«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلِّي اللََّهُ عَلَي سَيِّدِنَا سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَيِّدِنَا أَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَي أَهْلِ بَيْتِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلََامُ عَلَي جَمِيعِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَةِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».
مقصود از وحدانیّت العدد بودن خدا
هفتهی گذشته عرض کردم در این دعا پیچیدگیهایی از معارف الهیّه وجود دارد و یک قدری از آن را هم برای شما عرض کردم. حتماً حضور ذهن دارید. امّا یکی از آنها که خیلی پیچیده است تا حدّی انسان باید درست دقّت بکند، اینجا است که البتّه برای شما گفتم؛ «لَكَ- يَا إِلَهِي- وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ»[1] که این را تفسیر کردند؛ همانطور که دیدید خطبههایی از امیر المؤمنین علیه السّلام را آوردیم و فشار کار فقط این است که خداوند احدی الذّات و احدی المعنی است و حالا اینجا چه معنا میدهد؟ خیلی دانشمندان را به خود مشغول ساخته است. یک وجوهی را گفتند، اهل نظر یک وجهی را خیلی پسندیدند. گفتند: مقصود این است: «أرَادَ بِوحدانيِّةِ العَدد: جَهةَ وَحدةَ الكَثَراتِ و َأحديَّةِ جَمعِهَا»[2] میگوید: اراده کرده است به وحدانیّت عدد جهت وحدت کثرات و احدیّت جمع کثرات را… حالا این باشد، دومی بهتر است. «وَ قِيلَ: مَعنَاهُ: أنَّهُ لَا كَثرةَ فِيك» میگوید: خدایا در تو کثرتی نیست، «وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ»[3]، «أي: لَا جُزءَ لَكَ وَ لَا صِفةَ لَكَ يَزيدان عَلى ذاتك»[4] نه جزئی داری، نه صفتی داری که اضافه بر ذات تو بشود. پس معنای آن این است که کثرتی در تو نیست و جزئی نداری که بر تو اضافه بشود؛ پس وحدانیّت العدد هستی، یعنی احدی الذّات هستی. بنابراین «وَ هُوَ أنسَبُ المَعاني المَذكُورةَ بِالمَقام». و امّا بعدی آن یک چیز دیگری میآید که إنشاءالله دقّت میفرمایید که ما این را تمام بکنیم، إنشاءالله اگر زنده بودم هفتهی آینده دعای دیگری داریم که مستقلاً خواهیم خواند دعای بیست و نهم است. حالا این دعا چون این پیچیدگیها را داشت ادامه دادم. بعداً به خدا عرض میکند.
معنای قدرت صمد خداوند
«وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»[5] خدایا تو مالک قدرت صمد هستی. دقّت بفرمایید اینجا خیلی دقیق است. صمد از اسمای خدا است که إنشاءالله اینجا توضیح خواهیم داد امّا اینجا به معنای اسم خدا نیامده است، صفت قدرت شده است. میگوید: «لَكَ- يَا إِلَهِي- وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ» خدایا تو مالک قدرت صمد هستی. خوب صمد یعنی چه؟ قدرت صمد: «القُدرةِ الَّتی رجوع الخلق إلیها قدرتی است که رجوع خلق به آن قدرت است. بنابراین اینجا اسم خدا نیست، این را دقّت بفرمایید اینجا بر قدرت صفت شده است. حالا چطور رحیم اسم خدا است، امّا یک وقت هم میگوییم: فلانی آدم رحیمی است. یک صفت برای شخصی میشود. کریم اسم خدا است، یک وقتی صفت برای یک شخصی میشود. میگوییم: فلان شخص، آدم کریمی است. اینجا بر قدرت صفت شده است که حالا إنشاءالله خواهیم گفت. اینها را دقّت بفرمایید چند تا چیز هم از ملّا صدرا برای شما یادداشت کردم، آوردم، آنها هم شنیدنی است، زیبا است.
سه صفت مخصوص به خدا در کلام امام سجّاد علیه السّلام
پس سه چیز را میگوید: خدایا برای تو است. مخصوص تو است. یکی وحدانیّة العدد است که یعنی هیچ کثرتی در تو نیست، تو احدی الذّات، احدی المعنی هستی. «وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ» و تو مالک قدرتی است که خلق به آن رجوع میکند. «وَ فَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ» تو دارندهی فضیلت حول و قوّه هستی. حول یعنی چه؟ میگویند: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این را در نظر داشته باشید، بعضیها این را درست متوجّه نمیشوند. روایات ما یک جا است: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» مثلاً این برای برگرداندن چشمهای بد. خدایی ناکرده حالا فرزند خود را بردی… بعضیها دیدید میگویند: آقازاده است، تعجب میکند. شما قدر خود را بدانید، اهل فضل هستید، آدمهای عوام انسان را بیچاره میکنند. میگوید: آقا زاده است؟ دختر خانم شما است؟ داغ او را نبینی. این بسیار جملهی زشتی است. این در تهران، در پایتخت شیعی مرسوم شده است، فوق العاده بد است. آقا ما که فارسی را از شما یاد گرفتیم، شما چرا اینطور حرف میزنید؟ بگویید: خدا او را حفظ بکند. اوّل یک داغ مجسّم میکنی، او را ناراحت میکنی. خود مجسّم کردن این داغ خیلی خطا است. اوّل داغ او را مجسّم میکنی، بعد او را دعا میکنی، با داغ او چه کار داری؟ بگو: خدا او را حفظ بکند. بعضیها بد نظر هستند، آنها را دیدید سه بار بگویید: «ماشاءالله لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» دیگر حول هم ندارد. بعضی از جاها داریم: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» این یک بحث دیگری است. خلاصه این بحث حول و قوّه است. میگویند: ما به حول و قوّهی خدا داریم این کار را میکنیم. معنای این را اینجا بدانیم.
از قول امام سجّاد علیه السّلام. «وَ فَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ» فضیلتِ… «الحُول: القُدرَةُ عَلى التَّصَرُّف»[6] تو این فضیلت را داری که قدرت بر تصرّف داری و تو قوّت داری. پس قوّت میشود نیرو. حول هم میشود قدرت بر تصرّف. «وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ»[7] خدایا تو صاحب درجهی علوّ و رفعت هستی. اینها در مورد عزّ و جلال پروردگار به کار میرود، این را إنشاءالله خواهیم گفت؛ یعنی نمیخواهد بگوید: خدا نعوذبالله از لحاظ مالی و جسمی بالا است؛ نه، خدا از نظر معنوی درجهی بلندی دارد، یعنی شأن خدا بالا است. امّا «وَ مَنْ سِوَاكَ» ما در اوّلین دعا گفتیم از مخلوق چیزی نمیخواهیم، اگر بخواهیم سفاهت است. مخلوقی که محتاج است، ما از آن چه بخواهیم، همهی اینها را گفتیم. البتّه در گذشته هم خدمت شما گفتیم که آنجا اگر مخلوق را ابزار خدا بدانی و توکّل شما قوی باشد، آن عیبی ندارد، اینها را قبلاً توضیح دادیم. این برای این است که نعوذبالله خدا را فراموش بکنیم، از مخلوق بخواهیم.
«وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِهِ» خیلی عجیب است. خدایا غیر تو مرحوم است در تمام عمرش. یعنی چه مرحوم است؟ یعنی عاجز است، مستحق رحمت است. اصلاً باید دل به حال او بسوزد. به این سر و صدایی که بشر دارد، نگاه نکنید. بشر محتاج به رحمت است و در تمام عمر خود محتاج به رحمت است، محتاج به دستگیری است. اگر نظر خدا نباشد که او نمیتواند لحظهای زنده باشد. گفت: (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها) یکی پیدا شد گفت: نه اگر بخواهد نازی بکند. ناز بکند که هیچ چیزی. «مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ» بعد میفرماید: «مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ» اینها را بعضی از مفسّرین قائل هستند که تأکید است، یعنی یک معنا است در دو جمله قرار دارد. مغلوب است بر امر خود، یعنی امر همان شأن و حال فعلی او است؛ هر چه که است، این الآن مغلوب او است. الآن بنده جاهل هستم و مغلوب جهل خود هستم. خود خدا بخواهد یک دری باز بکند. «مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ مَقْهُورٌ» مقهور بر آن شأن خود است، بر امر خود.
مختلف الحالات بودن بشر
حالا این بشر این است: «مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ» بشر مختلف الحالات است. یک وقت یک کسی میآید دختر از او میخواهد؛ میگوید: مگر از روی جنازهی من رد بشوید. من دختر میدهم؟ همین آدم را شب بیایند با او حرف بزنند، اینطور نکن، تند نرو، قضیه این است این است، فردا صبح میگوید: خیلی خوب، باشد بیاید. پس چه شد؟ یک وقت دیدی که غضب کرد، یک وقت دیدی نرم شد. یک وقت دیدی فقیر است، یک وقت دیدی غنی است، یک وقت پیر است، یک وقت جوان است. «مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ مُتَنَقِّلٌ فِي الصِّفَاتِ» متنقّل، یعنی مدام از این صفت به آن صفت، از این حالت به آن حالت منتقل میشود. قبلاً جوان بوده است؛ حالا یکی میگوید: تو هم که پیر شدی. خوب شدم که شدم. او جوان است، آن یکی پیر میشود. خلاصه دنیا است که «مُتَنَقِّلٌ فِي الصِّفَاتِ».
امّا پروردگار دیگر اینطور نیست، پروردگار «فَتَعَالَيْتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ» خدایا بالاتر از این هستی که شبیهی داشته باشی، اصلاً مثلی داشته باشی. «وَ تَكَبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ» و بزرگتر از آن هستی که شبیه و مثل داشته باشی. «فَسُبْحَانَكَ» پروردگارا تو منزّه هستی، مقدّس هستی از تمام این نقایص. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» معبودی جز تو نیست. این سند را یک مقداری برای شما بخواهیم که إنشاءالله از ملّا صدرا هم یک چیزی آوردم، برای شما بگویم.
همینطور که بنده در آنجا گفتم میگوید: «وَ الصَّمَدُ بِالخَفض»[8] خفض به معنای جرّ است. بعضی وقتها نحویّون به جر، خفض میگویند. مثلاً شما نگاه بکنید در آیهی شریفهی «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ»[9] چرا اینطور شده است؟ موسی قوم خود را برگزید. همهی قوم را که بر نمیگزینند. قسمی را بر میگزینند. گزینش این است که انسان وارد یک تعداد آدم بشود، بخشی را برگزیند. ولی منصوب هم است. «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ» نحویّون میگویند: منصوب به نزع خافض. یعنی این اوّل «مِن» داشته است. خافض یعنی جر دهنده. هر وقت ما جر دهنده را از سر کسی برداریم، آن را نصب میدهیم. جر میگوییم: خوش آمدی. حالا که دیگر چیز هستی، ما دیگر خیلی هم منّت تو را نمیکشیم. عوض آن فتحه میگذاریم، نصب میگذاریم. پس «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ» در اصل «وَ اختارَ مِن قَومَهُ» بوده است. آن خافض را مرخص کردیم که «مِن» باشد، به جای آن نصب گذاشتیم. «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ» «أی مِن قومه» یا در سورهی مبارکهی طه میفرماید:.. ما اینها را دست کم نگیریم، ما به اینها دقّت بکنیم. شوخی نیست حضرت موسی علیه السّلام عصا را میآورد میاندازد، اژدها میشود؛ بعد میگوید: «فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى»[10] عصا اژدها شد. سعی هم میکند، به سرعت هم این طرف و آن طرف میرود. حضرت موسی علیه السّلام چه کار بکند. امّا از بالا ندا آمد: «خُذْها وَ لا تَخَفْ»[11] این را بگیر نترس. درست است چوب دستی شما است، این عصای شما است امّا «سَنُعيدُها سيرَتَهَا الْأُولى» چرا «سيرَتَهَا» شده است. نصب دادند؟ میگویند: منصوب به نزغ خافض است. یعنی این اوّل آنجا «إلی» داشته است: «سنعیدها إلی سیرتها الاولی» ما آن را به شکل سابق آن برمیگردانیم، «إلی» افتاده است. إلی خافض بوده است و به جای آن نصب آمده است. خفض یعنی نصب. «وَ الصَّمَدُ بِالخَفض نَعتُ للقُدرَة»[12] آنجا میگوید: خدایا تو صاحب «وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ»[13] عرض کردم آنجا استثنائاً نام خدا نیست. آنجا صفت قدرت است. اینجا میآید توضیح میدهد بعد میآید: «وَ اختَلَفت أقَوالُ العُلَماء فِي مَعنى الصَّمَد»[14].
معنای کلمهی صمد در کلام ائمّه علیهم السّلام
حالا خیلی حرفها زده شده است امّا الآن اینها را گوش بدهید چیزهای شنیدنی است. میفرماید: یکی به امام باقر علیه السّلام عرض کرد: «جُعِلتُ فِداك مَا الصَّمَد؟» صمد چیست؟ اوّلاً به شما بگویم یک روایت داریم -حالا آن اینجا نیست، یک جای دیگر است. قبل از اینکه روایات اینجا را بخوانم آن را برای شما بگویم- که امام باقر سلام الله علیه فرمود: اگر بخواهم تمام علوم را از کلمهی صمد استخراج بکنم، میتوانم. خیلی عجیب است این کلمه اینقدر عظمت دارد. حالا به امام باقر علیه السّلام عرض میکند: آقا فدای شما بشوم «مَا الصَّمَد؟ قال: السيّد المُصمود إليهِ فِي القَليلِ وَ الكَثير» صمد یعنی آقایی که مردم از او انتظار دارند، در کم و زیاد امید به او دارند. برای خدا اصلاً کم و زیاد نیست. خدا هر چه را که بخواهی، اگر صلاح باشد میدهد. «وَ عَنهُ عَليه السَّلام» باز از حضرت باقر علیه السّلام که «قال: الصَّمَد: السََيِّدُ المُطاع» آقایی که از او اطاعت میشود. «الَّذي لَيسَ فُوقَهُ آمِرٌ وَ نَاهي» صمد کسی است که، آقایی است که بالاتر از او امر کننده و نهی کننده نیست. «وَ عَنهُ عليه السّلام» باز از حضرت باقر علیه السّلام… آقا صمد یعنی چه؟ «قَال: سُئِلَ عَليّ بن الحسين زين العابدين عليه السّلام عَنِ الصَّمَد» این مجهول آمده است. حضرت باقر علیه السّلام میگوید: از پدرم پرسیده شد، سؤال شد از معنای صمد. «فقال» امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «الصَّمد، الَّذي لَا شَريكَ لَه» صمد کسی است که شریک ندارد. این یکی از معانی آن است. «وَ لَا يؤدُهُ حِفظُ شَيءٍ» حفظ شیئی هم او را خسته نمیکند. شما دیدید که خدا زمین و آسمان را حفظ میکند. نعوذبالله خسته هم نمیشود. چرا خسته شود؟ خستگی برای جسم است، برای نقص است، برای خدا نیست. «وَ لَا يَعزُبُ عَنهُ شَيء» هیچ چیزی هم از او مخفی نمیشود. باز امام باقر علیه السّلام فرموده است: محمّد بن حنفیه پسر امیر المؤمنین علیه السّلام، او هم میگفت: -او هم مرد عالمی بوده است، پسر امیر المؤمنین علیه السّلام محمّد حنفیه، محمّد بن علی او هم میگفته- که صمد کسی است که قائم به نفس است، غنی از غیر است و صمد متعالی از کون و فساد است و صمد کسی است که به تغایر وصف نمیشود. یعنی صمد عوض نمیشود، یک روز اینطور بشود و یک روز طور دیگر بشود. «وَ عَنِ الصَّادِق عليه السّلام: هُوَ الَّذي يَغلِبَ وَ لَا يُغلَب» صمد کسی است که غلبه میکند ولی مغلوب نمیشود. صمد «الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»[15] از امام سجّاد علیه السّلام است. «اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»[16] در نماز میگوییم، در واقع تفسیر صمد را در آن سوره میگوییم. یعنی خدا تفسیر صمد را آنجا به ما یاد داده است -یکی از تفاسیر صمد را-«اللَّهُ الصَّمَدُ» به دنبال آن میگوید: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» پس بنابراین این هم تفسیر میکند.
اشکال کلینی به جوف داشتن و نداشتن پروردگار
«عَالِمُ الغِيب وَ الشَّهَادة الكَبيرُ المُتَعال» حالا به اینجا میآییم: «وَ رَوى رَئيسُ المُحدِّثين» رئیس محدّثین یعنی شیخ صدوق رضوان الله علیه «فِي كِتابِ التُّوحيد بِسندِ صَحيح» از محمّد بن مسلم نقل میکند، از امام صادق علیه السّلام این بسیار زیبا است. «بِسندِ صَحيحٍ … عَن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: قلت له» محمّد بن مسلم میگوید: به آقا امام صادق علیه السّلام عرض کردم: «مَا الصَّمَد؟ قَال: الَّذي لَيسَ بَمُجَوَّف» اینها را دقّت بکنید. صمد کسی است که جوف ندارد. خیلی عجیب است. بعضیها میگویند: قل هو الله شناسنامهی خدا است. قول هو الله خیلی سورهی بزرگی است. یعنی اگر کسی این را با اخلاص بخواند، خیلی درجات پیدا میکند. این دیگر به دست ما افتاده است، دست من افتاد، دیگر این قل هو الله را میخوانم. «وَ بِسَندِهِ أيضاً» با این سند از معصوم نقل شده است که گفت: «الصَّمَد الَّذي لَا جُوفَ لَه» صمد کسی است که جوف ندارد. اینجا یک مطلب نقل میکند میگوید: «وَ أنكَرَ ثِقةُ الإسلَام» به یاد داشته باشید ثقة الاسلام به کلینی گفته میشود. کلینی خیلی مرد بزرگی بوده است، الآن من نمیتوانم برای شما بگویم، از موضوع خارج میشویم. ثقة الاسلام در اصطلاح سابق به کسی میگفتند که 30 هزار حدیث را با سند آن حفظ باشد. حجة الاسلام به کسی میگفتند که 120 هزار با سند را حفظ باشد. ولی امروز این القاب هیچ حساب و کتاب دارد. ثقة الاسلام را روی پاکت یک آدم متوسّطی بنویسی، ناراحت میشود. مثلاً یک چیز دیگر بیاید بنویسی. روی کتاب شیخ کلینی مینویسند: ثقة الاسلام، أبی جعفر الکلینی خیلی این مرد بزرگی بوده است. کسی به کتاب کافی عالم باشد، مواردی از کتاب کافی نشان میدهد این آدم همهی علمها را داشته است. هر وقت بگویند: رئیس محدّثین، مقصود شیخ صدوق رضوان الله علیه است که واقعاً اسم با مسمّایی است. هر وقت بگویند: ثقة الاسلام، مقصود کلینی است. میگوید: «وَ أنكَرَ ثِقةُ الإسلَام قَدَّس اللّه روحَهُ وَ سِرّه فِي كِتابِ الكَافي هذا التَّأويل» ثقة الاسلام کلینی این نحوه تأویل را انکار کرده است. اصلاً شاید حدیث را معتبر ندانسته است. «قَالَ لِأنَّ ذلكَ لَا يَكونُ إلاَّ مِن صِفةَ الجِسم» میگوید: مجوّف شدن، جوف نداشتن و داشتن که میگوییم، میگوید: اینها از صفات جسم است. کلینی فرموده است: «وَ اللّهُ جَلَّ ذَكره مُتعالِ عَن ذلِك». خدا بالاتر از این حرفها است که بگوییم جوف دارد ندارد. خیلی حرفها زدند.
اینجا سیّد علی خان صاحب کتاب میگوید: «وَ يَكونُ مِن بَابِ التَّمثيل فِي استِحكامِ القُدرة وَ شِدَّتها»[17] همه میدانند، خدا جوف ندارد نعوذبالله. جوف داشتن و نداشتن از صفت اجسام است. خدا جوف ندارد امّا میگوید: ممکن است این تمثیل در استحکام قدرت باشد. جوف حفره… میگویند: فلان شخص در زندگی خود یک حفرههایی دارد، یعنی یک نواقصی دارد، فلان شخص در اخلاق خود، یک حفرههایی دارد. یعنی چه؟ یعنی او در اخلاق خود یک نواقصی دارد که باید آنجا پر بشود. مثلاً میخواهم بگویم. سیّد علی خان میگوید: این به عنوان تمثیل به استحکام قدرت است.
حالا این مطالب ملّا صدرا را برای شما بگویم. اگر ائمّه نبودند، ما اصلاً خدا را نمیشناختیم. «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»[18] خدا به وسیلهی ما شناخته شد. ائمّه نبودند اصلاً بلد نبودیم با خدا حرف بزنیم. اینها را قدر بدانید. مرحوم ملّا صدرا شرحی بر کتاب شریف کافی نوشته است. البتّه به شما بگویم یک چیز در حاشیه بگویم. صاحب کتاب روضة الجنّات، سیّد محمّد باقر خوانساری. ایشان آدم ملّا و ادیبی بوده است، مخصوصاً در سجع خیلی یدّ طولا داشته است. تمام کتاب تقریباً سجع است، خیلی حرف است. هشت جلد کتاب سجع است. آنجا ایشان نشان داده است که با عرفا و فلاسفه هیچ میانهای نداشته است و گاهی وقتها بد و بیراه گفته است؛ حتّی یک عارفی را هم ذکر کرده است، از سجع آن میخواهم برای شما بگویم خیلی شیرین است، درست است بد گفته است ولی سجع آن خیلی شیرین است. به قول پدر من میگفت: ما یک وقت یگ گونی صد کیلو داشته باشیم، ببینیم دزد آن را برده است، او بد کاری کرده است ولی از این فهمیده میشود که آدم زورمندی هم بوده است. بالاخره این شخص قوی بوده است که صد کیلو را برده است. این هم همینطور است. یک عارفی را ذکر میکند میگوید: «و هذا یدلّ علی الاعوجاج» سجع را تماشا بکنید، خیلی سجع عجیبی است. «و هذا یدلّ علی اعوجاجه أو تسلّط الابالسة علی مزاجه» میگوید: این دلالت میکند که این آدم کج است یا اینکه ابلیسها بر مزاج او تسلّط یافتند. اینطور به جنگ عرفا و فلاسفه میرود. بعضی از جاها بیانصافی هم کرده است، بسیار هم بی انصافی کرده است، من دیدم. بالاخره مبحث است. ایشان با همهی اینکه با این طایفه میانه ندارد، ولی به ملّا صدرا که رسیده است، میگوید: «و شرحه علی الکافی» این را صاحب روضات میگوید: سیّد محمّد باقر خوانساری که در دنیا مشهور است، صاحب روضات رفرنس میشود حتّی خارجیها محقّقها همه به روضات رفرنس میدهند. میگوید: «و شرحه علی الکافی أرفع شرحٍ علی احادیث اهل بیت الاسلام» میگوید: شرح ملّا صدرا بر کافی، رفیعترین شرح بر احادیث اهل بیت علیهم السّلام است. خیلی زیبا است. دقّت بکنید حدیث بخوانم و بعد شرح ملّا صدرا. کتاب شریف کافی، شرح ملّا صدرا.
معنای رضا و سخط الهی
میگوید: یک نفر میگوید، من آنجا بودم در حضور امام صادق علیه السّلام بودم یک زندیق آمد. زندیق به کسی میگویند که هیچ چیزی را قبول نداشته باشد، اعتقاد به هیچ چیزی نداشته باشد. الآن مثلاً آن کسانی که اسلام را قبول ندارند، خدا را قبول دارد، یک پیغبمر دیگر را قبول دارد، کافر است اگر اسلام را قبول ندارد ولی زندیق نیست. زنادقه کسانی هستند که هیچ چیزی را اصلاً قبول ندارند. نه موسی، نه عیسی، هیچ کسی از بزرگان را قبول ندارند. زندیق بوده است. علیهم السّلام. این را به آن انبیاء گفتم. یک وقت فکر نکنید به زندیق گفتم. یک وقت یکی از خلفای بنی العبّاس داشت تیر اندازی میکرد، یک مرغ را بگیرد، مرغ پرید. وزیر او گفت: احسنت. گفت: داری من را مسخره میکنی. گفت: به مرغ گفتم. من این علیهم السّلام را به حضرت موسی و حضرت عیسی گفتم. زندیق آمد از امام صادق علیه السّلام چیزهایی پرسید. «فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ»[19] چیزهایی پرسید، از جمله از سؤالهای او این بوده است که گفت: «فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ» خدا هم رضا و غضب دارد؟ رضا دارد، سخط دارد؟ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ لَكِنْ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ» که خدا هم سخط و رضا دارد، غضب و رضا دارد ولی نه آنطور که مخلوقین دارند. شرح «ذَلِكَ» این است که «الرَّضا حَالٌ يَدخلُ عَليهِ فَينقُلُه مِن حالٍ إلى حال» میگوید: برای اینکه رضا یک حالی است که داخل بر مخلوق میشود، عارض بر او میشود. او را از حالی به حال دیگر منتقل میکند. «لِأنَّ المَخلوق أجوفٌ مُعتَمِل» من نمیخواهم هر حرفی را بزنم. بعضیها میگویند: فلان علم حرام است. خوب این را چطور باید حل کرد؟ فلاسفه که نسبت فامیلی با ما نداشتند ولی حالا ممکن است یک کسی نکشد، نفهمد برای او حرام بشود ولی چه بگویم. خوب حالا این را با چه چیزی میشود حل کرد؟ خود آن یک علمی است، اصلاً فلسفه است. میگوید: رضا بر انسان داخل میشود، عارض میشود، او را از حالی به حالی میبرد. همین مثالها که برای شما زدم. شب عصبانی است، صبح دارد میخندد و بالعکس. پیر میشود، جوان میشود. میگوید: بله «لِأنَّ المَخلوق أجوفٌ مُعتَمِل» برای اینکه مخلوق اجوف است، مخلوق تو خالی است. یعنی چه؟ جوف ندارد. حالا آنجا هم به خدا گفتیم، جوف ندارد. چطور اینها با هم، همخوانی دارد؟ این را ملّا صدرا برای شما هماهنگ کرده است. میگوید: «أجوفٌ مُعتَمِل مُركبٌ، لِلأشياءِ فِيهِ مَدخل» اشیاء یعنی حالات در انسان دخالت دارد. آدم میخواهد غذا بخورد، دور از جان یک خبر بد برسد، دیگر اشتهای او از بین میرود. این برای خود من اتّفاق افتاده است. آدم قدرت ندارد، یک لقمه غذا هم بخورد. انسان است دیگر یک حالاتی عارض میشود. «وَ خَالِقُنا لَا مَدخلَ للأشياءِ فِيهِ» دیگر خدا اینطور نیست. خدا که رضا و غضب دارد خدا مثل ما که نیست. میگوید: زندیق گفت: خدا رضا و غضب دارد؟ گفت: بله ولی نه مثل مخلوقین. چرا؟ میگوید: «خَالِقُنا لَا مَدخلَ للأشياءِ فِيهِ» اصلاً چیزی نمیتواند خدا را متغیّر بکند. «لِأنَّهُ وَاحِد» او واحد است. «وَاحديُ الذَّات» این بیان امام صادق علیه السّلام است. این را که من میگویم از ملّا صدرا یا یک نفر دیگر نیست که بیایند بگویند: فلسفه نخوانید، فلسفه حرام است. اینها عبارات امام صادق علیه السّلام است. به عبارات ملّا صدرا هنوز نرسیدیم. «وَاحديُ الذَّات واحديُ المَعنى» خدا واحدی الذّات و واحدی المعنی است. خدا یک چیزی داشته باشد، جایی غیر از خودش باشد، خوب خدا تجزیه میشود. پس رضا چیست؟ «فَرِضاهُ ثَوابُهُ» رضای او ثواب او است. همین که ثواب میدهد رضای خدا است. «وَ سَخطُهُ عِقابُهُ» سخط او هم، غضب او هم عذاب او است. او عذاب میکند شخص را. هیچ اتّفاقی برای خدا نمیافتد. میگوید: «مِن غَيرِ شَيءٍ يَتَداخَلُهُ فَيهيَّجَهُ وَ يَنقُلَهُ مِن حالٍ إلى حال» اصلاً اگر یک وقت خدا را یک چیزی تتهیج بکند، خدا نعوذ بالله عصبانی بشود بیاید، این حرفها نیست. میفرماید: «لِأنَّ ذَلكَ مِن صِفةِ المَخلوقين العَاجِزين المُحتاجين». این البتّه مطلب سختی است که من زود از این رد میشوم. اینجا میگوید: «وَ قُولِهِ عليه السلام: لِأنَّ المَخلوق أجوف إلى قُولِهِ: واحديُ المعنى»[20] میگوید: امام فرموده است: مخلوق اجوف است.
ملّا صدرا اینطور تفسیر میکند: «لِأنَّ كُلُ مَخلوقٍ جَسماني فِيهِ امرٌ عَدَمي» هر مخلوق جسمانی یک امر عدمی دارد. «هُوَ جَهَةٌ فَقرِهِ وَ حَاجَتِهِ» آن جهت فقر و حاجت آن است. هر مخلوقی یک امر عدمی دارد. ولی «لِكونِهِ أمراً عَدميَّاً نَسبيا (سلبیّاً) لَا يُقومُ بِنَفسهِ فَيحتَاجُ إلى مَا يَقومُ بِهِ وَ هُوَ الصُّورَة» که میگوید انسان یک امر عدمی سلبی دارد که محتاج است به چیزی که این امر عدمی به آن قائم بشود و آن صورت است. «فَكلِ صُورهٌ جِسمانية لَها مَادةٌ عَدمِيةَ بَهَا تَقبَلُ كُلَّ مَا يِردُ عَليها مِنَ الأحوال» تا آخر. این هم مشکلات دارد اینها را نمیخواهم بگویم. «امَّا كُونه أجوَف» اجوف که میگویند، «فَلاشتِمالُ صُورتِهِ عَلى أمرٍ عَدمي خَالٍ فِی ذَاتِهِ» ما یک کمبودهایی داریم، ما چیزهایی نداریم. این امر عدمی ما همان کمبودهای ما است. در خدا این نیست.
رابطهی صفات جسمانی خدا با عظمت پروردگار
امّا حالا پس چرا شیخ کلینی رضوان الله علیه این حدیث را رد کرده است و گفته است: خدا اجوف نیست، اجوف از صفات مخلوقین است. اینجا ملّا صدرا این را درست میکند. میگوید: با تمام احترامی که به کلینی قائل است، چون مردم بزرگی است ولی میفرماید: آقای کلینی استاد ما در قرآن غیر از صمد… ایشان آن را رد میکند میگوید: معنای صمد این نیست. خیلی خوب. امّا شما در قرآن میبینید، به خدا دست نسبت داده شده است. ملّا صدرا میگوید که گویا پس بگو: خدا نکرده نعوذبالله این آیه را هم بعداً اوردند چون این شباهت به مخلوقین پیدا میکند. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ»[21] یهود گفتند: «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» دست خدا بسته است. «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ» دستهای خدا باز است. «يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ» به بندگان خود هر چه بخواهند میدهند. بعد هم میگوید: این حرف اینقدر زشت است «وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یهود با این گفتار خود مستحق لعنت شدند. در جایی دیگر میگوییم: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»[22] دست خدا فوق همهی دستها است. به کلینی این را بگوییم، ملّا صدرا میگوید: این را چه کار بکنیم؟ پس اینطور نیست که ما هر نسبتی که به خدا بدهیم شباهت نسبت به مخلوقین دارد را باشد، رد بکنیم بگوییم چون خدا شبیه به مخلوق شده است. نه، آمدن و رفتن از صفات مخلوقین است امّا شما بگویید: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[23] سورهی نبأ دارید میخوانید. ملّا صدرا میفرماید: تمام اینها مانند دست خدا، چشم خدا، آمدن خدا، میگوید اینجا اگر کسی… بعضی از بزرگان ما گفتند مجسّمه… خیلی آدمهای خطرناکی بوده است میخواسته است بگویند: خدا جسم است. میگوید: آنچه مجسّمه است او مریض است، هر چه به او بگویی کار خود را میکند. امّا موحّدین بزرگان میگوید: اینها این کلماتی که در اینها شباهت صفات جسم است، مانند دست، مانند چشم به امیر المؤمنین عین الله به امام زمان سلام الله علیه عین الله میگوییم. چیزهایی که شباهت مخلوق در آنها وجود دارد، میگوید: ما اینها را مناسب عزّ و جلال خدا تأویل میکنیم. نمیگوییم واقعاً دست دارد و پنج تا هم انگشت دارد. نه، میگویند: دست به معنای قوّت است، قدرت است. خدا میبیند یعنی چه؟ یعنی خدا چشم دارد، حدقه دارد؟ نه. در حدیث میفرماید: خدا «يَسْمَعُ بِمَا يُبْصِرُ»[24] «يَسمعُ بِمَا يَرى» میشنود با همان چیزی که میبیند. «وَ يَرَى بِمَا يَسْمَعُُ» میبیند با همان چیزی که میشنود. این قدرت است. پس بنابراین جمعبندی ملّا صدرا این است که اگر بگوییم خدا جوف ندارد و کلینی هم از این حرف ناراحت شد. میگوییم ما امثال این را هم در قرآن داریم مانند دست و مجیء امثال ذلک اینها مناسب عزّ و جلال خدا در مورد خدا تأویل میشود، مناسب عزّ و جلال او. نه اینکه بگوییم خدا دست دارد پنج تا انگشت دارد، ناخن هم دارد نعوذبالله. مناسب عزّ و جلال او، عزّ و جلال او یعنی چه؟ میگوییم یعنی قدرت. خدا میبیند یعنی قدرت دارد، ما را میبیند، از حال ما آگاه است. مناسب عزّ و جلال او است. سیّد علی خان رضوان الله علیه هم میفرماید: ممکن است صمد گفتن خدا که میگوییم خدا صمد است جوف ندارد… یک چیزی است که تمثیل است. در مثل که مناقشه نیست. یک چیزی که جوف ندارد یعنی چه؟ یعنی نقص دارد. یعنی یک چیزی کامل تو پر است. امّا یک چیزی در وسط خالی است به همین اندازه ناقص است. سیّد علی خان میفرماید: -وقت نماز شب نزدیک شد. باور بفرمایید «كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ»[25] امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هر آیندهای نزدیک است- «وَ يُكون مِن بابِ التَّمثيل فِي استِحكام القُدرة وَ شِدَّتِهَا»[26] ممکن تمثیل باشد، یعنی قدرت مستحکم است. این قدرت یک جای خالی ندارد. «بِحيثُ لَا يَتَطرَّق إليهَا خَللٌ أو ضَعفٌ» به حیث اینکه یک ضعفی و خللی به قدرت پروردگار راه ندارد. تمثیل است نه اینکه واقعاً دیگر خدا جوف… نه تمثیل است. اینها را گفتند که ما عظمت خدا را بفهمیم.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[1]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 134.
[2]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 295.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 134.
[4]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 295.
[5]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 134.
[6]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 301.
[7]– الصحيفة السجادية، ص 134.
[8]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 298.
[9]– سورهی اعراف، آیه 155.
[10]– سورهی طه، آیه 20.
[11]– همان، آیه 21.
[12]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 298.
[13]– الصحيفة السجادية، ص 134.
[14]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 298.
[15]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 299.
[16]– سورهی اخلاص، آیات 2 و 3.
[17]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص 301.
[18]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص 145.
[19]– شرح أصول الكافي (صدرا)، ج 3، ص 228.
[20]– شرح أصول الكافي (صدرا)، ج 3، ص 229.
[21]– سورهی مائده، آیه 64.
[22]– سورهی فتح، آیه 10.
[23]– سورهی فجر، آیه 22
[24]– التوحيد (للصدوق)، ص 65.
[25]– نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 149.
[26]– رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج 4، ص301.