photo_2017-09-10_10-42-24

درياي خون[1]

چون پيشواي عشق قدم در ميان نهاد

ميسوخت ز آتشي كه نهان داشت در نهاد

 

آن شمع جمع بود كه بر پاي عهد خويش

تا آن دقيقه و دم آخر بايستاد

 

پيوسته بود باد مخالف ز هر طرف

امّا نشد خموش ز طوفان و تندباد

 

تنها در آن ميانه پراكنده ميشدند

آن مردمان سستتر از تودهي رَماد[2]

 

آن سستمردمي كه دل زرپرستشان

بيم از يزيد داشته و زادهي زياد

 

زين رو حسين مانْد و همان محرمان راز

اصحاب خاص، اهل صفا، جوهر وِداد[3]

 

از پير سالخورده رسد تا به خردسال

تا طفل شيرخوار در آغوش مرگ، شاد

 

شاديكنان چو عاشقِ آمادهي وصال

يا همچو زاهدي كه پسانداز كرده زاد

 

آن وجد و آن نشاط كه ديدند از «بُرير»

در آن شبي كه داشت ز پي، تيرهبامداد،

 

آن جنگ «عابس» و زره افكندنش كه بود

با دوست، عشقبازي و با دشمنان، جهاد،

 

آن سينهها كه تير بلا را سپر شدند

از پاي تا درآمده، خفتند در مِهاد[4]،

 

وآن آخرين مراحل عشقي كه روزگار

ديده است از حسين، كجا ميرود ز ياد؟

 

با آن همه جراحت و سوز و عطش هنوز

هر لحظه چهره بيشتر از پيشتر گشاد

 

كشتي شكسته داشت به درياي خون ولي

سرشار بود و شاد كه ميرفت بر مراد

 

زين رو به سجده رفت و خدا را سپاس گفت

از صدر زين، دمي كه به روي زمين فتاد

 

عهد الست را همه لبّيك گفتهاند

تنها حسين بود كه با سر جواب داد

 

هر كس گريست در غم آن پيشواي عشق

چون درگذشت، همچو «نگارنده»، شاد باد!


[1]. مجموعه آثار عبدالعلی نگارنده، ص 92.

[2]. خاكستر، آن چه پس از سوختن چيزي باقي مي‌ماند.

[3]. (نيز به فتح و ضم واو) دوست داشتن، محبّت، مودّت.

[4]. بستر، گهواره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *