خوارزمی گوید:
پس از زهیر، نافع بن هلال- یا هلال بن نافع- به میدان رفت. وی به آنان تیر میافکند و تیرهایش خطا نمیرفت. دستانش را حنا زده بود. تیر میانداخت و میگفت:
تیر میافکنم، تیرهایی نشاندار، و هراس جان را سودی نمیبخشد. تیرهایی زهرآگین که زمین دشمن را آکنده سازد. آنقدر تیر افکند تا تیرهایش تمام شد. دست به قبضۀ شمشیر برد و در حالی که چنین رجز میخواند بر آنات تاخت:
منم آن جوان یمنی جملی؛ آیین من آیین حسین و علی است. اگر امروز کشته شوم آرزوی من است؛ این عقیدۀ من است و با عمل خود دیدار خواهم کرد.
قال الخوارزمیّ:
ثمّ خرج من بعده نافع بن هلال الجملیّ، و قیل هلال بن نافع، و جعل یرمیهم بالسّهام فلا یخطی، و کان خاضبا یده، و کان یرمی و یقول:
أرمی بها معلمة أفواقها و النّفس لا ینفعها إشفاقها
مسمومة یجری بها أخفاقها لتملأنّ أرضها رشاقها
فلم یزل یرمیهم یرمیهم حتّی فنیت سهامه، ثمّ ضرب إلی قائم سیفه فاستلّه و حمل و هو یقول:
أنا الغلام الیمنیّ الجملیّ دینی علی دین حسین و علیّ
إن أقتل الیوم فهذا أملی و ذاک رأیی و ألاقی عملی[1]
[1]– مقتل الخوارزمی 2: 20، ابصار العین: 88 مع اختلاف.