(1)
شهی دارم كه بر در از ملایك، پاسبان دارد
هزاران عیسی گردون، غلام آستان دارد
رخ خورشید و مه پوشانْد انوار رخش، یارب!
جمالش مظهر حق است و نور حق، عیان دارد
ذخیره از برای امّتان در روز رستاخیز
هزاران گوهر یكتا و صد گنج نهان دارد
نه تنها محرم كوی شهادت گشت شاه عشق
به كوی عشق، هفتاد و دو تن قربانیان[1] دارد
فدایی همچو مسلم، جعفر [و] عون است و عبدالله
سپهدار سپاهی همچو عبّاس جوان دارد
چو اصغر غنچهی نشكفته اندر گلشن ایمان
چو اكبر سروی اندر روضهی باغ جنان دارد
خمیده گشته قدّ شاه از ناكامی اكبر
ز داغ قاسم ناشاد، چشمی خونفشان دارد
ز كینه آب را بستند بر روی حریم شاه
دلی غرقه به خون از خولی و شمر و سنان دارد
فلك زد آتشی با دست دشمن بر خیام شه
هزاران غصّه از بییاری خرگاهیان دارد
نه تنها سر به نی بنهاده از بهر رضای دوست
تنی پامال از سمّ ستور دشمنان دارد
شده انوار رویش، رهنمای رهروان عشق
به نوك نیزه بر فرق اسیران، سایبان دارد
دوای دردمند امّتان اندر صف محشر
بسان سید سجّاد، زار و ناتوان دارد
نهاده سر به طشت زر به مهمانخانهی دشمن
به جای آب بر لب، جای چوب خیزران دارد
چه لایق هست «فرخنده» نماید مدح آن شه را؟
چو خلّاق جهان، شاه شهیدان مدحخوان دارد
(2)
«ای دیده! خون ببار كه ماه محرّم است»[2]
اندوه، حملهور شد و ایّام ماتم است
خرگه زده شهنشه یثرب به كربلا
آشوب حشر گشت عیان، اوّل غم است[3]
آن شاه كمسپاه و علمدار بیپناه
از دودمان مفخر اولاد آدم است
این شیر بیشهی اسدالله غالب است
خود زادهی صدیقهی كبرای افخم است
آن بادهنوش جام الست است از ازل
سرباز راه خالق یكتای اعظم است
آن یكّهتاز عرصهی خونخوار كربلاست
بهر وصال دوست در این حال، خرّم است
این شبه مصطفی است به میدان كارزار
كارش چو زلف خویش، پریشان و درهم است
این مظهر خداست كه گردیده جلوهگر
نور جمال اوست كه تا عرش اعظم است
این پیكرِ شریفِ دو صدچاكِ بیكفن
نور دو دیدگان رسول مكرّم است
بانوی «بانوان سراپردهی عفاف»[4]
چون بدر، سر برهنه [و] سرو قدش خم است
بنگر شها! به حالت «فرخنده»ی حزین
از فُرقت رخ تو غمش بر سر غم است
[1]. تطابق صفت و موصوف (از نظر مفرد و جمع بودن) در قدیم استفاده میشده است.
[2]. این مصراع، مطلع ترکیببند عاشوراییِ «سروش اصفهانی» است:
ای دیده! خون ببار که ماه محرّم است
نزد خدای، دیدهی گریان، مکرّم است
[3]. شادی به آخر آمده و اوّل غم است.
[4]. وامی از «نیّر تبریزی»:
سرگشته بانوان سراپردهی عفاف
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه