ابن نما گوید:
ابن زیاد، جندب بن عبدالله ازدی را که پیرمردی بود فرا خواند و گفت: ای دشمن خدا مگر تو از اصحاب علی (ع) نبودی؟ گفت: چرا، پوزش هم نمیخواهم. گفت: تصمیم دارم با ریختن خونت به خدا تقرّب بجویم. گفت: خون من تو را به خدا نزدیک نمیکند بلکه دور میسازد. گفت: پیرمردی است بیخرد، رهایش کرد.
قال ابن نما:
ثُمَّ دَعَا بِجُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيِّ وَ كَانَ شَيْخاً فَقَالَ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ لَسْتَ صَاحِبَ أَبِي تُرَابٍ؟ قَالَ: بَلَى لَا أَعْتَذِرُ مِنْهُ. قَالَ: مَا أَرَانِي إِلَّا مُتَقَرِّباً إِلَى اللَّهِ بِدَمِكَ قَالَ: إِذَنْ لَا يُقَرِّبُكَ اللَّهُ مِنْهُ بَلْ يُبَاعِدُكَ قَالَ: شَيْخٌ قَدْ ذَهَبَ عَقْلُهُ وَ خَلَّى سَبِيلَهُ.[1]
[1]– مثیر الاحزان: 94، عنه البحار 45: 121.