حبّذا! نوبهار و عید غدیر
که قرین شد ز کردگار قدیر
باغ شد خرّم و جهان، دلکش
از فر نوبهار و عید غدیر
گل صفا یافت همچو روی نگار
بلبل از شاخ گل کشید صفیر
بر خلاف طبیعت اصلی
چرخ را باژگونه است مسیر
ورنه چون حالت جوانی یافت
از مسیرش دوباره عالم پیر
لشكر شهريار فروردين
چيره شد بر سپاه بهمن و تير
از كمان فلك گشاد به خاك
ابر بارنده صد هزاران تير
بركشيد آسمان ز گلبن و گل
نقش فردوس و حور را تصوير
هیچ دانی فزوده بار خدای
از چه عید غدیر را توقیر؟
زان که جای نبی نشست امروز
به خلافت، امیر کلّ امیر
دست قدرت علی، ولیّ خدا
نفس پیغمبر بشیر و نذیر
مير احزاب و شهريار احد
بند بر برگشاي خيبرگير
آفتاب افسر و هلال حسام
آسمان پیشگاه و عرش سریر
یافت از بدو خلق با مهرش
خاک آدم ز دست حق، تخمیر
اوست حقّ را به اقتدار، ولی
اوست دین را به کارزار، نصیر
اطلس آسمان زنگاری
بر قد قدر و جاه اوست قصیر
دهر را مقصد از وضیع و شریف
خلق را ملجأ از صغیر و کبیر
گفت بر منبر جهاز شتر
احمد از امر کردگار قدیر
هرکه بر وی منم امیر به حق
ابن عمّم علی بر اوست امیر
چون که او کشتی نجات آمد
شد چو توفان نوح، عالمگیر
باد فرخنده این همایون عید
بر امام همام مهرْضمیر
سبط احمد، م ح م د بن حسن
که ندارد به علم و حلم نظیر
ابر از دست او کند تشویش
بحر از طبع او برد تشویر
رای او چهرهساز ماه تمام
روی او نوربخش مهر منیر
طبع او مایهسوز بحر محیط
دست او مایهبخش ابر مطیر
کی به تقریر، مدح او گنجد؟
که نیاید به حیّز تقریر
کی به تحریر، وصف او آید؟
که نیاید به حیطهی تحریر
خُلق او خوشتر از نسیم بهار
جاه او برتر از سپهر اثیر
او به دین، مفتی و به حُکم، حَکم
او به کف، معطی و به علم، خبیر
اوست تابان مهی که در بر او
مهر تابنده چون سهاست حقیر
گویمش من به قدر دانش، مدح
به جز اینش چه تحفه مرد فقیر؟
مس قلب مرا مگر بخشد
آفتاب عنایتش اکسیر
تا خبر باشد از شراب نعیم
تا سخن باشد از شرار سعیر
باد مهرش شراب عبد مطیع!
باد قهرش شرار جان شریر!