اوّل دفتر
اوّل دفتر به نام خالق اكبر[1]
آن كه سزد نام او در اوّل دفتر
اوّل و آخر مُهيمني[2] كه نباشد
هيچ مقدّم بر او و هيچ مؤخّر
مُبتدعي[3] كز اراده، بيمدد كس
خلقت گيتي نمود و طارم اخضر[4]
قادر يكتا كه در كمال لطافت
در گِل انسان سرشت عالَم اكبر
بر همه عالم فكنده رحمت او ظلّ
در همه هستي گشوده قدرت او پَر
خويش مگر وصف خود كند كه ثنايش
هست ز ادراك واصفين همه برتر[5]
نكتهاي از قدرتش بس اين كه بگويم
اوست عليآفرين و فاطمهپرور
فاطمه، مجموعهي صفات خداوند
فاطمه، آيينهي كمال پيمبر
عصمت كبري، وليّة اللَّـه عظمي
قرّة عين النّبي، حبيبهي داور
بضعهي احمد نه، بلكه مقصد احمد
همسر حيدر نه، بلكه هستي حيدر
شهر علوم، احمد و علي است درِ آن
فاطمه آن شهر راست مركز و محور
شد ز اطاعت مَثَل به «عبدي اَطِعني»[6]
آن به صفات خداي، مُظهر و مَظهر
اي به مَثَل بيمَثَل چو ايزد يكتا!
وي به نُبي[7] چون نَبي ستودهي داور!
چارده معصوم را تو فرد مكمّل
ايزد قيّوم را تو نور مصوّر
شأن تو در «انّما وليّكمُ الله»
با حق و با احمد و علي است برابر
روح ولايت توييّ و ريشهي تقوا
جان مجسّم توييّ و عقل مصوّر
تا نبرد خلق بر تو ظنّ خدايي
جملهي «ايّاكَ نعبد» است مذكّر
فرع تو در آسمان و اصل تو ثابت
اي شجرهيْ طيّبه كه حق بُوَدت بر![8]
اي يكي از بندگانْت حضرت جبريل!
وي يكي از شيعيانْت زادهي آزر!
گر پدرت را نبُد مقام امامت
بُد ز ولايت از او مقام تو برتر
جز پدر و شوهر و دو ابن[9] و دو بنتت[10]
روي تو ناديده كس ز اكبر و اصغر
هم به قيامت چو پا نهي رسد آواز
«غُضُّوا ابصارَكم»[11] به خلق، سراسر
چشم و چراغت دو گوشوارهي عرشند
راحت جانت دو نازدانه، دو دختر
در شب معراج از حقيقت خلقت
پرده ز رازي گشود خالق اكبر
گفت به احمد نيافريدهام افلاك
جز كه براي تو، اي رسول مظفّر!
باز رسيد اين ندا كه خلق نكردم
ذات تو را جز براي حيدر صفدر
هم كه نياوردهام تو را و علي را
الّا بر خاطر بتول مطهّر
زن نتوان خوانمت بدين همه شوكت
اي سبب آفرينش اب و شوهر!
از پي «قالوا بلي»، ولاي تو، زهرا!
عرضه بر ارواح انبيا شده يكسر
پيشتر و بيشتر هر آن كه پذيرفت
مهترِ آن خيل و ديگران همه كهتر
در قدم مادر است جنّت موعود
وين سخن نغز خود سروده پيمبر
وه! عجبا! زين حديث و اين كه در اين بين
داده به زهراي خويش كنيهي مادر
پيشقدم در شفاعت، اي كه به اذنت
ميشود آغاز، روز پرسش و كيفر!
لب به شفاعت تو باز كن كه نمانَد
جاي شفاعت براي شافع ديگر
از اثر لطف تو به عرصهي ميعاد
هيچ نماند مگر منافق و كافر
بهر شفاعت تو را بس است در آن روز
دست ابوالفضل و خون محسن و اصغر
هر كه پناهش تويي، پناه دو عالم
وآن كه شفيعش تويي، شفيع به محشر
حضرت باقر براي چارهي هر غم
نام تو ميبُرد بر زبان مطهّر[12]
خانهي تو كعبهي اميد سه حجّت
بيت تو معراج صبح و شام پيمبر
فُلك نجاتند اوليا و در آن فُلك
فاطمه جان! هم تو ناخدايي و لنگر
روي تو والشّمس و گيسوان[13] تو واللّيل
قدّ تو طوبي و اشك چشم تو كوثر
به به از آن رهبري كهاش چو تو پيرو!
به به از آن پيروي كهاش چو تو رهبر!
فاطمه! اي آفتاب مشرق توحيد!
جز پدرت، مرسلين به گرد تو اختر
كرده خدا با صداي پاي تو تنظيم
دور زمان و مدار چرخ مدوّر
حبل متين هزار عارف و عامي است
هر نخي از چادرت به عرصهي محشر
نام بَرَد چون ز خاندان تو يزدان
اي صدف اهل بيت را چو تو گوهر!،
بس كه تو را دوست دارد ايزد منّان
نام تو سازد در آن ميانه، مكرّر
نامتناهي بُوَد محيط[14] ثنايت
عقل نخستين در اين محيط، شناور
مهر تو با هر كه نيست، هيچ ندارد
گر چه به حشمت بُوَد نظير سكندر
در عجب از علم تو علي، ولي الله
مفتخر از دستبوسي تو پيمبر
مهر تو چون آفتاب و لطف تو باران
كاين دو بِنَفْسه[15] مطهِّرند[16] و مطهَّر
چشم همه انس و جن به درگه لطفت
ديدهي كرّوبيان چو حلقه بر اين در
چهره ز اعمي[17] نهان كنيّ و بگويي
مينگرم من ورا، نبيندم او گر
بهر كنيزت رسد غذاي بهشتي
آن چه فرود آمدي به مريم اطهر
بانوي اسلامي و به خانهي شوهر
كهنه حصيري تو راست مَفرَش[18] و بستر
گندم دستاس توست خوشهي پروين
آبلهي دست توست مهر منوّر
تا كه خدا فخر آورد به ملائك
جانب محراب خيز و روي بياور
وقت مناجات، دانه دانهي اشكت
زيور گوش ملائك است چو گوهر
آب وضويت دواي عيسي و موسي
خاك درت آبروي ساره و هاجر
اي زن مردآفرين عالم هستي!
وي ز دل و جان گذشته در ره همسر!
چشم رجال و نسا به سوي تو بانو
جان بنات[19] و بنين[20] فداي تو مادر!
كشتهي راه خدايي و هدف تو
امرْ به معروف بُوَد و نهيْ ز منكر
«صُبّت عليّ مَصائبٌ»[21] سخن توست
ميزند اين نغمهات به جان من، اخگر[22]
گر كه بريزد مصيبت تو بر ايّام
روز جهان ميشود چو شام، مكدّر
فاطمه! اي سينهات بهشت محمّد!
وااسفا! كاين بهشت سوخت در آذر
بر در آن خانهاي كه اذن گرفته است
قابض الارواح و جبريل، مكرّر،
آه كه آتش زدند امّت بيمهر!
آه كه وارد شدند قوم ستمگر!
حبل متين را فكنده حبل به گردن
دست خدا را ببسته خلق سبكْ سر
بر سر منبر نشسته غاصب محراب
صاحب مسجد ستاده در بر منبر
مدح تو ارزندهتر ز خواندن هر ذكر
داغ تو سوزندهتر ز هر غم ديگر
قبر تو مخفي از آن كه در بر قبرت
جمله دعا را اجابت است مقرّر
اي دل ما در هواي قبر تو سوزان!
قبر تو و اسم اعظم است برابر
اين منِ عاصي، «مؤيّدم»، پسر تو
اي پدر و مادرم فداي تو مادر!
خطّ عبور بقيع بخش تو بر من
ديدن قبرت مرا چو نيست ميسّر
[1]. جلوههاي رسالت، ص 173 ـ 176؛ 72 بيت. جالب است بدانيم كه اين قصيده در چاپ نخست اثر مذكور نيست ولي به چاپ دوم افزودهاند؛ البتّه پيشتر از آن، كتاب ارزشمند «وديعة الرّسول6» (ص 127 ـ 132) اين قصيده را آورده بود كه با مقابله دريافتيم كه دو بيت، نسبت به «جلوههاي رسالت» بيشتر دارد كه به متن فوق ملحق شد. ضمناً اين مصراع وامي است از «سعدي» كه گويد: اوّل دفتر به نام ايزد دانا.
[2]. ايمن كننده، نگهبان، از نامهاي خداوند.
[3]. آفرينشگر، خلّاق، ابداع كننده.
[4]. طارم اخضر، كنايه از آسمان است.
[5]. چه خوب يادآور اين بيت مشهور است!:
عجز الواصفون عن صفتك
ماعرفناك حقّ معرفتك.
[6]. اشاره دارد به اين حديث قدسي: «عبدي اطعني حتّي اجعلك مثلي»؛ اي بندهي من! مرا اطاعت كن تا تو را همانند خود سازم.
[7]. قرآن.
[8]. اشاره دارد به «ألم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها في السّماء» (آيهي 24؛ سورهي ابراهيم): آيا نديدي چگونه خداوند «كلمهي طيّبه» و گفتار پاكيزه را به درخت پاكيزهاي تشبيه كرده كه ريشهي آن در زمين، ثابت و شاخهي آن در آسمان است؟!
[9]. پسر.
[10]. دختر.
[11]. چشمانتان را بپوشيد؛ عبارتي از روايات است مربوط به ورود خاتون محشر، حضرت صدّيقهي اطهر3 در صحراي قيامت.
[12]. اشاره دارد به اين نقل كه امام باقر7 هنگام تب، آب سرد ميطلبيدند و هنگام استفاده از آن با صداي بلند فرياد ميزدند: يا فاطمة! بنت محمّد.
[13]. با توجّه به ساحت قدس مخدّرات اهل بيت: پرهيز از اين تعابير اولي است.
[14]. درياي بزرگ، اقيانوس.
[15]. به خودي خود.
[16]. پاك كننده، تطهير كننده.
[17]. كور، نابينا.
[18]. آن چه كه روي زمين پهن كنند و روي آن بخوابند، جاي فرش كردن.
[19]. دختران؛ ج بنت.
[20]. پسران؛ ج ابن.
[21]. حرف عين در «عليّ»، تلفّظ نميشود. ضمناً در مأخذ، «اليّ مصائبي» ثبت بود كه تصحيح شد؛ اصل عبارت، اشعاري است كه حضرت صدّيقهي كبري3 در مصيبت حضرت رسول اكرم6 ميخواندند:
صبّت عليّ مصائبٌ لو انّها
صُبّت على الايّام صِرنَ لياليا.
[22]. آتش.