امام حسین (ع) در روز سوم شعبان سال شصت هجری وارد مکه شد[1] و در محلی به نام شِعْب علی نزول اجلال کرد[2] و تا هشتم ذیالحجة در این شهر اقامت داشت.[3] مدت چهار ماه و پنج روز اقامت ایشان در مکه، بیشترین مدت عمر نهضت آن حضرت میباشد.
محل اقامت امام، ابتدا خیمهی بزرگی بود که بیرون از خانههای مکه و به تعبیر خوارزمی در منطقهی بالای مکه برپا شده بود. بعد از مدتی امام با دعوت عبدالله بن عباس به خانهی او که به «دار العباس» معروف بود، نقل مکان کرد و در آنجا ساکن شد.[4]
انتخاب شهر مکه توسط امام حسین (ع) انتخاب سنجیدهای بود؛ زیرا مکه حرم امن بود و احتمال تعرّض از ناحیهی دشمنان بسیار ضعیف بود. از طرف دیگر ورود امام به مکه، در آستانه موسم حج بود و از اینرو مکه، محل اجتماع مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامی و مناسبترین نقطه برای رساندن پیام به افکار عمومی بود. با ورود امام حسین (ع) به مکه، مردم گروه گروه خدمت ایشان شرفیاب میشدند و دیگر ابن زُبیر را رها کردند. ابن زُبیر نیز که بیشتر اوقات روز در کنار کعبه، به نماز یا طواف مشغول بود، دو روز پیاپی یا هر دو روز یک بار، نزد امام میآمد و پیوسته به او مشورت میداد. اما وجود امام حسین در مکه بیشتر از همه برای او سنگین بود؛ زیرا میدانست تا امام در مکه حضور دارد، مردم مکه با او بیعت نمیکنند؛ بلکه امام در نزد آنها عظیمتر است و همه از او اطاعت میکنند.[5]
نکتهی درخور توجه از مدت حضور حسین (ع) در مکه، استقبال مردم از آن حضرت است. اگرچه بیشتر مردم ساکن مکه از تیرههای قریش بودند که به علت رقابتهای قبیلگی دیرینه، چندان میانهی خوبی با خاندان پیامبر (ص) نداشتند، ولی چنانکه گذشت به سبب موقعیت مذهبی مکه و نزدیک شدن موسم حج، مردم از سایر سرزمینهای اسلامی در آن حضور داشتند. همچنین به دلیل شخصیت منفور یزید، که بسیاری از مسلمانان با خلافت او موافق نبودند، امام با استقبال گرم مردم مواجه شد. شیخ مفید میگوید: مردم مکه و کسانی که برای انجام عمره در آنجا به سر میبردند و سایر مردم، خدمت ایشان میرسیدند.[6] ابو حنیفه دِیْنَوَری مینویسد: مردم نزد حسین بن علی رفت و آمد میکردند و حلقه حلقه به دور او مینشستند.[7] ابن اعثم و خوارزمی برای توصيف نحوهى استقبال مردم مكه از امام و خوشحالی آنان از ورود آن حضرت، تعبير «فرح شديد» را به كار بردهاند و افزودهاند كه مردم، صبح و شب به نزد او میرفتند.[8]
ابن اثير مینويسد: وقتی حسين بن علی (ع) وارد مكه شد و استقرار يافت، اهالی آنجا به همراه كسانی كه برای عمره آمده بودند و افراد مختلف از اطراف و اكناف، نزد او رفت و آمد میكردند.[9] ابن كثير نيز مینگارد: مردم در مكه نزد حسين (ع) میرفتند و اطرافش مینشستند و سخن او را میشنيدند.[10] او پس از اشاره به حضور ابن زُبَير و موقعيت خوب او میگويد: اما با اين حال او در نظر مردم، عظمت حسين را نداشت. مردم تنها به حسين تمايل داشتند؛ زيرا او سرور بزرگ، و پسر دختر پيامبر بود و آن روز در روي زمين هيچ كس همتراز و همشأن او نبود؛ لكن حكومت يزيد همواره با او خصومت و رقابت داشت.[11]
يكي از برنامههای روزمرهى امام در مكه، برپا داشتن نماز جماعت بود.[12] وقتی عمرو بن سعيد (اشدق) والی مكه اين استقبال و رفت و آمدها را به نزد امام ديد، نامهای به يزيد نوشت و در آن از نزول و استقرار امام و اهل بيتش در مكه و اجتماع و رفت و آمد مردم نزد ايشان گزارش كرد.[13]
استمداد يزيد از ابن عباس
يكی از اقدامات حكومت شام برای جلوگيری از قيام امام حسين (ع) در زمان اقامت آن حضرت در مكه، فرستادن نامه به بزرگان و شخصيتهای برجستهى جامعهى آن روز، به ويژه بنیهاشم بود؛ با اين اميد كه بتوانند توسط آنها در تصميمگيری امام تأثير بگذارند. برای نمونه منابع تاريخی در اين باره، نامهای از يزيد بن ابن عباس ثبت كردهاند. ابن سعد و ابن عساكر در اين باره نوشتهاند:
يزيد نامهای به عبدالله بن عباس نوشت و در آن از رفتن امام به مكه خبر داد و گفت: ما گمان میكنيم مردانی از مشرق نزد او رفتهاند و او را به طمع خلافت انداختهاند. تو دربارهى آنان آگاهی و تجربه داری. اگر حسين چنين كرده است، رابطهى خويشاوندی را شكسته و قطع كرده است و تو بزرگ خاندانت و كانون توجه آنان هستی. او را ازا كوشش برای ايجاد تفرقه بازدار.
يزيد در پايان نامهاش، اشعاری را در اين زمينه برای ابن عباس و كسانی از قريش كه در مكه و مدينه بودند، اضافه كرده بود. ابن عباس در پاسخ نوشت: اميدوارم خروج حسين به سبب امری نباشد كه خوشايند تو نيست. من نيز در امر خيرخواهی او نسبت به آنچه خداوند به وسيلهى آن ايجاد الفت میكند و آشوب و فتنه را فرو مینشاند، كوتاهی نمیكنم.[14]
سبط ابن جوزی نامهی يزيد و پاسخ ابن عباس را مفصل آورده است و مفاد آن، قدری با گزارش گذشته فرق دارد.[15]
پاسخ امام به نامهی يزيد
ابن اعثم نوشته است: يزيد نامهای همراه اشعاری به مردم مدينه و قريش، به ويژه بنیهاشم نوشت. مردم مدينه چون آن نامه را ديدند، آن را به امام حسين رساندند. چون امام حسين (ع) در نامه نگريست و دانست كه از يزيد بن معاويه است، در پاسخ آن، آيهای كه گويای جدايی اسلام از كفر و تبرای متقابل پيامبر (ص) با كفار و منكران خداست، نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ؛[16] «و اگر تو را تكذيب كردند، بگو كردار من براي خودم و كردار شما برای خودتان است؛ شما از آنچه من میكنم، بيزاريد و من (نيز) از آنچه شما میكنيد، بيزارم».[17]
اقدامات و فعاليتهای ديگر امام
از ديگر اقدامات مهم امام در اين مدت، نامهنگاری به مردم كوفه و بصره و بعضی از شخصيتها، و نيز فرستادن سفيرانی به كوفه و بصره بود كه در منابع تاريخی آمده است و اكنون بهطور مفصل مورد بررسی قرار میگيرند.
نامهی امام حسين (ع) به اهالی بصره
امام حسين از مكه نامهای به هر يك از بزرگان بصره، از جمله مالك بن مِسْمَع بكري،[18] اَحْنف بن قَيْس،[19] مُنْذِر بن جارود،[20] مَسْعُود بن عمرو،[21] قَيْس بن هَيْثَم[22] و عمرو بن عبيدالله بن مُعَمَّر[23] به اين مضمون نوشت:
اما بعد، خداوند محمد (ص) را از ميان مخلوقات خويش برگزيد و او را با نبوت خويش كرامت داد و به پيامبری خويش انتخاب كرد و آنگاه وی را به سوی خويش برد، در حالی كه بندگان را اندرز داده و رسالت خويش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشينان و وارثان وی بوديم و از همهی مردم به مقام و جايگاه او در ميان مردم شايستهتر بوديم؛ اما قوم ما اين جايگاه را به خود اختصاص داده؛ ما را كنار زدند و ما (اجباراً) رضايت داديم و تفرقه را خوش نداشتيم و (صلح و) سلامت را دوست داشتيم؛ در صورتی كه میدانستيم ما به اين كار از كسانی كه عهدهدار آن شدند، شايستهتريم… اينكه فرستادهی خويش را به همراه اين نامه به سوی شما روانه كردم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر او (ص) دعوت میكنم؛ زيرا سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهيد و دستور مرا اطاعت كنيد، شما را به راه راست هدايت میكنم. سلام بر شما و رحمت و بركات خدا.[24]
امام حسين (ع) اين نامه را به همراه شخصی به نام سليمان كه كنيهاش ابارزين بود،[25] برای آنها فرستاد. همهی آنها اين نامه را پنهان كردند، مگر مُنْذِر بن جارود كه دخترش حومه[26] همسر عبيدالله بن زياد حاكم بصره بود. او ترسيد كه اين نامه يكی از دسيسههای عبيدالله باشد؛ لذا در همان شبی كه فردايش عبيدالله قصد عزيمت به كوفه را داشت، نامه را نزد او برد و به او نشان داد. عبيدالله گفت: سفير حسين به بصره چه كسی است؟ مُنْذِر گفت: شخصی به نام سليمان، عبيدالله گفت: او را نزد من بياوريد. در آن وقت سليمان خود را بين شيعيان بصره مخفی كرده بود. او را نزد ابن زياد بردند. عبيدالله بدون آنكه با او صحبتی كند، دستور داد گردنش را زدند و او را مصلوب كردند.[27]
اقدام يزيد بن مسعود برای ياری امام
ابن نما و سيد بن طاووس با اشاره به نامهی امام حسين به بزرگان بصره، يكی از آنها را يزيد بن مسعود نَهْشَلی معرفی میكنند و مینويسند: وقتی نامهی امام به دست يزيد بن مسعود رسيد، او افراد قبيلههای تميم و حنظله و سعد را جمع كرد. وقتی همه حاضر شدند گفت: ای بنی تميم؛ جايگاه و شخصيت مرا در ميان خود چگونه میبينيد؟ گفتند: بهبه! قسم به خدا تو به منزلهی ستون فقرات و سرآمد افتخارات ما هستی؛ در مركز دايرهی شرافت و بزرگواری فرود آمده و از همهی ما پيشی گرفتهای. گفت: من شما را به اين دليل در اينجا جمع كردهام تا دربارهی امری با شما مشورت كرده، از شما در پيشرفت كار كمك بگيرم. گفتند: به خدا قسم ما خيرخواه تو هستيم و سعی خواهيم كرد آنچه به نظر ما صواب میرسد در اختيار تو بگذاريم. پيشنهاد خود را بيان كن تا گوش كنيم. او گفت:
معاويه مرده است و به خدا سوگند كه مردن و از دست رفتنش بسيار بیاهميت است. آگاه باشيد كه درِ خانهی ظلم و گناه با مرگ او شكسته شد و پايههای ستم متزلزل گرديد. از جنايات او بيعتی بود كه (برای وليعهدی پسرش) از مردم گرفت و به گمان خود عقد آن را استوار كرد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسيد. به خدا قسم، كوشش او بینتيجه ماند و از مشورت، رسوايی ديد. فرزند خود، يزيد شرابخوار و سرآمد تبهكاران را به جای خود نشاند كه اينك مدعی خلافت بر مسلمين است و بدون اينكه راضی باشند بر آنان حكومت میكند. اين پسر با بردباری اندك و دانش كمی كه دارد، حتی به اندازهی جای قدمهايش حق را نمیشناسد. پس به خداوند سوگند ياد میكنم، سوگندی راست، كه مبارزه با اين مرد برای پيشرفت دين، از مبارزه با مشركان افضل است. حسين بن علی، پسر دختر پيامبر است؛ دارای شرافت ريشهدار و تدبير اساسی است؛ فضيلتش بالاتر از توصيف، و دانشش بیپايان و از همه سزاوارتر به مسند خلافت؛ اوست كه هم سابقهاش بهتر و هم سنش بيشتر، و از خاندان رسالت است. با زير دستان، مهربان است و بزرگان را احسان مینمايد؛ او چه بزرگوار نگهبانی برای مردم و پيشوايی برای اجتماع است كه خداوند به وسيلهی او حجتش را بر همهی مردم تمام، و موعظهاش را كامل فرموده است. بنابراين از مشاهدهی نور حق كور نباشيد و در پست نمودن باطل ساكت ننشينيد. در جنگ جمل، صَخْر بن قَيْس[28] شما را از ياری (علی) بازداشت (و لكهی ننگی را بر دامن شما افكند)؛ امروز با رفتن به ياری پسر پيامبر، آن لكهی ننگ را از دامن خود بشوييد. به خدا قسم هر كس از ياری او كوتاهی كند، خداوند ذلت موروثي در فرزندان وی و كمبود در فاميل او قرار میدهد. هان اكنون اين منم كه برای جنگ، وسايلش را به تن كردهام و زره آن را پوشيدهام. هر كس كه كشته نشود، بالاخره خواهد مرد و هر كس از جنگ فرار كند، از چنگال مرگ نجات نخواهد يافت. خداوند شما را رحمت كند. سخنان مرا پاسخ دهيد.[29]
قبيلهی حَنْظَله به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ ما همگی تيرهای تركش تو و سواران فاميل تو هستيم. اگر به وسيلهی ما به دشمن خويش تير بيندازی، به هدف خواهد خورد و اگر با ما به جنگ روی، پيروز خواهی شد. به خدا قسم، به هر گردابی كه تو فرو روی، ما نيز فرو رويم و هر سختی كه تو با آن روبهرو شوی، ما نيز روبهرو میشويم. به خدا قسم با شمشيرهای خود يار و ياور تو هستيم و بدنهای ما سپر بلا برای توست. هر تصميمی كه داری، عملی كن.
آنگاه قبيلهی سعد بن يزيد نيز به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ مبغوضترين چيز در نزد ما، مخالفت تو و سرپيچی از رأی توست؛ امّا صَخْر بن قَيس، او خود به ما دستور ترك جنگ داد. ما نيز دستوری را كه داده شده بود، ستوديم و عزت ما همچنان باقی است. اكنون تو ما را مهلتی ده تا بازگرديم و مشورتی نموده، نتيجه را اعلام كنيم.
آنگاه قبيلهی عامر بن تميم به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ ما برادران تو و همپيمانان توييم. در موردی كه تو خشمناك گردی، ما رضايت ندهيم و از محلی كه تو كوچ كنی، ما آنجا را وطن نگيريم. اختيار ما دست توست. ما را بخوان كه اجابت خواهيم كرد و دستور بده تا فرمان بريم. هر وقت تصميم بگيری ما در اختيار تو هستيم. يزيد بن مسعود گفت: ای بنی سعد؛ به خدا قسم اگر با من مخالفت كنيد، خداوند هرگز شمشير را از ميان شما برنخواهد داشت و هميشه شمشيرهای شما در ريختن خون يكديگر به كار خواهد رفت.
سپس نامهای به امام حسين (ع) با اين مضمون نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، نامهات به من رسيد كه مرا دعوت كرده و از من خواسته بودی كه بهرهی خود را از فرمانبری تو به دست آورم و به نصيبی كه از ياری تو دارم، نايل آيم، و اينكه خداوند هيچ وقت روی زمين را از كسی كه خير انجام دهد و يا رهبر راه رستگاری باشد، خالی نمیگذارد و اينكه امروز حجت الهی بر خلقش و امانت او در زمينش شماييد، و از شاخهی همان درخت زيتون احمدی هستيد كه او ريشهی آن است و شما شاخههای آن. تشريف بياور كه طاير اقبال بر سرت بال گشوده است. من قبيلهی بنی تميم را برای امتثال امرت مطيع كردهام و آنان در پيروی از فرمان تو شتابانتر از شترانی هستند كه پس از تشنگی و با شكم پر به سوی سرچشمهی آب هجوم میبرند. قبيلهی سعد را نيز مطيع فرمان تو كردهام و آلودگی سينههايشان را با آب بارانی شستهام كه از ابر سفيد فرو ريزد؛ ابری كه از درختش برق؛ سفيد نمايد.[30]و[31]
امام حسين (ع) وقتی نامه را خواند، فرمود«… خداوند در روز ترس [قيامت]، آسوده خاطرت فرمايد و تو را عزيز كند و در روزي كه تشنگی به نهايت رسد [روز قيامت]، سيراب فرمايد».
ولی همين كه يزيد بن مسعود آمادهی حركت به سوی حسين (ع) شد، پيش از حركت، به او خبر رسيد كه آن حضرت كشته شده است. وی برای از دست رفتن اين سعادت، بسيار متأثر و ناراحت شد.[32]
اما احنف بن قَيْس در جواب نامهی امام (ع) تنها اين آيه را نوشت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ؛[33] «شكيبايی پيشه كن كه وعدهی خدا حق است و زنهار كسانی كه يقين ندارند، تو را به سبكسری وا ندارند».[34]
پيوستن يزيد بن نُبَيط از بصره به امام
ابو مِخْنَف میگويد: شيعيان بصره در منزل زنی از قبيلهی عبد القَيْس به نام ماريه دختر سعد (يامُنْقِذ) جمع میشدند. او از شيعيان بود و منزلش محل تجمّع و گفتوگوی شيعيان بود. وقتی خبر حركت امام حسين به ابن زياد (كه به حكمرانی كوفه منصوب شده بود) رسيد، نامهای به كارگزارش در بصره نوشت و از او خواست با استخدام ديدهبانها دقيقاً راهها را كنترل كند. در همين اثنا مردی از شيعيان كوفه به نام يزيد بن نُبَيط كه از قبيلهی عبدالقَيْس بود و ده پسر داشت، تصميم گرفت به سوی امام حسين (ع) حركت كند. لذا رو به فرزندانش كرد و گفت: كدام يك از شما با من همراه میشويد؟ دو نفر از پسرانش به نامهای عبدالله و عبيدالله اظهار آمادگی كردند. يزيد بن نُبَيط به منزل آن زن شيعی رفت و به دوستانش گفت: من قصد خارج شدن (به سوی حسين را) دارم. آنها گفتند: ما برای تو نگرانيم! زيرا اصحاب ابن زياد همه جا هستند. او گفت: اگر پاهای اين دو فرزندم در راهها استوار باشد (و طاقت همراهی داشته باشند)، ديگر اهميت ندارد كه كسی ما را تعقيب كند. سپس به همراه پسرانش خارج شد و با سرعت و جديت راه پيمود تا اينكه خود را به كاروان امام حسين (ع) رساند و در منزل ابطح به آنها ملحق شد. وقتی به امام خبردادند كه يزيد بن نُبَيط به ما ملحق شده، بلافاصله به جستوجوی او پرداخت. يزيد بن نُبَيط نيز به سوی محل اقامت امام حركت كرد. وقتی به آنجا رسيد، به او گفتند: امام به استقبال تو رفت. يزيد با شنيدن اين حرف به سرعت به جستوجوی امام رفت. از آن طرف وقتی امام او را نيافت، در همان جا منتظر او نشست تا اينكه يزيد بن نُبَيط آمد و ديد امام منتظر او نشسته است. سلام كرد و نزد امام نشست و اخباری را كه مي دانست به اطلاع ايشان رساند و دعای خير كرد. او پيوسته با امام بود تا اينكه هم خود و هم پسرانش، در ركاب امام به شهادت رسيدند.[35]
منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[1]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 35. در بعضی منابع، روز سوم شعبان را روز خروج امام از مدینه دانستهاند که بسیار بعید به نظر میرسد (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص 101؛ ابن نما، مُثِیرُ الاحزان، ص 25).
[2]. ابو حنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص 338.
[3]. ر.ک: شیخ مفید، الارشادة ج 2، ص 35، 66؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 381؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج 3، ص 371؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج 5، ص 69؛ ابن نما، مُثِیرُ الحزان، ص 38.
[4]. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 190. اندکی پیش گذشت که امام پس از ورود به مکّه در شِعْب علی فرود آمد و این تناقضی با سکونت امام در دارالعباس ندارد؛ زیرا بر اساس بررسیهای جدید، شِعْب علی در واقع همان شِعْب ابی طالب بوده است (ر.ک: سید علی قاضی عسکر، «تحقیقی پیرامون شعب ابی طالب» فصلنامهی میقات حج، ش 3، ص 149-171). شِعْب ابی طالب در اصل، متعلق به عبدالمطلب بوده است. هنگامی که چشمان او کمسو شد، آن را در میان فرزندان خود تقسیم کرد (یاقوت حَمَوی، مُعجَم البلدان، ج 3، ص 393) و طبعاً عباس نیز سهم خود را گرفت. از اینرو خانهی او در آنجا قرار داشته است. بنابراین میتوان گفت امام پس از اندکی سکونت در خیمه، به دارالعباس که در شِعْب علی (شعب ابی طالب) قرار داشته، منتقل شده است. البته شِعْب ابی طالب در نزدیکی مسجد الحرام و کنار کوه صفا و دماغهی شمالی کوه صفا قرار داشته است (سید علی قاضی عسکر، همان). این نقطه در سالهای اخیر، تسطیح و سنگفرش شده است و گاهی دامنهی صفوف نماز جماعت، در شمال مسعی، تا آنجا کشیده میشود.
[5]. ابو حنیفهی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص 338؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 351؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 36.
[6]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 36؛ و ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 351؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج 3، ص 368؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 533.
[7]. ابو حنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص 338.
[8]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 23؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 190.
[9]. ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 533.
[10]. ابن كثير، البداية والنّهاية، ج 8، ص 162.
[11]. وَ مَعَ هَذا كُلَّهِ لَيْسَ هُوَ مُعَظَّماً عِند النّاسِ مِثلَ الحسين، بَلِ النَّاسُ اِنَّما مِيْلُهُم اِلي الحسَين لِأنَّه السّيدُ الْكَبير، وَ ابِنُ بِنْت رَسُولِ الله (ص) فَلَيْس عَلي وَجْهِ الارضِ يَومئذٍ اَحَدٌ يُسَامِيهِ وَ لا يُسَاويِه، وَ لَكِن الدُّولة اليَزِيديَّة كَانَت كلّها تُنَاوِئُه (ابن كثير، البِداية و النِّهاية، ج 8، ص 162).
[12]. خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 190.
[13]. همان.
[14]. ابن سعد، «ترجمة الحسين و مقتله» فصلنامهى تراثنا، ش 10، ص 168-169؛ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين (ع) من تاريخ مَدينه دِمَشق، ص 203-204.
[15]. سبط بن جوزي، تَذْكرة الخَواص، ج 2، ص 134-136؛ و ر.ك: ابن كثير، البِداية و النّهاية، ج 8، ص 177.
[16]. يونس (10) 41.
[17]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 69؛ و ر.ك: خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 219. طبري آورده است: هنگام حركت امام حسين (ع) از مكه به سمت كوفه، حضرت اين آيه را خطاب به سربازان والي مكه (عمرو بن سعيد بن عاص) كه مانع حركت حضرت شده بودند، خواند كه درجاي خود به آن اشاره خواهيم كرد (تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 385). تكرار استناد امام به اين آيه، مبناي نهضت او را نشان ميدهد كه ماهيت حكومت بني اميه را ماهيت كفر (پنهان) ميدانسته است.
[18]. مالك بن مِسْمَع به بني اميه گرايش داشت و در جنگ جمل، به مروان پناه داد (طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 110).
[19]. شرح حال احنف در فصل سوم از بخش دوم، «بررسي ماجراي وليعهدي يزيد» گذشت.
[20]. مُنْذِر بن جارود عبدي، كسي است كه امير المؤمنين (ع) در زمان خلافتش او را حاكم يكي از شهرها (اصطخر) كرد؛ ولي او خيانت كرد و امام وي را در نامهاي نكوهش كرد (نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، نامهي 71 و ر.ك: يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 203؛ ابراهيم ثقفي كوفي اصفهاني، الغارات، ص 358).
[21]. مسعود بن عمرو بن عَدي اَزْدي در جنگ جمل يكي از فرماندهان ازْد، در سپاه عايشه بود (طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 505).
[22]. قَيّس بن هَيْثَم سُلَمي كارگزار معاويه در خراسان بود (طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 172). هنگام ياري خواستن عثمان از بصريان، او برخاست و مردم را به ياري او تشويق كرد و مردم به ياري عثمان شتافتند؛ ولي با آگاهي از قتل او، بازگشتند (محمد هادي يوسفي غروي، وَقْعَةُ الطف، ص 106-107، پاورقي).
[23]. گرچه ابو حنيفهي دِيْنَوَري اينها را از شيعيان معرفي ميكند، با توجه به سوابق آنها، به نظر ميرسد آنان شيعه و پيرو اهل بيت نبودند، بلكه دعوت امام از آنها، گويا از باب اتمام حجت و به اين ملاحظه بوده است كه از بزرگان شهر و تأثيرگذار بودند.
[24]. «امّا بَعد، فإنَّ اللّه اصطَفَى محمّداً (ص) عَلَى خَلْقِه وَ اَكْرَمَه بِنُبُوِّتِه وَ اخْتَارَه لِرِسَالَته ثُمَّ قَبضَهُ اللّه وَ قَد نَصَح لِعِباده وَ بَلّغَ مَا أرسل بِه وَ كُنّا اَهلَه وَ اَوْليائَه وَ اَوصِيَائَه وَ وَرَثته وَ اَحَقّ النَّاس بمَقامهِ فِي النّاسِ فَاسْتَأثَر عَلَينا قَومنا بِذلَك فَرضينَا وَ كَرهنَا الفرقَةَ وَ أحبَبْنا الْعافِيةَ وَ نَحنُ نَعْلَم أنّا اَحقّ بِذلِك الحَقّ المْستحق عَلَينا ممن تَوّلاه… وَ َقد بَعَثتُ رَسولي اِليكُم بهذَا الكِتاب وَ أنَا أدْعُوكُم إلى كِتابِ اللّه وَ سُنّة نَبيّهِ (ص) فَإنّ السنّة قَد أميتَتْ وَ إنّ البدعَة قَد أحييتْ وَ إنْ تَسمَعُوا قَولي وَ تُطيعُوا أمْري أهْدِكُم سَبيلَ الرّشَاد. وَ السَّلام عَليكُم وَ رَحمةُ اللّه (طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 357). در بعضي منابع مضمون نامه به گونهاي ديگر و مختصرتر آمده است: بِسم اللهِ الرّحمنِ الرّحيمِ. مّنَ الحسين بن عَليّ اِلي مَالكِ بن مِسْمَع و الاحْنَف بن قَيْس وَ المُنْذِر بن الجارُودِ وَ مَسعُود بن عمرو وَ قَيْس بن الهَيْثَم. سلامٌ عَليكم، اَمّا بَعد، فَإنّي اَدعُوكم اِلي اِحياءِ مَعالِم الحقّ وَ اِماتَة البِدعَ، فَإن تُجيبُوا تَهتَدوا سُبُل الرّشَاد، و السّلام (ابو حنيفه دِيْنَوَري، الاخبار الطِوَال، ص 342-343). در بضعي ديگر از منابع، فقط به وجود چنين نامهاي اشاره شده است و از مضمون آن چيزي ذكر نشده است (ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 37؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 199).
[25]. سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، ص 110؛ ابن نما؛ مُثِيرُ الحزان، ص 27.
[26]. در بعضي منابع نام وي، بحرة يا بحرية نقل شده است (ر.ك: خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 199؛ سيد بن طاووس، الْمَلْهُوف علي قَتْلي الطُْفُوف، ص 113؛ شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 89).
[27]. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 37؛ سيد بن طاووس، المَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، ص 113؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 199. طبري اين جريان را به اختصار گزارش كرده است (تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 357). به نظر ميرسد در اين گزارش، مُنْذِربن جارود، به صورت غير مستقيم تبرئه شده است؛ اما با توجه به اقدامات نادرست او در حكومت امير مؤمنان، كه اندكي پيش گذشت، احتمالاً او قصد ياري امام حسين (ع) را نداشته و از باب خوش خدمتي به دامادش، چنين گزارش سياسي مهمي را رايگان در اختيار او گذاشته است. گزارش ابو حنيفهي دِيْنَوَري پرده از اين ماجرا برميدارد. او مينويسد: چون دختر مُنْذِر، همسر عبيدالله بود، مُنْذِر او را در جريان اين امر قرار داد (الاخبار الطِوَال، ص 343). مرحوم كمرهاي پس از ذكر اين مطلب، در ترجمهِ نفس المهموم چنين توضيح ميدهد: «با آنكه مُنْذِر بن جارود برادر زن عبيدالله بوده است، بسيار دور است كه نسبت به او آنقدر بدگمان بوده [باشد] كه دربارهي او دسيسه كند و نامهي قلابي بفرستد و اين، مخالف سياست هم بوده كه در چنين موقعي، حاكم وقت در مقام تحريك مردم برآيد؛ به حساب آنكه آنها را بيازمايد، و اين عذر بسيار ضعيف است و مُنْذِر مرتكب خطاي بزرگ و خلاف مروّتي سترگ شده است و اعلاميهاي كه ابن زياد هنگام حركت از بصره صادر كرده است، وضع حكومت بني اميه را روشن ميكند و حركت او از بصره در چنين موقعيتي دلالت بر تسلط عجيبي از طرف حكومت وقت بر اوضاع دارد كه پسر زياد با يك اعلاميه، تمام قبايل بصره را ميخكوب كرد و با خاطرهي آسوده براي كوفه كه دهها فرسنگ مسافت دارد، حركت كرد» (شيخ عباس قمي، نفس المهموم و نفثة المصدور، ترجمهي محمد باقر كمرهاي). البته طبق گزارش منابع، مُنْذِر، پدر زن عبيدالله بوده، نه برادر زن او كه اين در اصل قضيه تأثيري ندارد.
[28]. گويا مقصود، احنف بن قَيْس است كه نام اصلي او صَخْر و به گفتهي برخي، ضحّاك بوده است (ابن خلّكان، وفيات الأعيان و أنباء ابناء الزمان، ج 2، ص 499). دربارهي خودداري احنف از ياري علي (ع) در جنگ جمل، و اعلام بيطرفي وي در اين جنگ، در فصل سوم از بخش دوم تحت عنوان «اجراي حمايت نمايشي از وليعهدي يزيد در دمشق»، در پاورقي توضيح داديم.
[29]. ابن نما، مثير الاحزان، ص 28؛ سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، ص 112.
[30]. بسْم اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. أما بَعد، فَقَد وَصَل اِليَّ كَتَابُك وَ َفهِمتُ مَا نَدبتَني اِليهِ وَ دَعَوتَني لَه، مِن الأخْذِ بحَظّي مِن طاعَتِك وَ الْفَوزِ بِنَصيبي مِن نُصرتِكَ وَ إنّ الله لم يَخْل الأرْضَ مِنْ عَامِل عَلَيها بخَير، و دَليل عَلَى سَبيلِ النّجاة، وَ اَنْتم حُجةُ اللهِ عَلَى خَلْقِه وَ وَديعَتُه في اَرضِه؛ تَفَرّعتُم مِن زيتُونَة أحمَديّة هُوَ أصْلُها و اَنتُم فَرعُها. فَأقدم سعدت بأسعد طائر فَقَد ذلّلتُ لَكَ اَعناقَ بَني تميم وَ تَركتهم اَشدّ تَتابعاً لك مِن الإبِلِ الظَّماء يَوم خمسِها لورود الماءَ وَ قَد ذلّلتُ لكَ رقاب بَني سَعد و غَسلتُ لكَ درن صُدورِهَا بماء سَحابَة مزن حتّي استهلَّ بَرقْهَا، فلمع (سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلّي الطُّفُوف، ص 113؛ ابن نما، مُثير الاحزان، ص 29).
[31]. از پاسخ يزيد بن مسعود استنباط ميشود كه احتمالاً نامهي امام به او جداگانه، و مضمونش نيز با مفاد نامهي حضرت به بزرگان بصره، متفاوت بوده، و ابن نما و سيد بن طاووس، آن را به نامهي دوم آميختهاند.
[32]. فَلمّا قَرَأ الحسينُ (ع) الكتابَ، قَالَ: مَا لَكَ آمَنَك اللهُ يَومَ الخوفِ وَ اَعَزّك وَاروَاكَ يَومَ الْعَطَشِ الاَكبَر. فَلمّا تَجَهَّز الْمُشارُ اليهِ لِلخروجِ اِليَ الحسين (ع) بَلَغَهُ قَتْلَه قَبلَ اَنْ يَسيرَ فَجَزعَ مِنْ انْقِطاعِهِ عنْه (ابن نما، مُثير الاحزان، ص 29؛ سيد بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قتلي الطُّفُوف، ص 113).
[33]. روم (30)، 60.
[34]. ابن نما، مثير الاحزان، ص 27. بَلاذُري بدون آنكه از نامهي امام ياد كند، تنها نامهي احنف را آورده و گفته است كه چون احنف مطلع شد كه حسين بن علي تصميم به قيام گرفته، چنين نامهاي نوشت (بلاذُري، انساب الاشراف، ج 3، ص 375).
[35]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 353-354.