاحوذی، 4/148؛ الآحاد و المثانی، 2/52؛ السنن الکبری، بیهقی، 3/376؛ سنن نسائی، 4/362؛ الاستذکار، 8/254.

[2]ـ سبل الهدی و الرشاد، 462.

[3]ـ بحار الانوار، 78/121؛ علل الشرایع، 167؛ و سائل الشیعه، 2/430؛ جامع احادیث الشیعه، 13/171.

[4]ـ بحار الانوار، 78/121ـ 122؛ معانی الاخبار، 74؛ جامع احادیث الشیعه، 13/171.

[5]ـ بحار الانوار، 6/122؛ 78/122؛ معانی الاخبار، 74؛ جامع احادیث الشیعه، 13/171.

[6]ـ بحار الانوار، 6/122؛ 10/255؛ وسائل الشیعه، 2/431؛ مسائل علی بن جعفر، 117.

[7]ـ بحار الانوار، 72/14؛ امالی، صدوق، 181؛ الخصال، 287؛ مناقب آل ابی‌طالب، 2/102؛ وسائل الشیعه، 12/49؛ 15/345.

[8]ـ بحار الانوار، 72/15، الخصال، 287؛ وسائل الشیعه، 12/50.

[9]ـ بحار الانوار، 62/82؛ تأویل مختلف الحدیث، 96؛ مسند ابن الجعد، 311.

[10]ـ سنن ابن ماجه، 2/1172؛ فتح الباری، 10/133ـ 136؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 5/569؛ کنز العمّال، 10/54؛ فیض القدیر، 6/508.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *