جمادي آخر
كرده هلال مه جماديِ آخر[1]
جلوهگري چون هلال ابروي دلبر
چشم بدش دور! كز نگاه نخستين
كشور دلها به غمزه كرد مسخّر
ماه مگو، يك سپهرْ شمس درخشان
شمس مگو، يك جهانْ خزائن گوهر
ماه جمادي مگو كه نور خدا را
داشت به بطن اندرون نهفته و مُضمر[2]
ماه جمادي مگو كه مريم ثاني
پرده گرفت از جمال عيسيِ ديگر
ماه جمادي مگو كه حامل[3] بودي
از دم روح القدس به مظهر داور
فاطمه، امّ الائمّه، عصمت كبري
سيّدهي كائنات و بر همه سرور
فاطمه، آن بحر عصمتي كه نهان داشت
در صدف جود خويش يازده[4] گوهر
پس ز پي روشنيّ چشم زمانه
هديه فرستاد هر يك از پي ديگر
شاه رسل را فروغ ديدهي حقبين
هادي كل را ز جان پاك، نكوتر
اختر برج حيا، عفيفهي دوران
دختر بدر الدّجي، شفيعهي محشر
دختر اگر زين قبيل بودي، اي كاش!
مادر گيتي نزادي الّا دختر[5]
مام دو مخلوقِ برگزيدهي خالق
چرخ منيرِ دو آفتاب منوّر
خادمهاش از نخست، مريم و حوّا
جاريهاش[6] تا به حشر، ساره و هاجر
خلقت وي گر نكرده بود خداوند
شير خدا را نه جفت بود و نه همسر
در خبر است آن كه بود ختم رسل را
خاطري از مرگِ طفلِ خويش مكدّر
روزي با اين چنين تكدّر[7] خاطر
راهسپر بود سوي مسجد و منبر
بيخردي با زبان طعن بگفتا
ميرسد اينك ز ره، پيمبر ابتر
شاه رسل را به قلب، طعن بدانديش
سختتر آمد ز زخم نيزه و خنجر
خاطرش آزرده گشت و دل، متألّم[8]
ديدهاش از ماجراي مرگ پسر، تر
حال رسول خدا چو گشت دگرگون
در دم، روح الامين رسيد به محضر
گفت كه اي شهسوار عرصهي «لولاك»!
اي به سرت ز آيت «لَعَمرُك»[9]، افسر!
حق به تو بعد از درود گفت كه منما
آينهي دل ز طعن خصم، مكدّر
بر تو عطا ميكنم[10] ز مخزن لاهوت
يكتا درّي به هر دو كون، برابر
دختري آرم تو را ز بطن خديجه
عرشْ مكان و سپهرْ جاه و فلكْ فر
نسل تو باقي در اوست تا به قيامت
نام تو جاويد از اوست تا صف محشر
باري؛ مسندنشين[11] بزم تقرّب![12]
وي همه شاهان به آستان تو چاكر[13]!
مژدهي مولود بانوي دو سرا را
حجّت كبري نوشته خالق اكبر
يعني آوردهام ز مَهبط[14] تنزيل
اكنون بر حضرت تو سورهي كوثر
اي ثمر نخل بوستان رسالت!
وي گهر پاك بحر عصمت داور!
گلشن توحيد از تو گشت مصفّا
باغ رسالت ز نكهت تو معطّر
شاخ ولايت گرفت از تو شكوفه
نخل امامت شد از وجود تو مُثمر[15]
چرخ شد از تكيه بر مقام تو سُتوار[16]
عرش گرفت از طراز[17] نام تو زيور[18]
عالم و آدم همه طفيل وجودت
انفس و آفاق، مشتقند و تو مصدر
چون تو مهي را نبي ببايد گردون
چون تو زني را علي ببايد شوهر
امر تو آمر[19] به كارخانهي تقدير
حكم تو حاكم به هر چه هست مقدّر
نور به حكم تو ساري است به ديده
روح به امر تو جاري است به پيكر
پاش نلغزد به روز واقعه امروز
هر كه تو را دست زد به ريشهي چادَر[20]
دست تو گر دست حق نبود، نميداد
بوسه بر آن دست، صبح و شام، پيمبر
خوانْد چرا مصطفات امّ ابيها؟
گر نه وجود تو بود بر همه مادر
روز قيامت كه مر سعيد و شقي را
يزدان بخشد جزا و بدْهد كيفر
غرقهي بحر گناه را نرسد غم
گر فكند كشتي نجات تو لنگر
روز وقوع كسا به اهل سماوات
وصف تو اين گونه كرد خالق اكبر:
فاطمه است و پدر، رسول گرامي
فاطمه است و دو پارهي تن و حيدر[21]
خامهي انديشه و خِرَد[22] نتواند
وصف تو گفتن به صد هزاران دفتر
مدح تو را الكن است نطق توانا
وصف تو را عاجز است طبع توانگر
مدح تو و طبع نارساي «عظامي» است
آينه بردن به پيشگاه سكندر
ليك چه بايد؟ كه غير ران ملخ نيست
هديهي مور ضعيف، چيزي ديگر
گر كه قوافي مكرّر است، عجب نيست
قافيه، قند است و قند بِه كه مكرّر
تا كه به اندام چرخ، درخور و زيباست
زينت خورشيد و ماه و انجم و اختر،
تا كه بُوَد بر كف عطارد و مرّيخ
از نظر سعد و نحس، خامه و خنجر،
تا به محيط فلك، ثوابت و سيّار
روز و شبانند غوطه خوار[23] و شناور،
نيش بر اعضاي دوستان تو چون نوش!
موي بر اندام بدسِگال[24] تو نِشتر[25]!
[1]. ديوان عظامي، ص 84 ـ 86؛ 53 بيت. در مأخذ مذكور، برخي ابيات «قصيده» را به اشتباه با عنوان «بند دوم» و «بند سوم» از يكديگر جدا كردهاند.
[2]. پوشيده، نهان داشته.
[3]. در اصل، «حامله» بود كه به خاطر پرهيز از صراحتش تغيير يافت (حامل به همان معني است).
[4]. حرف «هـ» در كلمهي «يازده» ملفوظ است امّا در اين جا به ضرورت وزن، نبايد تلفّظ شود.
[5]. همين مضمون را «صامت بروجردي» چنين گفته است:
دختر اگر اين بُوَد، نداشتي، اي كاش!
دايهي امكان به بطن الّا دختر.
[6]. كنيز.
[7]. كدر شدن، تيره شدن، دلتنگ شدن.
[8]. اندوهناك، دردمند.
[9]. اشاره است به آيهي «لَعَمرُك انّهم لفي سَكرَتِهم يَعمَهون» (آيهي 72؛ سورهي حجر): سوگند به حيات تو! اي محمّد6! به درستي كه كفّار قوم تو همچو قوم لوط در گمراهي خويش حيران و سرگردانند.
[10]. نسخهاي ديگر: عنايت كنم.
[11]. كسي كه بر تخت مينشيند، پادشاه، فرمانروا.
[12]. نسخهي چاپي اين گونه است كه خطاي وزني دارد: باري؛ اي مسندنشين بزم تقرّب!
[13]. امروزه تلفّظ «چاكر» به معني نوكر و خدمتگزار، عمدتاً به كسر كاف است ولي آن را به فتح كاف هم نوشتهاند؛ به هر حال در اين جا به سبب رعايت قافيه، بايست به فتح خواند.
[14]. محلّ نزول، محلّ هبوط، جاي فرود آمدن.
[15]. مُثمِر: ميوهدار، باردار، ميوه دهنده، برومند؛ به سبب رعايت قافيه، مثمَر خوانده ميشود.
[16]. مخفّف استوار.
[17]. زينت، نقش و نگار.
[18]. همين مضمون را تركي شيرازي در قصيدهاش چنين آورده است:
نام تو تا شد به ساق عرش نوشته
عرش ز نام تو يافت زينت و زيور.
[19]. دهخدا لفظ «چادر» را به هر سه حركت فتح و كسر و ضمّ «دال» ثبت كرده است.
[20]. امر كننده.
[21]. اشاره دارد به اين عبارت: هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها.
[22]. اين عبارت در نسخهي چاپي، «جامهي انديشهي خرد» ضبط بود كه داراي دو خطاست لذا تصحيح قياسي شد.
[23]. آن كه در آب غوطه خورد، فرو رونده در آب، غوطه خور، غوطهور.
[24]. بدانديش، بدخواه، دشمن.
[25]. نيشتر، آلتي فلزي سرتيز كه براي فرو كردن در گوشت به كار ميبرند.