ز جابلقا سحر، خُور کرد چون آهنگ جابلسا
ز یُمنش این تل خاکستری شد غیرت سینا
قدم زد نخوت فرعون شب در قعر نیل یم
عیان شد ز آستین کسوت مشرق، کف موسی
فلک دیبای سرخ افکند بر نُه طارم اخضر
ملک قندیل زر آویخت بر نُه گنبد مینا
ز بطن حوت پیدا شد تن سیمینبر یونس
ز تشت دهر ظاهر شد سر مهرْ افسر یحیی
افق یاللعجب! گفتی که مریم بود و از بطنش
پدید آمد ز فیض روح قدسی، طلعت عیسی
عجب صبح فرحبخشی است کز بهر فلک ریزد
به ایثار زمین، غوّاص قدرت، لؤلؤ لالا
مگر ابواب جنّت باز شد مفتوح بر آدم
که در قصر جنان رقصند با هم آذر و سلما
و یا خمّ غدیر استی که با امّت، نبی گوید
هرآن کس را که من مولاستم، هستش علی مولا
الا! یا ایّها السّاقی! اگر باشد غدیر خم
«جزاک الله خیرا» عجّلوا قُم لحظهای از جا
به تشریف غدیر خم، مرا خم خم بیاور می
که رطل و ساغر و پیمانه میندهد کفاف ما
حریف بزمم ای شيرین شمایل! گر خبر داری
ز اعجاز صواب آیهی «انّا و اعطینا»
«ادرکاًساً و ناول» تا بسی اعجازها بینی
ز من در مدح خلّاق وجود آدم و حوّا
صفای جلوهی مرآت، نور ذات یزدانی
ظهور مظهر قدرت، علیّ عالی اعلا
ز شمشیر کج او راست، نظم عرصهی امکان
ز دست قدرت او بیستون، نُه آسمان بر پا
ز صبح مهر او عصیان آدم چون به آب، آتش
به شام قهر او طغیان عالم چون خس دریا
نشان از کوثر و رضوان و خُلد و طوبی ار جویی
رُخش خُلد و لبش کوثر، خدش رضوان، قدش طوبي
به عزم و حزم و نظم و رزم او این چار، زان سان شد
زمین ساکت؛ زمان، صامت؛ فلک، گردون؛ ملک، گویا
خطرنزدیک و منزل دور و ره در پیش وخصم از پی
بیابان سخت و معبر تنگ و دانش لنگ و درک اعما
سمند وهم، هم وامانده اندر مدحتش ای دل!
بکش لختی عنان واپس که میترسم شوی رسوا
صریحش گر خدا خوانم، معاذ اللَّـه! خطا دانم
ولی از قصّهی معراج دارم حیرتی حاشا
اگر او خود خدا نبْوَد، ندانم نكتهاش چبْود
كه خود شد ميزبان بر ميهمان ليلة الاسري
از اين سرّ نهان چون لاعلاجم فاش ميگويم
به تصديق نُصيري هر چه بادا باد بي پروا
خدا بود و نكردي دعوي حق زان كه دانستي
خدايي هم بود بر قامتش ديباي نازيبا
خديوا! من كجا و مدح ذات چون تو ممدوحي؟
كه اندر بكرهي عرش، آشيان نتوان كند «عنقا»
البتّه مضمون دو بيت ماقبل آخر، غلوّ است و مورد پسند ذوات مقدّسهي اهل بيت (عليهم السّلام) نيست. براي نقل كامل شعر، در اين جا آمده است.