افتاده بر زمين، تن سلطان كربلا[1]

بيغسل و بيكفن به بيابان كربلا

 

خلق جهان تمام بر احوال او گريست

شاداب شد ز اشك، گلستان كربلا

 

بس نخلهي اميد وَ سرو صنوبري

از پا فكندهاند ز بستان كربلا

 

از ضربت عمود جفا در كنار نهر

شقّ القمر شد آن مه تابان كربلا

 

خاتم ربود اهرمنش، پس چرا بريد

انگشت روحبخش سليمان كربلا؟

 

شاداب، وحش و طير ز نهر فرات و خضر

ناخورده آبِ چشمهي حَيوان كربلا

 

مهماننوازي آمده از حضرت رسول

كشتند كوفيان همه مهمان كربلا

 

در نينوا چو كشتي آل علي شكست

شد موج خون چو كوه ز توفان كربلا

 

زآن بادِ فتنهاي كه زد آتش به خيمهگاه

خاموش گشته شمع شبستان كربلا

 

چون آتش از حريم تو اي شه! بلند شد

بر آتش غم تو «بنايي» سپند شد

 

***

 

آمد چو شاه دين به بيابان كربلا[2]

كردند منع آب ز مهمان كربلا

 

شد كشتي نجات دو عالم غريق خون

برخاست موج فتنه ز توفان كربلا

 

لبتشنه شد شهيد؛ چرا خاتمش ربود

اهريمني ز دست سليمان كربلا؟

 

در زير چتر زر، پسر سعد بيحيا

سبط رسول خفته به دامان كربلا

 

با يكهزار و نهصد و پنجاه زخم تن

افتاده روي عرصهي ميدان كربلا

 

شد عندليب گلشن زهرا ز نوك تير

خاموش در ميان گلستان كربلا

 

چون سرنگون به روي زمين از سمند شد

از جنّ و انس، ناله و افغان بلند شد


منابع: نغمههای پیروزی، دیوان بنایی یزدی، گلستان راز، به عيّوق مي‌رسد

[1]. ديوان بنايي يزدي، ص 111؛ اين شعر، بند چهارم تركيب‌بند (12 بند) اوست و 10 بيت دارد.

[2]. گلستان راز، ص 133؛ اين شعر، بند دوم از تركيب‌بند (14 بند) اوست و 7 بيت دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *