عالم پر از نداي حسين و نواي اوست
دل در فغان به زمزمهي نينواي اوست
گلشن شود ز خون شهيدان اگر جهان
ذوق و صفايش از چمن كربلاي اوست
روزي جهان بگيرد اگر بانگ «يا اِله»
شك نيست كز تموّج بانگ رساي اوست
آب بقا كه زندگي جاودان دهد
در پيش عارفان اثر خاكپاي اوست
تنها نه از جهان كه ز جان نيز بگذرد
صاحبدلي كه شيفته و مبتلاي اوست
گو دردمند عشق نگردد پي دوا
كاين درد را علاج ز «دارالشّفا»ي اوست
از شوق باغ خلد نلرزد اگر دلي
اندر هواي بارگه كربلاي اوست
مفتون هر تعلق و مجذوب هر هوس
كفر است گفتن اينكه دلم آشناي اوست
نشناخت بي حسين خدا را كسي به حق
در جمله ماسوا نه خدا، جز خداي اوست
دين جُست ليك هيچ نشاني ز دين نديد
سرگشتهاي كه چشم به سوي سواي اوست
آري، چراغ اگر نبود در شب سياه
رهرو كجا تميز دهد راه را ز چاه؟
شاعر: محمد عابد تبریزی