تعزيت حضرت سيّد الشّهدا، امام حسين علیه السلام[1]

بند1

ماه محرّم آمد و دل، نوحه برگرفت

گردون پير، شيوهي ماتم ز سر گرفت

 

اي عيش! همّتي كه دگر لشكر ملال

از نيمحمله، كشور دل، سربهسر گرفت

 

اي صبر! «الوداع» كه غم از ميان خلق

رسم شكيب و شيوهي آرام برگرفت

 

با خويشتن، قرار عزاي حسين داد

گردون چو از قدوم محرّم، خبر گرفت

 

رَخت كبود از شب نيلي، قبا ستاد

خاك سيه ز گلخنِ داغِ جگر گرفت

 

روحالامين به ياد لب تشنهي حسين

آهي كشيد و خرمن افلاك درگرفت

 

بالا گرفت آتش و از بيم سوختن

خود هم به هر دو دست، سر بال و پر گرفت

 

چندان گريست، عقل نخستين كه آفتاب

صد لُجّه آب از نمِ مژگانِ تر گرفت

 

بر ناقه چون سوار شدند اهل بيت او

خورشيد، دست شرم به پيش نظر گرفت

 

ارواح انبيا هم از اين غم، معاف نيست

دست ملال، دامن خيرالبشر گرفت

 

آه! اين عزاي كيست؟ كه صاحبعزا، خداست

گويا كه ماتم خلف صدق مرتضاست

 

بند2

سرو ز پا فتادهي باغ جنان، حسين

شاخ گل شكفته ز باد خزان، حسين

 

لبتشنه ماهياي كه زبانش ز قحط آب

مانند شعله بود به تابه، دهان، حسين

 

پژمرده گلبني كه لب غنچه، تر نكرد

از جويبار حسرت آخر زمان، حسين

 

آن لالهي غريب كه در جانِ خسته داشت

چون گل هزار چاك به تيغ و سنان، حسين

 

سوداگر بلا كه به بازار كربلا

بالاي هم نهاد متاع زيان، حسين

 

آن شهسوارِ دشتِ امامت كه تاختي

چون آفتاب يكتنه بر دشمنان، حسين

 

آن تشنهي فراتِ مروّتِ كه ساختي

اخگر، عقيقوارش رطب اللّسان، حسين

 

آن مالكِ بهشت كه اِقطاع مرحمت

زير نگين اوست، جهان در جهان، حسين

 

آن موجهي محيطِ شهادت كه ميتپد

در فتنهخيز حادثه، سيمابسان، حسين

 

تا اين ستم نكرد دلِ خلقِ روزگار

ظاهر نگشت حوصلهي حلم كردگار

 

بند3

آه! از دمي كه فتنهي حرب، آشكار شد

شرم از ميان بيادبان بر كنار شد

 

آه! از دمي كه در غم لبتشنگي، حسين

صبر آنقَدَر نمود كه بياختيار شد

 

آه! از دمي كه شاه شهيدان ز قحط آب

محتاج رشحهي مژهي اشكبار شد

 

آه! از دمي كه حلق شهيدان ز تشنگي

راضي به خنجر ستم آبدار شد

 

آه! از دمي كه نقد پيمبر چو آفتاب

بيكس به سوي معركهي كارزار شد

 

آه! از دمي كه غرقه به خون، اسب ذوالجناح

تنها به سوي خيمهي آن شهسوار شد

 

آه! از دمي كه در حرم از خصم نابكار

فرياد نوحه بر فلك بيمدار شد

 

بر گِل فتاده بود، تن كشتگان كه خاك

گلگل ز خون آل علي، لالهزار شد

 

از ضربتي كه خصم بر او بيدريغ زد

ارواح قدسيان به فلك، دلفگار شد

 

بر نيزه، خونچكان، سر آن دلنواز شد

يا غنچهاي به شاخ گلي، سرفراز شد

 

بند4

آب بقا كه در ظلمات است، جاي او

باشد سياهپوش، هنوز از براي او

 

اين جُرم چون نتيجهي هستي است، ميكشد

از خلق كائنات، ندامت، خداي او

 

لبتشنه جان سپرد به خاك، آن كه تا ابد

در چشم آب، سرمه شود خاك پاي او

 

انديشه سر به جيب تفكّر فروبَرَد

هر جا كه بگْذرد سخن از خونبهاي او

 

روزي كه منتقم كشد از خصمش، انتقام

دانسته، دير شام شود در جزاي او

 

اين ماتم كسي است كه خورشيد ميزند

تيغ شعاع بر سر و رو، در عزاي او

 

اين ماتم كسي است كه گردون بريده است

نعلي به سينه از مه نو از براي او

 

اين ماتم كسي است كه صبحِ سفيدكار

يك سينه است و صد دم سرد از براي او

 

اين ماتم كسي است كه جبريل ميكند

شيون بسان مويهگران، در سراي او

 

اين ماتم كسي است كه فردا نميدهد

جامي به دست تشنهلبان، بيرضاي او

 

اين ماتم كسي است كه هر لحظه ميكنند

خيل فرشته، هستي خود را فداي او

 

اين ماتم كسي است كه هستي به او خوش است

نايد به كار، كون و مكان، بيبقاي او

 

بعد از حسين، گو همه عالم، خراب شو

درياي نيلگون فلك، گو سراب شو

 

بند5

با قاتلش، به روز قيامت چه ميكنند؟

با آن سپندِ آتشِ حسرت چه ميكنند؟

 

دوزخ، جزاي يك سر مويش نميدهد

آزار او، به دوزخ محنت چه ميكنند؟

 

گر سوختن، سزاي چنين بيمروّتي است

با ديگران به روز قيامت چه ميكنند؟

 

چون نيست در برابر جُرمش، عقوبتي

با او به گونهگونه عقوبت چه ميكنند؟

 

انديشه در تلافي اين جُرم، عاجز است

تا صاحبان بازوي قدرت چه ميكنند

 

فردا كه ابر لطف ببارد به دوستان

آن راندگان كوثر رحمت چه ميكنند؟

 

روزي كه انتقام كشد، قهر ايزدي

دامنزنانِ آتشِ غيرت چه ميكنند؟

 

فردوس چون صلا به نكومحضران زند

آوارگان كوي مروّت چه ميكنند؟

 

فردا ميان نيك و بد ار فرق نيستي

دوزخ چه كار آيد و جنّت چه ميكنند؟

 

صد حشر چون به پرسش او، شام ميشود

در ماجراي اهل ندامت چه ميكنند؟

 

با قاتلش به حشر، كسي روسياه نيست

شرك ابد به جنب گناهش، گناه نيست

 

بند6

ايّام درهم است از اين ماجرا هنوز

دارد به ياد، واقعهي كربلا هنوز

 

دارد از اين معامله روح نبي، ملال

در ماتمند، سلسلهي انبيا هنوز

 

چون گل نشد شكفته، لب لعل مصطفي

چون غنچه درهم است، دل مرتضي هنوز

 

خاك لحد ز گريهي زهرا، همان گِل است

خون ميچكد ز ديدهي خيرالنّسا هنوز

 

چرخ كبود، جامهي نيليش در بر است

بيرون نيامده است فلك، زين عزا هنوز

 

در ماتم حسين و شهيدان كربلاست

خاكي كه ميكند به سر خود، صبا هنوز

 

ابري كه مرتفع شده از خون اهل بيت

بارد سر بريده به خاك از هوا هنوز

 

گيسو ز هم شكافت، شب قدر و شانه را

كوتاه كرد دست ز زلفِ دوتا هنوز

 

در ظلمت است، معتكف از شرمِ روي او

بنْگر سياهپوشي آب بقا هنوز

 

بيگانگي بمانْد ميان دل و نشاط

خاطر نميشود به طرب، آشنا هنوز

 

رفت آن كه ذوق خنده به لب، آشنا شود

يا دلشكستهاي به طرب، آشنا شود

 

بند7

يادآور، اي فلك! كه كه را خوار كردهاي

آزارِ كه براي كه بسيار كردهاي

 

حلقي كه بوسهگاه نبي بود، روز و شب

از خنجر عدوش، دلافگار كردهاي

 

آن تن كه ميگداخت ز آمد شدِ نسيم

در دشت كربلاش، سنانبار كردهاي

 

آن سر كه بود بالش او زانوي رسول

بر نيزهي ستيزه، نگونسار كردهاي

 

آن رخ كه بار بود بر او سايهي نگاه

آماجگاه ناوك پيكار كردهاي

 

آزار اهل بيت كه شغل مدام توست

دشوار نيست بر تو كه صد بار كردهاي

 

خاكت به سر! كه گيسوي آن نور ديده را

خاك سياه بر سر هر تار كردهاي

 

مرغي كه بود، بام حرم، آشيانهاش

در دامِ كينِ خصم، گرفتار كردهاي

 

ترسم صبا به گوش نجف گويد، آنچه تو

با خاندان حيدر كرّار كردهاي

 

كاري است بس شگرف نيايد ز ديگري

بر خويشتن ببال كه اين كار كردهاي

 

جز تو، ستم به آل پيمبر كسي نكرد

خواري به نور ديدهي حيدر كسي نكرد

 

بند8

ماهيِ گرمِ تابهي ميدان كربلا

سروِ نديده آبِ گلستان كربلا

 

بر گلبن حيات، شِكرخندهاي نزد

نشكفته ريخت، غنچهي بستان كربلا

 

آن لالهي غريب كه از خونِ خود شكفت

در سنگلاخِ جورِ بيابان كربلا

 

فردا غذاي آتش كين گردد آن كه ريخت

خون جگر به كاسهي مهمان كربلا

 

سر در كنار خنجر و پهلو به خاك گرم

سلطانِ چار بالشِ ايوان كربلا

 

نقد حيات بُرد و ز بازاريان ظلم

جنس زيان خريد به دكّان كربلا

 

آن گل كه از حديقهي روحانيان شكفت

پژمرده شد به چاكِ گريبان كربلا

 

از چشم دهر با همه سنگيندلي، هنوز

خون ميچكد به خاك غريبان كربلا

 

كردند ديو و دد پي فرماندهي برون

انگشتري ز دست سليمان كربلا

 

از جويبار چشم شهيدان ز خون دل

گلها شكفت و ريخت به دامان كربلا

 

چشم بهشت همچو گل صبح شد سفيد

در انتظار روي شهيدان كربلا

 

قصد حسين بر سر دنيا كند كسي؟

در يك دو روزه زندگي، اينها كند كسي؟

 

بند9

اي صبح! كز جگر، دم سردي كشيدهاي

در ماتم حسين، گريبان دريدهاي

 

اي مهر! اگر تو نيز عزادار نيستي

تيغ شعاع از چه سراپا كشيدهاي؟

 

گردون تو نيز ماتميِ اين مصيبتي

بر سينه، نعل از مه تابان بريدهاي

 

اي غنچه! ياد ميدهد از تنگيِ دلت

چون ماه نو، لبي كه به دندان گزيدهاي

 

اي گل! كه جوش ميزندت خون ز راه گوش

از مقتل حسين، حديثي شنيدهاي

 

خون ميچكد، نسيم! ز دامان تو، مگر

بر كشتگان كوي شهادت وزيدهاي؟

 

اي لاله! زيبدت كفن سرخرو به بر

گويا كه از مزار شهيدان دميدهاي

 

اي لعل آتشين! دل سنگ از تو داغ شد

گويا ز كنج چشم مصيبت چكيدهاي[2]


[1]. ديوان حكيم شفايي اصفهاني، ص 8 ـ 223 (97 بيت).

[2]. از اين بند، همين مقدار ثبت و ضبط است و بيت پاياني نيز ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *