سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش

چادر خاکي زهرا بالش زير سرش

رنگ خون پاشيده بر آيينه ي احساس او

لکه هاي سرخ روي گوشوار مادرش

اين دم آخر به ياد ميخ در افتاده است

خانه را آتش زند با روضه ي پشت درش

لخته ها را پاک مي کرد از لب خشکيده اش

زينب خونين جگر با گوشه هاي معجرش

برخلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق

رفته رفته سبز تر مي شد تمام پيکرش

روضه ي لايوم مي خواند غريب اهلبيت

کربلايي ها چه گريانند  در دور و برش

چشم اميدش به قد و قامت عباس بود

ايستاده با ادب ساقي کنار بسترش

 

شاعر: وحید قاسمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *