از خلد فراز آمد عید وصى خم
شادند بدین عید نوآیین همه مردم
امروز نهاد ایزد، منّت به سر ما
برخوان ز نُبى آیت اتممت علیكم
امروز نبى داد سزا را به سزاوار
در زیر قبایل شده پهناى زمین گم
دست وصى برحق بگرفت و برافراشت
چون چشمهي خورشید كه بر چرخ چهارم
پشت نبى و روى هدى، حیدر كرّار
شاهى كه به نُه گردون او راست تحكّم
در هر صفتى باز ندانیش ز ایزد
جز آن كه منزّه بُوَد ایزد ز تجسّم
صد آیت موسیش عیان از دم شمشیر
صد معجز عیسیش نهان زیر تبسّم
جز بر گهر ختم رسل، خواجهي لولاك
بر هر گهرى، گوهر او راست تقدّم
حاصل نشدش معرفت كامل، جبریل
زانو نزد ار نزد وى از بهر تعلّم
علم از على و آل على بایدت آموخت
خیره مطلب بوى خوش عود ز هیزم
اندر رسن دوستى عترتش آویز
خواهى كه شوى بر سر این بر شده طارم
تا زاد على از گهر آدم، ابلیس
از سجده نكردن گزد انگشت تندّم
دیدند در او چون همه اوصاف خداوند
كردند گروهى به خداییش توهّم
بردى فلك ماه به دیدار زمین رشك
چون دلدل او سودى بر روى زمین، سم
مور آمده در بارگهش از پى حاجت
مار آمده در پیشگهش بهر تظلّم
روزى همه زو ریزد چون ژاله ز گردون
هستى همه زو خیزد چون موج ز قلزم
در حفرهي دوزخ عدوى او است معذّب
در غرفهي فردوس ولیّاش به تنعّم
هست از مدد فیض وى و پرتو ذاتش
گردیدن گردون و درخشیدن انجم
بر دوش وى افكند ردایى ملك العرش
كان را نرسد دست مه و گردون بر كم
بشكسته به پیرانه سر اندر صف كفّار
در مهد دریده ز دم تنّین تا دم
تا خواجه نخواندش پدر خاك به كنیت
در شرع، مقرر نشد آیین تیمّم
اى دست خداوند جهان! اى در رحمت!
بر بندهي مدّاح بُوَد جاى ترحّم
خواهم ز تو بهبودى از این الم صعب
زین بیش مرا مىنبُوَد جاى تألّم
یعقوب، لقاى تو همىجست به زارى
داوود، ثناى تو سرودى به ترنّم
تا دست نزد نوح به دامان تو ننشست
كشتى به سر جودى و دریا ز تلاطم
آدم به مقام تو و جاه تو حسد برد
شد فتنهي او از پى این خوشهي گندم
چون توبه همىكرد از این خواهش باطل
بنهاد به سر، ذوالمننش تاج تكرّم
در سدره و در سینا با احمد و موسى
كرده به زبان تو خداوند، تكلّم
فردا كه دهد خصم تو را ایزد، پاداش
هر موى زند بر تن او نیش چو كژدم
مدح على و آل چنین گوى «سروشا»!
پشمینه گدا را ده و شاهان را قاقم