سر زد ز شرق معركه، آن تيغ گرم سير

عشق غيور بود و برآمد به نفي غير

 

تيغي چنان فصيح، به تبيين دين حق

تيغي چنان صريح، به تفريق شر و خير

 

آن كس كه حِرز كشتي نوح استف نام او

بر لوح آسمان، پسر ايليا، «شبير»

 

حيرت نشين وحدت او، كعبه و كنشت

حسرت نصيب رفت او، مسجد است و دير

 

ديگر كسي نبود پي دفع تيرها

نه سينه ی «سعيد» و نه جانبازي «زهير»

 

ديگر چه جاي مرثيه خواني جن و انس؟

وقتي گريستند به حال تو، وحش و طير

 

پس آسمان به لرزه در افتاد و خون گريست

از آن زمان كه كرد در آيينه ی تو سير

 

همساية بهشت شود در ركاب تو

مانند حُر، كسي كه شود عاقبت به خير

 

راوي نوشت: خون تو بر خاك ريختند

گويي ز هم  رگان فلك را گسيختند

 

شاعر: محمد سعید میرزایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *