يك. كفر در قرآن

منشأ كفر از ديدگاه قرآن، يا علل روانشناختى دارد يا دلايل معرفتشناختى. در روايتى از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است: «هر چيزى كه به انكار و نفى منجر شود، كفر است».[1]آيات قرآن، نيز دلالت بر اين حقيقت دارد كه: «كافران يقين ندارند»[2] و «از عقل، برهان و تعقّل پيروى نمىكنند».[3] بعضى از آيات، عامل اصلى كفر كافران را «جهل و نادانى آنان» تلقى مىكند[4]و دستهاى از آيات، منشأ انكار آنها را «شك»[5] مىداند. برخى از آيات نيز  كافران را گروهى مىداند كه «از ظن و گمان» پيروى مىكنند؛[6] اما مهمترين علل روان شناختى انكار كافران تكبّر، خودبزرگبينى و غرور برشمرده شده است.[7]

از ديدگاه قرآن، كافران علاوه بر آنكه از برهان و دليل پيروى نمىكنند؛ براى اثبات مدعاى خود نيز دليل و برهانى نمىآورند.[8]

گفتنى است در قرآن واژه «كفر» به معناى «فسق» نيز آمده است؛[9] چنان كه انكار در مقام عمل هم گاهى كفر خوانده شده است.[10] به اعتقاد علامه طباطبايى: از ديدگاه قرآن، منشأ اصلى كفر كافران، انكار معاد است كه لازمه آن، انكار نبوت، وحى و دين است.[11] براساس آيات قرآن، كفر از جمله اوصافى است كه شدت و ضعف مىپذيرد و براى هر مرتبه آن، اثر خاصى وجود دارد.[12]

امام صادق (علیهالسلام) در روايتى جالب و خواندنى «كفر» را از ديدگاه قرآن بر پنج وجه مىداند:

1 – كفر و نفى؛ اين كفر عبارت است از نفى و انكار ربوبيت. اين گروه ـ كه معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى ـ از گمان پيروى مىكنند و خداوند متعال، انذار اين دسته را بىفايده دانسته است.[13]

2 – انكار با معرفت؛ اين كفر عبارت است از انكار منكر، در حالى كه به حق و حقيقت، معرفت و علم دارد. آيات ذيل به اين كفر اشاره دارد:

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا…» ؛[14] «و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند» و « … وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ»؛[15] «و از ديرباز [در انتظارش ]بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مىجستند، ولى همين كه آنچه [كه اوصافش] را مىشناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بركافران باد».

3 – كفر و انكار نعمتهاى خداوند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِيٌّ كَرِيمٌ»؛[16] «[سليمان گفت: ]اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مىكنم و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هر كس ناسپاسى [و كفران نعمت ]كند، بىگمان پروردگارم بىنياز و كريم است».

4 – ترك اوامر خداوند متعال: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هولاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُومِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ…»[17] ؛ «و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را نريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس [به اين پيمان ]اقرار كرديد و خود گواهيد؛ [ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مىكشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مىرانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يكديگر  كمك مىكنيد و اگر به اسارت پيش شما آيند، به [دادن ]فديه، آنان را آزاد مىكنيد با آنكه [نه تنها كشتن؛ بلكه ]بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پارهاى از كتاب (تورات) ايمان مىآوريد و به پارهاى كفر مىورزيد؟» كفر اينها بدين جهت بود كه اوامر خداوند متعال را ترك كردند.

5 – برائت جستن: «كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُومِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ»[18]«به شما كفر مىورزيم [و از شما برائت مىجوييم ]و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد».

گفتنى است كه كفر در قرآن، به يك معنا نيامده است. براى افزايش اطلاعات شما در اين باره، توجّه به نكات ذيل سودمند است:

يكم. در قرآن كريم از هدايتناپذيرى كافران از تعابيرى چون: «ختم»،[19]«طبع»،[20] «صرف»،[21]«غلاف»،[22]«رين»،[23] «قفل»،[24] «تقليب»،[25]«قساوت»[26] و «مرض»[27] استفاده شده است.

دوم. به اعتقاد علامه طباطبايى، بعيد نيست مقصود از «الذين كفروا» در استعمال قرآنى، سران كفار قريش در آغاز بعثت باشد؛ مگر آنكه قرينهاى برخلاف اقامه شود؛ زيرا در برخى از موارد ـ كه از عدم فايده انذار كردن و انذار  نكردن كافران سخن به ميان آمده است ـ اگر بر همه كافران صادق باشد، باب هدايت غيرمسلمانان بسته مىشود و اين برخلاف حكمت نزول قرآن و ظواهر آيات شريفه است.[28]

سوم. از ديدگاه قرآن، كافران با نابود ساختن سرمايه فطرت، توفيق ايمان را از دست دادهاند.[29]

چهارم. كافران بر اثر جهل مركب، خود را اهل حق مىپنداشتند؛ اما قرآن كريم آنان را غرق شده در گردابهاى خطا دانسته است.[30] كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه، آن را آبى مىپندارد تا چون بدان رسد، آن را چيزى نيابد.[31]

پنجم. در روايات معصومان (علیهمالسلام)، غفلت، شك، شبهه و گناه از اركان كفر شمارش شده است.[32] همچنين به اين حقيقت اشاره شده كه كافران، اگر هنگام جهل توقف و تأمل مىكردند، انكار نكرده، كافر و گمراه نمىگشتند.[33]

نتيجه آنكه كفر در قرآن، به معانى متعدد آمده كه يك معناى آن انكار خداوند متعال و آموزههاى الهى است. ريشه اين انكار هم در ناحيه «معرفت شناختى» است ـ كه به جهل، شك و ظن اشاره شد ـ و هم در ساحت روانشناختى است كه مهمترين آن تكبّر و غرور تلقى گشته است.

 

دو. شرك در قرآن

به فرموده امام صادق (علیهالسلام)، كفر مقدم بر شرك است؛ زيرا «كفر» به غير خدا نمىخواند؛ ولى «شرك» به غير خداوند مىخواند.[34]

در يك برآيند كلى از ديدگاه قرآن، شرك به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسيم مىشود. امّا به يك نظر دقيق و ظريف، شرك اخلاقى نيز به شرك اعتقادى بر مىگردد. از مجموع آيات قرآن، مىتوان نكات برجسته ذيل را در اين باره برشمرد:

1 – شركورزى، نشانه بى خردى است.[35]

2 – پندار وجودِ همانند براى خدا، برخاسته از جهل و نادانى است؛ چه اينكه براى خدا شريك و همانند پنداشتن، با علم و انديشه صحيح ناسازگار است.[36] از اين رو، از نظر قرآن ريشه شرك، «ندانستن» است و مشركان مردمى جاهل و ناداناند.[37]

3 – شرك علمپذير نيست؛ يعنى، شرك معلوم واقع نمىشود، چون معدوم بالذات است و چيزى كه معدوم بالذات است، متعلّق علم قرار نمىگيرد؛ زيرا علم يك امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمىگيرد. خداوند متعال در سوره لقمان آيه 15 مىفرمايد: «اگر پدر و مادر اصرار ورزيدند كه شما به چيزى كه علم نداريد شرك بورزيد، از آنان اطاعت نكنيد».[38]

4 – در بعضى از آيات، «شك» نيز منشأ شرك دانسته شده است.[39]

5 – پارهاى از آيات، نشانگر اين حقيقت است كه مشركان، در جهل مركب  فرو رفتهاند؛ يعنى، در عين اينكه جاهلاند، خود را عالم به حقيقت مىپندارند.[40]

6 – بر اساس بعضى از تفاسير، سه نوع جهل دست به دست يكديگر داده و سرچشمه شرك و بت پرستى مىگردد:

الف . جهل نسبت به خداوند و اينكه نمىتواند هيچگونه همتا، شبيه و مانند داشته باشد.

ب . جهل انسان به مقام خويش كه برتر از همه مخلوقات الهى است.

ج . جهل به جهان طبيعت و بىارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان.[41]

7 – قرآن مجيد، دو انگيزه براى گرايش به شرك را مهم تلقى مىكند:

الف . تصور دور بودن خالق از مخلوق؛ خداوند متعال براى ردّ اين انگيزه، آيات متعددى نازل فرموده است.[42]

ب . تفويض تدبير جهان به خدايان كوچكتر كه براى ردّ آن، آياتى نازل شده است.[43]

8 – مشركان علاوه بر آنكه در شرك خود از برهان، تعقّل و دليل سود نمىجويند، برهانى بر مدعاى خود نيز اقامه نمىكنند.[44]

9 – از ديدگاه قرآن، شرك ظلمى عظيم است؛[45] زيرا با شرك مهمترين حق و عدل (عدل توحيدى) از ميان مىرود.

10 – گاهى آيات قرآن، مشركان را همسو و همسان با كافران تلقى كرده  است.[46]

11 – علاوه بر انگيزه و دلايل معرفت شناختى، عوامل روانشناختى نيز در شرك مشركان مطرح است؛ عواملى چون حسادت،[47] گناه،[48] دشمنى با خداوند، پيامبر و دين[49] و … .

12 – بر اساس آيات قرآن، «توحيد» شجره طوبايى است كه برگها و شاخههاى آن، اخلاق، عبادات و طاعت است؛ ولى «شرك» شجره خبيثهاى است كه ريشه در جهنم دارد[50]و همواره آتش به بار مىآورد و تمام شاخههاى آن، معصيت و تمام برگهاى آن گناه است. اين شجره خبيثه، از جهنم سر بر مىآورد و ميوه آن اخلاق رذيله و كارهاى ناپسند است. از همين رو گفتهاند: ممكن نيست كسى گناه كند؛ در حالى كه توحيدش، توحيد ناب و خالص است؛ چنانكه ممكن نيست كسى مطيع خدا باشد، در حالى كه مشرك است. در روايات آمده است: «زناكار زنا نمىكند، در حالى كه مؤمن است و سارق دزدى نمىكند، در حالى كه مؤمن است».[51]

13 – از ديدگاه آيات، روى آوردن به مظاهر شرك، زمينه ساز غفلت از ياد خدا و ترك نماز است[52] و شرك به خداوند، آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مىسازد.[53]

14 – از يك ديدگاه، شرك در آيات قرآن، دو نوع است: شرك در طاعت و شرك در عبادت. شرك در عبادت آن است كه انسان، غير خداوند را عبادت كند و شرك در طاعت، شركى است كه آدمى از غير خداوند ـ مثلاً شيطان ـ اطاعت و فرمانهاى او را اجرا كند. آيه «وَ ما يُومِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[54] ناظر به شرك در طاعت است؛ يعنى، برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مىكنند، ولى اوامر شيطان را به كار مىبندند.[55]

 

مراتب شرك:

شرك داراى مراتب است: قول به تعدد خدايان «شرك ظاهرى» است؛ ولى مخفىتر از آن شرك اهل كتاب است كه به قرآن و نبوت خاصه ايمان نياوردهاند. مخفىتر از اين، شرك كسى است كه به رغم ايمان به خدا و قبول توحيد، به اسباب و وسايط آن، نگاهى استقلالى دارد. از اين رو به جاى آنكه به مسبّب الاسباب توجّه كند و به غير خداوند، ديدى واسطهاى و غير مستقل داشته باشد؛ براى آنها نوعى استقلال قائل است و در امور خود به آنها تكيه مىكند.[56] به هر روى بايد توجّه كرد كه شرك خفى با ايمان قابل جمع است.[57]

 

سه. نفاق در قرآن

در اين خصوص، نكات فراوانى در قرآن آمده است كه طرح تفصيلى آن ممكن نيست و در اينجا تنها به ذكر چند نكته اساسى، بسنده مىشود:

1 – از ديدگاه قرآن «نفاق» اظهار ايمان و پوشاندن كفر است؛ يعنى، منافقان شهادت ظاهرى مىدهند، ولى در باطن منكرند.[58]

2 – از ديدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است.[59]

3 – در بعضى از آيات، به ترديد و دودلى منافقان نيز اشاره شده است.[60]

4 – شك نيز يكى از عوامل روى آوردن به نفاق است.[61]

5 – از ديدگاه قرآن، سرّ امتناع منافقان از ايمان به خدا و پيامبر (صلیاللهعلیهوآله)آن است كه معيار شناخت آنان در جهانبينى، حس و ماده است. از اين رو، ايمان به غيب و امور نامحسوس را باورى سفيهانه مىدانند و همانند كافران، وحى را افسانه مىپندارند.[62] منافقان بر اساس شناخت حسى و جهانبينى مادى خويش، مهاجران و انصار را ـ كه به مبدأ و معاد و رسالت پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) مؤمن بودند ـ بىخرد مىدانستند و كارهاى آنان را سفيهانه و در مقابل آنان، خود را روشنفكر تلقى مىكردند.[63]

6 – خاستگاه شك و ريب منافقان نيز قلب و دل بيمار آنان، دانسته شده است.[64]

7- بر اساس ديدگاه برخى از مفسران، نفاق مصداقى از شرك است؛ زيرا تا اصل شرك در نهان كسى پديد نيايد، فتنه نفاق از او سر نمىزند؛ چنانكه عمل منافقانه، زمينه شدت شرك را نيز فراهم مىآورد. از همين رو، گفته مىشود: «ريا  ـ كه اصل آن نفاق است ـ درختى است كه جز شرك ميوه ديگرى ندارد»[65]

8 – قرآن كريم، همانطور كه درباره كافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد،[66] درباره منافقان نيز سخن از غوطهور شدن در گرداب طغيان و كوردلى دارد؛[67] زيرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، «وهم» ميدان دار صحنه ادراكى نفس مىشود و مجارى ادراك صحيح را مىبندد. چنين انسانى هرگز به انديشه صحيح راه نيافته، انديشههاى باطل، صحنه نفس او را آكنده مىسازد و او در طغيان اين انديشههاى واهى، با كوردلى حركت مىكند.[68]

9 – از ديدگاه بعضى از آيات قرآن، منافقان در برخى از احكام با كافران شريكاند؛ مثلاً سقوط در آتش قهر خدا، هم به منافقان نسبت داده شده و هم به كافران.[69]

10 –  پارهاى از آيات، بيانگر اين حقيقت است كه منافقان در بعضى احكام با مشركان شريكاند؛ مانند حرمان از غفران الهى. قرآن درباره مشركان مىفرمايد: «خداوند آنان را مشمول غفران خود نمىسازد».[70] اين عدم شمول «غفران الهى» را نسبت به منافقان نيز مطرح كرده، مىفرمايد: «براى آنان يكسان است: چه بر ايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى؛ خدا هرگز بر ايشان نخواهد بخشود».[71]

آن منافق، مشك بر تن مىنهد

روح را در قعر گلخن مىنهد

بر زبان، نام حق و در جان او

گندها از فكر بىايمان او

ذكر با او همچو سبزه گلخنست

بر سر مبرز گلست و سوسنست

آن نبات آنجا يقين عاريست

جاى آن گل مجلسست و عشرتست[72]

در برخى از آيات قرآن، منافقان از كافران بدتر تلقى شدهاند.[73] سرّ اين حقيقت از ديدگاه آيت للّه جوادى آملى آن است كه: «اولاً، منافقان از كافران و مشركان زيانبارتراند. ثانيا، منافقان هر چند مانند كافران در درون منكر دينند؛ ولى اهل كتمان، دروغ، خدعه و استهزا نيز هستند. كسى كه كفرش، كفر محض است، ديگر به اين پليدىهاى نفسانى مبتلا نيست؛ ولى كفر منافق آميخته با اين بدىها است».[74]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[1] – ميزانالحكمه، ج 8، ص 399، ح 17391.

[2] – طور 52، آيه 36.

[3] – الميزان، ج 15، ص 222.

[4] – توبه 9، آيه 97؛ اعراف (7)، آيه 138؛ احقاف (46)، آيه 23.

[5] – ابراهيم 14، آيه 10.

[6] – بقره 2، آيه 78.

[7] – نگا: اعراف 7، آيه 77 ـ الميزان، ج 17، ص 402.

[8] – مؤمنون 23، آيه 117.

[9] – آل عمران 3، آيه 97؛ الميزان، ج 2، ص 202.

[10] – نحل 16 آيه 13؛ الميزان، ج 12، ص 315 و 316.

[11] – الميزان، ج 15، ص 187.

[12] – نساء 4، آيه 138؛ مائده (5)، آيه 64 و 68؛ تفسير تسنيم، ج 2، ص 222.

[13] – بقره 2، آيه 78.

[14] – نمل 27، آيه 14.

[15] – بقره 2، آيه 89.

[16] – نمل 27، آيه 40 و نيز نگا: ابراهيم (14)، آيه 7؛ بقره (2)، آيه 152.

[17] – بقره 2، آيه 84 و 85.

[18] – ممتحنه 60، آيه 4؛ همچنين نگا: ابراهيم (14)، آيه 22؛ عنكبوت (29)، آيه 25.

[19] – بقره 2، آيه 7.

[20] – نحل 16، آيه 108.

[21] – توبه 9، آيه 127.

[22] – بقره 2، آيه 88.

[23] – متففين 83، آيه 14.

[24] – محمد 47، آيه 24.

[25] – انعام6، آيه 110.

[26] – بقره 2، آيه 74.

[27]– بقره 2، آيه 10.

[28] – الميزان، ج 1، ص 52.

[29] – انعام 6، آيه 12.

[30] – بقره 2، آيه 81.

[31] – نور 24، آيه 39.

[32] – ميزانالحكمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404.

[33] – همان، ج 2، ص 153، ح 2813 ـ 2814.

[34] – همان، ج 8، ص 399، ح 17394.

[35] – بقره 2، آيه 170.

[36] – بقره 2، آيه 22.

[37] – روم 20، آيات 30 ـ 32؛ يوسف (12)، آيه 39 و 40؛ بقره (2)، آيه 118 و 113.

[38] – نگا: عبداللّه جوادىآملى، تفسير موضوعى قرآن، ج 4، ص 138و139.

[39] – نمل 27، آيه 66؛ هود (11)، آيه 62 و 110.

[40] – يس 36، آيات 6 و 9 و 10؛ روم (30)، آيه 59.

[41] – نگا: پيام قرآن، ج اوّل، صص 86 ـ 87.

[42] – نگا: ق 50، آيه 16؛ زمر (39)، آيه 36؛ غافر (40)، آيه 60؛ آل عمران (3)، آيه 29.

[43] – نگا: اعراف 7، آيه 54؛ يونس (10)، آيه 31 و 32.

[44] – مؤمنون 23، آيه 117.

[45] – لقمان 31، آيه 13.

[46] – توبه 9، آيه 30 و الميزان، ج 4، ص 371.

[47] – نساء 4، آيه 54.

[48] – آل عمران 3، آيه 112.

[49] – مدثر 73، آيات 11 ـ 25.

[50] – صافات 37، آيه 64 و 65.

[51] – بحارالانوار، ج 66، ص 63، ح 7 و 8 و ص 67، ح 17، كافى، ج 2، ص 32، ح 1؛ نگا: جوادى آملى، عبداللّه، تفسير موضوعى قرآن، ج 7، ص 384.

[52] – مائده 5، آيه 91.

[53] – بقره 2، آيه 113.

[54] – يوسف 12، آيه 106.

[55] – نگا: الميزان، ج 11، ص 280.

[56] – نگا: همان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371.

[57] – همان، ج 11، ص 276.

[58] – منافقون 63، آيات 1 ـ 3؛ آل عمران (3)، آيه 167 و الميزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278.

[59] – توبه 9، آيه 97.

[60] – نساء 4، آيه 143 و الميزان، ج 5، صص 116 ـ 117.

[61] – ص 38، آيه 8؛ ابراهيم (14)، آيه 9.

[62]– نحل 16، آيه 22.

[63] – تفسير تسنيم، ج 2، ص 278.

[64] – توبه 9، آيه 45؛ تفسير تسنيم، ج 2، ص 137؛ الميزان، ج 5، ص 118.

[65] – تفسير تسنيم، ج 2، ص 262.

[66] – بقره 2، آيه 81.

[67] – بقره 2، آيه 15.

[68] – نگا: تفسير تسنيم، ج 2، ص 291.

[69] – نساء 4، آيه 140.

[70] – توبه 9، آيه 113؛ نساء (4)، آيه 116.

[71]– منافقون 63، آيه 6.

[72]–  مثنوى، دفتر دوم، ابيات 268 ـ 271.

[73] – نساء 4، آيه 145.

[74] – تفسير تسنيم، ج 2، صص 246 ـ 250.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *