فدك:
الف) موقعيت جغرافيايى فدك‏
«فدك‏»،سرزمين آباد و حاصل‏خيزى بود كه در نزديكى‏«خيبر»قرار داشت.و فاصله آن با مدينه،در حدود 140 كيلومتر بود،كه پس از دژهاى خيبر،نقطه اتكاء يهوديان حجاز به شمار مى‏رفت،(به كتاب‏«مراصد الاطلاع‏»،ماده‏«فدك‏»مراجعه شود) فدك در شمال مدينه بود كه در آن زمان تا آن جا دو يا سه روز راه فاصله داشت.( معجم‏البلدان، ياقوت حمومى، ج‏5و6، ص‏417) اين دهكده در شرق خيبر و در حدود هشت فرسنگى‏(دانشنامه امام على(ع)، ج‏8، ص‏355(مقاله فدك).) آن واقع بود و ساكنانش همگى يهودى شمرده مى‏شدند. امروزه فاصله خيبر تا مدينه را حدود 120 يا 160 كيلومتر ذكر مى‏كنند.( همان، ص‏351.)

ب) فدك و رسول خدا(ص)
در سال هفتم هجرت، پيامبر خدا(ص) براى سركوبى يهوديان خيبر كه علاوه بر پناه دادن به يهوديان توطئه‏گر رانده شده، از مدينه به توطئه و تحريك قبايل مختلف عليه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسيل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى آن راتصرف كرد.

پس از پيروزى كامل سپاه اسلام – با آن كه اختيار اموال و جان‏هاى شكست خوردگان همگى در دست پيامبر(ص) قرار داشت – رسول خدا(ص) با بزرگوارى تمام، پيشنهاد آنان را پذيرفت و به آن‏ها اجازه داد نصف خيبر را در اختيار داشته باشند و نصف ديگر از آنِ مسلمانان باشد. بدين ترتيب، يهوديان در سرزمين خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خيبر را به مدينه ارسال دارند.
با شنيدن خبر پيروزى سپاه اسلام، فدكيان كه خود را همدست خيبريان مى‏ديدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پيامبر(ص) با خيبريان را شنيدند، شادمان شدند و از رسول خدا(ص) خواستند كه با آنان همانند خيبريان رفتار كند. پيامبر خدا(ص) اين درخواست را پذيرفت.( تاريخ الطبرى، محمدبن جرير طبرى، ج‏2، ص‏302و303؛ فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص‏42؛ السقيفة و فدك، ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى، ص‏97.)
ج) تفاوت فقهى حكم خيبر و فدك‏
رفتار رسول خدا درباره فدك و خيبر يكسان بود؛ ولى اين دو سرزمين حكم همسان ندارند. مناطقى كه به دست مسلمانان تسخير مى‏شود، دو گونه است:

1 – مكان‏هايى كه با جنگ و نيروى نظامى گشوده مى‏شود. اين سرزمين‏ها كه در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مى‏شود، به منظور تقدير از تلاش جنگجويانِ مسلمان در اختيار مسلمانان قرار مى‏گيرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسيم يا بهره‏بردارى از آن را مشخص مى‏سازد.( الاحكام السلطانية، ابوالحسن ماوردى، ص‏139.) منطقه خيبر، جز دو دژ آن به نام‏هاى «وطيح» و «سلالم»،(تاريخ الطبرى، ج‏2، ص‏302) اين گونه بود.

2 – مكان هايى كه با صلح گشوده مى‏شود؛ يعنى مردم منطقه‏اى با پيمان صلح خود را تسليم مى‏كنند و دروازه‏هاى خود را به روى مسلمانان مى‏گشايند. قرآن كريم اختيار اين نوع سرزمين‏ها را تنها به رسول خدا(ص) سپرده است‏( حشر(59):6.) و مسلمانان در آن هيچ حقى ندارند.

فدك و دو دژ پيش گفته خيبر اين گونه فتح شد؛ بنابراين، ملك رسول خدا(ص) گشت. طبرى مى‏گويد: «و كانت فدك خالصة لرسول الله(ص) لانهم لم يجلبوا عليها بِخِيْلٍ و لا ركاب؛(تاريخ الطبرى، ج‏2، ص‏302.) فدك ملك خالص پيامبر خدا(ص) بود. زيرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پياده نظام نگشودند.»

 

درباره ارزش اقتصادى فدك بسيار سخن گفته‏اند. برخى از منابع شيعى درآمد ساليانه آن را بين بيست و چهار هزار تا هفتاد هزار دينار نوشته‏اند(بحارالانوار، مجلسى، ج‏29، ص‏123.) و برخى ديگر، نصف درآمد ساليانه آن را 24هزار دينار نگاشته‏اند. ابن ابى الحديد معتزلى‏ از يكى از متكلمان امامى مذهب چنان نقل مى‏كند كه ارزش درختان خرماى اين ناحيه با ارزش درختان خرماى شهر كوفه در قرن هفتم برابر بود.( شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏16، ص‏236.)
به نظر مى‏رسد مى‏توان تا حدودى ارزش واقعى اقتصادى آن را از يك گزارش تاريخى زمان خلافت عمربن خطاب دريافت. وقتى خليفه دوم تصميم گرفت فدكيان يهودى را از شبه جزيره عربستان اخراج كند، دستور داد نصف فدك را كه سهم آنان بود، از نظر زمين و درختان و ميوه‏ها قيمت گذارى كنند. كارشناسان ارزش آن را پنجاه هزار درهم تعيين كردند و عمر با پرداخت اين مبلغ به يهوديان فدك، آن‏ها را از عربستان بيرون راند.( السقيفة و فدك، ص‏98.)، بنابراين، مى‏توان ارزش اقتصادى فدك در زمان رسول خدا(ص) و ابوبكر را چيزى نزديك به اين مقدار دانست.

 

 

اختلاف حضرت زهرا(س) با حكومت غاصب بر سر فدك چگونه بود؟
گزارش‏هاى منابع شيعى و سنى نشان مى‏دهد حضرت زهرا(س) و حكومت هر يك دو ادعا درباره فدك داشتند.

الف) ادعاهاى حضرت زهرا(س)
چنان كه شيعيان اعتقاد دارند، حضرت زهرا(س) فدك را ملك خود مى‏دانست و براى اثبات مالكيت خود دو راه را به صورت طولى پيمود؛ يعنى وقتى از راه اول نتيجه نگرفت سراغ راه دوم رفت.( النص و الاجتهاد، سيد عبدالحسين شرف الدين، ص‏61.) اين دو راه عبارت است از بخشش و ارث.

1 – بخشش (نحله)
عمده منابع شيعى و نيز منابع متعدد اهل سنت اين نكته را بيان مى‏كنند كه نيمى از فدك در سال هفتم هجرى به ملكيّت شخص پيامبر اكرم(ص) درآمد و پيامبر(ص) – طبق آيه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛( اسرا(17)26.)حق خويشان خود را بپرداز» – آن را به حضرت فاطمه زهرا(س) بخشيد.( شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏268و275.)

حضرت فاطمه(س) پس از پيامبر اكرم(ص) براى اثبات اين ادعا حضرت على(ع) و امّ ايمن را گواه قرار داد. حكومت غاصب، سخن حضرت زهرا(س) را نپذيرفت و با اين بهانه كه اولاً حضرت على(ع) در اين گواهى صاحب نفع است و ثانياً – حتى اگر شهادت على(ع) پذيرفته شود – در اثبات امور مالى گواهى دو مرد يا يك مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على(ع) و ام ايمن را رد كرد.( همان، ص‏214و220؛ فتوح البلدان. ص‏44.)

 

نقد رأى دستگاه خلافت

كردار حكومت از نظر قوانين و سنت اسلامى مردود است؛ زيرا:

1 – در آن زمان فدك در دست حضرت فاطمه(س) بود. در آيين دادرسى پيامبر اكرم(ص) – البينة على المدعى و اليمين على من انكر- شاهد آوردن وظيفه مدعى و سوگند خوردن وظيفه منكر است. پس حضرت منكر به شمار مى‏آمد و بايد سوگند مى‏خورد ديگرى در اين ملك حقى ندارد.

2 – با توجه به آيه تطهير(احزاب(33):33.) كه مفسران شيعه و سنى شأن نزول آن را درباره اهل بيت پيامبر اكرم(ص) مى‏دانند،(فدك فى التاريخ، شهيد سيدمحمدباقر صدر، ص‏189.) اهل بيت آن حضرت(ع) از هر گونه رجس و پليدى دورند؛ و بديهى است كه مصداق اين آيه نمى‏تواند ادعاى نادرست مطرح كند.

3 – محدثان شيعه و سنى بر اين نكته اتفاق دارند كه پيامبر اكرم(ص) درباره حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: «ان الله يغضب لغضبها و يرضى لرضاها؛(براى اطلاع از مصادر اين حديث در كتب اهل سنت مراجعه شود به: فدك فى التاريخ، ص‏118.) خداوند براى خشم فاطمه خشمگين و براى خشنودى‏اش خشنود مى‏شود.» اين جمله كه حكومتگران نيز آن را شنيده بودند، نشان مى‏دهد فاطمه(س) در همه شؤون زندگانى‏اش جز در مسير خداوند گام بر نمى‏دارد و بى‏ترديد چنين فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمى‏راند.

4 – شاهد ادعاهاى حضرت زهرا(س) شخصيتى مانند على(ع) است كه با آياتى چون «آيه ولايت»(مائده(5):55.) و آيه تطهير تأييد گرديده و در آيه مباهله به منزله نفس پيامبر(ص) مطرح شده است.( آل عمران(3):61.) افزون بر اين، با بيشترين تأييدات از سوى پيامبر(ص) روبه‏رو است. تنها حديث «على مع الحق و الحق مع على يدور حيث مادار؛(موسوعة الامام على‏بن‏ابى‏طالب(ع)، ج‏2، ص‏237-243.) على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مى‏گردد.» براى اثبات درستى گفتار و كردارش كافى است.
اين روايات در جامعه آن روز شايع بود و مسلماً حكومتگران با آن‏ها آشنا بودند. بى‏ترديد رد كردن شهادت چنين گواهى نشان دهنده بى‏اعتنايى به آيات و روايات و يا دست‏كم نا آگاهى از آن‏ها است. راستى آيا رواست تصور كنيم شخصيتى كه از آغاز اسلام همه هستى‏اش را خالصانه در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه خداوند پيشكش كرده است، بخواهد به سود همسرش گواهى دهد؟
آيا مى‏توان كسى را كه در طول زندگانى‏اش از دنيا به حداقل اكتفا و اموال خود را عمدتاً وقف كرده است، به دنياطلبى و گواهى دروغين متهم كرد؟

5 – در ميان اصحاب پيامبر خدا(ص) به فردي به نام خزيمة بن ثابت برمى‏خوريم كه به جهت شدت ايمانش پيامبر(ص) او را به لقب «ذوالشهادتين» مفتخر كرد و گواهى‏اش را با گواهى دو شاهد برابر شمرد.( شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏273.)
اگر پيامبر(ص) شهادت چنين شخصى را در همه موارد با گواهى دو شاهد برابر دانست، چرا حاكم پس از او نمى‏تواند گواهى حضرت على(ع) را كه به مراتب از «خزيمه» برتر است، با شهادت دو شاهد برابر بداند؟

6 – به گواهى حكومتگران، پيامبر خدا(ص) «ام ايمن» را زن بهشتى معرفى كرد(الاحتجاج، طبرسى، ج‏1، ص‏121.) واضح است چنين شخصيتى هيچ‏گاه گواهى دروغ نمى‏دهد.
در اين جا از نظر تاريخى پرسشى اساسى رخ مى‏نمايد: به راستى اگر پيامبر اكرم(ص) فدك را به حضرت فاطمه(س) بخشيده بود، چرا آن حضرت(س) نتوانست شاهدان بيشتر بياورد، با آن كه از نظر زمان حدود چهار سال (7-11هجري) فدك در اختيار وى قرار داشت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد ياد آور شد:

1 – گزارش‏هاى اين واقعه نشان مى‏دهد اين بخشش درون خانوادگى بوده و پيامبر(ص) صلاح نديد آن را آشكارا براى مردم اعلام كند. حضرت(ص) تنها افراد بسيار نزديك را بر اين امر گواه گرفت و حتى مصلحت نديد افرادى مانند عباس(عموى رسول خدا) و همسرانش را شاهد اين بخشش قرار دهد.
مصالح اين امر را مى‏توان امورى چون متهم شدن به ترجيح خانواده، حسادت‏هاى درون خانوادگى يا بالا رفتن سطح توقع بعضى از همسران دانست.

2 – ممكن است جمعى از شاهدان، با توجه به حاكميت وقت، از شهامت لازم براى گواهى دادن بى‏بهره بودند؛ چنان كه اكثريت جامعه آن روز از ابراز نصّ غديرخم خوددارى مى‏كردند.

3 – گزارش‏هاى اين واقعه نشان مى‏دهد حضرت فاطمه زهرا(س) در زمان حيات پدر بزرگوارش – با توجه به اين كه در آمد فدك بسيار فراتر از نيازهايش بود، نياز جامعه مسلمان آن روز و عدم امكان حضور فعال حضرتش در تدبير اقتصادى آن سامان – اختيار آن را كلاً به پدر واگذار كرد تا خود هر گونه صلاح مى‏داند مازاد درآمد آن را مصرف كند. با اين واگذارى بسيارى چنان پنداشتند كه تصرفات پيامبر(ص) در فدك تصرفاتى حاكمانه و به عنوان رهبر جامعه مسلمانان است، در حالى كه در واقع آن حضرت (ص) همه اين امور را به نحو وكالت تام الاختيار از جانب دختر گرانقدرش انجام مى‏داد.( شهيد صدر احتمالاتى چون دورى فدك از مدينه و امكان عدم اطلاع مدنيان و نيز احتمال كشته شدن شاهدان ا حتمالى را ابراز مى‏دارد. (فدك فى‏التاريخ، ص‏187).)

 

4 – ارث‏

پس از آن كه حكومت شهادت گواهان حضرت(س) را نپذيرفت، حضرت زهرا(س) از راه ديگر وارد شد و از حكومت خواست ميراث پدرش را كه فدك نيز بخشى از آن است،(شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏217) به او واگذار كند و در اين مورد به نص آيه قرآن درباره ارث متمسك شد: «يوصيكم الله فى الولادكم للذكر مثل حظ الانثيين…؛( نساء(4):11.) خداوند به شما درباره [ارث‏] فرزندانتان سفارش مى‏كند كه سهم پسر دو برابر دختر است… .»

ظاهر اين آيه عام است و انبيا و غير انبيا را شامل مى‏شود. ابوبكر در برابر اين آيه استدلال كرد كه انبيا از خود ارث باقى نمى‏گذارند. حضرت زهرا(س) فرمود: چگونه است كه هر گاه تو درگذشتى فرزندانت از تو ارث مى‏برند؛ اما ما از رسول خدا(ص) ارث نمى‏بريم؟! (شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏218و251.) آن گاه به آيات ديگر قرآن كه در موارد مختلف از ارث پيامبران گذشته سخن به ميان آورده است، تمسك جست؛ مانند آيه ششم سوره مريم و آيه شانزدهم سوره نمل. در آيه ششم سوره مريم، حضرت زكريا بيان مى‏دارد كه «خداوندا، من از خويشانم كه پس از من وارثانم خواهند شد، بيمناكم… پس فرزندى به من عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث برد.»( واضح است، با توجه به بيمناكى حضرت زكريا از وارثان فعلى خود، مراد او از ارث در اين جا ارث در امور مالى است نه ارث نبوت و حكمت كه اين دو قابل ارث نيستند و خدا به هر كس بخواهد عطا مى‏كند.)، در آيه شانزدهم سوره نمل از ارث بردن سليمان پيامبر، از پدرش داوود پيامبر سخن به ميان آمده است.( الاحتجاج، طبرسى، ج‏1، ص‏144.)

 

ب) ادعاهاى حكومت

حكومت در مقابل حضرت(س) عمدتاً دو ادعا مطرح كرد:

1.) صدقه بودن فدك‏
معناى اين عبارت آن است كه پيامبر اكرم(ص) فدك را به كسى نبخشيد و با آن به گونه صدقه جاريه برخورد كرد؛ يعنى رسول خدا(ص) از درآمد فدك زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا(س) و ديگر بنى‏هاشم را تأمين مى‏كرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مى‏رساند.( شرح نهج‏البلاغه، ج‏16، ص‏216و219و225.)
از آن جا كه ابوبكر خود را جانشين پيامبر اكرم(ص) مى‏دانست، مى‏خواست با در اختيار گرفتن فدك، اين مشروعيت ادعايى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت كه چشم پوشى از اين زمين نوعى خلل در مشروعيت حكومتش پديد مى‏آورد.

اين ادعا با چالش‏هاى زير روبه‏رو است:

1 – ظاهر آيه هفتم سوره حشر كه قبلاً به آن اشاره شد، آن است كه اين سرزمين از سوى خداوند ملك پيامبر اكرم(ص) قرار گرفت.

2 – روايات شيعه و سنى بر اين نكته تصريح دارند كه با نزول آيه «و آت ذالقربى حقه» پيامبر اكرم(ص) اين زمين را به صورت بخشش به فاطمه زهرا(س) واگذار كرد. جالب آن است در آيه از حق ذالقربى (خويشان نزديك) سخن به ميان آمده و آن را حق ايشان دانسته است.( همان، ص‏268و275.)

3 – حتى اگر ظاهر رفتار پيامبر(ص) چيزى غير از ملكيت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصيتى مانند حضرت فاطمه(س) به همراه شاهدانى چون حضرت على(ع) و ام ايمن ادعاى بخشش مى‏كنند بايد ادعاى آن‏ها بر ظاهر رفتار پيامبر مقدم شود.

4 – حتى اگر بپذيريم اين ملك در زمان پيامبر اكرم(ص) صدقه بود، لزوماً معناى آن اين نيست كه حكومت جانشين پيامبر اكرم(ص) سرپرست اين صدقه خواهد بود؛ زيرا ممكن است آن را صدقه‏اى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانيم كه متولى آن افرادى از خود آن خاندانند.

چنان كه طبق بعضى از گزارش‏هاى اهل سنت، عمر در زمان حكومت خود فدك را به حضرت على(ع) و عباس واگذار كرد تا خود در ميان خود همانند پيامبر اكرم(ص) با اين سرزمين رفتار كنند.( همان، ص‏221-223.)

5 – حتى اگر تصرفات پيامبر اكرم(ص) را تصرفاتى حاكمانه بدانيم و معتقد باشيم آن حضرت به عنوان حاكم مسلمانان سرپرستى اين ملك را به عهده گرفت، بايد توجه داشت در آن زمان مهم‏ترين چالش ميان حكومت و اهل بيت(ع) مشروعيت حكومت بود كه اهل بيت(ع) آن را طبق نصوص پيامبر اكرم(ص) نمى‏پذيرفتند. در اين موقعيت، بديهى بود زير بار لوازم اين مشروعيت نيز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدك از سوى حكومت را نپذيرند.

2.) حديث نفى ارث پيامبران‏
منظور از اين حديث، روايتى است كه ابوبكر آن را از پيامبر اكرم(ص) چنين نقل كرد: «انا معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة؛(همان، ص‏218.) ما جماعت پيامبران از خود ارث باقى نمى‏گذاريم. هر چه از ما ماند، صدقه است».

درباره اين حديث بايد يادآور شد:

1 – تا آن زمان اين حديث را جز ابوبكر هيچ كس نشنيده بود. بسيارى از محدثان نيز بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه راوى اين حديث تنها ابوبكر بود. البته بعدها پشتيبانانى چون مالك بن اوس يافت و در دهه‏هاى بعد عمر، زبير، طلحه و عايشه نيز در شمار مؤيدان آن جاى گرفتند.( همان، ص‏221-227.)

2 – ابوبكر با نقل اين حديث ناقل سخن پيامبر اكرم(ص) بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه(س) و حضرت على(ع) و ام ايمن ناقل سخن و كردار پيامبر اكرم(ص) مبنى بر بخشش فدك بودند. بديهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در اين سمت و نيز شخصيت آن‏ها كه بيش‏ترين تأييدات را از سوى پيامبر اكرم(ص) دارايند، بايد قول آن‏ها بر قول ابوبكر مقدم شود.

3 – اين حديث با آيات متعددى از قرآن كه در آن ميراث انبيا مطرح شده است، منافات دارد و بديهى است نمى‏توان تنها با يك حديث در مقابل اين آيات صريح ايستادگى كرد.

4 – اگر طبق اين حديث معتقد شويم پيامبر اكرم(ص) هيچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است كه طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت(ص) مانند وسايل شخصى و نيز حجره‏هاى آن حضرت(ص) به ارث مى‏رسيد؟(فدك فى التاريخ، ص‏149)

در پايان حديثي را از پيامبر اكرم (ص) در اينباره نقل ميكنيم تا اين قضيه بهتر روشن شود؛ پيامبر اكرم فرمودند:
من هر زمان او را مي بينم ياد آن چيزي مي افتم كه بعد از من با وي رخ خواهد داد . انگار كه من او را مي بينم كه ذلت در خانه وي داخل شده است وحرمتش شكسته شده است و حقش غصب گرديده است و از ارثش محروم گرديده است و پهلويش شكسته شده است و فرزند در شكمش سقط شده است در حاليكه صدا مي زند يا محمداه ولي كسي جواب وي را نمي دهد … پس او اولين كسي است كه از خانواده ام به من خواهد پيوست . پس به نزد من مي آيد در حاليكه اندوهگين و سختي كشيده و غمگين است و كشته شده است .

خداوندا، هر كس را كه به او ظلم كرده لعنت كن ، و هر كس حق او را غصب نموده عذاب نما ، و هركس كه او را خوار نموده خوار نما و در عذابت جاودان بدار هر كس را كه فرزند او را مورد ضرب قرار داد تا آن را سقط كرد . پس ملائكه مي گويند : آمين. (فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 ).

 

ماجراي فدك بعد از حضرت فاطمه زهرا(س)

پس از آنكه معاويه به قدرت رسيد، فدك را ميان مروان، عمروبن عثمان و پسرش يزيد تقسيم كرد. در دوران خلافت مروان، همه فدك در اختيار وى قرار گرفت و او آن را به پسرش عبدالعزيز داد. وى نيز فدك را به پسرش عمر داد. عمربن عبدالعزيز فدك را به فرزندان حضرت فاطمه‏عليها السلام برگردانيد. پس از درگذشت عمربن عبدالعزيز، فدك در اختيار خلفاى بعدى قرار گرفت وتا روزى كه حكومت امويان ادامه داشت، در اختيار آنان ماند. وقتى حكومت به بنى‏عباس رسيد، سفّاح آن را به عبداللَّه بن حسن برگرداند. پس از سفاح، منصور دوانقى فدك را از فرزندان زهراعليها السلام گرفت. فرزند منصور (مهدى) فدك را به فرزندان زهراعليها السلام بازگردانيد. پس از مهدى، موسى و هارون دوباره فدك را از فرزندان حضرت فاطمه‏عليها السلام پس گرفتند. وقتى خلافت به مأمون عباسى رسيد، به طور رسمى فدك را به فرزندان حضرت زهراعليها السلام بازگردانيد. پس از مأمون نيز وضعيت فدك چنين بود، گاه بر مى‏گرداندند و گاه پس مى‏گرفتند. سرانجام در دوران متوكل عباسى، فدك از فاطميان پس گرفته شد؛ درختانش به دستور شخصى به نام «عبداللَّه بن عمر بازيار» قطع گرديد و روسياهى آن براى بدخواهان باقى ماند. قطع درختان در حالى انجام گرفت كه يازده درخت خرمايى كه به دست مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله در آن كاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى كه آن درختان را قطع كرد، «بشران بن ابى امية ثقفى» نام داشت كه پس از بازگشت به بصره فلج شد(ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 217) در كل بايد گفت: در عصر بني اميه و بني عباس ، فدك مسئله‏اى سياسى به شمار مى‏آمد، نه انتفاعى و اقتصادى. خلفاى عباسى و اموى، به درآمد فدك نياز نداشتند. براى همين وقتى عمربن عبدالعزيز فدك را به فرزندان فاطمه‏عليها السلام باز گرداند، بنى‏اميه او را سرزنش كردند و گفتند: تو با اين كار ابوبكر و عمربن خطاب را تخطئه كردى (سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم: هدف، ج 2، ص 669.)

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *