پذیرش ارتباط ائمه علیهم السلام با ملائکه و بهره مندی ایشان از اخبارات و علوم غیبی، موضوعی است که در روند تاریخی خود، با مشکلات و موانع مختلفی مواجه بوده است. به نظر می رسد ریشة این مشکلات در فرهنگ دوران جاهلی باشد؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز با این مشکل مواجه بودند. از برخی آیات قرآن برمی آید که ذهنیت مشرکان و امم جاهلی این بوده است که لازمة اتصال به غیب، وجود ملک یا موجودی فرابشری است و اساساً بشر به تنهایی نمی تواند به ملکوت اتصال یابد. آیات فراوانی دلالت می کنند که مخالفان انبیا، شباهت ایشان را با سایر انسان ها، دلیلی بر انکار نبوت می دانستند و اعتقاد داشتند که خداوند، بشری معمولی را برای نبوت و اتصال به غیب برنمی گزیند.[2]
در مقابل این گونه استدلال ها، انبیا دائماً تأکید می کردند که ایشان نیز مانند سایرین، بشر هستند[3] و بشر بودن، مانع رسالت و نبوت نیست. همچنین انبیا ـ به گفتة قرآن ـ در برابر انکار این گروه می گفتند: لازمة رسالت این نیست که رسول، ملک باشد و در ظاهر مثل دیگران نباشد و هیچ ضرورتی ندارد خدا بر مردم ملکی نازل کند تا ایمان آورند. آیات متعددی در قرآن بر این نکته تأکید دارند که غالب این آیات در سوره های مکی آمده اند و این، نشان دهندة این است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر در دورة حضورشان در مکه، با این گونه اتهامات روبه رو بوده اند.[4]
در فرهنگ جاهلی، اندیشة عدم امکان اتصال بشر به غیب تا حدی نفوذ کرده بود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را ـ به آسانی ـ متهم به سحر و ارتباط با جنّیان می کردند و این حربه تا حدی نیز کارآیی داشت. آیات مختلفی دال بر وجود این جریان در مکه هست. در دوران حضور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مدینه هم مواردی از انکار و اعجاب نسبت به اخبارات غیبی حضرت ـ در میان اطرافیان[5] و اصحاب[6] نبوی ـ وجود داشت که از رسوبات تفکر جاهلی در اندیشه برخی مسلمانان حکایت می کرد. درنتیجه، پذیرش اتصال پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به غیب با مشکلات فراوانی مواجه بوده و به تدریج مورد قبول قرار گرفته است؛ در عین حال و تا اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بازهم در مواردی حضرت را مورد تردید یا حتی انکار قرار می دادند.[7] اگرچه بسیاری از این تردیدها ناشی از بی ایمانی است، اما ابراز علنی آن ها در میان جمع و یا در محضر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نشان دهندة مساعد بودن زمینه های فکری و فرهنگی این انکارها و اعجاب هاست.
این زمینة فکری و اجتماعی، موجب شد که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، پذیرش موضوع اتصال امام به وحی و اطلاع وی از غیب با مشکلاتی جدی روبه رو باشد. بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به دلیل ختم نبوت، تلقی عمومی این بود که ارتباط با وحی به صورت کلی قطع شده است. به تعبیر دیگر، فهم شایع از ارتباط با غیب یا اتصال با ملائکه این بود که این امر از اختصاصات نبی است و بعد از ایشان کسی از این امور بهره ای ندارد. در جای خود روشن شده که در مراحل اولیه بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تلقی جامعه از جانشینی و وصایت، بیشتر در عرصه سیاسی، تفسیر و فهم می شد و به شئون علمی خلیفه و وصی، چندان توجه نمی شد . البته منظور این نیست که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یا آیات قرآن به این مهم اشاره نکرده بودند؛ بلکه توجه جامعه به این ابعاد از شخصیت خلیفة پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جلب نشده بود.
به بیان دیگر، توجه مردم به ابعاد مختلف واقعیت و ظرایف حقیقت، امری تدریجی و تاریخی بوده و هست. این تحول یا تکامل معرفتی در مورد معرفت به خدا و رسول هم جاری بوده است. انتقال مردم از شرک به توحید، امری تدریجی بوده و بسیاری از رسوبات فکری شرک و جاهلیت، در طول زمان و تدریجاً زدوده شده است. درک و شناخت کمالات نبوی هم در همین سیاق قابل تبیین است؛ مردم تدریجاً کمالات آن حضرت را می شناختند و اساساً بسیاری از زوایای شخصیت و مقامات آن بزرگوار برای بسیاری از مردم ناشناخته ماند .
در چنین فضایی، مردم نه از جهالت خلفای ساختگی دچار تعجب می شدند[8] و نه حتی برای خلیفة حق، بهرة خاصی از علم را قائل بودند. فردی به ابن عباس مراجعه می کند و به دلیل این که وی را از علی علیه السلام عالم تر می داند، از وی در مورد جنگ های حضرت با مسلمین پرس وجو می کند.[9] همچنین گفته شده که پیرمردی از اهل کوفه، در مورد جنگ های حضرت با امام سجاد علیه السلام مجادله می کند.[10] نظیر این وقایع برای امام باقر علیه السلام نیز واقع شده است .[11] بر این اساس، تربیت فکری و هدایت جامعه به سوی درک مقامات و علوم اهل بیت علیه السلام کاری دشوار و تدریجی بوده است. به نظر می رسد در این شرایط اجتماعی، یکی از راه هایی که ائمه علیه السلام برای روشن گری شیعیان و آشنایی آنان با مقامات علمی خود برگزیده اند، تذکر به مقولة «تحدیث» باشد.
کثرت اخبارات غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام :
در برابر شرایط عمومی جامعه، کانون توجه جریان تشیع ـ که به تدریج رشد می کرد ـ حقانیت و خلافت امبرالمؤمنین علیه السلام بود. ازاین رو، آمادگی متفاوتی برای قبول مقامات علمی آن حضرت و ـ به تبع او ـ اوصیائش در شیعه وجود داشت. البته در عین حال معرفت به این امر هم به تدریج در میان شیعیان رشد می کرد .
مهم ترین زمینه سازی در مورد علم امیرالمؤمنین علیه السلام را خود رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم انجام داده بودند. روایات متعددی دراین باره از ایشان نقل شده بود و طبیعی بود که برخی از آن ها به گوش شیعیان هم رسیده باشد؛ ولی مسأله این است که عمق موضوع برای ایشان به تدریج آشکار می شد؛ به ویژه اطلاع حضرت از غیب چندان مورد قبول نبود. آن گونه که از اخبار بر می آید امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومت خود، در موارد عدیده ای، از وقایع پس از خود و اتفاقات آینده اطلاع می دادند و این گونه اخبار و اطلاعات غیبی را در محافل عمومی و در انظار عموم مطرح می فرمودند.[12] شواهد زیادی در این باب نقل شده است؛ نظیر فرمایش حضرت که «سلونـي قبل أن تفقدونـي»[13] در موارد مختلفی مطرح شده است. موارد فراوانی از اخبارات غیبی حضرت نیز در منابع نقل شده است. کتاب شریف احقاق الحق در جلد هشتم نمونه هایی را گزارش کرده است.[14] این اخبار بر دو قسم است: الف) خبرهایی که تحقق و صدق آن ها در زمان حیات حضرت یا با فاصله کمی مشاهده شده اند؛ ب) خبر هایی که تحقق آن ها بعد از شهادت و تا دوران صادقین علیها السلام مشاهده شده اند.
دسته اول :
اخباره علیه السلام بأنّه يأتي من الكوفة اثنا عشر ألف رجل و رجل، فأحصوه فما زادوا و لا نقصوا؛
اخباره علیه السلام يوم النهروان بأنّه لا ينجو من الخوارج عشرة و لا يقتل من جيشه عشرة؛
اخباره علیه السلام بعدد جيش يأتي مع ابنه الحسن من غير زيادة و نقيصة؛
اخباره علیه السلام عن امرأة بأنّها لا تحيض كما تحيض النساء فقالت: انّ عليا اطلع مني ما لم يطلع عليه لا أمـي و لا أبـي؛
اخباره علیه السلام فـي واقعة زوج و زوجة يتشاجران فـي ليلة العرس بأن الزوجة ام الزوج؛
اخباره علیه السلام عن عدة جماعة اليهود قدموا بعد وفاة النبي صلی الله علیه وآله وسلم؛
اخباره علیه السلام برؤيا الخولة الحنفية؛
اخباره علیه السلام عن غلام مجاشع حين يدعو أصحاب الجمل إلى كتاب الله بأنّه تقطع يده الیمني ثم اليسري ثم يضرب بالسيف حتي يقتل؛
اخباره علیه السلام عن محل قتل الخوارج؛
دسته دوم :
اخباره علیه السلام عن شهادة نفسه؛
اخباره علیه السلام عن أن لحيته يختضب من رأسه؛
اخباره علیه السلام عن ابن ملجم أنّه قاتله حين أراد أن يبايعه؛
اخباره علیه السلام عن ابن ملجم بأنّه قاتله و انه لم يعترض له قبل قتله؛
اخباره علیه السلام عن زبير بأنّه ليس بقاتله و أن قاتله رجل خامل الذكر؛
اخباره علیه السلام بأنّه يقتل بالكوفة؛
اخباره علیه السلام بأنّه لم يبق من عمره إلا ليال قلائل؛
اخباره علیه السلام فـي رمضان استشهد فيه بأنّه يقتل فـي العشر الاخر؛
اخباره علیه السلام بليلة قتله؛
اخباره علیه السلام عن شهادة الحسين بكربلاء؛
إخباره علیه السلام عن استغاثة أهل بيت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بأهل الكوفة و أنّهم لا يغاثون؛
اخباره علیه السلام عن شهادة سبعة من خيار شيعتهم منهم حجر بن الأزد؛
اخباره علیه السلام عن شهادة كميل بيد الحجاج؛
اخباره علیه السلام عن شهادة مزرع و صلبه بين شرافتين من شرف المسجد؛
اخباره علیه السلام عن شهادة رشيد الهجري و انّه يقطع لسانه و يصلب؛
اخباره علیه السلام عن شهادة جويرية و انّه يقطع يده و رجله و يصلب تحت جذع كافر؛
اخباره علیه السلام بشهادة ميثم و انّه يصلب على نخلة باب دار عمرو بن حريث مع تسعة و ما يصيبه من البلايا؛
اخباره علیه السلام عن شهادة عمرو بن الحمق؛
اخباره علیه السلام عن شهادة زيد؛
اخباره علیه السلام عن شهادة قنبر؛
اخباره علیه السلام عن ملك معاوية؛
اخباره علیه السلام عن ملك بنــي أمية و هو على أنحاء؛
اخباره علیه السلام عن دعاة الدولة العباسية من أهل خراسان؛
اخباره علیه السلام عن ملك بنـي عباس؛
اخباره علیه السلام عن فتن بنـي مروان؛
اخباره علیه السلام عن خالد بن عرفطة قائد مقدمة جيش ابن زياد فــي الطف و حبيب صاحب لوائه؛
اخباره علیه السلام عن الملوك الذين ظهروا من ولده بطبرستان؛
اخباره علیه السلام عن غرق البصرة و انّه يستوعبها الماء و لا يبقى منها إلا مقدار سفينة؛
اخباره علیه السلام عن هدم الكعبة؛
اخباره علیه السلام عن الحجاج بن يوسف؛
اخباره علیه السلام للحجر المرادي بأنّه يؤمر بلعنه؛
این اخبارات با عکس العمل های مختلفی مواجه می شدند. نکته قابل توجه این است که هر دو گروه از اخبارات ایشان، در جلب توجه افراد به علم ویژه وآگاهی غیبی حضرت نقش داشته و زمینه را برای طرح بحث تحدیث فراهم نموده اند. روشن است که وقوع خارجی این اخبارات در زمان خود حضرت، روی برخی افراد تأثیر زیادی گذاشت و به همین دلیل، یکی از عکس العمل ها، غلو در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که البته توسط خود حضرت مهار شد.
به نظر می رسد ظهور نسبت الوهیت و نبوت به آن حضرت ریشه در این نوع تفسیرجاهلانه از این واقعیت عجیب داشت؛[15] اما در زمان حضرت در موارد زیادی این اخبارات با انکار، اتهام کهانت و ادعای نبوت مواجه می شدند.
اتهام امیر المؤمنین علیه السلام به کهانت و دعوی نبوت :
کهانت خبر دادن از غیب به وسیلة ارتباط با اسباب سماوی (مانند جن) بوده است.[16] پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از همان ابتدای دعوت خود با این اتهام مواجه بودند. ابن شهر آشوب در المناقب می گوید: «پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به دلیل خبر دادن از غایبات، متهم به کهانت شدند».[17] امیرالمؤمنین علیه السلام در قبال درخواست برخی اصحاب که طالب رؤیت عجایب از حضرت بودند، فرمودند: «در بهترین وضعیت اتهام به سحر و کهانت را مطرح خواهید کرد (یعنی ظرفیت آن را ندارید)». [18] چنان چه امام باقر علیه السلام فرمودند: در جایی که مخاطب عاقل نباشد، شخصیتی مثل پیامبر هم در عین کثرت آیات متهم به کهانت می شوند. روشن است که در این زمینه، کار برای اوصیا هم با مشکلات زیادی روبه رو بوده است.[19]
البته عموم ائمه علیهم السلام در طول دوران امامت، همواره هم از ناحیه دشمنان و هم از ناحیة دوستان جاهل، در معرض این اتهام بودند. مثلاً معاویه به جبیر خابور که مسئول بیت المالِ او بود و قصد رفتن به کوفه را داشت، می گفت: فردی در کوفه است به نام علی بن ابی طالب که مردی ساحر و کاهن است؛ زیرا نگران بود که جبیر، جذب علم و اطلاع حضرت از غیب شود.[20] در موردی دیگر، وقتی یکی از نفوذی های منصور دوانقی برخی مشاهدات خود را از خبرهای غیبی امام صادق علیه السلام گزارش می داد حضرت را به کذب و سحر و کهانت متهم کرد.[21] همچنین یکی از اهالی سامرا که همسایه امام هادی علیه السلام بود، درمورد ایشان نقل می کند که ایشان ساحر یا کاهن است؛ زیرا مرگ یکی از درباریان را هنگان عبورش از کوچه پیش بینی کرده بود. این فرد که حضرت را نمی شناخت، بنا داشت اگر سخن همسایه اش که از اهالی مدینه بوده، درست درنیاید، وی را بکشد.[22]
از سویی دیگر گاه حضرت در حضور جمع، مطالبی را در مورد آینده مطرح می کردند و کسانی که نسبت به حضرت بی عقیده بودند ایشان را به خرافات، توهم و ادعای علم غیب متهم می کردند.[23] در جنگ نهروان برخی شاهدان به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که خوارج از پل نهر عبور کرده اند و حضرت در میان جمع فرمودند: به خدا قسم عبور نکرده اند و عبور نخواهند کرد. همین اصرار حضرت بر خلاف شاهدان، موجب شد بسیاری از مردم نسبت به آن بزرگوار اظهار ریب و شک کنند [24] و بگویند که وی ادعای علم غیب دارد؛ به طوری که یکی از جوانان در میان مردم اظهار کرد که اگر خوارج از نهر عبور کرده باشند، وی به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت خواهد کرد.[25] شبیه همین مضمون از جندب بن عبدالله ازذی نقل شده که در جنگ با خوارج تردید داشت و هنگامی که انکار حضرت را دربارة عبور خوارج از پل مشاهده می کند، با خودش عهد می کند اگر حضرت خلاف گفته باشد در مقابل وی شمشیر بکشد.[26] این نمونه ها نشان می دهند که پذیرش آگاهی امام از غیب، با مشکلات فرهنگی زیادی مواجه بوده است.
اعجاب و انکار، نسبت به اخباراتی که خواص اصحاب از قول امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کردند نیز وجود داشت؛ به گونه ای که در اثر نقل قول های میثم از امیرالمؤمنین علیه السلام مردم حضرت را به خرافه و توهم متهم می کردند. حتی اخبار ایشان از آیندة میثم و نحوة شهادت وی ـ که در حضور جمع زیادی بیان شد ـ با چنین عکس العملی مواجه شد.[27] اخبارات مزرع در مورد حوادث آینده که از قول حضرت علی علیه السلام بیان شد هم رمی به ادعای علم غیب شد.[28] در موردی دیگر، هنگامی که حضرت بر منبر بودند، زنی به ایشان جسارت کرد و حضرت هم برخی از ویژگی های خصوصی زنانه اش را بیان نمودند. یکی ازحضار به نام عمروبن حریث[29] در اثر اعجاب، با تردید به دنبال آن زن رفت تا در صحت سخن حضرت تحقیق کند. وی به آن زن گفت که علی مرتب سخنان عجیبی می گوید که ما حق و باطل آن را نمی دانیم.[30] این سخن حاکی از آن است که هم اخبارات زیادی از حضرت علیه السلام صادر می شده و هم جامعه نسبت به آن پذیرش نداشته است. البته پس از مراجعت وی، حضرت برایش توضیح دادند که آگاهی ایشان از غیب، کهانت نیست.[31].
تلقی شیعیان اولیه در باب علم امام :
درک مقامات علمی ائمة معصومین علیهم السلام در فضای اجتماعی آن دوره، برای شیعیان نیز موضوع چندان ساده ای نبود؛ چنان چه حتی در برخی نزدیکان حضرت در برابر اخبارات غيبي ایشان عکس العملی همراه با احتیاط و اعجاب دیده می شد. ابن عباس نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در ذی قار تعداد لشکر کمکی بصره را با عدد دقیق اعلام کرده بودند و وی برای جلوگیری از خطای احتمالی و رفع آن، قبل از رسیدن لشکر به شمارش آن ها اقدام کرده و متوجه شده بود که عدد اعلام شده، بدون کم وکاست صحیح است؛ یعنی ابن عباس نیز با تمام شناختی که از مقامات حضرت داشت، همچنان به علم الهی ایشان ایمان قوی و معرفت کامل نداشت.[32] با این حال صحت پیش بینی های ایشان نیز توجه و اعجاب افراد را برمی انگیخت . گذر زمان، به تدریج صحت پیش بینی های ایشان را روشن می کرد و یقین افراد به علوم الهی حضرت افزایش می یافت و سؤال دربارة منشأ این علوم تقویت می شد.
مسألة دانش غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام در میان اصحاب و شیعیان به تدریج به صورت خبری متواتر و جدی درآمده بود و اصحاب در توجیه و تبیین آن، با یکدیگر گفت وگو و اختلاف نظر داشتند. البته مسلم است که در دهه های اولیه بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ذهنیت موجود در میان مردم این بود که ارتباط با ملائکه منحصر در نبی است و از این رو سلیم شامی در گفت وگویی که با محمد بن ابی بکر دربارة محدث بودن امیرالمؤمنین علیه السلام داشت از او می پرسد: مگر غیر نبی هم می تواند با ملائکه سخن بگوید؟[33]
پس اگرچه در اوایل، مسئله تحدیث دربارة امیرالمؤمنین علیه السلام برای برخی از خواص مطرح شده بود،[34] ولی مسئله به صورت عمومی قابل طرح نبود و به تدریج زمینه برای درک ارتباط امامان با ملائکه و آگاهی ایشان از غیب فراهم شده است. امام صادق علیه السلام به محمد بن مسلم ـ که از نزدیکان ایشان بود ـ در باب آگاهی امام از احوالات شیعیان توضیحاتی را فرموده اند؛ از جمله این که امام محدث است و امور به اطلاع او می رسد. ضمن این بیان، حضرت متذکر شدند که این آگاهی، از جنس کهانت و سحر نیست؛ اما درعین حال حضرت اضافه کردند که گروهی از جنیان مؤمن هم در خدمت امام هستند.[35] به نظر می رسد در ذهنیت رایج جامعه، اطلاع از غیب ملازم ارتباط با جن است و ازاین رو امام با اشاره به تحدیث، از یک سو اطلاع از غیب را تأیید می فرمایند و از سوی دیگر کهانت، وساطت جن و نظایر آن را نفی می فرمایند و در کنار این ها، با تأکید بر ارتباط گروهی از جنیان مؤمن با ایشان، اخبارات آن ها را نیز به عنوان مقوله ای مستقل در مورد امام تثبیت می فرمایند. این تعابیر نشان می دهد که ائمه علیهم السلام، هم تحدیث و هم نگرانی های مرتبط با آن را برای شیعیان تبیین می فرمودند.
به نظر می رسد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ـ که به تدریج زمینة توجه به مظلومیت، حقانیت و مقامات اوصیای پیامبر علیهم السلام بیشتر فراهم می شد ـ در میان شیعیان، سؤال دربارة مبدأ علوم غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بیشتر مطرح می شد و از خود اهل بیت علیهم السلام در این باب استفسار صورت می گرفت.
در اینجا تذکر این نکته لازم است که در میان اصحاب، عده ای از خواص بودند که از ابتدا در مورد علم امامان علیهم السلام عقیدة کاملی داشتند و ایشان را بهره مند از علوم الهی و آگاهی غبیی می دانستند. در میان اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام می توان برخی را نام برد؛ از سلمان،[36] ابوذر، مقداد، قنبر،[37] رشید هجری،[38] صعصعه، عمار[39] و میثم[40] مضامینی نقل شده که دلالت بر عقیدة آن ها به اشراف حضرت علی علیه السلام به امور غیبی و علوم الهی دارد.
نفی علم غیب و ادعای تحدیث :
در مباحث پیشین اشاره شد که در برابر علوم الهی اهل بیت علیهم السلام و آگاهی ایشان از غیب، اتهام یا شبهة ادعای علم غیب وجود داشت که با برچسب هایی مانند دعوی نبوت یا کهانت مطرح می شد . ائمه علیهم السلام برای رفع این اتهام، در کنار طرح موضوع «تحدیث»، در موارد لازم، علم غیب را هم از خود نفی می کردند. نمونة جالب آن در نهج البلاغه گزارش شده است که وقتی امیر المؤمنین علیه السلام از برخی اخبار مربوط به آینده اطلاع دادند، فردی از قبیلة کلب پرسید: آیا به شما علم غیب داده شده است؟ حضرت تبسم کردند و فرمودند: این علم غیب نیست؛ بلکه تعلم و یادگیری از صاحب علم است. سپس فرمودند: علم غیب آن چیزی است که جز خداوند کسی از آن مطلع نباشد.[41] دقت شود که سؤال فرد هم از اعطای علم غیب است؛ نه از یک علم ذاتی. ازاین رو به نظر می رسد اساساً در دورة حضرت، علم غیب اصطلاح و تعبیری بوده که برای علوم اختصاصی خداوند به کار می رفته است. درواقع، حضرت در عین اشاره به علوم وهبی خود، این تعبیر را نفی می کنند .
ابوبصیر از اصحاب خاص امام باقر علیه السلام بود و ائمه علیهم السلام را عالم الهی می دانست . همین صحابی محترم و عالم، در فهم نحوة علم الهی ائمه علیهم السلام ابهام داشت و در این باره از حضرت سؤال کرد. حضرت نیز برای رفع ابهام او مسألة تحدیث را مطرح و برایش آشکار کردند که امر تحدیث، در تمامی لحظات و در جمیع موضوعات واقع می شود. در همین روایت، حضرت علم غیب را از خود نفی و هم زمان، علم وسیع الهی خود را ثابت می کنند؛ به این معنا که این علوم از ناحیة خداست و اگر لطف خدا نباشد، امام هم مثل بقیه مردم بی بهره می ماند.[42]
یحیی بن عبد الله بن حسن به امام باقر علیه السلام می گوید که گروهی از مردم معتقدند شما علم غیب دارید. حضرت در پاسخ می فرمایند: به خدا سوگند آن چه ما می دانیم، از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم به ما رسیده و از او به ارث برده ایم.[43] این فرمایش حضرت هم روشن می کند که تعبیر علم غیب، معنای استقلال در علم را تبادر می کرده است و به همین دلیل، حضرت نسبت به آن، موضع انکاری می گیرند؛ وگرنه اصل بهره مندی از علوم الهی را انکار نفرمودند. همچنین، شیوة پرسش و نیز پاسخ حضرت نشان می دهد یحیی هم نسبت به علوم و مقامات اهل بیت علیهم السلام آگاهی و عقیده چندانی ندارد.
در گزارش دیگری از امام صادق علیه السلام روشن می شود که در متن جامعه چنین مطرح بوده که اساساً شیعیان به علم غیب امام عقیده دارند و این برچسب، موجب دردسر و مشکل برای امام و شیعیان می شده است. ازاین رو می بینیم حضرت در مجلس عمومی خود علم غیب را از خود نفی می کنند و حتی مثال می زنند که کنیز من درخانه مخفی می شود و من نمی دانم درکدام اتاق است. در ادامة همین خبر مشاهده می کنیم که سدیر به همراه ابوبصیر و میسر، پس از مجلس، همراه با حضرت به منزل ایشان می روند و از کلام حضرت در مورد کنیز خود اظهار تعجب می کنند و می گویند: ما در مورد شما معتقد به علم کثیر هستیم؛ بدون این که علم غیب به شما نسبت بدهیم. حضرت نیز ـ که مجلس را از اغیار خالی می بینند ـ در مورد جامعیت قرآن و شمول آن بر علم غیب توضیحاتی می دهند و تأکید می کنند که کل علم کتاب نزد ماست.[44] این روایت جالب، هم بر وجود شرایط تقیه دلالت می کند و هم نشان می دهد خواص شیعه کاملاً به مراتب علمی ائمه علیهم السلام عقیده پیدا کرده اند.
روایات دیگری هم نقل شده اند که نشان می دهند ائمه علیهم السلام و به ویژه صادقینc علم غیب را آن بخش از علم الهی دانسته اند که هنوز به هیچ نبی و ملکی داده نشده است؛ اما علمی که به انبیا و ملائک داده شده است را نفی نکرده اند؛ بلکه آن را علم غیب تلقی نکرده و خود را از این علوم آگاه دانسته اند.[45] در روایات دیگری، صادقینc به اصحاب خود آموخته اند که کلا علم خدا دو گونه است؛ علمی که هیچ کس غیر خدا ندارد و از آن به علم «مکفوف» یاد نموده اند و علمی که به انبیا و ملائک داده شده و از آن با علم «مبذول» یاد نموده اند و تأکید کرده اند که خداوند، علم مبذول را به ایشان عطا کرده است.[46] این دسته روایات به خوبی نشان می دهند که در دوران صادقینc با وجود این که در محیط عمومی جامعه، همچنان شرایط تقیه حاکم است، ولی در میان شیعیان، گروه هایی پیدا شده اند که مقامات علمی ائمه علیهم السلام را درک می کنند و اثر تربیت علمی حضرات در ایشان کاملاً آشکار شده است. مثلاً در روایتی از عمر بن فرج نقل شده که یک بار در کنار دجله به امام باقر علیه السلام می گوید (با حالت پرسش) : شیعیان شما معتقدند که شما از تمام آن چه در دجله هست و وزن آن اطلاع دارید. حضرت می فرمایند: آیا خدا می تواند علم آن را به پشه ای بدهد یا نه؟ هنگامی که وی امکان آن را تصدیق می کند، حضرت می فرمایند: من نزد خدا از پشه و از اکثر خلق او محترم تر هستم.[47] این روایت نشان می دهد که در این دوره به تدریج عقیده به آگاهی امام از غیب در میان شیعیان توسعه یافته و این شخص که مطلب برایش سنگین بود، با مثالی قانع می شود.
به این ترتیب، اگرچه اشکال علم غیب امام، بین عوام پابرجا بود، ولی در میان شیعیان و خواص به هدایت ائمه علیهم السلام به راحتی درک می شد و اخبارات غیبی ائمه علیهم السلام با شبهه جدی مواجه نمی شد؛ به تعبیر دیگر، شیعیان، اندک اندک از فرهنگ حاکم بر جامعه فاصله گرفتند و کمتر تحت تأثیر آن بودند؛ درنتیجه راحت تر، حقایق مقامات علمی امام را درک می کردند.
امامان، علمای ابرار و محدث :
با توجه به مشکل تبیین مسألة علم ائمه علیهم السلام، خود آن بزرگواران هم ضمن ترویج اصطلاح تحدیث، گاه با تعبیرهایی مانند «عالم صادق» و «مفهّم» نیز به توصیف مقام امام پرداخته اند. ابوهاشم جعفری تعبیر زیبایی را از امام رضا علیه السلام نقل می کند که حضرت فرموده اند: «الْأئِمَّةُ عُلَمَاءُ حُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ».[48] در تعابیر و خطب امیرالمؤمنین علیه السلام نیز شاهد چنین تعبیری در مورد اصفیا و علمای الهی هستیم که حضرت در وصف ایشان از تعبیر «علماء حكماء بررة أتقياء» استفاده می کنند.[49] قریب به همین مضمون از امام سجاد علیه السلام نقل شده است.[50] در روایتی که جابر بن یزید از امام باقر علیه السلام در مورد خلقت امامان نقل می کند، حضرت به تأیید امام توسط روح القدس اشاره می کنند و به واسطة همین ویژگی، امام را «علمای ابرار» معرفی می نمایند.[51] قریب به همین تعبیر در کلمات دیگر ائمه گزارش شده است: «إنَّهُمْ لَأكْيَاسٌ فُصَحَاءُ عُلَمَاءُ حُلَمَاءُ حُكَمَاءُ أتْقِيَاءُ بَرَرَةٌ صَفْوَةُ اللهِ».[52] در مضامین ادعیه نیز امامان با این وصف معرفی شده اند.[53] در منابع اهل سنت نیز روایاتی از حضرت عیسی نقل شده که گروهی در میان امت پیامبر آخرالزمان هستند که از نظر علم مانند انبیا هستند.[54] ائمه علیهم السلام در تورات به «صفوةالرحمن»، در انجیل به «علمای ابرار اتقیا» و در قرآن به «امت وسط» معرفی شده اند.[55] یاد آوری این نکته مناسبت دارد که درروایات شیعه و سنی «امت وسط» در قرآن، بر اهل بیت حمل شده است.[56] به این ترتیب، «علمای ابرار» از اوصاف خاص امامان علیهم السلام است که دلالت بر علم الهی ایشان ـ در عین عدم نبوتشان ـ می کند.
عقیدة علمای ابرار در چنین گفتمانی، توسط برخی اصحاب مطرح شده و دلیل آن نیز نفی توهم نبوت از امامان علیهم السلام در عین اثبات علوم الهی و غیبی ایشان بوده است؛ چنانکه در بحثی که میان ابن ابی یعفور (صحابی معروف امام صادق علیه السلام) و معلّی بن خنیس صورت گرفت، ابن ابی یعفور تعبیر «علماء ابرار اتقیاء» را در توصیف امام به کار برد و با این توصیف، بیان معلّی را که می گفت: «الأئمة انبیاء»، رد می کرد. امام صادق علیه السلام نیز همین تعبیر را تأیید و تعبیر معلی بن خنیس را رد فرمودند.[57] با این حال، ابن ابي يعفور، در بیانات دیگرش، آن حضرات را محدَّث و بهره مند از علم الهی دانسته است. روشن است که وی این اصطلاح را از خود امامان علیهم السلام آموخته است و معنای آن نوعی ارتباط با وحی و ملک بدون داشتن مقام نبوت است. البته با توجه به آن که معلی در منزل حضرت صادق علیه السلام، خدمت گزار بوده است، به نظر می رسد منظور وی، هم دوشی امام با انبیا بوده باشد؛ نه این که حضرت را نبی می دانسته است. البته امام صادق علیه السلام هم استعمال تعبیر شبهه ناک او را رد کرده اند و به صراحت، نبی نبودن خود را مورد تأکید قرار داده اند.[58]
مقوله تحدیث در روایات اهل سنت نیز ناشناخته نیست و در برخی اخبار ایشان آمده که در هر امتی عده ای محدث هستند و ملائکه از زبان ایشان سخن می گویند؛ در این اخبار تلاش شده تا عُمر لایق این مقام معرفی شود [59] و البته تعابیر روایات تلویحاً نشان می دهند که وی از این امر بی بهره است.
در کتاب مکتب در فرایند تکامل ادعا شده که اصطلاح محدث در ابتدای استعمالش، جنبه ضد غلو داشته است؛ نویسنده پس از نقل نزاع معلّی بن خنیس با ابن ابی یعفور می گوید: «عبد الله بن ابی یعفور، ائمه را محدث و مفهّم (یعنی ملهم از جانب خداوند) می داند؛ چه این اصطلاح گرچه در ادوار بعد با تفاسیر خاصی از سوی غلات و مفوّضه روبه رو شده، ولی در استعمال نخستین خود به وضوح، مفهومی ضد غالی و در برابر اعتقاد و نظر غلات به تداوم وحی و هم دوشی ائمّه با انبیا بوده است».[60]
بر اساس مطالبی که بیان شد، روشن است که اصطلاح محدّث در لسان ائمّه علیهم السلام از ابتدا برای تبیین امکان ارتباط با وحی و ملائک بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ـ بدون آن که نبوتی مطرح باشد ـ به کار رفته است. اين مسئله در کلمات اهل بیت علیهم السلام به بیان های مختلفی آمده است؛ از جمله اخباری که علی علیه السلام را شریک علم نبی می دانند، بدون این که در اصل نبوت شراکتی در کار باشد. پیش تر، نمونه هایی از این احادیث را آوردیم.
پی نوشت ها :
* دانشجوی دکتری فلسفه دین
[1]. این پژوهش، بیشتر به سده اول ظهور اجتماعی شیعیان می پردازد؛ یعنی از ابتدای خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام تا پایان دوره امامت امام صادق علیه السلام.
[2]. برای نمونه ر.ک: مؤمنون: 23ـ 25؛ فرقان: 8 ـ 9؛ مؤمنون: 23 ـ 25 و 33 ـ 34 و 44 ـ 48؛ شعرا: 154ـ 155 و 185 ـ 186؛ یس: 15؛ قمر: 23ـ24.
[3]. امام علی النقی علیه السلام نیز در پاسخ به سؤالات یحیی بن اکثم بر این نکته تأکید فرموده اند که همه انبیا از جنس بشر بوده اند و احتیاجات بشری داشته اند (بحارالانوار، ج10، 388 به نقل از تحف العقول؛ علل الشرائع، ج1، ص12).
[4]. برای نمونه ر.ک: ابراهیم: 10ـ 11؛ فرقان: 21ـ23؛ اسراء: 90ـ 95؛ فصلت: 6
[5]. برخی همسران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز ارتباط غیبی ایشان را برنمی تابیدند؛ لذا بعضی آیات در تأیید این موضوع نازل می شدند؛ چنان چه در سوره تحریم، وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به یکی از همسران خود خبر می دهند که وی اسرار ایشان را به دیگری لو] داده، وی متعجبانه می پرسد: چه کسی به شما خبر داده است؟ و حضرت می فرمایند: علیم خبیر مرا آگاه ساخته است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: سبل الهدى، ج 11، ص186؛ الطبقات الكبرى، ج 8 ،150 ـ 151؛ الغارات، ج 2، ص798).
[6]. مثلاً در مسیر غزوه تبوک ـ در یکی از منازل ـ شتر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گم شد و اصحاب مر در پی آن برآمدند. در این میان، سلآ خنلآ منافقان در میان اصحاب مطرح شد که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از آسمان خبر می دهد ولی از شتر خودش در زمین بی اطلاع است؟ در این حال بود که حضرت، محل دقیق شتر را نشان دادند. این تعابیر منافقان، نشان گر بقایای تفکر جاهلی در نفی ارتباط با آسمان است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: أسد الغابة ، ج 2، ص146؛ الإصابة، ج 2، ص511؛ إمتاع الأسماع، ج 4، ص401 و ج 14، ص369؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص106؛ دلائل النبوة ، ج 5، ص232).
نظیر این انکار ـ در هآـۀِّّۀۀةـ مین غزوه ـ زمانی صورت گرفت که اصحاب دچار بی آبی و تشنگی شدند و دراین باره به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم شکایت بردند. حضرت دعا نمودند و در اثر آن، ابری ظاهر شد و باران مفصلی بارید. عده ای از اصحاب چنین شایع کردند که آن ابر، به طور اتفاقی عبور می کرد. این ها نشان گر انکارها و اعجاب های جاهلىييىلآلآلآيلآ در مورد اتصال به آسمان است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: إمتاع الأسماع، ج 5، ص116؛ البداية و النهاية ، ج 5، ص9؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص106؛ دلائل النبوة ، ج 5، ص232؛ سبل الهدى، ج 5، ص448؛ السيرة النبوية ، ج 2، ص522؛ الكامل، ج 2، ص279).
[7]. از مواردی که اهمیت موضوع ترييىىيي می کند، سخنان خلیفه دوم هنگام مریضی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است؛ آن جا که حضرت درخواست دوات و کتف نمودند و با لآلآلآلآ تلآ علآ بیر تند وی که «الرجل لیهجر» مواجه شدند (الطبقات الكبرى، ج 2، ص187.
[8]. برای آشنایی با فضای جهل آلود میان اصحاب، بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ر.ک: عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهارb، ج 22، ص688، باب 18؛ بى اطلاعى و جهالت جمعى از اصحاب، از احكام واضحه حضرت ختمى مرتب، ص 688 و همچنین باب های بعدی تا باب 29؛ الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج 6، ص120؛ نوادر الأثر في علم عمر، ص120 و 334؛ كلمات في علم عمر، ص91؛ رؤيا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم في علم عمر، ص137، نهج الحق و كشف الصدق، ص334.
[9]. الامالی للطوسی، ص11، الامالی للمفید، ص235؛ كشف الغمة ، ج1، ص37؛ بحارالأنوار، ج32، ص350
[10]. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص312؛ بحارالأنوار، ج32، ص344
[11]. نظیر همین اعتراض را در مورد حضرت علی علیه السلام فردی به نام سالم به امام باقر علیه السلام (همان). این موارد نشان می دهند که تا دوره امام پنجم نیز مردم برای علی علیه السلام علم الهی قایل نبودند.
[12]. البته امیرالمؤمنین علیه السلام برای خواص اصحاب خود اخبارات غیبی زیادی داشتند که برای عموم مطرح نمی شدند و به قول ائمهb دهان اصحاب خاص حضرت قفل بود و چیزی را فاش نمی کردند (بصائرالدرجات، جزء خامس، ص17، باب في قول الأئمة b لشيعتهم لو كان على أفواههم أوكية و كتموا على أنفسهم لأخبروهم بجميع ما يصيبهم من المنايا و البلايا و غيره).
[13]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج7، صص610 و 614، ج12، ص227، ج17، ص469، ج28، ص321، ج32، صص58 و 68.
[14]. ر.ک: احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، صص 87 ـ 181
[15]. بحارالانوار، ج 25، ص285 و ج 40، ص301
[16]. لسان العرب، ج 13، ص363. و في الحديث: نهى عن حُلْوان الكاهن؛ قال: الكاهِنُ الذي يَتعاطي الخبرَ عن الكائنات في مستقبل الزمان و يدَّعي معرفة الأَسرار، و قد كان في العرب كَهَنةٌ كشِقٍّ و سطيح و غيرهما، فمنهم من كان يَزْعُم أَن له تابعاً من الجن و رَئِيّاً يُلقي إِليه الأَخبار، و منهم من كان يزعم أَنه يعرف الأُمور بمُقدِّمات أَسباب يستدل بها على مواقعها من كلام من يسأَله أَو فعله أَو حاله، و هذا يخُصُّونه باسم العَرَّاف كالذي يدَّعي معرفة الشي ء المسروق و مكان الضالة و نحوهما.
[17]. بحارالأنوار، ج16، ص175
[18]. الخرائج و الجرائح ، ج2، ص862؛ بحارالأنوار، ج41، ص259
[19]. الخرائج و الجرائح، ج1 ، ص445؛ کشف الـغمة ، ج2، ص416؛ بحارالأنوار، ج2، ص181
[20]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص185 ؛ طوسی، الامالی، ص321؛ بحارالأنوار، ج41، ص290
[21]. الخرائج و الجرائح، ج2، ص 645؛ طبری، دلایل الامامة ، ص116؛ بحارالأنوار، ج47، ص172
[22]. الفهرست للنجاشي ، ص41؛ بحارالأنوار، ج50، ص187
[23]. الخصال، ج2 ، ص644؛ بصائر الدرجات، ص 306؛ الاختصاص، ص283؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص261. إسْحَاقُ بْنُ حَسَّانَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأصْبَغِ مِثْلَهُ وَ فِيهِ فَبَايَعَهُ الثَّمَانِيَةُ ثُمَّ أفْلَتُوهُ وَ ارْتَحَلُوا وَ قَالُوا إنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَزْعُمُ أنَّهُ يَعْلَمُ الْغَيْبَ فَقَدْ خَلَعْنَاهُ وَ بَايَعْنَا مَكَانَهُ ضَبّاً فَقَدِمُوا الْمَدَائِنَ (بحارالأنوار، ج41، ص287).
[24]. الكامل، ج 3، ص345
[25]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، ص91
[26]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، ص95
[27]. الاصابة ، ج6 ، ص249؛ الغارات، ج2، ص796؛ بحارالأنوار، ج41، ص344
[28]. الإرشاد؛ ج1، ص326؛ بحارالأنوار، ج41، ص286
[29]. قابل ذکر است که وی نسبت به حضرت بی عقیده و منافق بوده است و در مواردی حضرت را متهم کرده که ادعای علم غیب دارد (مستدرک سفینة البحار، ج9، ص202).
[30]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، ص 98
[31]. بصائر الدرجات ، ص354؛ بحارالأنوار، ج41، ص291
[32]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 8، ص87؛ الإرشاد، ج1، ص315؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص200؛ بحارالأنوار، ج42، ص147.
[33]. بحارالأنوار، ج26، ص79
[34]. از جمله خبری را سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که حضرت، از محدث بودن امامان (فرزندانش) اطلاع می دهد (ارشادالقلوب، ج2، ص393؛ الصراط المستقیم، ج2 ، ص124؛ کتاب سلیم، ص821؛ بصائر الدرجات، ص372؛ بحارالانوار، ج30، ص133. عَبْدُ اللهِ عَنْ إبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ إسْمَاعِيلَ بْنِ يَسَارٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الشَّامِيِّ أنَّهُ سَمِعَ عَلِيّاً علیه السلام يَقُولُ: إنِّي وَ أوْصِيَائِي مِنْ وُلْدِي مَهْدِيُّونَ كُلُّنَا مُحَدَّثُونَ. فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ؟ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ ابْنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ. قَالَ: وَ عَلِيٌّ يَوْمَئِذٍ رَضِيعٌ ثُمَّ ثَمَانِيَةٌ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمُ الَّذِينَ أقْسَمَ اللهُ بِهِمْ فَقَالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أمَّا الْوَالِدُ فَرَسُولُ اللهِ وَ مَا وَلَدَ يَعْنِي هَؤُلَاءِ الْأوْصِيَاءَ. قُلْتُ: يَا أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَيَجْتَمِعُ إمَامَانِ؟ قَالَ لَا إلَّا وَ أحَدُهُمَا مُصْمَتٌ لَا يَنْطِقُ حَتَّى يَمْضِيَ الْأوَّلُ.
[35]. الخرائج و الجرائح ، ج1؛ بحارالانوار، ج46، ص255
[36]. سلمان حضرت را صاحب علم منایا و علم وصایا می دانست (کشی، رجال، رقم 47، ص 80).
[37]. وی حضرت را سرچشمه علوم الهی معرفی می کرد . (همان، رقم 129، ص 289).
[38]. رشید هجری قاطعانه از نحوه شهادتش از قول امیرالمؤمنین علیه السلام خبر می داد (همان، رقم 131، ص 290).
[39] . از عمار نقل شده که نحوه شهادتش را از حضرت علی علیه السلام شنیده بود و با یقین کامل به ایشان، در جریان صفین از حضرت می پرسید که آیا زمان شهادنش رسیده یا نه (همان، رقم 56 ، ص 138).
[40]. میثم نحوه شهادتش را به نقل از حضرت علی علیه السلام بیان می کرد و قاطعانه مدعی می شد که امامش صادق بوده است. (همان، رقم 139و 140، ص 297).
[41]. نهج البلاغه، ص 186؛ شرح نهج البلاغه، ج8، ص215؛ بحار الانوار، ج26، ص103. لَمَّا أخْبَرَ علیه السلام بِأخْبَارِ التُّرْك وَ بَعْضِ الْأخْبَارِ الْآتِيَةِ قَالَ لَهُ بَعْضُ أصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ فَضَحِكَ وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أخَا كَلْبٍ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ إنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الْآيَةَ فَيَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أوْ أُنْثَى أوْ قَبِيحٍ أوْ جَمِيلٍ أوْ سَخِيٍّ أوْ بَخِيلٍ أوْ شَقِيٍّ أوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً أوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أحَدٌ إلَّا اللهُ وَ مَا سِوَى ذلك فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِيَّهُ فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي
[42]. الحسن بن سليمان الحلي، مختصر بصائرالدرجات، صص 113 ـ 114
[43]. مفید، الأمالي، ص 23
[44]. كافي، ج 1 ، ص 257
[45]. همان، ص 256
[46]. همان، ص 255
[47]. بحارالأنوار، ج50، ص101. وَ رُوِيَ عَنْ عُمَرَ بْنِ فَرَجٍ الرُّخَّجِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ إنَّ شِيعَتَكَ تَدَّعِي أنَّك تَعْلَمُ كُلَّ مَاءٍ فِي دِجْلَةَ وَ وَزْنَهُ وَ كُنَّا عَلَى شَاطِئِ دِجْلَةَ فَقَالَ علیه السلام لِي يَقْدِرُ اللهُ تَعَالَى أَنْ يُفَوِّضَ عِلْمَ ذَلك إلَى بَعُوضَةٍ مِنْ خَلْقِهِ أمْ لَا؟ قُلْتُ: نَعَمْ يَقْدِرُ. فَقَالَ: أنَا أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ بَعُوضَةٍ وَ مِنْ أَكْثَرِ خَلْقِهِ.
[48]. طوسی، امالی، ص245؛ بحارالأنوار، ج26، ص66. حدثنا يعقوب بن يزيد عن محمد بن إسماعيل بن بزيع قال سمعت أبا الحسن علیه السلام يقول: الأئمة علماء صادقون مفهمون محدثون (بصائرالدرجات، ص319).
[49]. مروج الذهب، ج 2، ص420؛ البداية و النهاية ، ج 8 ، ص6؛ کافی، ج2، ص132. البته در برخی روایات، این تعبیر حضرت در خطبه ای آمده که در وصف شیعیان خاص خود بیان فرموده اند (مصباح البلاغة، ج3، ص270، به نقل از الصواعق المحرقة).
[50]. كافي، ج2، ص132.
[51]. همان، ج1، ص442. الْحُسَيْنُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قَالَ لِي أبُوجَعْفَر علیه السلام يَا جَابِرُ إنَّ اللهَ أوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله وسلم وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ قُلْتُ وَ مَا الْأشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أبْدَانٌ نُورَانِيَّةٌ بِلَا أرْوَاحٍ وَ كَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللهَ وَ عِتْرَتَهُ وَ لِذَلك خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أصْفِيَاءَ.
[52]. بحارالأنوار، ج64، ص352
[53]. ر.ک: بحارالأنوار، ج52، ص21. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَيْتِهِ الْأئِمَّةِ الْهَادِينَ الْمَهْدِيِّينَ الْعُلَمَاءِ الصَّادِقِينَ الْأبْرَارِ الْمُتَّقِينَ دَعَائِمِ دِينِكَ وَ أرْكَانِ تَوْحِيدِك وَ تَرَاجِمَةِ وَحْيِكَ وَ حُجَجِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ خُلَفَائِكَ فِي أرْضِكَ.
[54]. أبی حیان اندلسی، تفسير البحر المحيط، ج8، ص259؛ زمخشری، کشاف، ج4، صص99 ـ 101؛ عینی، عمدة القاري، ج16، صص95ـ 96
[55]. مناوی، فيض القدير، ج4، ص644
[56]. کافی، ج1 ، ص190؛ بحارالأنوار، ج22، ص441
[57]. ففي الكشي: محمد بن الحسن البرناني و عثمان ، قالا : حدثنا محمد بن يزداد ، عن محمد بن الحسين، عن الحجال ، عن أبي مالك الحضرمي ، عن أبي العباس البقباق ، قال : تذاكر ابن أبي يعفور ومعلى ابن خنيس ، فقال ابن أبي يعفور : الأوصياء علماء ابرار أتقياء ، وقال معلى بن خنيس : الأوصياء أنبياء ، قال : فدخلا على أبي عبد الله علیه السلام ، قال : فلما استقر مجلسهما ، قال : فبدأهما أبو عبد الله علیه السلام، فقال : يا عبد الله أبرأ ممن قال انا أنبياء.
[58]. البته برخی معاصران به دلیل جلالت قدر معلی بن خنیس گفته اند که ظاهر حدیث در نسبت نبوت به ائمهb توسط معلی درست نیست و باید تأویل شود ( بحوث في فقه الرجال، تقرير بحث الفاني، صص 192 ـ 195).
[59]. سبل الهدى، ج10، ص100. روى الإمام أحمد و البخاري عن أبي هريرة، و الإمام أحمد و الشيخان و الترمذي و النسائي عن عائشة رضي الله عنها أن رسول الله صلّى الله عليه و سلم قال: «قد كان في الأمم محدّثون، فإن يكن في أمتي منهم أحد فإنه عمر بن الخطاب».
و روى الطبراني في الأوسط عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلّى الله عليه و سلم: «إنه لم يبعث الله نبيّا إلا كان في أمته محدّث، و إن يكن في أمتي منهم أحد فهو عمر»، قالوا: يا رسول الله، كيف يحدّث؟ قال: «تتكلم الملائكة على لسانه». و روي أيضا عن عائشة رضي الله عنها أن النبي صلّى الله عليه و سلم قال: «ما كان نبيّ إلا في أمّته معلّم أو معلّمان فإن يكن في أمّتي منهم أحد فهو عمر بن الخطاب». و روى الطبراني في الأوسط و البيهقي عن عليّ رضي الله عنه قال: ما كنا نشكّ و نحن متوافرون أصحاب محمد صلّى الله عليه و سلم أن السكينة تنطق على لسان عمر». و روى البيهقي عن طارق بن شهاب، قال: كنا نتحدّث أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه ينطق على لسان ملك.
و روى الحاكم عن ابن عمر رضي الله عنهما قال: ما سمعت عمر يقول لشي ء إنّي لأظنّ كذا و كذا إلا كان كما يظنّ.
[60]. مکتب در فرایند تکامل، ص75، پاورقی2.