همان گونه كه سرشت انسان فقط از «شناخت» ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف «مثبت» هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است.

  هيچ انسانى نمى تواند بى غم و يا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنا است كه از داده هاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.

  دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و مگر استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مى كند و اشك از ديدگانش جارى مى شود؟ معلوم مى شود گريه كردن نيز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مى كند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.

خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مى كنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، ـ خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى ـ به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.

  هنگامى كه انسان احساس مى كند، در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مى شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مى كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنى» قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مى كند دوست بدارد؛ فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مى زند، دشمن بدارد.

  البته ضررهاى مادىِ دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين و سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مى فرمايد: «انَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»[1] شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمى شود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مى شود شيطان.

  اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مى شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مى پذيرد و حرف هاى آنان را قبول مى كند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مى شود.

 به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مى كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه اى دارد كه مواد مفيد را جذب مى كند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكرب ها را دفع مى كند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مى كند و آنها را مى كشد. كار گلبول هاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكرب ها رشد مى كنند. رشد ميكرب ها به بيمارى انسان منجر مى شود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.

  اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادى ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟

  بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زنده اى، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.

  موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مى كند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.

  چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اينكه وقتى به آنان نزديك مى شود، از آنها استفاده مى كند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستى كرد و در مقابل، بايد عملاً با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ».[2]

 قرآن مى فرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) و ياران او تأسى كنيد. مى دانيد كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم مى فرمود من تابع ابراهيم هستم.

  اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام)  به اين دين و آيين داد: «هُوَ سَمّاكُم الْمُسْلِمينَ مِنْ قِبْل»[3] خداوند مى فرمايد شما بايد به ابراهيم (عليه السلام) تأسى كنيد. كار ابراهيم (عليه السلام) چه بود؟ ابراهيم (عليه السلام) و يارانش به بت پرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: «اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ»؛ ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمى كند، مى فرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است؛ مگر اينكه دست از خيانتكارى خود برداريد.

  تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم.

  گاهى متأسفانه امور مشتبه مى شود. در موردى كه بايد جذب كنيم، عملاً به دفع مى پردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد؛ نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صِرف اينكه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد؛ بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارى اش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست؛ مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، و بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.

  ما نمى توانيم از بركات حسينى استفاده كنيم؛ مگر اينكه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مى فرمايد: «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار»،[4] بعد مى فرمايد: «رُحَماءُ بَيْنَهُم».[5] پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد.

 

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

نویسنده:گروه مؤلفان


[1] – فاطر 35، آيه 6.

[2] – سوره ممتحنه 60، آيه 4.

[3] – سوره حج 22، آيه 78.

[4] – فتح 48، آيه 29.

[5] – همان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *