اي از وجود، علّتِ غائيِّ كاينات!

وي از وقار، باعثِ تمكينِ ممكنات!

در حلّ و عقدِ عالمِ امكان، كه راست دست؟

اي آن‌كه نيست، غيرِ تو، حلاّلِ مشكلات

ذات تو، در صفات، منزّه بُوَد ز عيب

چون ذات حق كه آمده، مسلوب از صفات

تو قائمي به ذاتِ خداوندِ بي‌زوال

ما قائميم، جمله همه مر تو را به ذات

آيد قَدَر به امر تو، ممنونِ مرحمت

گردد قضا، به حكم تو، مشمولِ التفات

در اوجِ همّتِ تو، سپهر است بر‌قرار

در زيرِ منّتِ تو، زمين است با ثبات

جدّت به سروري است، به ما ختمُ الانبيا

بابت به مهتري است، به ما واليُ الوُلات

مقصودِ امتزاجي و منظورِ ازدواج

حق را از اين عناصر و آبا و امّهات

لطف تو هست، مُرده‌ي معدوم را وجود

قهر تو هست، زنده‌ي جاويد را ممات

بر دفتر تو تا كه شهادت، رقم زدند

دادند بر شفاعتشان ـ لا‌جَرَم ـ برات

تو در لب فرات و فراتت به لب، دريغ!

ما را ز سر، به حسرت آن بگذرد فرات

خشكيده لب، چگونه پسنديده‌ات؟ كه بود

لعل تو روح‌بخش و لبت چشمه‌ي حيات

خود مُحدِث زمين و زماني، چه گويمت؟

رو داده در زمين، به زمانت، چه حادثات

خود موجبِ حياتِ خلايق، به عالمي

در عالمت ز خلق، چسان قطع شد حيات؟

خود كشتيِ نجاتِ جهاني، چه خوانم؟ اينْك

كس در جهان نداد، از آن ورطه‌ات، نجات

جز راه حق، نبود تو را در نظر رهي

خصم از چه بست بر رُخَت، از كين، ره جهات؟

بفْروز و برفراز، قد و رخ، چو سرو و گل

بر‌بند و بر‌گشا، كمر و دست بر غُزات[1]،

تا ز انتقام، از دمِ شمشيرِ صفدري

كامِ حياتشان، بچشد شربتِ وفات

شاها! كمينه «غافل»، اگر از رهِ طلب

بر حضرتِ تو آورَد اشعارِ پُر‌نكات،

عذرش پذير، آن‌كه بُوَد، شعر و شاعري

موقوف بر حصولِ عناياتِ وافيات

آن را كه نيست، مُهر قبول تو در عمل

آيد سياه‌نامه، چون خامه از دوات

و‌آن را كه هست، چشمِ خطاپوشِ تو، قبول

مُستَحسَن است، گر چه بُوَد، جمله تُرّهات[2]

 

با يك جهان، خطا همه خواهيم، روز حشر

عفوِ غفور از تو، اَيا «شافعُ العُصات»!


[1]. ج غازي؛ جنگ‌جوها.

[2]. ج ترّهه؛ سخن‌هاي بيهوده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *