هر چند اين موضوع اختصاصى به عزل رهبرى و مجلس خبرگان ندارد؛ بلكه در هر موردى كه دو قدرت وجود داشته باشد كه هر يك بتواند ديگرى را بركنار كند، نيز اين پرسش مطرح است. براى مثال در كشورهايى كه رئيسجمهور حق انحلال مجلس را دارد؛ اين سئوال مطرح مىشود كه اگر رئيسجمهور مجلس را منحل كند و در همان زمان مجلس نيز رئيسجمهور را از قدرت بركنار كند، چاره چيست و تصميم كدام يك مقدم است؟ اما اين اشكال درباره ولىفقيه و مجلس خبرگان وارد نيست؛ زيرا علىرغم نادر بودن اين فرض، اگر زمانى چنين اتفاقى بيفتد، براساس قانون اساسى تصميم مجلس خبرگان، فصلالخطاب خواهد بود؛ چنان كه در اصل يكصد و يازدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مجلس خبرگان قانونا حق عزل و بركنارى رهبرى را دارد. از طرف ديگر چنين اختيارى قانوناً براى رهبرى در نظر گرفته نشده است.[1] بنابراين قول و تصميم مجلس خبرگان، قانوناً حجّت و ملاك عمل است. از نظر انديشه و تئورى نيز در فرض وقوع چنين مسئلهاى، قول خبرگان رهبرى مقدم است؛ زيرا هر چند ولايت فقيه واجد شرايط، ثبوتاً و در عالم واقع منبعث از كشف و شناسايى خبرگان نيست؛ ولى از نظر اثباتى، ولايت چنين فقيهى و وجوب و لزوم اطاعت از او، بر كشف خبرگان ـ كه واسطه در تشخيص مردماند ـ معتبر است. بنابراين به مجرّد اينكه خبرگان رهبرى، رأى به فقدان صلاحيت رهبر داد، ديگر چنين فردى اثباتاً «ولايت» ندارد و فرمان او مبنى بر انحلال مجلس خبرگان، فاقد اعتبار است.[2] و اين مطلب يكى از افتخارات نظام حكومت ولايى است، كه عزل و نصب حاكم شرعى از سوى خداست و حاكميّت او بر تقوا استوار است.[3]

 

 

پی نوشت ها


[1] – ر.ك: آيهاللّه جوادى آملى، ولايت فقيه، ولايت، فقاهت وعدالت، نشر اسرا، 1378، ص 845.

[2] – ولايت فقيه و جمهورى اسلامى، حميدرضا شاكرين و عليرضا محمدى، قم: نشر معارف، 1383، صص 282ـ 280.

[3] – پرسشها و پاسخها، آيهاللّه مصباح يزدى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *