اين نوشتار در پي آن است که با بازانديشي در تاريخ و فرهنگ عاشورا به اين پرسش مهم پاسخ گويد . و عوامل تحريف ساز را تا آنجا که نگارنده در طول بيش از ده سال «عاشورا پژوهي » و «تحريف شناسي » به آنها رسيده است، به ترتيب و توضيح بازگويد . به اين اميد که راه هاي نفوذ تحريف ها شناسايي و حوزه هاي آسيب پذير، نمايانده شود . اين کار افزون بر نشان دادن عمق تحريف شناسي عاشورا، براي تحريف زدايي از پيرامون عاشورا و سيماي مظلوم امام حسين عليه السلام و نيز براي پيشگيري از پا گرفتن تحريف هاي تازه و احتمالي، لازم و ضروري است .
عوامل بسياري در توليد تحريف ها همچنين در توسعه و باز توليد آنها دخيل بوده است که اگر نگوييم همه آنها، بي گمان بسياري از آنها اينک در روزگار ما نيز همچنان دخيل و فعال است و مهم تر از همه، عواملي است که به ترتيب، توضيح داده مي شود:
الف) راويان اموي و مورخان حکومتي
بني اميه براي کشتن امام حسين عليه السلام – آن هم به آن شکل تکان دهنده اش – بي گمان به پوشش تبليغي وسيع و بسيار دامنه داري نياز داشتند و اين کار جز با تحريف حقايق و امواج اخبار و احاديث ساختگي، امکان پذير نبود . در اين ميان، راويان وابسته و مورخان حکومتي تنها کساني بودند که مي توانستند با جعل اخبار و گزارش ها، خواسته خلافت و خليفگان را برآورده سازند .
همانان که پيشتر در سايه «سقيفه بني ساعده » توانسته بودند با جانبداري از خلافت، «امامت » را منزوي و خانه نشين سازند، در اين جا هم از همان اسلام خلافتي حمايت مي کردند; چرا که بقا و تداوم خلافت را در وجود يزيد بن معاويه مي ديدند .
اصولا در مذهب آنان که در مکتب اسلام خلافتي پرورش يافته بودند، حمايت از يزيد، يک وظيفه مذهبي بود که تخلف از آن را هرگز جايز نمي شمردند و حاضر بودند براي ترويج يزيد و تطهير هر جنايتي که مرتکب شود، دست به هرکاري بزنند اگرچه آن کار، وارونه کردن حقايق و ساختن اخبار و احاديث باشد!
آنها يزيد بن معاويه را «اميرالمؤمنين » مي خواندند و او را «اولواالامر» مي دانستند و در نتيجه، اطاعت از او را از هر واجبي واجب تر مي ديدند و با اين اعتقاد، ديگر حرمتي براي امام حسين عليه السلام و خون او قائل نبودند .
اين اعتقاد، پس از يزيد نيز همه خلفاي بني اميه و بني عباس و . . . را در بر مي گرفت; زيرا اصل در اسلام خلافتي همانا خلافت بوده و هرچيز و هرکاري با خلافت خليفه سنجيده مي شد .
براساس همين اعتقاد غلط و بنيان کن است که مي بينيم قرنها «تحريف عاشورا» تداوم پيدا مي کند . راويان و حاميان اسلام خلافتي پيوسته و نسل در نسل از پيشينيان خود پيروي مي کنند و سلفي مسلکان و وهابي مذهبان با اين که مي دانند «حقايق » تحريف شده است، باز بر همان تحريف ها تاکيد مي ورزند و به پيروي از اسلاف خويش همچنان در اين بي راهه و کج راهه پيش مي روند و تا مي توانند آن اخبار و احاديثي را که دشمنان اهل بيت و کشندگان امام حسين عليه السلام ساختند و پرداختند، در شمارگان بسيار و کلاني منتشر سازند . در اين باره امام محمدباقرعليه السلام را سخناني است که به وضوح عمق فاجعه را نشان مي دهد:
«ما اهل بيت را پيوسته خوار مي خواستند، حقوق ما پايمال مي شد، همواره از اجتماع رانده مي شديم، مورد بي اعتنايي قرار مي گرفتيم، از حقوق خود محروم مي مانديم . کشته مي شديم، بيمناک بوديم و برجان خود و جان دوستان خويش امنيتي نداشتيم . که در اين ميان، دروغگويان و منکران، از دروغ پردازي و انکارشان دستاويزي يافتند تا به آن وسيله خود را به متوليان امور و قاضيان بد کردار و کارگزاران ستمگر در هر شهري نزديک سازند و آنان به اين ترتيب براي اين حاکمان و قاضيان احاديث دروغين و جعل شده آوردند و چيزهايي از ما روايت کردند که نه ما آنها را گفته بوديم، و نه آن چنان عمل کرده بوديم تا به اين وسيله ما را مبغوض مردم سازند .
بدترين و سخت ترين اين گرفتاري ها در دوران معاويه و پس از وفات امام حسن عليه السلام بود که شيعيان ما در هر شهر و دياري کشته مي شدند . دست ها و پاهايي تنها با اين گمان و تهمت که صاحبان آنها اهل تشيع هستند، قطع مي شد و هرکس که به دوستي و محبت ما متهم گرديد، در زندان مي افتاد، مالش به غارت مي رفت و خانه اش ويران مي گشت . اين بلا همچنان شدت و فزوني مي يافت تا زمان عبيدالله بن زياد که امام حسين عليه السلام را کشت .
پس از يزيد، حجاج بن يوسف ثقفي بود که تا قدرت يافت شيعيان را در معرض انواع قتل و شکنجه قرار داد و به اندک گماني و اتهامي، آنها را مورد بازخواست و باز داشت قرار داد و اين سخت گيري به آن جا رسيد که مردم دوست داشتند به آنان کافر و زنديق گفته شود اما به جانبداري از علي عليه السلام متهم نشوند! پيوسته چنين بود تا اين که مردماني خوش نام – که شايد اهل ورع و راستگويي هم بودند – احاديث مبالغه آميز و تعجب برانگيزي آوردند، احاديثي در برتري دادن به برخي از زمامداران و کارگزاران گذشته، آن هم با برتري هايي که خداوند تاکنون چنان برتري هايي را نيافريده و چنان چيزهايي هرگز نبوده و رخ نداده بود .
و اين در حالي بود که به دليل فراواني راويان اين فضايل، آن هم راوياني که به دروغ گويي و کمي ورع و تقوا شناخته نشده بودند، مردم گمان مي کردند که آنچه را روايت مي کنند، حق است .» (1)
ابن ابي الحديد معتزلي در شرحي که بر نهج البلاغه نوشته، دو فصل را ويژه اين موضوع ساخته است که در اين مورد، پژوهشگران را مي تواند به کار آيد و براي تحقيق در «تحريف شناسي عاشورا» راهگشا باشد . (2)
فشرده سخن اين که، سردمداران اسلام خلافتي با استخدام زر و زور و تزوير چنان عرصه را بر اسلام امامتي تنگ گرفته بودند که کسي جرات نمي کرد حتي نامي از علي و آل علي عليهم السلام به ميان آرد و گاهي که مجبور مي شدند، با رمز و کنايه سخن مي گفته و با نام هاي رمزي مثل «ابوزينب » از امام علي عليه السلام ياد مي کردند . (3)
اين وضع اسفناک منحصر به زمان معاويه يا دوران بني اميه نبود، که در عصر بني عباس، گاهي بدتر از اين هم بود، تا آنجا که تنها به دستور متوکل عباسي هفده بار قبر مطهر امام حسين عليه السلام تخريب و با خاک يکسان شد . (4) و روشن است که اين ويرانگري ها در قبر سيدالشهداءعليه السلام خلاصه نمي شد بلکه هرچيزي که کوچک ترين نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت و به نوعي مي توانست ياد آن حضرت را در دلها زنده سازد، در معرض تخريب و تحريف بود; چرا که نام و ياد امام حسين عليه السلام در کالبد انسان هاي ستمديده، روح حماسه و عزت مي دميد و در رگ رگ اجساد به زنجير کشيده شده، خون غيرت و شهامت را به جوش مي آورد و روح ذلت ناپذيري را که در نهاد انسان ها نهفته است، بيدار مي ساخت و اين، خطرناک ترين چيزي است که همه ستمگران و زورمداران به سختي از آن مي ترسند و با بروز و ظهور آن، خود و همه هستي خود را در معرض فنا و نابودي مي بينند و براي پيش گيري از آن، حاضرند وبال هر جنايتي را به جان بخرند; گرچه آن جنايت، تخريب مزار سيدالشهداءعليه السلام و تحريف تاريخ عاشورا باشد .
اگر در طول تاريخ، همه ستمگران را در هر زمان و مکاني در صف مخالف عاشورا مي بينيم، از همين باب است که «عاشورا» هميشه حماسه ساز و قيام آفرين بوده است . حتي آن شاعر مسيحي هم که طعم تلخ ستم را در تجاوزهاي صهيونيسم جهاني بر کشور مظلومش «لبنان » چشيده است، به خوبي مي فهمد; آنجا که مي گويد:
کلما يذکرالحسين شهيدا
موکب الدهر ينبت الاحرارا
فينادون دولة الظلم حيدي
قد نقلنا عن الحسين الشعارا
فليمت کل ظالم مستبد
– تا ندا سردهند که ما اين شعار را از حسين آموخته ايم که: دولت ستم بايد نباشد .
– و هر ستمگري يا بايد بميرد و يا بايد متواري شود .
سروده هاي عاشورايي
عاشورا درد بس بزرگي بود که هر دلي را مي شکست و از اين شکستن، زخم ها برجان ها مي نشست که هرگاه فرصت مي يافتند، زبان مي گشودند و ناگفته ها را مي گفتند . اگر زبان دهان را هم بتوان بست، زبان زخم را نمي توان; درد، خود دهاني است که ناخواسته لب وا مي کند و زخم، زباني است که خاموش نمي ماند .
آري، چنين بود که از همان روزهاي نخست، با آن همه اختناق، هر دردمندي که لب گشود، از عاشورا گفت و هر ستمديده اي که دهان باز کرد، کربلا را سرود . تو گويي مردم با «سرود عاشورا» ، سرود دلشان را يافته بودند و به هيچ وجه حاضر نبودند صداي اين سرود را، که از دلشان برمي خاست و بر دلشان مي نشست، خاموش ببينند . چنين بود که شعارهاي عاشورا در قالب شعرهاي مردمي و سرودهاي دلنشين در همه جا پراکنده شد .
پيشترها آنجا که احتمال خطر بود، اين شعرها به عوامل غيب و بيشتر به طايفه جن و . . . نسبت داده مي شد و اين چاره انديشي، که به شکل خود جوش از طرف مردم صورت گرفته بود، علاوه بر اين که جان شاعر و يا شاعران را از گزند توطئه هاي بني اميه در امان مي داشت، داراي مزاياي ديگري هم بود که «فرا قبيله اي » بودن و «مقبوليت عام » يافتن را، از آن جمله مي توان شمرد . در اين صورت، شعر مربوط به شاعر قبيله خاصي نبود تا ديگر قبايل از پذيرش آن و تبليغ و ترويج آن سرباز زنند . (6)
گاهي نيز بعضي از شعراي بزرگ که از نظر هنري توانايي بيشتري داشتند، راه هاي هنرمندانه اي را پيش مي گرفتند که به راستي باعث شگفتي مي شد و اعجاب و تحسين دوست و دشمن را برمي انگيخت; مانند اشعاري که شاعر بزرگ عرب، ابوتمام طائي (188 – 231 ق) سروده است . اين قصيده چنان مي نمايد که در مدح مردي به نام محمدبن حميد طائي سروده شده است . اما در حقيقت، چنين نيست که گفته مي شود . (7)
ابوتمام اين اشعار را طوري سروده است که مي توان گفت در حق کسي جز امام حسين عليه السلام گفته نشده است و تنها مناسب حال و روحيات امام حسين عليه السلام است; اما شاعر از ترس جانش مجبور شده است ممدوح را شخص ديگري قلمداد کند .
به هر حال، اين «مرثيه » سخت مشهور است و شايد بتوان به جهاتي آن را زيباترين شعر ابوتمام به حساب آورد . (8)
ولي از آنجا که به فرموده امام حسين عليه السلام: «مردم، بندگان دنيايند و با دين نيز تا آنجا هستند که به ضرر دنياي شان نباشد . » شاعراني را هم در تاريخ مي بينيم که يزيد بن معاويه را به خاطر قتل امام حسين عليه السلام تبريک گفته اند و بي شرمانه، وي را به سبب اين جنايت بزرگ ستوده اند! براي نمونه مي توان اخطل را نام برد که در ميان اعراب، شاعري پرآوازه و به «اخطل کبير» معروف است . (9)
تحريف براي تبرئه خليفه
روايتي که ابن خلدون در تاريخش از حماسه عاشورا به دست مي دهد، سراسر تحريف است . وي حتي معاويه را هم از زمره خلفاي راشدين مي شمارد و در دفاع از پسر هند جگرخوار، قلم فرسايي مي کند . (10) کساني را که معاويه را کسراي عرب خوانده و او را پادشاه ناميده اند، «اهل الاهواء» مي داند و براي دفع آن، حاضر است حتي معاويه را به سليمان بن داود تشبيه کند! (11)
ابن خلدون هرگاه که از بني اميه – بويژه از معاويه – سخن مي گويد، او را از هر خطا و جنايتي تبرئه مي کند و از ستايش آنها هيچ دريغ نمي ورزد و سخنش را درباره بني اميه با اين دعائي که مي کند: «والله يحشرنا في زمرتهم و يرحمنا بالاقتداء بهم » ختم مي کند . (12) با اين حال، از عاشورا کشي ابن خلدون چندان هم نبايد شگفت زده شد; زيرا روح حاکم در تاريخ ابن خلدون همان روح اموي و شيعه ستيزي است که در سطر سطر تاريخش جريان دارد .
بيعتي که معاويه براي پسرش يزيد گرفت، به اتفاق همه تاريخ نويسان اسلامي با تهديد و تطميع بسياري همراه بود که معاويه با بيست سال اعمال زر و زور و تزوير، ترتيب داد و اين کار نه تنها با اسلام و سيره پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مخالفتي آشکار داشت که با روش به اصطلاح خلفاي راشدين هم در تعارض و تضاد بود و بدعت بزرگي شمرده مي شد که براي اولين بار در تاريخ خلافت پي ريزي مي شد .
با اين همه، ابن خلدون که اصل را در تاريخش بر تنزيه معاويه قرار داده است، مي خواهد هر طوري که شده، بر اين جنايت بزرگ معاويه – که بي گمان جنايت هاي بزرگ تري همچون فاجعه عاشورا و . . . را در پي داشت – مصلحت اجتماعي و مردمي دست و پا کند و با همين پيش داوري بنويسيد:
«تنها چيزي که معاويه را واداشت تا از ميان همه، پسرش يزيد را براي ولايت عهدي برگزيند همانا مراعات مصلحت بود که اجتماع مردم و اتفاق آرا اقتضاء مي کرد!» (13)
با اين حساب، ديگر حساب همه پاک است و تا آخر تاريخ ابن خلدون را مي توان خواند; اما براي اين که با تحريفات تکان دهنده اي که پيروان اسلام خلافتي در پيرامون عاشورا ساخته اند، کمي بيشتر آشنا شده باشيم به چند مثال ديگر از تاريخ ابن خلدون اشاره مي شود .
وي پس از آن که چندين صفحه در ستايش و ايمان و عدالت خلفاي بني اميه و . . . قلم فرسايي مي کند و معاويه را در خاتم بخشي به يزيد، محق و مصاب مي شمرد، در باره فسق و فجور علني يزيد – که قابل انکار نيست – متوقف مي شود و براي اين که خود را از اين محذور رها کند، مي نويسد:
«اما از فسق و فجور يزيد آن چنان که پس از خلافتش پديد شد، بايد بگويم مبادا خيال کني که معاويه – رضي الله عنه – (!) مي دانست و با علم به اين، او را خليفه کرد . حاشا که چنين باشد; زيرا معاويه عادل تر و برتر از اين گمان است . او پسرش را در حال حياتش از سماع موسيقي برحذر مي داشت، در حالي که موسيقي کوچک تر از آن فسق و فجورهايي است که يزيد پس از به قدرت رسيدن بروز داد . . . صحابه هم که در باره يزيد و در شان وي اختلاف پيدا کردند . پس از آن بود که حادث شد در يزيد از فسق و فساد آنچه حادث شد; آن وقت بود که بعضي از آنها بر يزيد خروج کرد و به سبب همين فسق، بيعت يزيد را شکست; همچنان که حسين شکست!» (14)
ابن خلدون در دفاع از خلفا – بويژه معاويه و يزيد – به هر دري مي زند، تا آنجا که خود را گرفتار تناقض گويي هاي عجيبي مي کند . خودش يزيد و ياران يزيد را مجتهد در دين و اقدامات شان را در کشتن امام حسين عليه السلام اهتمام در امور ديني مي خواند . آنگاه سخن ابن عربي را که گفته است: «حسين به شرع جدش کشته شد» ، (15) درست نمي داند . ابن خلدون مي نويسد:
«براي حسين جايز نبود با يزيد جنگ کند و بر يزيد هم روا نبود که حسين را بکشد; بلکه اين کار يزيد از آن اقدامات يزيد بود که بر فسقش تاکيد مي کند .» (16)
و در ادامه مي نويسد:
«در اينجا هم حسين شهيد شد و ماجور است . بر حق بود و با اجتهاد عمل کرد و هم صحابه اي که با يزيد بودند باز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل کردند و قاضي ابوبکر بن عربي مالکي در اين مورد اشتباه کرده و در کتابي که «العواصم و القواصم » × ناميده، گفته است: حسين به شرع جدش کشته شد .» (17)
ابن خلدون در اينجا مرتکب چند تحريف و اشتباه شده است; نخست اين که سخن با تناقض آشکار رانده، در سطر اول گفته که کار هيچ يک (جهاد امام حسين و جنايت يزيد) جايز و روا نبود و بلا فاصله در سطر دوم هردو را با اجتهاد و بحق دانسته است! و تناقض ديگر اين که هم امام حسين عليه السلام و هم يزيد را بر حق خوانده است . شگفتا تعصب چه کارها که نمي کند! راستي اگر قرار باشد هم مظلوم و هم ظالم، هم مقتول و هم قاتل، هردو حق باشند، ديگر حق و باطل معني ندارد . چگونه مي شود که هم مقتول که به قول خودش شهيد بود، حق باشد و هم قاتل شهيد که او را کشته است، حق باشد؟ !
و تحريف ديگري که باز ابن خلدون در همين دو سطر مرتکب شده است، اين است که مي گويد: «يزيد و صحابه اي که با وي بودند نيز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل کردند .» کدام صحابه؟ مگر اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم با يزيد بودند و يا اقدام يزيد را در کشتن امام حسين عليه السلام تاييد مي کردند؟ ! حاشا و کلا، اين هم دروغ ديگري است که ابن خلدون بافته است!
به راستي، چرا ابن خلدون حقيقت را وارونه کرده است؟ چرا اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را که در ميان ياران حسين عليه السلام بودند و تا پاي جان همراه حضرت پايدار ماندند و شهيد شدند، ناديده مي گيرد (18) و به اين نيز بسنده نکرده، به دروغ مي خواهد صحابه را همراه و موافق يزيد نشان دهد؟ ! جز اين است که او تاريخ و مقدمه تاريخش را با آن طول و تفصيل، از همان نخست به اين هدف پرداخته است که به هر نحو ممکن خلفا – بويژه خلفاي بني اميه – را تطهير کند؟
گفتني است که اين حق کشي هاي تاريخي در نوشته هاي ابن خلدون، خلاصه نمي شود و ما به اين جهت ابن خلدون را برگزيديم که در ميان ما ايرانيان شهرت زيادي دارد و با عناويني چون: «پدر علم جامعه شناسي » و «بنيان گذار جامعه شناسي » از وي ياد شده و مقدمه اش با اعجاب نگريسته مي شود! غافل از اين که امروز ديگر جاي ترديد نيست که نوشته هاي ابن خلدون چيزي جز ترجمه آثار ديگران نيست و او حاصل کار انديشمندان را در مقدمه خود گنجانيده و خود را متفکر نمايانده است و گرنه تاريخ نگاراني مانند طبري، ابن اثير و ابن کثير نيز کمتر از ابن خلدون در حق عاشورا ستم روا نداشته اند، اما آنها ماهرانه تر عمل کرده و مثل ابن خلدون با جسارت و صراحت سخن نگفته اند تا آنجا که توانسته اند بسياري را فريب داده و مجذوب نوشته هاي خود سازند; آن چنان که امروز ما شاهديم! حتي از طرف دانشمندان شيعه، که مي خواهند در باره عاشورا بنويسند، بيشترين عنايت به تاريخ طبري و کامل ابن اثير مي شود .
و عجيب اين که علماي ما در باب استنباط احکام عملي و براي شناخت روايت هاي فقهي «خذ ما خالف العامة » را لحاظ مي کنند; اما به تاريخ زندگاني امام حسين عليه السلام و حماسه عاشورا که مي رسند، فراموش مي کنند! توگويي اهميت امام شناسي و امامت، که از اصول مذهب است، کمتر از اهميت احکام فرعي و اعمال فردي است!
بديهي است که بايد نوشته مخالفان را، بويژه در موضوع حساسي چون عاشوراپژوهي، با ديده ترديد ملاحظه کرد; تنها براي تاييد و يا از باب «اقرارالعقلاء علي انفسهم جايز» مي توانند مفيد باشند و گرنه به نوشته هاي مورخان شيعه ستيز چگونه مي توان اعتماد کرد؟ !
افسانه سازي در برابر عاشورا
اتباع بني اميه به پيروي از معاويه، آن تحريف گر بزرگ تاريخ، در برابر جزئيات عاشورا هم دست به تحريف زده اند . معاويه در بخشنامه اي که به همه شهرهاي اسلامي فرستاد، از کارگزارانش خواست که در برابر هر فضيلتي که براي امام علي عليه السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است، فضيلتي يا فضائلي بهتر از آن يا لااقل مثل آن را براي مخالفان علي عليه السلام بسازند و بپردازند، تا بدين وسيله هرچه مي تواند از پرتو جمال علي مرتضي عليه السلام بکاهد . معاويه براي اين کار توطئه هاي زيادي چيد; سرکيسه ها را شل کرد، در بيت المال را به روي فضيلت سازان و تحريف گران بازگذاشت و با صراحت گفت: «والله لاقسمن المال بين ثقات علي [عليه السلام] حتي يغلب دنياي آخرته (19) ; به خدا قسم! آن قدر بيت المال را ميان مردم و دوستان علي تقسيم مي کنم تا دنياي من بر آخرت علي غالب شود .»
همان طوري که در عصر معاويه و به دستور وي در برابر هر فضيلت امام علي عليه السلام فضيلتي ساخته شد، پيروان معاويه نيز در مقابل فضائل و حتي در برابر مصائب عاشورا به فضيلت سازي پرداختند .
در برابر مصيبتي که مي گويد: آب را بر روي سيدالشهدا و فرزندان رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بستند و آنان در کربلا با لب عطشان به شهادت رسيدند و مظلومانه به خاک و خون کشيده شدند، پيراهن عثمان را علم مي کنند که وي نيز مظلومانه کشته شد و هنگامي که خانه اش در محاصره بود، آب به خانه اش راه نيافت!
و در مقابل فضيلتي که مي گويد: سر بريده امام حسين عليه السلام بر سر نيزه، آيه اي را که مي فرمايد: «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقيم کانوا من آياتنا عجبا» (20) تلاوت کرد (21) ، افسانه هايي ساخته اند که شنيدني است; يکي از پژوهشگران در اين باره مي نويسد:
«در تاريخ بغداد و برخي کتب ديگر آمده است که چون احمد بن نصر خزاعي در اختلاف محنت باري که ميان معتزله و اهل حديث روي داد، کشته و سرش به داري کشيده شد، اين سر بر روي دار اين آيه را مي خواند که: «آيا مردم گمان کرده اند به صرف اين که بگويند ايمان آورديم، رها خواهند شد و مورد امتحان قرار نخواهند گرفت؟» (22) (23)
همچنين از احمد بن کامل قاضي به نقل از پدرش آمده است که گفت:
«پس از آن که سر احمد بر روي پل نصب شد، کسي را گماشتند تا مراقب آن باشد و اين گماشته اظهار داشت که وي شبانگاه سر را مي ديده که به سوي قبله مي چرخيد و با زباني شيوا و رسا سوره «يس » را مي خوانده است .»
افسانه فوق، بي ترديد از سوي حنبلي ها در مقابل روايت شيعيان و ديگر مورخان، جعل شده است که از سر بريده سرور شهيدان حسين بن علي عليهما السلام سخن مي گويد و در آن روايت آمده است که اين سر در حالي که بر نيزه قرار داشت، آيه نهم سوره کهف را تلاوت مي فرمود . (24)
مظلوميت بيش از حد
پيروان اهل بيت اطهارعليهم السلام در بسياري از اعصار چاره اي نداشتند; جز اين که صداي عدالت را، صداي مظلوميت عدالت را، صداي مظلوميت علي و آل علي را با فغان و گريه به گوش مردم برسانند و با گلاب گريه فضيلت هاي معصوم و مظلوم را در صحيفه دلهاي قابل بنويسند و چنان با همين «سلاح بکاء» ، دشمنان اهل بيت و ستمگران تا دندان مسلح را به ستوه مي آوردند و آشفته مي ساختند که با هيچ سلاح ديگري ممکن نبود .
سلاح بکاء در عين حاکي بودن از مظلوميت، که گاهي ظالم افکن و بت شکن نيز بود، سلاحي بود که هر شيعه، هميشه و در همه جا با سهولت مي توانست آن را به کار گيرد و ستمگران گذشته و حال را رسوا سازد . کاربرد اين سلاح آن چنان عمومي و همگاني بود که به زودي ضرب المثل شد و مردم هر چيزي را در رقت و رواني، به گريه شيعيان مثل مي زدند و مي گفتند:
«ارق من دمعة شيعة تبکي علي بن ابي طالب » (25)
و دليل اين که در گذشته، علماي شيعه در باره تحريفات عاشورا و جزئيات زندگاني امام حسين عليه السلام – که در محافل عزاداري و عاشورايي گفته مي شد – حساسيت نشان نداده اند و مردم را از نقل اخبار بي اعتبار بازنداشته اند، در همين نکته نهفته است که آنان در آن شرايط سخت و با آن همه مظلوميت مي ترسيدند اصل عاشورا فراموش شود و مانند غديرخم – که در بعضي از اعصار توسط ايادي بني اميه به بوته فراموشي سپرده مي شد – «عاشورا» نيز کم کم به فراموشي سپرده شود .
ب) تسامح در ادله سنن
قاعده تسامح در ادله سنن، در علم «فقه » مي تواند کاربرد داشته باشد، اين قاعده مي گويد: اگر از خبر ضعيفي که جامع شرايط حجيت نيست، فهميده شود که فلان کاري مثلا از فلان ثوابي برخوردار است و دليل ديگري نداشته باشيم، ما باشيم و خبري ضعيف; در اين صورت مي توانيم به آن کار عمل کنيم و ثواب هم خواهيم داشت . گرچه آن خبر ضعيف در اصل، جعلي باشد و چنان سخني هيچ گاه از معصوم عليه السلام صادر نشده باشد .
حال برخي چنين استنباط کرده اند: ثواب که داشت، استحباب هم خواهد داشت و بعضي ديگر گفته اند: نه، تنها مي تواند ثواب داشته باشد و بس .
به هرحال، نبايد فراموش کرد که اين قاعده، فقط در فروع عملي – نه در اصول يا فروع فکري، عقيدتي – جريان پيدا مي کند، آن هم نه در همه اعمال فرعي و فردي، که تنها در دايره سنن يعني کارهاي نيک، کاربرد دارد، باز هم نه در همه کارهايي که نيک به نظر مي رسد و پسنديده مي نمايد و هنوز در استحبابش بحث هست، بلکه بايد عقل سليم هم نيک بودنش را امضاء کند تا با «تسامح » بتوان گفت که آن کار، ثواب يا استحباب دارد .
حال بايد ديد آيا اين قاعده را در حوزه فکر و عقيده هم مي توان به کار برد و بنا به آن خبر ضعيف معتقد بود که آن کار موجب رضاي معصومي است که خبر ضعيف به او نسبت داده شده است؟
پرواضح است که هيچ فقيه يا متفقهي چنين برداشت بعيدي از قاعده تسامح نکرده است .
اما دريغ و دردا که بعضي اين قاعده را در همه جا چون وحي منزل، جاري و ساري ساخته اند; حتي در موضوع حساسي چون عاشوراي حسيني، که بزرگ ترين شاخصه فرهنگ شيعي است و بيگانگان بيش از هرچيز، شيعه را با عاشورا مي شناسند و مي سنجند و هر پژوهشگري که از خارج مي خواهد فرهنگ شيعه را ارزيابي بکند، در مرحله اول فکرش معطوف عاشورا مي شود . شما را به خدا! آنگاه اگر ببيند که شيعيان به نام عاشورا هرکاري را، معقول و نامعقول، انجام مي دهند، عاشورا و شيعه را به باد استهزاء نخواهد گرفت؟
دردآورتر از همه، اين که گاه اين قاعده آن چناني را حتي وارد حوزه فکر و انديشه نيز مي سازند! بايد گفت اين ديگر فکر و انديشه نيست، که فاجعه است . آخر چگونه چنين تسامحي در عاشورا پژوهي رواست، مگر بدون شناخت امام حسين عليه السلام عاشورا شناسي مي تواند امکان داشته باشد و مگر امام شناسي و شناخت امام حسين عليه السلام از اصول مذهب (امامت) نيست؟ ! ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا! اعمال فرعي و فردي کجا، اصول مذهب کجا؟ !
تعجب نکنيد; ما بارها افرادي را ديده ايم که در جواب اشکالاتي که به نوشته هايشان در باره عاشورا و زندگاني امام حسين عليه السلام مي شد، به قاعده تسامح، تمسک مي جستند و هرگاه اعتراض مي شد که: چگونه در باب فروع فقهي، قائل به احتياط هستيد و در باب تعارض، دم از «خذ ما خالف العامة » مي زنيد، اما به عاشورا و امام حسين عليه السلام که مي رسيد، راه تسامح در پيش مي گيريد؟ . . .
شما مي توانيد اين تسامح را با مراجعه به بيشتر کتاب هايي که امروزه در پيرامون عاشورا منتشر مي شود، ملاحظه کنيد; خواهيد ديد که بيش از همه، به نوشته هاي طبري و ابن اثير استناد مي شود! حتي خواهيد ديد که برخي، محور پژوهش خود را آثار اين دو و ابن خلدون قرار داده اند و به آثار شيعه مثل «ارشاد» شيخ مفيد و «لهوف » سيدبن طاووس در درجه دوم نگريسته اند . غافل از اين که اگر در مغرض بودن امثال طبري و ابن خلدون هم شکي باشد، در مخالف بودنشان هيچ گونه ترديدي نيست!
علامه مامقاني (ره) در رد نظريه کساني که تصور کرده اند قاعده تسامح، در باب سنن و قصص تاريخي و مواعظ اخلاقي مي تواند کاربرد داشته باشد، سخنان مفيد و متقني دارد که نقل مي شود:
«نسبت دادن خبري به معصوم عليه السلام بدون طريق معتبر، صحيح نيست . و ورود اذن و رخصت بر مسامحه در ادله سنن از پيامبر مختارصلي الله عليه وآله وسلم يا از ائمه اطهارعليهم السلام ممنوع است و اخباري که قائلان به قاعده تسامح به آنها استدلال مي کنند، از افاده مطلوب قاصر است . گرچه بيشتر علما در استدلال به آن توافق کرده اند; اما در موقع تامل و تحقيق، معلوم مي شود که در فهم آن اشتباه کرده اند .» (26)
منبع: سخن تاریخ
1 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 43; هاشم معروف الحسني، اخبار و آثار ساختگي، ص 145 و 146 .
2 . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73 – 56 .
3 . همان، ج 4، ص 73; همين گرفتاري ها ساليان سال ادامه داشت تا آنجا که گاهي شامل امامان معصوم (ع) نيز مي شد و آنها را وادار مي کرد تا از امام حسين (ع) هم با رمز و کنايه ياد کنند و با عناوين کلي مثل «مظلوم » از او نام برند .(مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253) .
4 . محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 241 .
5 . بولس سلامه، عيدالغدير، ص 281 و 282 .
6 . بيشتر اين گونه شعرها که در سده نخست هجري سروده شده است – در جلد 54 دائرة المعارف الحسينيه، گردآوري شده و با عنوان فرعي «ديوان الهاتف » ناميده شده، که در دست انتشار است; قمقام زخار، فرهاد ميرزا، ص 509 – 513 .
7 . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 .
8 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ص 274 .
9 . همان، ج 7، ص 118; دائرة المعارف الحسينيه، ديوان القرن الاول .
10 . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621 و 622; مقدمه ابن خلدون، ص 205 – 216 .
11 . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621; مقدمه ابن خلدون، ص 206 .
12 . الخلافة المغتصبه ازمة تاريخ ام ازمة مورخ، ص 182; مقدمه ابن خلدون، ص 212 .
13 . تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 221; مقدمه ابن خلدون، ص 210 .
14 . مقدمه ابن خلدون، ص 212 .
15 . اين سخن را قاضي ابوبکر بن عربي در کتابش «العواصم » گفته که: «قتل الحسين بشرع جده » !
اين کتاب با نام «العواصم من القواصم » در الجزاير چاپ شده است . اما در مقدمه ابن خلدون همانطور است که ترجمه شد .
16 . مقدمه ابن خلدون، ص 216 .
17 . همان .
18 . بيش از پنج شهيد از شهداي کربلا، از اصحاب رسول خدا (ص) بودند که ما در «سيماي کربلا» از آن سخن گفته ايم .
19 . بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 154، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد .
20 . کهف/9 .
21 . ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 117; دلائل الامامه، ابوجعفر طبري، ص 78 . روايت قرآن خواندن سر بريده امام حسين (ع) را سيوطي نيز در «خصائص الکبري » نقل کرده است .
22 . عنکبوت/2 .
23 . اخبار و آثار ساختگي، ص 381 .
24 . همان .
25 . الفرق الاسلامية في الشعر الاموي، ص 373، به نقل از مجمع الامثال، ج 1، ص 179 .
26 . مقباس الهداية في علم الدرايه، ج 1، ص 196 .