مرحوم نعمانی در کتاب الغیبة میفرماید:
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، قال: حدثني أحمد بن يوسف بن يعقوب أبو الحسن الجعفي من كتابه، قال: حدثنا إسماعيل بن مهران، قال: حدثنا الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه ووهيب بن حفص، عن أبي بصير، عن أبي جعفر محمد بن علي (عليهما السلام )، أنه قال: …
- احمد بن محمد بن سعید بن عقده، این شخص زیدی است امّا موثق بوده و مرحوم نعمانی و شیخ طوسی او را توثیق میکنند، از طرفی اهل سنت نیز او را تایید میکنند؛ لذا مشکلی ندارد.
- احمد بن یوسف بن یعقوب ابوالحسن جعفی، توثیقی در مورد او پیدا نکردیم.
- اسماعیل بن مهران، او مشکلی ندارد.
- و امّا حسن بن علی بن ابی حمزه، مشکل ما در همین شخص است.
علی بن ابی حمزه بطائنی که قریب 700 روایت در کتب اربعه دارد، نمیتوان او را کنار گذاشت، لذا میگوئیم او صدق خبری دارد و لو اینکه در اعتقاد مشکل دارد. (قبلاً بحث شده است)
***
تحقيقي پيرامون حسن بن علي بن ابي حمزه:
تضعیفات
- محمد بن مسعود در مورد او می گوید: سالته عن علی بن حسن بن ابي حمزه فطعن علیه وکان ابوه قائد ابي بصیر، پس محمد بن مسعود عیاشی صاحب تفسیر از ابن فضال که از شخصیتهای معروف است نقل میکند که بر او طعن زده است.
- ابن غضائری: واقف ابن واقف، ضعیفٌ فی نفسِه وابوه اوثق منه.
- ابن فضال میگوید: إنی لاستحیی من الله (از خدا شرم دارم) أن اروی عن حسن بن علی وحدیث الرضا فیه مشهور.[1]
- محمد بن مسعود عیاشی میگوید از علی بن فضال درمورد حسن بن علی پرسیدم او گفت: کذابٌ، ملعونٌ، رویت عنه احادیث کثیره و کتبتُ عنه تفسیر القرآن کله من اوله الی آخره إلا أنی لا استحل (جایز نمی دانم) أن أروی عنه حدیثا واحداً.
این مطالب را از نجاشی، ابن الغضائری و کشی نقل کردیم؛ لکن همه اینها از ابن فضال نقل کردهاند.
مراجعه کنید و ببینید ابن فضال چه کسی است؟ او از شخصیتهای معروف شیعه است که البته بعداً دچار انحراف شد و راجع به او گفتهاند خذوا ما رَوَوا وذَروا ما رأوَا، (کاری به اعتقاداتشان نداشته باشید) مطالب مهمی از نجاشی در مورد او وجود دارد مثلاً در مورد سجده های طولانی او گفتهاند که آنقدر سجده هایش طولانی بوده که پرندهها روی بدنش مینشستند.
ابن فضال میگوید: حکی لی ابوالحسن عن بعض اشیاخه ان حسن بن علی بن ابی حمزه رجل سوء، و در ذیل ترجمه شعیب عقر قوفی گفتهاند ابن مهران غالی است وحسن بن علی بن ابی حمزه کذاب است.
تا اینجا عبارت هایی در مورد ایشان؛ مذموم، مطعون، ضعیف، کذاب ولا استحل در مورد ایشان گفته شده که همه این عبارات از یک نفر است؛ یعنی «ابن فضال»
دومین شخصی که او را جرح کرده است، ابن غضائری است. البته کتابش مورد اشکال است، شخص سوم که او را جرح کرده[ بعض اشیاخه] است که معلوم نیست چه کسی است. اینها که ذکر شد تضعیفات بود.
***
توثیقات
حال در برابر این تضعیفات آیا ما توثیقاتی داریم که بتوانیم مشکل را حل کنیم یا بتوانیم خود این تضعیفات را زیر سوال ببریم؟ به عبارتی یا مقتضی را از بین ببریم و یا اینکه آنها را مبتلا به مانع و معارض نمائیم؟
برخی در هر دو جهت وارد بحث شدهاند، هم مقتضی را زیر سوال برده اند و هم ادلهای بر توثیقش بیان نموده اند:
استناد به کامل الزیارات، استناد به تفسیر قمی، استناد به روایت اصحاب اجماع، استناد به روایت اجلاء[2]، استناد به کثرت روایات او در کتب اربعه که در حدود 50 روایت است، صاحب کتاب بودن او که شیخ طوسی به تمامی کتب او طریق دارد.
بنابراین:
اولاً: قرارداشتن حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی در سند کتاب کامل الزیارات، درصورتی که بگوئیم توثیقات ابن قولویه مشایخ با واسطه و بی واسطه را شامل است، بطائنی توثیق میشود.
ثانیاً: قرار داشتن در کتاب تفسیر قمی، در صورتی که توثیقات قمی را قبول داشته باشیم، پس ایشان ثقه است.
ثالثاً: اکثار روایت، ایشان در حدود 49 روایت به اسم: حسن بن علی در کتب اربعه دارد که البته ممکن است به عناوين و اسامی دیگر نیز روایات دیگری داشته باشد.
رابعاً: او صاحب کتاب است، شیخ طوسی میفرماید: له کتابٌ، و شیخ هم به کتاب او طریق دارد.
حال آیا این قرائن براي توثیقات او کفایت میکند؟
بررسی این توثیقات:
- توثیقات کامل الزیارات و تفسیر قمی را ما (آیت الله طبسی) قبلاً قبول داشتیم اما از این مبنا برگشتیم؛ هرچند مبنای مرحوم خوئی در مورد تفسیر قمی، بنابر وثاقت و قبول اسناد قمي است.
- آیا داشتن کتاب کفایت میکند یا خیر؟ داشتن اصل را برخی کافی میدانند، اما داشتن کتاب کفایت نمیکند. ضمناً طریق داشتن مرحوم شیخ یا صدوق هم به او کفایت نمی کند.
- در نتیجه کثرت روایات باقی میماند که اگر آنرا قبول داشته باشیم، نوبت به تعارض بین آن تضعیفات و این مورد از توثیق میرسد.
***
مناقشاتی بر تضعیفات
اما مناقشاتی که نسبت به تضعیفات شده است:
- کتاب مرحوم غضائری زیر سوال است و ما (آیت الله طبسی) استناد کتاب را به ایشان قبول نداریم.
- در مورد لا استحل الروایة که ابن فضال گفته باید گفت که این مطلب راجع به پدر است نه فرزند زیرا عین همین مطلب را ابن فضال راجع به پدرش نقل میکند؛ بعید است که ابن فضال یک مرتبه تفسیر را از اول تا آخر از پدر و یک مرتبه هم از اول تا آخر از پسر شنیده وبگویدلا استحل الروایة، مرحوم خوئی در این زمینه میفرماید: این مطلب راجع به پدر است اما دوباره برمی گردد ومی گوید راجع به پسر است.
- اما در مورد تضعیف کشی که کذابٌ گفته بود، این تضعیف را اگر بتوانیم به یک نحو رد کنیم توثیقات درباره او معتبر و بلا معارض خواهد شد. اما برخی این تضعیف را به جنبه اعتقادی بردهاند و گفتهاند مشکل اعتقادی دارد نه اینکه دروغگو باشد. مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین میفرماید: الظاهر ان الطعون باعتبار مذهبه الفاسد ولهذا روي عنه مشایخنا لثقته فی النقل.[3]
برخی دیگر هم در «روح الجوامع» کأن میخواهند با عرضه کردن نمونهای از روایاتش حتی قائل به عدم مشکل عقیدتی ایشان بشوند و اینگونه بیانات در مورد وی صحیح نیست. بنابراین چند روایت برای مدعای خود نقل میکند:
عنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ سُنَنَ الْأَنْبِيَاءِ ع مَا وَقَعَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْغَيْبَاتِ جَارِيَةٌ فِي الْقَائِمِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ يَا بَا بَصِيرٍ هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى ذَلِكَ ابْنُ سَيِّدَةِ الْإِمَاءِ يَغِيبُ غَيْبَةً يَرْتَابُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ ثُمَّ يُظْهِرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَفْتَحُ عَلَى يَدَيْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ يَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع فَيُصَلِّي خَلْفَهُ وَ تُشْرِقُ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ لَا تَبْقَى فِي الْأَرْضِ بُقْعَةٌ عُبِدَ فِيهَا غَيْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا عُبِدَ اللَّهُ فِيهَا وَ يَكُونُ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ[4]
« بنقل از ابي بصير(ره) گفت: از حضرت امام صادق علیه السلام شنيدم مي فرمود: همانا سنت هاي پيغمبران (علیهم السلام) از قبيل غيبت هايي که داشتند در قام ما اهل بيت (علیهم السلام) مو به مو و گام به گام جاري مي شود. ابوبصير (ره) گفت: من عرض کردم: يابن رسول الله صل الله علیه وآله وسلم قائم شما اهل بيت(علیهم السلام) کيست؟ فرمود: پنجمين فرزند از پسرم موسي علیه السلام آنکه فرزند سرور کنيزان است غيبتي دارد که باطل انديشان در مورد او به شک افتند سپس خداي عزوجل ظاهرش سازد و مشرقها و مغربهاي زمين را با دست او بگشايد و روح الله عيسي بن مريم علیه السلام نزول کند و در نماز به او اقتداء نمايد و زمين به نور پروردگارش درخشان شود مکاني که درآن غير خدا پرستش ميشده باقي نماند جز آنکه خدا را در آنجا بپرستند و همه ي دين خاص خدا گردد و اگر چه مشرکان نپسندند».
عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لهِمْ كَافِرٌ.[5]
« امامان بعد از من دوازده نفرند. اول آن ها علی بن ابی طالب می باشد و آخر آنان هم قائم است. این عده جانشینان و اوصیاء من هستند و از طرف خداوند بر امت من حجت می باشند. مؤمن اقرار به امامت آنان می کند و کافر هم منکر فضل و مقام آن ها می باشد».
***
آیا کسی که این گونه روایاتی را نقل میکند آیا کفر خود را امضاء میکند. چون خودش روایت 12 امام را نقل می کند پس انکار امامت امام رضا علیه السلام در حکم کفر است.
فرزند مرحوم مامقانی میفرماید: نقل هذه الروایات عنه لاصلاح امره و لایصلح امره بعد اتفاق اهل الفن علی جرحه.
مرحوم مامقانی[6] بعد از اینکه مطالبی نسبت به ایشان نقل میکند میفرماید: تلخص من ذلک کله ان الرجل (بطائنی) غیرمعدل ولا موثق ولا ممدوح بل مطعون طعنا قادحا فیه و قد ورد مثل هذه الطعون المذکورة فی ابیه، فاللازم ترک روایات الرجل. اذ لا اقل (من أنه) من الواقفیة غیر موثق فیکون من الضعاف.[7]
شما میتوانید در مبنا اشکال کنید که فساد عقیده منافات با وثاقت ندارد ولی همین مرحوم خوئی که مبناشان این است وقتی به این شخص میرسد میفرماید: ومع التنازل من ذلک فیکفی فی ضعف الحسن بن علی بن ابی حمزه شهادة الکشی بانه کذاب.
ولد مرحوم مامقانی: الا ان استفاضة تضعیفه یلزمنا الحکم علیه بالضعف وان کان فی النفس من هذا التضعیف شیء حیث ان منشا تضعیفه انحرافه فی مذهبه وهو لا ینافی أن یکون مقبول الروایة [8].(مثل مبنای مرحوم خوئی)
***
نتیجه: پس از نظر سند ما نتوانستیم این شخص را در سند توثیق کنیم.
اما کثرت روایت و روایت اجلاء از او، لااقل با تضعیف مرحوم کشی تعارض میکند و در این صورت ما دلیلی بر وثاقت او نداریم مگر اینکه قوت متن را دلیلی بر صحت آن بگیریم یا روایات دیگر را موید متن قرار دهیم یا از طریق استفاضه یعنی روایات دیگری به این مضمون که ما را بی نیاز کند از بررسی سند.
***
اشکالات دلالی
برخی آمدهاند علاوه بر اشکالات سندی اشکالات دلالی بر این روایت وارد کرده اند:
با توجه به کثرت وجود راویان واقفی در سند این روایت، متن آن نیز قابل قبول نیست (همانگونه که ذهبی در برخورد با روایاتی که اسناد آن شامی هستند، تأمل میکند و میگوید از روایاتی است که دست ساز شامیان است. عجیب است بعضی از روایات قوی اهل سنت ساخته شامیان است) لذا بگوییم با توجه به اکثر روات موجود در سند این روایت که واقفیاند مقصودشان از اختلاف، اختلاف بنی عباس و نزاع بین امین و مامون است و مراد از سفیانی علی بن عبدالله بن خالد بن یزید سفیانی است و منظور از خراسانی هم رافع بن لیث است.
البته این حرف جدیدی است زیرا در خراسانی سه احتمال بود که نقل کردیم: یکی ابن طاووس، یکی ابو مسلم خراسانی و دیگری خراسانی که از علائم ظهور است و بعداً میآید. اما ایشان گفته که مراد از سفیانی پسر یزید پسر معاویه است [9].که در سال 195 و در ماه ذیحجه قیام کرد و نماینده امین را محاصره کرده و بیرون کرد و مراد از خراسانی رافع بن لیث است [10].این آقا در سمرقند در زمان هارون بود این جریان مربوط به سال 190 بود یحیی بن اشعث دختر عموی رافع را در سمرقند به ازدواج خود درآورد و بعد از مدتی راهی بغداد شد و همسرش را در همانجا گذاشت بعد از مدتی که متوجه شد یحیی همسر دیگری نیز در بغداد اختیار کرده بسیار ناراحت شد، وقتی خبر به رافع رسید طمع او را گرفت و حیلهای به کار بست، کسانی را نزد زن یحیی فرستاد و گفت اگر میخواهی خود را از دست شوهر خلاص کنی بگو من مسیحی هستم و کشف حجاب کن؛ در این صورت او مجبور خواهد بود که تو را طلاق دهد، زن همین کار را انجام داد و طلاق گرفت، بعد از اینکه او طلاق داده شد، رافع رفت با او ازدواج کرد، وقتی متوجه شدند که این جریان و نقشه ازجانب کیست، رافع را به شدت تنبیه کردند و بعد از آن شروع درگیری با حکومت بود.
به هرحال دامنه جریان اینها، آنقدر زیاد نیست که ما بتوانیم این روایت سه صفحهای را بر آن منطبق کنیم.
***
منظور از خراسانی در دلالت روایت
اما در مورد دلالت روایت که منظور از خراسانی کیست؟
احتمالاتی مطرح است:
احتمال اول
منظور از خراسانی، ابومسلم خراسانی است که مذموم می باشد. مرحوم نمازی به نقل از حدیقه الشیعة بیان می دارد، که مقدس اردبیلی روایتی از امام رضا علیه السلام به سند صحیح در مذمت ابومسلم خراسانی نقل می کند:
ابو مسلم الخراساني: مذمومٌ. ففي حديقة الشيعة ط جديد اسلامية ص 556 بسند صحيح روى عن الرضا صلوات الله وسلامه عليه رواية في ذمه و أن اسمه (خراسانی) في صحيفة أعدائهم (دشمنان اهل بیت)، و كذب الإمامَ (تکذیب کرده امام را) مَن يقول: إنه (خراسانی) من الشيعة. و قال عليه السلام: إنه كان شديد العناد علينا و على شيعتنا، فمَن أحبه فقد أبغضنا، و مَن قبل منه فقد ردّ علينا، و مَن مدحه فقد ذمنا. يا بن أبي عمير من أراد أن يكون من شيعتنا فليبرأ منه (برائت از خراسانی جوید)، ومن لم يبرأ منه فليس منا ونحن منه براء في الدنيا و الآخرة.[11]
مرحوم مجلسی هم روایت امام صادق علیه السلام را در این زمینه از کافی شریف نقل میکند و سپس این روایت را می پذیرد.
[الكافي] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنِ الْفَضْلِ الْكَاتِبِ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَتَاهُ كِتَابُ أَبِي مُسْلِمٍ (نامه) فَقَالَ (امام علیه السلام ) لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا فَجَعَلْنَا يُسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً (با توجه به عکس العمل امام علیه السلام اطرافیان شروع به درگوشی گفتن کردند) فقال (امام) اي شَيْءٍ تُسَارُّونَ يَا فَضْلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَيْسَرُ (آسانتر) مِنْ زَوَالِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَةُ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ يَا فَضْلُ (از جای خود حرکت مکن) حَتَّى يَخْرُجَ السُّفْيَانِيُّ فَإِذَا خَرَجَ السُّفْيَانِيُّ فَأَجِيبُوا إِلَيْنَا يَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ (سفیانی) مِنَ الْمَحْتُوم [12]
فضل كاتب گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) بودم كه نامه ابومسلم خراسانى براى او آمد، حضرت فرمود: نامه تو جواب ندارد از نزد ما بيرون شو، ما شروع كرديم با يكديگر آهسته سخن گفتن، فرمود: اى فضل چه سخنى آهسته با هم مى گوئيد؟ همانا خداى عزوجل براى شتاب بندگان شتاب نمى كند، و به راستى كه از جا كندن كوهى از جاى خويش آسانتر است از واژگون كردن حكومتى كه عمرش به آخر نرسيده، سپس فرمود: همانا فلان پسر فلان تا به هفتمين فرزند فلان (يعنى عباس) رسيد (يعنى اينها به خلافت رسند) من عرض كردم : پس چه نشانه اى ميان ما و شما است، قربانت گردم؟ فرمود: اى فضل از جاى خود حركت نكن تا سفيانى خروج كند و چون سفيانى خروج كرد به سوى ما رو آوريد و سه بار اين كلام را تكرار كرد – و اين جريان از نشانه هاى حتمى (ظهور حضرت قائم ) است .
مرحوم مجلسی ذیل روایت توضیحاتی دارد. ضمن بحث سندی روایت را موثقه میداند و مراد از ابومسلم مذکور در روایت را، ابو مسلم مروزی میداند.
عبارت « فَجَعَلْنَا يُسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً » (در گوشی صحبت کردن افراد را یک نوع اعتراض از طرف آنان به کار امام میداند که چرا امام نامه را نمیپذیرد؛ بیان « حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ » حاکی از این است که 7 نفر از فرزندان بنی عباس باید روی کار بیایند و بعد از آمدنشان، حکومتشان منقرض شود، در حالیکه هنوز حکومتشان نیامده بود و بیّن أن ملک هولاء (عباسیان) مقدم علی خروج القائم فکیف يخرج و لم ینقض ملک هولاء وهذا بدء ملکهم و هو (خروج سفیانی ) من المحتوم الذی لا بداء فیه.
از این روایت هم استفاده میشود که خراسانی مذموم است و اگر مراد از خراسانی ابو مسلم باشد ائمه طاهرین (علیهم السلام) هم نسبت به او نظر مثبتی نداشتند.
بله! روایتی را قاموس از مناقب ابن شهر آشوب نقل میکند که:
الْأَعْمَشُ بِرِوَايَتِهِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ هَمْدَانَ قَالَ كُنَّا مَعَ عَلِيٍّ ع بِصِفِّينَ فَهَزَمَ أَهْلُ الشَّامِ مَيْمَنَةَ الْعِرَاقِ فَهَتَفَ بِهِمُ الْأَشْتَرُ لِيَتَرَاجَعُوا فَجَعَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ لِأَهْلِ الشَّامِ يَا أَبَا مُسْلِمٍ خُذْهُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ الْأَشْتَرُ أَ وَ لَيْسَ أَبُو مُسْلِمٍ مَعَهُمْ قَالَ لَسْتُ أُرِيدُ الْخَوْلَانِيَّ [13]وَ إِنَّمَا أُرِيدُ رَجُلًا يَخْرُجُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ يُهْلِكَ اللَّهُ بِهِ أَهْلَ الشَّامِ وَ يَسْلُبُ عَنْ بَنِي أُمَيَّةَ مُلْكَهُمْ . [14]
در جنگ صفین نیروهایی به صف لشکر معاویه حمله کردند ولی لشکر معاویه، نیروها را وادار به عقب نشینی کردند خبر به امام علی علیه السلام رسید فرمود یا ابا مسلم ریشه اینها را بکن. اشتر که نزد امام علیه السلام بود از این کلام تعجب نمود و گفت مگر ابو مسلم با آنها نیست حضرت فرمود: منظورم او (خولانی) نیست بلکه نظرم مردی است که در آخرالزّمان از طرف مشرق قیام میکند که خداوند بوسیله او اهل شام را هلاک می کند و سلطنت بنی امیه را از آنان میگیرد.
قاموس (تستری) از مناقب نقل میکند که منظور از ابو مسلم، ابو مسلم خراسانی است. طبق این بیان هم که مراد خراسانی باشد، نه تنها مثبت نیست بلکه کاملاً منفی است و موضع ائمه(علیهم السلام) نسبت به او مشخص است.
***
احتمال دوم
منظور از خراسانی، رافع بن لیث است.
بعضی از معاصرین؛ خراسانی در روایت الغیبه نعمانی [15] را بر 2 نفر تطبیق کرده اند و اظهار می دارند: مراد از سفیانی، علی بن عبد الله سفیان است (وی حرکت مقطعی در محدوده شام داشته است) و مراد از خراسانی رافع بن لیث میباشد. (که ایشان هم حرکت مقطعی در زمان هارون الرشید داشته و از خراسان بوده است) و این روایت مفصل را از مجعولات واقفیه می داند، چون در سلسله سند آن اکثراً واقفیه است. واقفه با این کار میخواستند نشان دهند که حضرت کاظم علیه السلام برمیگردد و در واقع ميخواهند چنين وانمود كنند كه عقاید آنان مشکلی ندارد.
(آیت الله طبسی): به فرض، مشکل سفیانی و خراسانی بر طرف شود با نام یمانی در روایت چگونه برخورد کنیم؟ چون در روایت « خروج السفیانی والیمانی والخراسانی فی سنة واحدة فی شهر واحد» است.
از اظهارات دیگر ایشان این است که مراد از اختلاف در روایت «لابد من بنی فلان ان یملکوا فاذا ملکوا ثم اختلفوا تفرق ملکهم…» اختلاف بنی عباس است و روایت تصریح به حکومت عباسین دارد.
(آیت الله طبسی): در روایت چنین تعبیری وجود ندارد و 4 بار در روایت بنی فلان آمده و اشاره ای به اختلاف بنی عباس نشده است و چنین تصریحی در روایت موجود نیست.
ضمناً بیان می دارد: ظاهر روایت این است که حکومت عباسیان بر میگردد و یکی از امویها حکومت عباسیان را از بین می برد؛ به همین جهت باید روایت را کنار گذاشت چون بازگشت مجدد عباسیان واقعیت ندارد و ذکر آن توسط ائمه معصومین(علیهم السلام) بنا به مصلحتی و یا جعل جاعلین منحرف است که در کنار روایات بیان داشتهاند.
(آیت الله طبسی): طبق روایات متعدد عباسیان برمیگردند.
از بیانات دیگر ایشان این است که در این روایت تناقض وجود دارد؛ اما بیان تناقض:
در هیچ روایتی این سه نفر« السفیانی والیمانی والخراسانی» کنار هم نقل نشده است بجز این روایت، که قیام هرسه را در یک روز می داند و از طرفی در این روایت «یستبقان الی الکوفه کفرسی رهان» خراسانی و سفیانی را چون دو اسب مسابقه به سوی کوفه ذکر می کند؛ درحالی که در روایات دیگر این تعبیر برای سفیانی و یمانی یا… ذکر می کند، پس این روایت با روایات دیگر تناقص دارد.
(آیت الله طبسی): تناقضی موجود نمیباشد، زیرا در روایات دیگر2 مورد ذکر شده است و در این روایت 3 مورد بیان شده است. روایات دیگر انحصار را در 2 مورد بیان نمیکنند که در روایت نعمانی ذکر 3 نفر باعث تناقض شود بلکه هر کدام مثبِت موردی هستند. دلیل مذکور در رفع تناقض دو اسب مسابقه خراسانی و سفیانی جاری می باشد.
البته شاید احتمال ایشان به این صورت قابل طرح باشد که: احتمالاً مراد از سفیانی، علی بن عبد الله سفیان و مراد از خراسانی رافع بن لیث می باشد. هرچند این احتمال وجه میخواهد و باید اشکالات آن برطرف شود.
***
احتمال سوم
منظور از خراسانی، سید بن طاووس میباشد.
سید ابن طاووس با قوت و قدرت بیان میدارد که منظور از خراسانی در روایت من هستم و چند شاهد هم بیان می دارد از جمله اینکه از خداوند می خواهد اگر منظور از خراسانی اوست موفق به روزه فلان روز و یا موفق به فلان کار مستحبی شود و موفق هم میشود. بنابراین خراسانی را بر خود تطبیق می دهد.
***
احتمال چهارم
منظور از خراسانی، ظهور شخصی درآخرالزّمان به عنوان یکی از فرماندهان حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف می باشد. هرچند بعضی سخنانی مثل ملاقات ایشان با حضرت در اهواز و سپس رهسپار فلسطین شدن به عنوان فرمانده حضرت و… نقل مینمایند که ما مستندی برای اینها نیافتیم.
نتیجه نهائی در این روایت
روایت هم از لحاظ سند و هم از جهت دلالت دارای مشکل است.
[1] – انت وأصحابک کالحمير، اينجا ظاهرا يک اشتباهي شده زيرا اين جمله در مورد پدر ايشان است.
[2] – که عبارتند از: سکوني، احمد بن ميثم محمد بن عباس بن عيسي، نوفلي صالح بن ابي حمزه ابراهيم بن هاشم، محمد بن صحبان، اعيان الشيعة ج5 ص195
[3] – روضة المتقين ج14 ص19
[4] – بحارالانوارج 51 ص 146
[5] – بحارالانوارج36 ص 333
[6] – برخي مرحوم مامقاني را رمي به تساهل مي کنند که البته اينگونه نيست.
[7] – تنقيح المقال، ج20، ص44
[8] – تنقيح المقال، ج20، ص48.
[9] – تاريخ طبري ج5 ص55.
[10] – همان ج4 ص676 و ج 5 ص 3، 4، 6، 9، 11،13،30،31،33 تا 42.
[11] – مستدركات علم رجال الحديث – الشيخ علي النمازي الشاهرودي – ج 8 – ص 452 – 453
[12] – کافي، ج8، ص 281 ؛ بحارالانوار، ج47، ص 297 ح20
[13] – همان زاهد فاجر که از طرف معاويه به مولا علي علیه السلام عرض کرد که قاتلان عثمان را به من بده ؛ حضرت فرمود: فردا بيا، روز بعد با صحنه اي روبرو شد در حاليکه جمعيت موج ميزد، همه ميگفتند ما قاتلان عثمان هستيم. حضرت فرمود همه اينها را (به عنوان قاتلان عثمان) به تو بدهم خولاني در حاليکه برميگشت گفت الان خون ريختن شيعه علي براي ما حلال شد.
[14] – مناقب، ج2، ص262 ؛ قاموس، ج 11، ص515 ؛ بحار الانوار، ج41، ص31 ؛ مستدرکات نمازي، ج8، ص452.
[15] – الغیبه نعمانی ، ص 262 باب 14 ح 13.