شک عمر در نبوّت در حدیبیه
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله شبي در عالم رويا ديد با اصحاب به مکه تشريف برده و عمره به جاي آورده صبح براي اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبر خواب هاي ما هستيد بفرماييد تعبير اين خواب چيست؟ حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهيم رفت و عمل به جاي خواهيم آورد (ولي تعيين زمان تشرف را ننمودند).
در همان سال پيغمبرصلّی الله علیه و آله نظر به شوقي که به زيارت بيت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حديبيه (که چاهي است نزديک مکه نصفش جزء حرم و نصف ديگر خارج از حرم است) کفار قريش خبر شدند با تجهيزاتي جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه
چون پيغمبرصلّی الله علیه و آله به قصد جنگ نيامده هدفش فقط زيارت بود لذا با کفار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از همانجا برگشت. اينجا بود که مورد شک عمر بنا به گفته خودش چنانچه علماي بزرگ اهل سنت نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پيغمبر عرض کرد يا رسول الله! شما که پيغمبر و صادق القول هستيد مگر نفرموديد ما مي رويم مکه و عمل به جاي مي آوريم و در آنجا حلق راس و تقصير مي نماييم الحال چرا برخلاف شد.
حضرت فرمودند آيا من تعيين زمان نمودم و گفتم امسال مي رويم؟ [1]
مورخان از عمر نقل میکنند: در حدیبیه گرفتار شک و تردید در نبوّت شدم و چنان سخن گفتم که از آن میترسم و به کفاره آنچه که در آن روز کردم، صدقه میدهم و نماز میخوانم.
و گفت: اگر چهل مرد همراه داشتم با او مخالفت میکردم.[2]
در برخی روایات آمده است: اگر صد مرد پیدا میکردم.
یا گفت: اگر اعوانی پیدا میکردم، در نوشتن صلح با رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخالفت میکردم.
گفتهاند: عموم اصحاب با پیامبرصلّی الله علیه و آله، مخالفت کردند و مخالفت عمر از همه شدیدتر بود.
عمر هنگام خلافت خود این داستان را گفت و اظهار داشت:
چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز پیروانی مییافتم که به آن واسطه از مسلمانی دست برمیداشتند، من هم دست برمیداشتم.[3]
در پی سخنان عمر سروصدا و غوغا شد و صداها به هوا خاست و مجادله آنان به درازا کشید و به روی هم شمشیر کشیدند و نزدیک بود فتنهای به وقوع پیوندد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را ساکت میکرد و به آرامش میخوانند.
برخی کوشیدهاند این را دلیل صلاح این قوم و نشان اخلاص آنان در قبال دین و غیرت اینان بر مسلمانی بدانند و ادعا کنند که این دسته از اصحاب، چنین صلحی را پستی و موجب ننگ و عار میپنداشتند؛ از این رو طاقت نیاوردند و چنان واکنش نشان دادند.
چند نکته:
1 – آنکه به نبوّت و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ایمان آورده باید که او را در همه اقوال و افعال تأیید کند و معتقد باشد که بدون رضای خداوند متعال، هیچ کاری انجام نمیدهد و خداوند نیز برای بنده مؤمن خود خواری و ذلت نمیخواهد بلکه او را عزیز و قوی میطلبد، چنان که عزّت را جز برای اهل ایمان نمیداند:
وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ.[4]
[ولی] عزّت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن این دورویان نمیدانند.
از امام صادق علیه السّلام مروی است:
خداوند سبحان و متعال همه چیز را به مؤمن تفویض کرده جز اینکه خویش را خوار و ذلیل سازد.[5]
با این حال، آیا میتوان گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله به ذلت اهل ایمان رضایت داد و در کار دین خود، کوتاه آمد.
آیا ایمان چنین گویندهای تام و تمام است و او عارف به حدود ایمان و آگاه از حقایق و دقائق آن؟!
2 – امکان ندارد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در دین کوتاه بیاید و امتیاز دهد… اگر او درنیافت که آنچه انجام میدهد، امتیازدهی از دین است امّا اصحاب دریافتند که امتیازدهی است، در این صورت آنان به مقام نبوت شایستهترند!!
کار وقتی مشکلتر شد که وی پس از توضیح و تنبیه شدید هنوز هم بر موضع خود اصرار داشت…
3 – پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله صراحتاً به عمر گفت که فرمان خداوند متعال را اجرا میکند و اگر خلاف آن انجام دهد، عصیان حضرت حق کرده است، آنجا که به وی فرمود: هرگز در مقابل فرمان پروردگار عصیان نخواهم کرد.[6]
در متن دیگری: با فرمان خدا مخالفت نمیکنم و او هرگز مرا ضایع نمیکند.[7]
پس چرا همچنان اصرار دارد؟! آیا، العیاذ بالله، پیامبر صلّی الله علیه و آله را متهم میکند که به خداوند دروغ میبندد یا در فهم مراد خداوند از اوامر و نواهی، دچار اشتباه میشود؟!
شگفتتر اینکه نزد ابوبکر میرود و همین پرسشها را از او میپرسد. آیا پسر ابوقحافه، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله راستگوتر بود یا عارفتر؟!
4 – ممکن است برخی مردمان سادهلوح بودند که تحتتأثیر حمیّت و عصبیّت قرار میگرفتند و از شعارها متأثر شده ثبات فکری و عقیدتی خود را از دست میدادند و دچار شبهه و تردید میشدند. آنان در چنین روحیه حماسی معذورند و چنین اعتراضاتی از آنان بخشیده میشود. چون از نیت پاک و خالصی برخوردارند.
امّا آنجا که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله موضوع را تبیین و به صراحت به آنان یادآور میشود که متوجّه همه جهات هست و آنچه انجام میدهد، خواسته خداوند متعال از او است، در این صورت تداوم و استمرار اعتراض، حتّی از چنین کسانی هم قابل قبول نیست تا چه رسد از افراد با سابقه و زیرکی همچون عمر.
5 – رسواتر اینکه کار به جایی میرسد که آمادگی خود را برای رهبری جنبش ضدّ پیامبر صلّی الله علیه و آله اعلام میکنند که اگر صد نفر و به قولی چهل مرد بیابد، جنبشی به راه میاندازد![8]
6 – این جرئت و جسارت صحابه در قبال پیامبر صلّی الله علیه و آله چه معنا میدهد؟!
چرا آشوب و هیاهو، چرا سروصدا و غوغا؟!
چرا فریادهای خود را در مقابل پیامبر صلّی الله علیه و آله چنان به هوا بلند میکنند که با هم فریاد میزنند و دعوا میکنند؟!
چرا از خداوند و رسول پیشی میگیرند؟!
چرا وقتی پیامبر صلّی الله علیه و آله آنان را به سکوت و آرامش میخواند، نمیپذیرند؟
مگر خداوند نفرموده است:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم.[9]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در برابر خدا و پیامبرش [ در هیچ کاری] پیشی مجویید و از خدا پروا بدارید که خدا شنوای داناست.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون.[10]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن میگویید با او به صدای بلند سخن مگویید، مبادا بیآنکه بدانید کردههایتان تباه شود.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً .[11]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هر گاه در امری [دینی] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر و نیک فرجامتر است.
وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب.[12]
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.
پس چرا به فرمان حضرت گردن نمینهند و دست از اعتراض بر نمیدارند؟!
7 – اگر معترض را معذور داریم که حمیّتش به جوش آمده و عزّتش او را در پی خود کشید و وادار ساخت تا چنین موضع حماسی کوبندهای در مقابل تصمیم رسول خدا صلّی الله علیه و آله بگیرد امّا چگونه و چرا کسی را معذور داریم که آشکارا اعلام کرد در دین خود و نبوت پیامبر صلّی الله علیه و آله شک کرده است؟!
اگر واقعاً چنین شکی به وقوع پیوسته است حال چگونه مطمئن باشیم که یقین به وی بازگشته است؟! و در زمره مؤمنان یا مسلمانان وارد شده است؟!
اگر این یقین حاصل آمده است از کجا مطمئن باشیم که امور دیگری آن را نقض نکرده و دوباره مشکل به جای خو برنگشته است؟!
خصوصاً با این تصریح که شک وی در حدیبیه از وقتی مسلمان شده، نظیر نداشت. او خود میگفت:
هرگز در پیامبری محمّد شک نکردم جز در روز حدیبیه، چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پیروانی مییافتم که به سبب صلح از جرگه مسلمانان خارج میشدند، من نیز خارج میشدم.[13]
این سخن بسیار خطرناکی است؛ زیرا دلالت دارد که در طول زندگی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به دفعات فراوان دچار تردید در دین شده است…
شاید پس از حدیبیه هم این شک و تردیدها به سراغ آمده است امّا نمیدانیم آیا همه از وی زدوده شد یا همچنان باقی ماند؟! پاسخ این پرسش هم برای ما نامعلوم است که چرا از میان آن همه صحابی فقط وی به این سادگی دچار شک و تردید میشد؟! مگر اینکه گفته شود: دیگران هم دچار شک میشدند امّا شجاعت نداشتند به صراحت اظهار کنند.
همچنین نمیدانیم آیا شکست و تردیدهای وی فقط به دوره رسول خدا صلّی الله علیه و آله محدود میشد یا پس از رحلت آن حضرت هم تا زنده بود، سرانجام آن چه بود؟! چه تضمینی وجود دارد که این تردیدها تا پایان عمر با او نبوده است؟!
چگونه میتوان این مرد را با فردی مقایسه کرد که همچون کوه راسخ و استوار بود و چنان در کار دین و پروردگارش یقین و قطع داشت که میگفت:
لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقیناً[14]
و یا فرمود:
از وقتی حق را دیدم در آن تردید نکردم.[15]
همه آنچه از داد و فریاد و آشوب و غوغا، به وقوع پیوست و کارها را به فتنه کشاند، به ما کمک میکند که انگیزه حقیقی در بیعت رضوان را هر چه بهتر بفهمیم؛ چنان که گذشت، هنگامی که بیعت تجدید میشود که از دشمن داخلی بترسند نه از دشمن خارجی.
تداوم تردیدهای عمر
1 – شک عمر در نبوّت در طایف
عبدالرحمن بن سیابه و اجلح (هردو) از جابر بن عبدالله انصاری حدیث کنند که در آن روز که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در طایف با علی علیه السّلام خلوت کرد، عمر بن خطاب پیش آمده گفت: آیا با علی علیه السّلام به تنهایی راز گویی و با او خلوت می کنی و راز خود را به ما نگویی؟
فرمود: ای عمر؛ من با او راز نمیگفتم بلکه خدا رازگویی با او داشت. عمر رو گردانده و گفت: این سخن نیز مانند آن سخنی است که پیش از حدیبیه به ما گفتی که : لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنين.[16] (شما بدون شک، به خواست خدا با خاطری آسوده در مسجد الحرام در خواهید آمد.)
در صورتی که ما دیدیم که داخل مسجدالحرام نشدیم (و به واسطه آن صلحی که در حدیبیه انجام شد) مشرکین ما را از رفتن بدانجا جلوگیری کردند.
پیغمبر صلّی الله علیه و آله با آواز بلند به او فرمود: من که به شما نگفتم در همان سال داخل مسجدالحرام شوید.[17]
چند نکته:
1 – هنوز عمر قضیه حدیبیه را در دل دارد و آن را چونان موضوعی قابل مأخذ از رسول خدا صلّی الله علیه و آله میداند…، چنان که سایر او را با آن مقایسه میکند.
2 – در این کلام وی، اتهام پیامبر صلّی الله علیه و آله به دروغ و تدلیس بر ضدّ او و مسلمانان نهفته است!
3 – پاسخ پیامبر صلّی الله علیه و آله به عمر: «به شما نگفتم که در همان سال وارد مسجدالحرام میشوید…» برای نخستین بار نبود که به گوش پسر خطاب میرسید؛ زیرا این سخن را در حدیبیه هم به وی گفته بود.
4 – پیش از این، رسول خدا صلّی الله علیه و آله در عمره قضا، عمر را احضار کرد و به او تبیین نمود که وارد مکه شدهاند و آنچه در عمره قضا در جریان است، تصدیق خبری است که در حدیبیه به آنان داده بود که وارد مسجدالحرام میشوند.
2 – شک عمر در نبوّت در حجة الوداع
به نظر میرسد که تردیدهای عمر تا سال فتح مکه هم تداوم داشت و رسول خدا صلّی الله علیه و آله همچنان تلاش میکرد آن را از بین ببرد. ما نمیدانیم آیا از بین رفت یا همچنان در دل وی ماند؟!
روایت است که وقتی در فتح مکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله کلید کعبه را گرفت، فرمود:
عمر بن خطاب را برایم بخوانید. سپس فرمود: این همان چیزی است که به شما گفته بودم.[18]
بلکه باید گفت: تردیدهای عمر تا حجة الوداع هم تداوم داشت، چنان که گفتهاند:
پیامبر صلّی الله علیه و آله در حجة الوداع در عرفه ایستاد و فرمود:
ای عمر؛ این همان است که به شما گفتم؛ من رسول خدا هستم. به خدای یکتا قسم؛ در اسلام، فتحی عظیمتر از صلح حدیبیه نبود.[19]
آیا عمر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را تصدیق کرد؟! آیا از مواضع و تردیدهای قبلی خود دست برداشت؟!
پاسخ، منفی است.
عمر به درجهای از یقین رسیده بود امّا در جهت عکس. چرا که در بستر بیماری رسول اکرم صلّی الله علیه و آله علیه حضرت حکم کرد که هذیان میگوید یا درد بر او غالب آمده است یا درد او شدت گرفته است. هر سه این تعبیر در روایات آمده است و ما در بررسی حوادث سال یازدهم هجرت بدان خواهیم پرداخت.
امّا اگر به این روایت تمسّک جوییم که میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: او را چه شده است که هذیان میگویم، از وی بپرسید؛ شاید بتوان فهمید که هنوز هم بر شک خود باقی بود. خداوند یکتا از حقایق آگاه است.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج 5، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[1] . این قسمت در متن کتاب نیست و توسط گردآورنده اضافه شده است. ولی اصل این ماجرا در بقیه صفحات کتاب مذکور شده است.
[2]. نور الثقلین، 5/52؛ التفسیر الصافی، 5/35؛ تفسیر قمی، 2/312؛ بحارالانوار، 20/350.
[3]. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/93؛ از: سیره ابن هشام، 3/331؛ کنز العمّال، 10/316؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/634؛ سیره حلبی، 2/43؛ 3/22؛ الدر المنثور، 6/77؛ المغازی، 2/607- 609؛ رسالات نبویه، 177-178؛ مسند احمد، 4/325، 330؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 14/438،449؛ صحیح بخاری، 3/256؛ بحارالانوار، 20/335؛ 350؛ نیل الاوطار، 8/35، 47؛ جامع البیان، 9/118؛ البدایة و النهایه، 4/168؛ البرهان، 4/193؛ المصنّف، صنعانی، 5/339؛ زاد المعاد، 2/125؛ حیاة الصحابه، 1/131؛ مناقب آل ابی طالب، 1/204؛ تهذیب تاریخ دمشق، 7/135؛ صحیح مسلم، 3/1412؛ فتح الباری، 5/255؛ السنن الکبری، بیهقی، 9/222؛ الجامع الاحکام القرآن، 16/277؛ النص و الاجتهاد، 182؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/59؛ التاج الجامع للاصول، 4/227؛ دلائل النبوه، بیهقی، 1/249؛ 4/106.
[4]. منافقون:8.
[5]. الکافی، 5/63-64؛ وسائل الشیعه، 11/424؛ مشکاة الانوار، 430؛ الفصول المهمة فی تألیف الامه، 2/229؛ نور الثقلین، 5/336؛ بحارالانوار، 64/72؛ میزان الحکمه، 2/982.
[6]. ر. ک: المغازی، 2؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 8/515؛ کنز العمّال، 10/494؛ سبل الهدی و الرشاد، 5/52.
[7]. المسترشد، 538؛ بحارالانوار، 20/333؛ 30/561؛ مسند احمد، 4/325؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/59؛ زاد المسیر، 7/162؛ تفسیر القرآن العظیم، 4/211؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/280؛ البدایة و النهایه، 4/192؛ از: سیره ابن هشام، 3/782؛ عیون الاثر، 2/120؛ سیره ابن کثیر، 3/320.
[8]. ر. ک: بحارالانوار، 20/350؛ تفسیر قمی، 2/312؛ نور الثقلین، 5/52؛ التفسیر الصافی، 5/35.
[9]. حجرات: 1.
[10]. حجرات: 2.
[11]. نساء: 59.
[12]. حشر:7.
[13]. المسترشد، 535، 539؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/93؛ از: سیره ابن هشام، 3/331؛ کنز العمّال، 10/316؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/634؛ سیره حلبی، 3/22؛ د، 2/43؛ الدر المنثور، 6/77؛ المغازی، 2/607- 609؛ رسالات نبویه، 177- 178؛ مسند احمد، 4/325، 330؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، 14/438، 449؛ صحیح بخاری، 3/256؛ بحارالانوار، 20/335، 350؛ نیل الاوطار، 8/35، 47؛ جامع البیان، 9/118؛ البدایة و النهایه، 4/168؛ البرهان، 4/193؛ المصنّف، صنعانی، 5/339؛ زاد المعاد، 2/125؛ حیاة الصحابه، 1/131؛ مناقب آل ابی طالب، 1/204؛ تهذیب تاریخ دمشق، 7/135؛ صحیح مسلم، 3/1412؛ فتح الباری، 5/255؛ السنن الکبری، بیهقی، 9/222؛ الجامع الاحکام القرآن، 16/277؛ النص و الاجتهاد، 182؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/59؛ التاج الجامع للاصول، 4/227؛ دلائل النبوه، بیهقی، 1/249؛ 4/106.
[14]. اسعاف الراغبین، 108؛ فتح البیان، 4/5؛ الصواعق المحرقه، 77؛ ینابیع الموده، 65، 287؛ طبقات الشافعیه، 4/54؛ مطالب السؤل، 16؛ انموذج جلیل، 1/18؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/181؛ تفصیل النشأتین، 46، 62؛ المناقب، خوارزمی، 260؛ جواهر المطالب، فی مناقب الامام علی (علیه السّلام)، 2/50؛ مناقب آل ابی طالب، 1/317؛ مواقف الشیعه، 1/89.
[15]. ینابیع الموده، 1/83، 203؛ 3/450؛ خصائص الائمه (علیهم السّلام)، 107؛ الارشاد، 1/254؛ حلیة الابرار، 2/63؛ بحارالانوار،20/ 335؛ 29/562؛ 32/237، 336؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، 75؛ میزان الحکمه، 1/148؛ 2/1026، 1499؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/207، 211؛ 18/374؛ العدد القویه، 195.
[16]. فتح: 27.
[17]. الارشاد، 1/153؛ بحارالانوار، 21/169؛ اعلام الوری باعلام الهدی، 1/235.
[18]. سبل الهدی و الرشاد، 5/63؛ المسترشد، 540؛ بحارالانوار، 20/141؛ النص و الاجتهاد، 172؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 15/25.
[19]. سبل الهدی و الرشاد، 5/63.