سفر دوم معاویه به مدینه

سفر دوم معاویه به مدینه، در سال 56 ق بود. مورخان نوشته‌اند که چون مردم مدینه باولیعهدی یزید مخالفت کردند، معاویه در نامه‌ای به حاکم مدینه، به وی دستور داد تا با خشونت و شدت عمل، از مردم برای یزید بیعت بستاند و هیچ یک از انصار و مهاجران و فرزندانشان را بدون بیعت رها نکند. از طرف دیگر، از وی خواست که چند نفر یاد شده (حسین بن علی، ابن عباس و…) را تحریک نکند. والی مدینه طبق فرمان معاویه، به انواع تهدیدها و خشونت‌ها متوسل شد؛ با این وجود، هیچ کس به بیعت با وی حاضر نشد؛ از این‌رو در نامه‌ای به معاویه نوشت که هیچ یک از مردم بیعت نکردند. مردم پیرو آن چند نفر هستند،‌ اگر آنان بیعت کنند، همه‌ی مردم بیعت خواهند کرد.

معاویه در پاسخ حاکم مدینه نوشت: «آنان را تا رسیدن من به مدینه تحریک نکن». آن‌گاه پس از آن‌که اعمال عمره را به جا آورد، رهسپار مدینه شد. چون به نزدیکی مدینه رسید، مردم به استقبال وی شتافتند. معاویه در منطقه‌ی «جُرْف» حسین بن علی (ع) و ابن عباس را ملاقات کرده، ضمن برخورد نرم و ملاطفت‌آمیز همراه با ستایش با آنان، درباره‌ی آنان به مردم مدینه گفت: این دو نفر، بزرگان پسران عبد مناف هستند. سپس حسین بن علی (ع) به خانه‌اش، و ابن عباس به مسجد رفت.[1]

موضع عایشه

معاویه در ابتدا با عایشه دیدار کرد و درباره‌ی جانشینی یزید به وی گفت: این امر با تقدیر و قضای الهی بوده و بندگان خدا در (رد یا انتخاب) آن اختیاری ندارند! وی افزود: مردم بر این امر پیمان بسته و بیعت کرده‌اند و تو (ای عایشه) می‌خواهی آنان پیمان خود را بشکنند؟ عایشه چون چنین شنید، دانست که معاویه به زودی این امر را به انجام خواهد رساند؛ از این‌رو به معاویه گفت: «اما آنچه درباره‌ی عهدها و پیمان‌ها گفتی، درباره‌ی این جماعت از خدا بترس، و با آنان با شتاب رفتار و قضاوت نکن. شاید آنان تنها آنچه را که تو دوست داری، انجام می‌دهند».[2] سپس معاویه برخاست و بعد از سخنان دیگری که بین او و عایشه رد و بدل شد، به محل اقامتش برگشت. آن‌گاه  معاویه به دنبال حسین بن علی (ع)،‌ عبدالله بن زُبَیْر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر فرستاد و در نشست‌های جداگانه به سه نفر اول گفت که همه‌ی مردم آماده‌ی بیعت هستند، جز پنج نفر از قریش که مخالفت می‌کنند. او به امام حسین (ع) گفت: رهبری آن چهار نفر دیگر بر عهده‌ی توست. معاویه این سخن را به پسر عمر و پسر زُبَیْر نیز گفت و به هر سه نفر سفارش کرد که از این نشست و گفت‌وگو با کسی سخن نگویند. معاویه برای این کار می‌خواست هر یک از آنان گمان کند که در  موضع رهبری است و معاویه تنها او را دارای اهمیت دانسته است. اگرچه این ترفند معاویه درباره‌ی حسین بن علی (ع) اشتباه بود، پیداست سخنان معاویه چه تأثیری در روحیه‌ی عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر داشت. اما معاویه در دیدارش با عبدالرحمن گفت: با چه نیرو و توانی از من نافرمانی می‌کنی؟ عبدالرحمن گفت: امیدوارم که این امر (فقدان قدرت و نیرو) برای من بهتر باشد. معاویه گفت: به خدا سوگند تصمیم گرفته‌ام که تو را بکشم. عبدالرحمن گفت: اگر چنین کنی، خدا در دنیا تو را گرفتار خواهد کرد و در آخرت به دوزخ در خواهد آورد. سپس عبدالرحمن از نزد معاویه بیرون رفت و معاویه در بقیه‌ی روز، به اعیان و خواص بخشش کرد و به نکوهش مردم توجهی نکرد.[3]

چون روز دوم فرا رسید، معاویه فرمان داد تا جایگاهش را بیارایند و خود را آراست کرد؛ لباس‌های فاخر پوشید و به خود عطر زد و فرمان داد هیچ کس را حتی از نزدیکان به داخل راه ندهند. پس از آن، دنبال حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس فرستاد. ابن عباس زودتر آمد. معاویه از او پرسش‌هایی کرد و ابن عباس پاسخ‌هایی به او داد، تا این‌که حسین بن علی (ع) وارد شد. معاویه وقتی حسین را دید، او را در سمت راست خود نشاند و از او درباره‌ی حال برادرزادگانش پرسید. حسین (ع) او را از احوال آنان آگاه کرد و سپس ساکت شد. معاویه آغاز سخن کرد و بعد از ستایش به وحدانیت او و رسالت پیامبر (ص) و سخن از خلافت سه خلیفه، گفت:

درباره‌ی یزید از پیش آگاهی دارید. خدا می‌داند که با این کار می خواهم درهای اختلاف را به روی مردم ببندم و با ولیعهدی یزید، چشم‌ها بیدار شوند و کار نیکو شود. درباره‌ی یزید هدفی جز این ندارم. شما دو نفر، از فضیلت خویشاوندی (با پیامبر (ص)) و از دانش و جوانمردی برخوردار هستید و من در برخوردها و نشست و برخاست‌هایی که با یزید داشته‌ام، ویژگی‌هایی را در او یافتم که درشما دو نفر و غیر شما نیافته‌ام. او نیز سنت‌شناس و قرآن‌خوان و چنان بردبار است که سنگ سخت را نرم می‌کند. شما می‌دانید که رسول خدا (ص) دارای عصمت در رسالت بود، در جنگ «سلاسل»، مردی[4] را بر ابوبکر و عمر و دیگر اصحاب بزرگ و مهاجران اولیه مقدم داشت و او را فرمانده کرد؛ با آن‌که آن شخص نه از جهت خویشاوندی، نزدیک و نه از حیث سابقه و روش گذشته‌اش، هم‌رتبه‌ی افراد یاد شده بود؛ اما این مرد بر آنان فرماندهی کرد و نماز آنان را امامت کرد و غنایم را برای آنان نگه‌داری کرد و چون فرمانی می‌داد، هیچ کس چون و چرا نمی‌کرد. رسول خدا (ص) سرمشق نیکوی ماست. ای فرزندان عبد المطلب؛ آرام باشید. من و شما مصالح مشترک داریم و من امیدوارم که در این جلسه، سخن به انصاف گویید؛ زیرا هیچ کس نیست که گفته‌ی شما را برتر و با اهمیت نشمارد. بنابراین، در جواب من سخن از روی بصیرت بگویید. از خدا برای خود و شما دو نفر طلب آمرزش می‌کنم.

معاویه با استدلال به عمل رسول خدا (ص) (که از دیدگاه وی، حضرت مفضول را بر فاضل برتری داده است و سیره‌ی ایشان، الگو برای تمام مسلمانان است و باید از آن پیروی کرد) امامت مفضول بر فاضل را جایز شمرده، خلافت یزید را از این باب، جایز و مشروع دانست!

ابن عباس خواست پاسخ معاویه را بدهد که حسین بن علی (ع) به او اشاره کرد و فرمود: مراد معاویه من بودم و سهم من از اتهامات او بیشتر است. سپس امام حسین (ع) پاسخ معاویه راچنین داد:

ای معاویه، هر سخنوری درباره‌ی شخصیت و ویژگی‌های رسول خدا (ص) سخن بگوید، هر چند گفتارش به درازا بکشد، باز هم نمی‌تواند همه‌ی صفات و ویژگی‌های ایشان را بازگو کند… سپیده‌ی صبحگاهی، سیاهی شب را رسوا کرده و نور خورشید پرتو چراغ را خیره کرده است. تو در گفتارت راه افراط پیمودی و در خودخواهی و خودپسند‌ی‌ات بسیار مفاخره کردی و در منع حقوق مسلمانان، راه بخل را پیشه کردی و آن‌قدر پیش تاختی که به تجاوز پرداختی و بهره‌ای برای حق‌داران باقی نگذاشتی، تا آن‌جا که شیطان از کردارت سودی فراوان و بهره‌ای شایان به دست آورد.

آنچه درباره‌ی یزید گفتی که خود به حد کمال رسیده و می‌تواند امت محمد را اداره کند، دریافتم. می‌خواهی با این سخنان، مردم را درباره‌ی او به اشتباه اندازی. گویا می‌خواهی درباره‌ی شخصی ناشناخته سخن بگویی یا غایبی را بستایی و یا این‌که خبر از چیزی بدهی که گویا به‌طور خصوصی و ویژه‌ای به دست آورده‌ای؛ در صورتی که یزید، خود بر موضع رأی و نظرش ما را راهنمایی کرده است! پس یزید را با چیزی وصف کن که خود در پیش گرفته است؛ از پی‌گیری سگ‌های شکاری درحین درگیری و کبوترانی که با همگنانشان مسابقه می‌دهند و درباره‌ی کنیزکان نوازنده، و از چگونگی نواختن آلات موسیقی از او بپرس که او را آگاه می‌یابی و این کاری که تو در صددش هستی (ولایتعهدی) را رها کن. به چه درد تو می‌خورد که با خدا (در روز قیامت) با بیش از آنچه (از حقوق مردم) بر دوش خود داری، ملاقات کنی.

به خدا سوگند تو پیوسته باطل و خشم را برای ستم و بیدادگری اختیار کرده‌ای؛ تا آن‌جا که جام تبهکاری‌ات لبریز شده و حال آن‌که بین تو و مرگ، جز یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روزی که همه حاضرند و آن روز جای جنبش و گریزی نیست، بر عمل ثبت شده‌ی خود درآیی! و تو را می‌بینم که ما را از این امر (خلافت) دور کردی و (این‌گونه) ما را از ارث پدرانمان بازداشتی، با این‌که به خدا سوگند رسول خدا (ص) از جهت نَسَبی برای ما به ارث گذارده است و تو اکنون حجتی که ما بر حاکم پس از فوت پیغمبر (ص) [ابوبکر] برپا کردیم، بر ما آورده‌ای!…

تو درباره‌ی مردی که رسول خدا (ص) به او مأموریت داد، سخن گفتی؛ آری؛ چنین است. در آن زمان عمرو بن عاص از امتیاز هم‌نشینی با پیامبر (ص) و بیعت با وی برخوردار بود. به خدا سوگند تا او فرمانده شد، مردم از این امر اظهار ناخشنودی کردند که چرا او بر دیگران مقدم شمرده شده است؛ از این‌رو کارهای او را برشمردند. در نتیجه پیامبر (ص) فرمود: ای گروه مهاجران؛ از این پس هیچ کس جز من فرمانده‌ی شما نخواهد بود. پس چگونه به آنچه رسول خدا (ص) آن را ملغی کرده، ‌در مهم‌ترین و برترین احکام، استناد می‌کنی؛ در حالی که بر نادرستی آن اتفاق و اجماع وجود دارد؟[5] تو چگونه با کسی دمساز می‌شوی که حتی اطرافیانت به او ایمان ندارند و به دینداری و خویشاوندی‌اش اعتماد نمی‌کنند؟ تو مردم را رها کرده و به شخصی مسرف و فریفته روی آورده‌ای. تو (با این کار) می‌خواهی مردم را به اشتباه بیندازی و به گناهی واداری که بازماندگانت در دنیا کامیاب شوند و خودت در  آخرت به بدبختی بیفتی. این زیانی آشکار است… .[6]

معاویه به ابن عباس نگاه کرد و گفت: این گفته‌ها چیست؟ حتماً آنچه تو می‌خواهی بگویی تلخ‌تر و مصیبت‌بار‌تر از گفته‌های حسین است. ابن عباس گفت: به خدا سوگند، او از خاندان پیامبر (ص) و یکی از اصحاب کساست و در خانه‌ی پاک به دنیا آمده است. از هدفت صرف‌نظر کن…

معاویه گفت: من همیشه بردبار بوده‌ام و بهترین بردباری آن است که نسبت به خویشاوندان صورت گیرد. بروید در پناه خدا. وی آن‌گاه به دنبال عبدالرحمن بن ابی‌بکر[7] و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زُبیر فرستاد.

معاویه به عبدالله بن عمر گفت: «تو همیشه گفتی دوست نداری شبی را بی‌آنکه بیعت پذیرفته‌ی جماعت بر گردنت باشد، به سر آوری؛ هرچند دنیا و آنچه در آن است، از آنِ تو باشد. من تو را منع می‌کنم از این‌که بخواهی وحدت مسلمانان را بر هم بزنی و در راه تفرقه‌ی آنان بکوشی و خون آنان را بریزی. کار یزید قضا و قدر الهی بود که انجام گرفت و مردم در این باره اختیاری ندارند. مردم بیعتشان را بر گردنشان محکم کرده و بر این امر عهدها و پیمان‌ها داده‌اند».

پسر عمر در پاسخ معاویه گفت: «ای معاویه، پیش از تو خلفایی بودند و پسرانی داشتند که پسر تو بهتر از آنان نیست؛ اما آنان نظری را که تو درباره‌ی پسرت داری، درباره‌ی پسرانشان نداشتند و در امر حکومت، علاقه و دوستی کسی را دخالت ندادند؛ بلکه برای زمامداری این امت، هر کس را که شایسته‌تر می‌دانستند، برگزیدند. این‌که مرا از بر هم زدن وحدت مسلمانان و ریختن خونشان برحذر می‌‌داری، (اگر خدا بخواهد) من چنین کاری نمی‌کنم؛ بلکه اگر مردم، همرأی شدند، آنچه را پسندیده و مورد اتفاق امت محمد (ص) بود، می‌پذیرم!».

معاویه گفت: «خدا تو را رحمت کند؛ تو مخالفتی نداری». سپس شبیه آنچه را که به پسر عمر گفته بود، به عبدالرحمن بن ابی‌بکر گفت. او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، با این گستاخی که درباره‌ی کار یزید کردی، تو را به خدا وامی‌گذارم. قسم به کسی که جانم در دست اوست، باید تعیین خلافت را به شورا واگذاری وگرنه آن را زیرورو خواهم کرد». سپس برخاست که برود. معاویه‌ گوشه‌ی لباسش را گرفت و گفت: «آرام باش. خدایا، شر او را هر طور که می‌خواهی دفع کن». آن‌گاه به او گفت:«مبادا نظرت را برای شامیان بیان کنی، چون می‌ترسم آسیبی به تو برسانند».

سپس معاویه به پسر زُبیر گفت: «تو روباه حیله‌گری هستی که از این سوراخ به آن سوراخ می‌روی. تو این دو نفر را تحریک کردی و به مخالفت کشاندی». پسر زُبَیْر گفت: «تو می‌خواهی برای یزید بیعت بگیری؟ اگر با او بیعت کردیم، ‌باید از کدام یک از شما دو نفر فرمان ببریم؟ از تو یا او؟ اگر از خلافت خسته شده‌ای، ازآن کناره بگیر و با یزید بیعت کن تا ما هم با او بیعت کنیم». بعد از آن، سخنان بسیاری بین معاویه و ابن زبیر رد و بدل شد.

سرانجام معاویه آنان را مرخص کرد و سه روز از دیدار مردم خودداری کرد و از محل اقامتش بیرون نیامد. روز چهارم از خانه خارج شد و به منادیان دستور داد مردم را برای یک کار عمومی در مسجد گرد آورند. مردم اجتماع کردند. آن چند نفر نیز کنار منبر نشستند.

معاویه بعد از حمد و ستایش خدا، از فضل و کمال و قرآن خواندن یزید یاد کرده، سپس گفت: ای مردم مدینه، من تصمیم دارم برای یزید بیعت بگیرم و در این باره شهر و دهی نگذاشته‌ام که تقاضای بیعت برای آن نفرستاده باشم. مردم همه بیعت کرده و تسلیم شده‌اند و مردم مدینه بیعت خود را به تأخیر انداخته‌اند. (با خود) گفتم که مردم این شهر اصل و خویش یزید هستند و کسانی هستند که بر آنان (به سبب عدم بیعتشان) هراسان نیستم. کسانی که از بیعت امتناع کردند، شایسته‌ترین افراد برای بیعت با یزید هستند. به خدا سوگند، اگر بدانم کسی بهتر از یزید برای مسلمانان است، با او بیعت می‌کنم».

در این هنگام امام حسین (ع) برخاست و فرمود: تو کسی را که از جهت پدرو مادر و شخصیت بهتر از یزید است، رها کرده‌ای. معاویه پرسید: گویا خود را اراده کرد‌ه‌ای؟ حسین (ع) فرمود: آری. معاویه گفت:«اکنون من تو را خبر می‌دهم. اما گفته‌ی تو مبنی بر این‌که مادرت از مادرش بهتر است، به جانم سوگند مادرت بهتر از مادرش است، و اگر مادر تو تنها یک زن قرشی بود، برترین زن قریشی بود، تا چه رسد به این‌که دختر رسول خدا (ص) است و در دین و سابقه‌ی دین‌داری‌اش بی‌همتاست. بنابراین مادرت برتر از مادر اوست. اما درباره‌ی پدرت؛ پس پدرت، پدرش (معاویه) را برای داوری به پیشگاه خدا برد و خدا به نفع پدرش و به ضرر پدرت حکم کرد».[8] حسین (ع) فرمود: همین نادانی تو را بس که زندگی زودگذر دنیا را بر سرای جاویدان ترجیح می‌دهی.

معاویه ادامه داد: اما این‌که گفتی تو شخصاً از یزید بهتری، به خدا یزید از تو برای امت محمد بهتر است. حسین (ع) فرمود: این سخن تو بهتان و دروغ است. یزیدِ شراب‌خوار و اهل بیهودگی و هوس‌باز، از من بهتر است؟! معاویه گفت: از دشنام‌گویی به پسرعمویت دست بردار؛ چون اگر پیش او از تو بدگویی کنند، او از تو بد نخواهد گفت.

سپس معاویه رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم؛ شما می‌دانید که رسول خدا (ص) درگذشت، کسی را  جانشین خود نکرد. پس مسلمانان چنین مصلحت دیدند که با ابوبکر بيعت كنند و بيعتی كه با وی شد، بيعت هدايت (طبق موازين شرع) بود و او به قرآن و سنت عمل كرد و وقتی اجلش فرا رسيد، عمر را به جانشينی خود تعيين كرد و او نيز به كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل كرد و چون مرگش فرا رسيد، تصميم گرفت كه تعيين جانشين را به شورای شش نفره كه از ميان مسلمانان انتخاب كرده بود، واگذارد. بنابراين ابوبكر به شيوه‌ای عمل كرد كه پيامبر (ص) عمل نكرد و عمر به گونه‌ای عمل كرد كه ابوبكر عمل نكرد، و هر يك به مصلحت مسلمانان چنان كردند. من نيز چنين مصلحت ديدم كه چون سابقاً اختلاف و كشمكش‌هايی در اين خصوص بروز كرد، و بايد با مردم به انصاف برخورد كرد؛ برای يزيد بيعت بگيرم».[9]

در اين هنگام عبدالله پسر زُبَيْر در پاسخ سخنان معاويه گفت: رسول خدا (ص) رحلت كرد و مردم را (در انتخاب جانشين بعد از خويش) به كتاب خدا واگذاشت. مسلمانان ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب كردند. سپس ابوبكر، عمر را جانشين خود كرد؛ در حالی كه عمر از جهت نسب، پايين‌ترين درجه را در ميان قريش داشت. عمر تعيين خليفه را در شورای شش نفره‌ای كه از مسلمانان انتخاب كرده بود، قرار داد. درآن شورا، عبدالله بن عمر نيز حضور داشت كه از فرزند تو بهتر بود. پس اگر می‌خواهی، همانند رسول خدا (ص) عمل كن و كار را به دست مسلمانان بسپار تا كسی را به عنوان خليفه برگزينند، يا همچون ابوبكر يك نفر را از قريش برای جانشينی برگزين، يا مانند عمر رفتار كن و گروهی از مسلمانان را انتخاب كن، و (در هر صورت) خلافت را از پسرت دور كن.[10]

اقدامات تبلیغی و فرهنگی معاويه

افزون بر آنچه درباره‌ی تلاش‌هاي معاويه برای طرح و تثبيت وليعهدی يزيد گذشت، اقدامات تبليغی و فرهنگی معاويه در اين ر استا نيز در خور توجه و تأمل است. چند نمونه‌ی ذيل شاهدی برای اين مدعاست.

الف)  ترويج و بهره‌برداری از عقايد و باورهای باطل

يكی از اصول سياست بنی‌اميه، ترويج و حمايت از انديشه‌ها و باورهايی بود كه كارهای ضددينی و عوام فريبانه‌ی آنان را توجيه كند. بر اين اساس، معاويه برای پذيراندن جانشينی يزيد به مسلمانان، از باور و انديشه‌ی انحرافی «جبرگرايی» بهره‌ی لازم را برد. چنان‌كه گذشت، وقتی كسانی همچون عايشه[11] و عبدالله بن عمر[12] در اين باره به معاويه اعتراض كردند، او با تمسك به انديشه‌ی جبرگرايی، اين امر را به قضا و قدر الهی مستند كرد تا به مردم وانمود كند كه درآن هيچ اختياری ندارند. همچنين معاويه در ملاقاتش با شخصيت‌های بانفوذ مدينه، در حالی كه از مخالفت آنان با جانشينی يزيد به شدت خشمگين بود، به آنان گفت: شما كاری را می‌خواستيد؛ اما خداوند آن را نمی‌خواست.[13] معاويه با اين شيوه، توانست برخی از افراد ياد شده را تا اندازه‌ای قانع و مجاب كند.

ب)‌  استخدام شاعران

معاويه برای تبليغ و ترويج وليعهدی يزيد، شاعرانی را كه نظر خوشايندی به خلافت يزيد نداشتند و حتی در ابتدا وقتی از اين جريان آگاه شدند، در نكوهش آن اشعاری سروده بودند، به خدمت گرفت و با فرستادن كيسه‌های درهم و دينار برايشان، چنان آنان را تطميع و همسو و موافق كرد كه نه تنها دست از مخالفت باجانشينی يزيد كشيدند، بلكه در حمايت از اين اقدام معاويه و نيز محاسن و خوبی‌های يزيد، شعر سرودند! چنان‌كه وقتی خبر وليعهدی يزيد به عبدالله بن هَمَّام سَلُولی شاعر اهل كوفه و از مخالفان وليعهدی يزيد رسيد، در مذمت و انكار اين عمل، چنين سرود:

اگر رمله يا هند را بياورند ما به عنوان امير مؤمنان با آن بيعت می‌كنيم!

اگر خسروی بميرد، خسروی ديگر به پا خيزد، ما سه خسرو را در يك نسق می‌شماريم.

افسوس كه اگر ما غيرتمندی می‌داشتيم و از وضعی كه داشتيم برنمی‌گشتيم، در آن صورت شما (با شمشيرهای ما) زده می‌شديد تا به مكه برگرديد و كاسه‌ی سَخين[14] را مي‌ليسيديد.

ما چنان جام خشم از شما را سر كشيديم كه اگر خون بنی‌اميه را سر كشيم، سيراب نمی‌شويم.

مردم تحت حكومت شما نابود شده‌اند؛ در حالی كه شما در بی‌خبری و غفلت به شكار خرگوش مشغول هستيد.[15]

اما معاويه برای جلب رضايت عبدالله، ده هزار درهم[16] برای او فرستاد. عبدالله با دريافت آن پول، اين بار در ستايش يزيد چنين سرود:

كتاب خدا به سويم آمد و دين بر پا شد؛ در حالی كه در شام نه حكمی بود و نه عدالتی.

مراد من امير المؤمنين (معاويه) است؛ چون او بر همه‌ی زمانه، فضل و بخشش دارد. پس ای جماعت انصار (كه مبغوض معاويه هستيد) به بخشش او اميدوار باشيد و بيابان‌نشينان بيچاره نيز كه خشك‌سالی به آنان ضرر رسانده است، به او اميد دارند.

(ای معاويه) پس از آن‌كه ما دسته‌های پراكنده بوديم، تو پايه‌های دين را پابرجا كردی و پراكندگی (ما) جمع شد.

كدام دسته از مردم هستند كه ارتكاب جنايت بر آنان سنگينی كرده باشد و آن سنگينی (با لطف و كرم تو) از گردن آنان برطرف نشده باشد؟

(ای) ابوخالد، گرامی‌دار كسی را كه ما را به ابری از نيكی بهره‌مند كرد كه در پی آن ابر، ابری ديگر است.

او (يزيد) امروز وليعهد است و هرگاه خليفه با سن كامل از دنيا برود، او در ميان ما خليفه خواهد بود.[17]

همچنين عُقَيْبَة اَسَدی شاعر اهل بصره، ابتدا از بيعت با يزيد نفرت داشت و در مذمت آن نيز شعر سرود. معاويه از اين جريان آگاه شد و برای بستن دهانش، ده هزار درهم برايش فرستاد. او چون اين مبلغ را گرفت، در مدح يزيد چنين سرود:

هرگاه جای منبر (تخت حكومت) غربی (شام) خالی گشت، در آن صورت فرمانروای مؤمنان، يزيد است.

(گويی) خلافت او (از جهت اقبال) بر بال پرنده‌ی خوش‌يمن سوار است و بخت او بالاست، (چنان‌كه) همه‌ی مردم پرنده‌ی بخت و اقبال دارند.

(پس ای يزيد) از جهت مقام برترين مردم باشی و پيوسته مردم گروه گروه به سوی تو روان باشند.

ای كاش می‌دانستم (عبدالله) ابن عامر (بن كريز) يا سعيد (بن عاص) درباره‌ی مروان چه می‌گويد.

(ای) فرزندان جانشينان خدا! آرام باشيد؛ چون (خدای) رحمان، خلافت را هر جا كه بخواهد قرار می‌دهد.

معاويه چون اين اشعار را شنيد، ده هزار درهم ديگر به او بخشيد.[18]

ج) نمايش سيمای مذهبی و پذيرفتنی از يزيد

چنان‌كه گذشت، وقتی معاويه در نامه‌ای به زياد بن سميه، حاكم بصره، فرمان داد تا از مردم آن سامان برای پسرش يزيد بيعت بگيرد، زياد به وی نوشت: چون بزرگان و شخصيت‌های بانفوذي همچون حسين بن علی (ع) و ابن عباس در ميان مردم هستند و آنان برای خلافت بسيار شايسته‌تر از يزيدند، مناسب است كه به يزيد فرمان بدهی كه يك يا دو سالی به اخلاق آنان درآيد تا بتوان امر را بر مردم مشتبه كرد.[19] به نظر می‌رسد با توجه به اين پيشنهاد زياد و اين‌كه در دوران خلفا نيز رسم چنين بود كه پيوسته افراد موجه و بانفوذی از طرف آنان به عنوان مسئول برگزاری مراسم حج انتخاب می‌شدند، معاويه برای اين‌كه سيمای دينی و معنوی از يزيد در جامعه‌ی اسلامی ترسيم كند و به تعبير زياد بن ابيه، چهره‌ی واقعی يزيد بر مردم مشتبه شود، در سال 51،[20] و بنابر بعضی گزارش‌ها، سال‌های 52 و 53 ق،[21] يزيد را از طرف خود امير‌الحاج قرار داد تا چهره‌ای معنوی و مقدس و دوست داشتنی از يزيد در ذهن مسلمانان نقش بربندد. يزيد در اين سفر، اموال بسياری بين مردم تقسيم كرد و با اين كار، دل‌های مردم را خريد.[22] افزون بر اين، معاويه به كارگزارانش نوشت: يزيد را در ميان مردم، مدح و ثنا گويند و او را به خوبی و شايستگی توصيف كنند و از شهرستان‌ها هيئت‌هايی را به سوی او بفرستند.[23] اين اقدامات معاويه را می‌توان ترفند ديگری برای ترويج و تثبيت وليعهدی يزيد دانست.

د)‌ تكيه بر شايستگی جوانان هاشمی برای خلافت

در جامعه‌ی عرب پيش از اسلام، يكی از شروط عهده‌دار شدن رياست قبيله، كهن‌سالی شخص بود كه اين باور بعد از اسلام نيز عملاً در بين مسلمانان تا حدود زيادی باقی ماند؛ تا آن‌جا كه خلفای مسلمانان بعد از پيامبر (ع)، از افراد مسن بودند. يكی از شواهد اين امر، گفته‌ی ابو عبيده‌ی جرّاح درباره‌ی علی (ع) است. او يكی از علل اصلی انتخاب نشدن امير المؤمنين (ع) را به عنوان خليفه‌ی مسلمانان، كم سن و سال بودن حضرت نسبت به ديگر رقبای خلافت می‌دانست.[24] به هر تقدير، چون به دست گرفتن رهبری جامعه‌ی اسلامی، در آن زمان، مستلزم داشتن تجارب فراوان بود و اين امر نيز با گذشت سال‌ها عمر به دست می‌آمد، طبيعی بود مسلمانان فردی همچون يزيد را صرف‌نظر از آلودگی‌هايی كه داشت، به علت كمي سن و در نتيجه عدم برخورداری از تجارب ارزشمند برای اداره‌ی امور مسلمانان، شايسته‌ی زمامداری جامعه‌ی اسلامی ندانند. از اين‌رو معاويه می‌بايست برای حل اين مشكل نيز تدبيری می‌انديشيد. به اعتقاد برخی از محققان، اين‌كه معاويه گاهی اوقات از جوانان قريش و به ويژه جوانان هاشمی ستايش و تمجيد می‌كرد، چنان‌كه می‌گفت: علی اكبر از همه شايسته‌تر به خلافت است،[25] به اين انگيزه بود كه با اين سخن (كه در ظاهر ستايش از فرد مخالف بود) می‌خواست تصوير خلافت سال‌خوردگان را از خاطره‌ها بزدايد و به جامعه‌ی اسلامی چنين القا كند كه جوانان نيز می‌توانند خليفه‌ی مسلمانان شوند، تا روزی كه خواست يزيد را به جانشينی خويش انتخاب كند، مردم چنين كاری را امری عادی بپندارند.[26]

آنچه به نگارش آمد، دورنمايی از فعاليت‌ها و كوشش‌های معاويه برای طرح و تثبيت جانشينی يزيد در سرتاسر قلمروی حكومت اسلامی بود كه مآخذ تاريخي آن را ثبت كرده‌اند. شايد معاويه تلاش‌های ديگری نيز در اين راستا داشته كه يا تاريخ موفق به ثبت آن نشده و يا دستان تحريفگر برخی از مورخان وابسته و همسو با مطامع حاكمان وقت، به حذف يا تحريف و وارونه نوشتن آن‌ها، پرداخته‌اند.

 

 منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[1]. همان، ص 204 205.

[2]. همان، ص 205 206. اما ابن اثیر واکنش عایشه را در برابر ولیعهدی یزید، چنین نوشته است: معاویه از دست حسین و یارانش به عایشه شکایت کرد. عایشه او را اندرز داد و گفت: شنیده‌ام که آنان را به مرگ تهدید کرده‌ای. معاویه گفت: ای مادر مؤمنان؛ آنان گرامی‌تر از این امر هستند. اما من و دیگران با یزید بیعت کرده‌ایم. آیا نظر شما آن است که بیعتی که استوار شده، بشکنم؟ عایشه گفت: با آنان به نرمی رفتار کن که به خواست خدا، به آنچه دوست داری، گرایش یابند! معاویه گفت: چنین کنم (همان، ج 2، ص 512). ابن اعثم نیز مشابه همین پاسخ را با تفصیل بیشتری آورده است (کتاب الفتوح، ج 4، ص 337).

[3]. ابن قُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 206 207؛ طبری،‌ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 303 304. چنان‌که ملاحظه می‌شود در گزارش یاد شده، از دیدار معاویه با ابن عباس سخنی به میان نیامده است، و این جای ابهام و سؤال است.

[4]. منظور معاویه، عمرو بن عاص بود که پیامبر (ص) او را به فرماندهی این جنگ منصوب کرد و سپس ابوبکر، عمر و ابو عُبَیْده‌ی جرّاح را به کمک او فرستاد (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویّه، ج 4، ص 272).

[5]. عبارت متن چنین است: «… بالمجمع علیه من الصواب». اما به نظر می‌رسد تعبیر صحیح این باشد: «… علی المجمع علیه من غیر الصواب».

[6]. ابن قُتَیْبه‌ دِیْنَوَری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 208 209.

[7]. ابن اثیر می‌نویسد: صحت جریان دیدار معاویه با عبدالرحمن در صورتی است که سال مرگ عبدالرحمن بعد از سال 53 باشد. بنابراین اگر سال مرگ وی را 53 ق بدانیم، این جریان صحت نخواهد داشت (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 513 514).

[8]. مقصود معاویه، ماجرای حکمیت در صفین بود که در آن، عمر و عاص به نفع وی رأی داد.

[9]. ابن قُتَيْبه دِيُنَوَري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 209 212.

[10]. همان، ص 212. ابن اعثم و ابن اثير جريان اين ملاقات را با تفاوت‌هايي در مكه نوشته‌اند (ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 4، ص 339 341، ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 512 513). همچنين بنابر گزارش ابن اثير، پيشنهاد ديدار با معاويه، از طرف اين چند نفر بوده است: «معاويه چندان كه خواست خدا بود، در مدينه ماند. سپس راهي مكه شد و مردم به ديدار او آمدند. آن چند نفر گفتند: با وي ديدار ‌كنيم؛ شايد از آنچه از او سر زد، پشيمان شده باشد. آنان در بطن مرّ با او ديدار كردند…». تعدادي از مورخان، در جريان تلاش‌هاي معاويه براي ولايتعهدي يزيد، صحنه‌ي ديگري از دسيسه‌هاي مزوّرانه معاويه را در اين زمينه آورده‌اند كه از ذكر آن‌ها صرف نظر كرديم. علاقه‌مندان مي‌توانند به اين منابع مراجعه كنند: ابن قُتَيْبه دِيْنَوَري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 212 213؛ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 343؛ ابن عبد ربّه، اَلْعِقْدُ الْفَريد، ج 4، ص 349 348؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 513.

[11]. ابن قُتَيْبه دِيْنَوَري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 205.

[12]. همان، ص 210.

[13]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 4، ص 336.

[14]. اهل مكه در ايام حج، خون‌هاي گوسفندان قرباني را خشك مي‌كردند و در سال هاي قحطي آن خون‌ها را مي‌جوشاندند و مي‌خوردند كه به آن خون‌ها سَخين مي‌گفتند.

[15]. فَاِنْ تَأتُوا بِرَمْلَةَ اَوْ بِهِند                     نُبَايِعُهَا اَمِيرَةَ مُؤمِنِينا

اِذَا مَا مَاتَ كسْري قَامَ كسْري                   نَعُدّ ثَلاثَةً مُتَناسِقينا

فَيَا لَهْفَا لَوْآنَّ لَنَا اُنُوفاً                       وَلَكن لا نَعُودَ كمَا عَنِينا

اِذاً لَضُرِبْتُم حَتّي تَعُودُوا                         بمَكةَ تَلْعِقُونَ بِهَا السَّخِينا

حُسَيْنَا الْغَيْظ حَتّي لَوْ شَرِبْنا                     دِمَاء بَني اُميّةَ مَا رُوِينا

لَقَد ضَاعَت رَعِيَّتُكم وَ اَنتم                     تَصِيدُونَ الأرانِبَ غَافِلينا

(مسعودی ،مُروُج الذّهب،ج3،ص37)

[16]. در متن گزارش آمده است: «فَأرْسَلَ اِلَيْهِ مُعاوِية بِبُدْرَة» و با توجه به اين‌كه گنجايش هر بُدْرَة (كيسه) در آن زمان ده هزار درهم بوده، در ترجمه‌ي فارسي، همين مقدار ذكر شد.

[17]. ابن اعثم، اين اشعار را مفصل‌تر آورده است: (كتاب الفتوح، ج 4، ص 330 331).

اتاني كتاب الله و الدّين قائم                   و بالشام إن لا فيه حكم [و لا] عدل

أريد أمير المؤمنين فأنه                         علي كل أحوال الزمان له الفضل

فهاتيكم الأنصار يرجون فضله                و هُلّاك اعراب اضرّ بها المحل

و من بعدها كنّا عباديد شُرَّدا                   أقمت قناة الدّين و اجتمع الشمل

فايّ اناس اثقلتهم جناية                       فما انفك عن اعناقهم ذلك الثقل

ابوخالد أخْلِقْ به ان يصيبنا                    بسجل من المعروف يتبعه سجل

هو اليوم ذو عهد وفينا خليفة                  إذا فارق الدنيا خليفتنا الكهل

(ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 4، ص 331).

[18]. اذا المنبر الغربي حلّ مكانه                 فانّ امير المؤمنين يزيد

علي الطائر الميمون و الجدّ صاعد             لكل أناس طائر وجدود

فلازلت اعلي الناس كعبا و لم تزل            وفود يساميها اليك وفود

ألا ليت شعري ما يقول ابن عامر              لمروان ام ماذا يقول سعيد

بني خلفاء الله  مهلاً   فانّما                    ينوء بها الرحمن حيث يريد

(ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 4، ص 329 330).

[19]. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 220.

[20]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 286؛ ابن عساكر، تاريخ مَدين، دِمَشْق الكَبير، ج 23، ص 89 و ج 69، ص 185.

[21]. ابن عساكر، تاريخ مَدينة دِمَشْق الكَبير، ج 23، ص 89 و ج 69، ص 185. اما طبري امير الحاج را در سال‌هاي 52 و 53 ق سعيد بن عاص دانسته است (تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 287، 292).

[22]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 4، ص 329. مترجم كتاب الفتوح نيز در اين باره مي‌نويسد: «يزيد در آن سال [سال شهادت امام حسن (ع)] به زيارت مكه آمده، به جهت تحصيل نام نيكو اموال بسيار در مكه و مدينه خرج نموده، دل‌ها به دست آورد و نام او به سخاوت و مروت در افواه افتاد» (همان، ص 792).

[23]. ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 510.

[24]. چنان‌كه وقتي او خودداري علي (ع) را از بيعت با ابوبكر ديد، به حضرت گفت: اي پسر عمو، تو كم سن و سال هستي و آنان بزرگان قوم تو هستند. تو به اندازه‌ي آنان تجربه وآشنايي با امور (خلافت و اداره‌ي جامعه) را نداري. ابوبكر در كار خلافت از تو نيرومندتر است و كارها را از همه‌ي جوانب، بررسي مي‌كند. پس امر خلافت را به او واگذار… (ابن قُتَيْبه دِيْنَوَري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 29). البته امير المؤمنين پاسخ اين سخن را داد.

[25]. ابوالفرج اصفهاني، مَقاتل الطالبيين، ص 80.

[26]. سيد جعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص 187.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *