بررسی روایات ذامّه 2
بررسی تنها روایت صحیح السند در مذمت زید و قیام او
این روایت، روایتی است که مرحوم کلینی[1] نقل میکند:
احول گويد: زيد بن على بن حسين عليهما السلام زمانى كه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، به من گفت اى ابا جعفر اگر از ما خانواده كسى نزد تو آيد (و ترا بيارى طلبد) چه جواب ميدهى، با او به جبهه جنگ ميروى؟ به او گفتم: اگر پدرت يا برادرت مرا بخواهند ميروم، زيد گفت: من ميخواهم به جنگ اين قوم بروم با من بيا، گفتم: نه قربانت گردم. به من گفت: جان خودت را بر من ترجيح ميدهى؟! گفتم: من يك نفرم [يك جان بيش ندارم] اگر در روى زمين امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد، نجات يافته و هر كس با تو آيد هلاك گشته و اگر براى خدا، امامى روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره كند با آنكه همراهيت كند برابرست.
زید به من گفت: اى ابا جعفر من با پدرم سر يك سفره مينشستم، او پاره گوشت چرب را برايم لقمه ميكرد و لقمه داغ را براى دلسوزى به من سرد ميكرد، او از گرمى آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است؟ از روش ديندارى بتو خبر داده و به من خبر نداده است؟!
عرض كردم قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى كرده، خبرت نداده است، زيرا ميترسيد كه تو نپذيرى و از آن جهت به دوزخ وارد شوی. ولى به من خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم از دوزخ رفتن، من باكى بر او نباشد [زيرا هر چه باشم فرزند او نيستم]
سپس باو گفتم: قربانت گردم، شما بهتريد يا پيغمبران؟ فرمود: پيغمبران، گفتم: يوسف به يعقوب ميگويد «داستان خوابت را ببرادرانت مگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند» او خوابش را نگفت و پنهان داشت كه برايش نيرنگى نريزند، همچنين پدر تو مطلب را از تو پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت.
زيد فرمود: اكنون كه چنين گوئى بدان كه مولايت[ امام صادق علیه السلام] در مدينه به من خبر داد كه: من كشته ميشوم و در كناسه كوفه بدار زده میشوم و خبر داد كه كتابى نزد اوست كه كشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است، احول گويد: من به حج رفتم و گفتگوى خودم را با زيد به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم، فرمود: تو كه راه پيش و پس و راست و چپ و زبر و زير را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم بردارد [ یعنی محکومش کردی] [2]
مفاد روایت
ظاهر روایت این است که مذمت قیام زید است.
بررسی سند روایت
مرحوم مجلسی در مرآة العقول، میفرماید: «موثق کالصحیح» [3]
بیان مرحوم خویی در مورد این روایت
این روایت، گرچه از نظر سند قوی است ولی زمانی حاکی از قدح زید است که خود روایت دلالت کند بر اینکه زید به امامت غیر از خودش اعتراف نداشته است. و اگر امامتی بود، امام زین العابدین علیه السلام به ایشان خبر میداد. و مومن الطاق هم مناظره کرده که امام هست ولی پدرت به جهت دلسوزی بر تو به تو خبر نداده است تا گمراه تر نشوی. [ اگر بخواهیم چنین برداشتی داشته باشیم] یقیناً فاسد است.
مومن طاق از فضلایی بود که عارف به مقام امامت و شؤون امامت بود. پس چگونه ممکن است که به امام سجاد نسبت دهد که خبر از امامت خود به زید – به جهت شفقت بر فرزندش در صورت عدم پذیرش – نداده است، آیا واقعاً اخفاء امامت از جهت شفقت جایز است؟ [پس باید کلام را توجیه کرد]
پس صحیح این است که روایت ناظر به این جریان نمیباشد. زید از مومن الطاق طلب همکاری کرد و اگر مومن الطاق خروج میکرد برای زید، تقویت بود. زید اینجا نتوانست، به او تصریح کند که از امام اجازه دارم چون رازی بین او و بین امام صادق بوده است و نباید کشف بشود. [در مسئله مختار هم، نظر من این است که خود امام پشت قضیه بودند. ولی موقعیت، اجازه ی تصریح نمیداده است]
بهرحال چون زید نتوانست، مسأله را صریحاً، بیان کند[ چه بسا برای حفظ جان امام، کسی نباید از این راز خبردار میشد، چون اگر حکومت میفهمید که قیام با دستور امام بوده است، جان حضرت به خطر میافتاد]
آن را به گونه ی دیگری بیان کرد. [ و این هم کنایه است که من تابع و مقلد و وظیفه شناسم. تو میدانی امام کیست، من نمیدانم؟ قطعاً پدرم گفته است. با اشاره میخواهد بگوید که جز در چارچوب تکلیفم، کاری نمیکنم.] مومن الطاق فاضل و عالم است و باید مطلب غیرمستقیم زید را متوجه شود، ولی نتوانست مطلب را با رموز بگیرد برای همین جواب دیگری داد. و منظورش این بود که بدون اجازه امام حق خروج نداری، زید بیان کرد که امام صادق سرنوشت قیام مرا گفته است و همین معلوم است که قیام من برای دنیا نیست، هر چند مومن الطاق، کنایه را متوجه نشد و مناظره را پیش امام برد.
پس احول به مراد زید پی نبرد و بعد به حج رفت و قصه دیدار خود را برای امام صادق بیان کرد، امام فرمود: که همه راهها را بر او بستی؛ این مطلبی که امام گفت، ذم زید نیست بلکه حسن بحث مومن الطاق است که زیر بار زید نرفتی و خودت را هم نجات دادی. زیرا، مومن الطاق که اذن خروج نداشته و اطلاعی هم از اذن زید نداشته است، پس به وظیفه اش عمل کرده است.
و محققاً از آنچه ما ذکر کردیم – بنا بر تعدادی از روایات- زید به امامت ائمه هدی، اعتراف داشته است. و نتیجه کلام این است که زید جلیل و ممدوح است و چیزی که دلالت بر انحراف و قدح او باشد نداریم.[4] [پس نظر مرحوم خوئی این است که هم زید و هم قیامش مورد تایید است]
نتیجه: همه روایاتی که مفادشان، مذمت قیام زید است یا مشکل سندی دارند و یا مشکل دلالی دارند.
تتمه بحث زيد شهيد
در جلسات قبل، روایاتی در مدح زید و تأیید قیام او، بیان کردیم اکنون روایت دیگری را هم، ذکر میکنیم.
بیان روایت
جریر بن حازم میگوید: پیامبر خدا را در خواب دیدم در حالیکه تکیه به چوب درختی داده بود که زید بر آن درخت، به دار آویخته بود. پیامبر به مردم میگفت: آیا با فرزندم، اینگونه رفتار میکنید؟[5]
بیان صاحب إستقصاء الاعتبار في شرح الإستبصار
محمد بن حسن بن شهيد ثانى، صاحب کتاب إستقصاء الاعتبار في شرح الإستبصار است. ایشان نوه ی شهید ثانی [ فرزند صاحب معالم] است. محمد بن حسن بن شهيد ثانى در باب طهارت، روایتی را از امام باقر علیه السلام نقل میکند و سپس در بررسی سندی روایت، بحثی را در باب زید شهید مطرح میکند.
محمد بن حسن بن شهيد ثانى میفرماید:
این روایت مشکل سندی ندارد مگر به جهت سليمان بن خالد، [مشکل سليمان بن خالد این است که در جبهه ی زید شهید شرکت کرده و زیر پرچم او بوده است، بنابراین قیام زید هم، مورد تأیید نیست.] که مگر بگوییم، از مشایخ معاصر ما [اشاره به منهج المقال دارد] در سليمان بن خالد توقف نکرده است. و احتمال اینکه سليمان بن خالد، غیر از همان ابن خالد أقطع باشد، بعید است و مرحوم شیخ، ایشان را در رجال امام کاظم بصورت مهمل، نقل کرده است. [نه توثیق و نه تضعیف]
صاحب کتاب إستقصاء الاعتبار في شرح الإستبصار، میفرماید: چیزی که به ذهن ما میرسد این است که خروج سلیمان به همراه زید، ضرری به اعتبارش نمیزند. زیرا بنا به روایات، خروج زید و قیام او، مخالف شرع نبوده است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: بر شما باد به تقوای الهی تا اینکه فرمود: و [براى توجیه کارتان ] نگوئيد: زيد خروج كرد [پس براى ما هم اين كار جايز است] زيرا زيد مرد دانشمند و راستگوئى بود و شما را به خويشتن دعوت نمي كرد، بلكه او شما را به رضای از آل محمد علیهم السلام، دعوت ميكرد. پس اگر [ زید] پيروز شده بود به يقين شما را به همان كسى كه بدو دعوت كرده بود مىرساند، و جز اين نبود كه او بر حكومتى شوريد كه كاملا آماده دفاع بود و مىخواست آن را در هم بكوبد. [علت شکست او این بود که با یک حکومت مقتدری طرف شد][6]
نوه شهید ثانی در ادامه کلام خویش میفرماید:
سند روایت کافی در ظاهر مشکلی ندارد و تنها مشکل سندی که وارد است، این است که علی بن ابراهیم نمیتواند از صفوان نقل روایت کند بلکه باید از پدرش، نقل نماید و اگر از پدر نقل نماید، روایت حسن است [روایت حسن است زیرا ابراهیم بن هاشم امامی و ممدوح است ولی توثیق خاص ندارد، هر چند ما کرارا، گفته ایم که ایشان فوق وثاقت است و اگر توثیق هم نشده باشد، ضرری نمیزند]
البته این روایت [حسن] به ظاهر، معارضی هم دارد و آن روایتی است که زید ادعای امامت کرده و یا اینکه به ذهنش خطور کرده است که او امام است، هر چند روایت حسنه با روایت صحیحه، قابل تعارض نمیباشد.
ما دو روایت را با هم جمع میکنیم. جمع روایت به این است که زید در ابتدای امر در ذهنش خطور کرد که شاید، خودم امام باشم [ او که معصوم نبود]، هر چند بلافاصله چنین شکی از او زائل شد و وقت خروج، او منزه از شک بود. [7]
نتیجه کلی: پس زید شهید هیچ مشکلی از نظر وثاقت و اعتبار ندارد و قیامش هم مشروع بوده است. چون قیامش طولی و برای احقاق حق بود و هدفش دنیا طلبی نبود.
[1] – کافی(جلد اول، بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة)،
[2] – عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا؛ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ؛ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ؛ قَالَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ «فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ «ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ بَلِ الْأَنْبِيَاءُ قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ » قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ؛ کلینی، كافي ؛ ج1 ؛ ص174
[3] – مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج2، ص: 277
[4] – خوئی، معجمرجالالحديث ج : 7 ص : 355
[5] – و منه: حدّثنا عليّ بن الحسين، قال: حدّثني الحسين بن محمد بن عفير قال: حدّثنا أبو حاتم الرازي، قال: حدّثنا عبد اللّه بن أبي بكر العتكي، عن جرير بن حازم، قال: رأيت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في المنام و هو متساند إلى خشبة زيد بن عليّ و هو مصلوب، و هو يقول للناس: «أ هكذا تفعلون بولدي؟». تهذیب الکمال، مزی، ج6،(مزی شاگرد ابن تیمیه ناصبی است) عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال ؛ ج19؛ ص371
[6] – «فقد روى الكليني في الروضة عن علي بن إبراهيم، عن صفوان بن يحيى، عن عيص بن القاسم، قال: سمعت أبا عبد اللَّه عليه السلام يقول: «عليكم بتقوى اللَّه» إلى أنّ قال: «و لا تقولوا خَرَجَ زيد، فإنّ زيداً كان عالماً و كان صدوقاً و لم يدعكم إلى نفسه إنّما دعاكم إلى الرضا من آل محمّد و لو ظهر لَوَفى بما دعاكم إليه، إنّما خرج إلى سلطان مجتمع لِيَنْقُضَهُ». کلینی، كافي ؛ ج8 ؛ ص264، ح 381
[7] – محمد بن حسن بن شهيد ثانى، إستقصاء الاعتبار في شرح الإستبصار، ج1، ص: 378