سيب بهشت
مادر زهرا! سلام حق به تو مادر[1]
فاطمه آوردهاي براي پيمبر
سيب بهشت خداست در كف دستت
كآيد از او بوي ذات خالق اكبر
بيت نبوّت نداشت مثل تو بانو
مادر گيتي نزاده مثل تو دختر
عقل به حيرت فتاده، اين كه تو زادي
حضرت زهراست يا محمّد ديگر؟
دسته گل آوردهاند خيل ملايك
بهر تو از آيههاي سورهي كوثر
مخزن غيب خداي عزّوجل را
گوهر نابي نبودي از اين بهتر
اين كه تو زادي بُوَد تمام محمّد
وين كه تو داري بُوَد بتول مطهّر
ليلهي قدرت مبارك است، خديجه!
قدر بدانش، به حقّ خالق اكبر!
طينتش از ميوهي بهشت الهي
قابلهاش مريم است و ساره و هاجر
سينهي موساست طور معرفت او
روح مسيحا كشد به محضر او پر
حبل متين نجات ماست همانا
رشتهاي از چادرش به عرصهي محشر
فاطمه يعني تمام صورت قرآن
فاطمه يعني كمال احمد و حيدر
هر چه فشانند دُر، كم است به وصفش
خواجهي اِسرا مگر فشانَد گوهر
كوثر و طاها و قدر و نور بخوانيد
كآمده در شأن او ز حضرت داور
شك نكند كس، حقيقتي است مسلّم
اين كه به او متّكي است فاتح خيبر
گردون، بي نام اوست پايش در گِل
خلقت، بي مهر اوست خاكش بر سر
تا كه شود جاي پاي فضّهي زهرا
رشك بَرَد بر مدينه، وادي مشعر
دخت پدرپرور است و امّ ابيها
بلكه «فداها» به وصف اوست مكرّر
احمد گويد مراست روح دو پهلو
حيدر گويد مراست همدم و همسر
خالق گويد مراست گوهر مكنون
قرآن گويد مراست سورهي كوثر
حوّا گويد مراست فاطمه بانو
مريم گويد مراست فاطمه رهبر
بر در بيت الولاش برده توسّل
جنّ و ملك، سر به سر ز ايمن و ايسر
قدر و شرف بين كه پنج بار شب و روز
احمد مرسل كند زيارت اين در
دل بَرَد از صد هزار يوسف مصري
گر نظري افكند به صورت قنبر
مُلك الهي پر از ذَراري[2] زهراست
تا كه شود كور، چشم دشمن ابتر[3]
كيست به جز او كه زينب آرد و كلثوم؟
كيست كه چون او شبير زايد و شبّر؟
اي صلوات خدا و خلق، هماره
بر تو و نسل مطهّر تو سراسر!
دختر پيغمبريّ و مادر بابا
اي پدر و مادرم فداي تو دختر!
عطر بهشت خداست در نفس تو
روح محمّد ز بوي توست معطّر
تو ز علي هستي و علي بُوَد از تو
ختم رسل، عاشق شما زن و شوهر
گر همه هفت آسمان شوند صحيفه
مدح تو نايد ز خلق اوّل و آخر
مُلك وجود از قدوم توست مصفّا
باغ جنان با تبسّم تو منوّر
عالم هستي، فنا و نور تو باقي
صادر اوّل خدا، وجود تو مصدر
روزيِ «ميثم» ثناي توست هماره
لطف تواش بوده از نخست، مقدّر
[1]. نخل ميثم، ج 5، ص 77 ـ 78؛ 34 بيت؛ ايشان قصيدهي ديگري هم در همين سياق دارند كه پيش از اين آمد.
[2]. ج ذُريّه؛ فرزندان، اولاد.
[3]. ناتمام، ناقص، بيفرزند، دم بريده.