بیار ساقیا! می‌ای به رنگ و بوی یار من[1]

از آن می‌ای كه می‌برد ز دل، غم ‌نگار من

كه برده چشم مست او ز دست، اختیار من

قرار از آن مِی ‌آوری[2] به قلب بی‌قرار من

مگر كه یار افكند نظر به حال زار من

 

بیا تو ساقیا! ببین كه خاك، عنبرین شده

ز مژده‌ی ولای شه چو روضه‌ی برین شده

كه شه‌سوار لافتی، امیرمؤمنین شده

ز همّت ولایتش، صحیح، كار دین شده

قسیم نور و نار شد، ولیّ كردگار من

 

رسید چون ندا ز حق به خاتم پیغمبران

كه جانشین تو را بُوَد ولیّ حق، شه جهان

به امر اوست روز و شب، به حكم اوست انس و جان

امیر جمله مردمان[3]، دلیل جمله گم‌رهان

تو ای دلیل گم‌رهان! بده قرارِ كار من

 

از این بشارت آمده به وجد، قلب دوستان

خطاب حق رسید تا دهند زینت جنان

به رقص اندر آمده ز شوق، جمله حوریان

به كف گرفته جام می‌ كه نوش‌باد شیعیان

چه خوش! كه ز آن می‌ام دهد به دست خود نگار من

 

مرا بدو هوس بُوَد از آن شراب كوثری

ز دست شاه «لو كشف» به بارگاه داوری

به سر كشم، رها شوم ز چنگ چرخ چنبری

كه مدح شه كنم در این «غدیر خمّ» حیدری

نسیمِ صبحِ عیدِ شه وزیده بر كنار من

 

بگوی مدح شاه دین كه نوبت «غدیر» شد

به جای سید رسل، ولیّ حق، امیر شد

علی به جمله ماسوا بشیر شد، نذیر شد

ببین دل مرا چسان به حبّ او اسیر شد

كه برده عشق روی شه ز دست، اختیار من

 

چو ز آن شراب كوثری ز دست شاه دركشم

به چشم دشمنان [دین][4] ز تیر نقشه بر كشم

ضریح پاك شاه را ـ خدا كند! ـ به بر كشم

ز توتیای درگهش، بر این[5] دو چشم تر كشم

مگر كه او شفا دهد به دیدگان تار من

 

شهنشها! جهانیان فدای عزّ و جاه تو

تمام سروران به كف گرفته سر به راه تو

به روز حشر، شیعیان، تمام در پناه تو

هزار هم‌چو من شود فدای روی ماه تو!

كه مدح روح‌بخش تو شده است افتخار من

 

چه بودی؟ از ره وفا سفر به كربلا كنی

بنای فتح خیبری به دشت نینوا كنی

تو نور و نار را ز هم به دست حق، جدا كنی

ز دست شمر بدگهر، حسین خود رها كنی

كه خون چو سیل می‌رود ز چشم اشك‌بار من

 

دلم چو چشم دلبران ز بار غم، خراب شد

كه در حریم خاص تو ز كینه قحط آب شد

تمام كودكان تو ز تشنگی كباب شد

سكینه‌ی تو از عطش به نزد عمّ و باب شد

كه ای پدر! ز تشنگی خزان شده بهار من


[1]. یادآور مخمّس آیة الله غروی اصفهانی «مفتقر» است که در ذیل، نخستین بند از آن را آورده‌ایم:

صبا! اگر گذار تو فتد به کوی یار من

ز مرحمت بگو به آن نگار گل‌عذار من

که ای ز بی‌وفایی تو تیره روزگار من!

چرا نظر نمی‌کنی بر این دل فکار من؟

ترحّمی ترحّمی ز دست رفته کار من

[2]. برخی این ترکیب را فعل «می‌آوری» پنداشته‌اند ولی ظریف‌تر و دقیق‌تر، «مِی ‌آوری» است.

[3]. «مردمان» در سه کتابی که نامشان را در پاورقی صفحه‌ی قبل آوردیم، «مؤمنان» ضبط شده است.

[4]. غدیریه : او.

[5]. نسخه‌ی مرجع: بدین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *