هلال خونين[1]
دوش ديدم هلال ماه محرّم
شد نمايان ميان ابر سياهي
گفتم اين پرچم غم است و مصيبت
وآن سياهي ز جور چرخ، سپاهي
ما پي رؤيت هلال و ز گردون
ژاله ميشد فرو بسان ستاره
كربلا شد عيان برابر انظار
ديدهها اشكبار و گرم نظاره
خاطراتي ز پيش چشم دل من
ميگذشتند يك به يك كه به ناگاه
يادم آمد كه بوده است چه ماهي
در بني هاشم و چه ديده در اين ماه
يادم آمد ز شهر كوفه كه زينب
چون نظر ميكند به جانب بالا
بدر كامل عيان ببيند و گويد:
«يا هِلالاً لَمَا اسْتَتَمَّ كَمالا»
ماه، چون ماه گريه باشد و زاري
اي سرايندگان! به گرد هم آييد
چون «نگارنده» نغمههاي جهانسوز
در ميان جهانيان بسراييد
[1]. مجموعه آثار عبدالعلی نگارنده، ص 114.