مهر فروزان

اي فلك عصمت و حبيبهي داور![1]

در فلك عصمتي تو زهرهي ازهر

 

زهرهي زهرا توييّ و عصمت كبري

عصمت كبري توييّ و عفّت داور

 

اي فلك دو مه و دو اختر تابان!

معدن دو گوهر و دو سيّد رهبر!

 

از تو به پا شد ستون خرگه والا

وز تو بنا شد رواق گنبد اخضر


عين مسبِّب توييّ و علّت ايجاد

علّت ايجادي و شفيعهي محشر

 

گر تو نبودي به برّ و بحر، سفينه

دهر بُدي تا ابد گسيخته لنگر

 

تودهي غبرا ز فيض جود تو ساكن

در حركت آمده ز نور تو اختر

 

اختر تابان و ماه و مهر فروزان

كسب ضيا ميكنند از تو سراسر

 

جسم بُوَد عالم و وليك[2] تواش جان

هست عَرَض[3] ممكنات؛ ذات تو جوهر[4]

 

اين به مديح تو كم كه دخت رسولي

دخت رسوليّ و روح حيدر صفدر


[1]. گل ياس، ص 122؛ 10 بيت. هنوز ديواني از اين شاعر مشاهده نشده است. كتب «بهار ادب» (ص 42)، «گلبن عفاف» (ص 67) به سند «بهار ادب»، «ياس شقايقگون» (ص 89 ـ 90) و «آيينهي عصمت» (ص 330 ـ 331؛ با حذف يك بيت) نيز اين قصيده را آوردهاند. اين اسناد، اختلافات بسيار جزيي هم دارند كه ما به سراغ بهترين واژه رفتهايم.

[2]. آوردن واو عطف قبل از «وليك» از فصاحت به دور است. پيشنهاد ذيل، واو عطف را حذف ميكند و به قوّت كلام ميافزايد: جسم بُوَد ماسوي وليك.

[3]. آن چه كه قائم به ديگري است و وجود مستقلّي ندارد، آن چه كه دوام و بقا ندارد؛ مقابل جوهر.

[4]. آن چه كه قائم به ذات باشد، اصل و خلاصهي چيزي؛ مقابل عرض.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *