در اينكه آيا پيكر انبياء و ائمه (ع) نمي پوسد ، رواياتي وارد شده است ؛ لكن معلوم نيست كه حقيقتاً مراد از اجساد اين بزرگواران ، همان اجساد مادّي باشند. همچنين معلوم نيست كه اين گونه احاديث ، عموميّت داشته و شامل جميع انبياء شوند. بلكه اوّلاً ممكن است اجساد برزخي مراد باشند. و ثانياً اگر هم مراد ، اجساد مادّي است ، ممكن است اين گونه احاديث خاصّ برخي انبياء باشد. چرا كه اين گونه روايات ، روايت مخالف نيز دارند.
براي مثال نبيّ اكرم (ص) فرمودند: « أَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَي يوْمَ الْجُمُعَةِ فَإِنَّهُ يوْمٌ مَشْهُودٌ تَشْهَدُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ إِنَّ أَحَداً لَا يصَلِّي عَلَي إِلَّا عُرِضَتْ عَلَي صَلَاتُهُ حَتَّى يفْرُغَ مِنْهَا قَالَ فَقُلْتُ وَ بَعْدَ الْمَوْتِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْكُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِياءِ فَنَبِي اللَّهِ حَي يرْزَقُ ــــ در روز جمعه براي من فراوان دعا كنيد (صلوات بفرستيد) كه همانا آن روز مورد مشاهده اي است كه ملائك آن را مي بينند ؛ و كسي بر من صلوات نفرستد مگر اينكه صلواتش بر من عرضه مي شود تا زماني كه از آن خارج گردد. راوي گويد: گفتم : بعد از مرگ نيز؟ فرمودند: همانا خداوند متعال بر زمين حرام نموده است اينكه اجساد انبياء را بخورد. پس نبيّ خدا زنده است و روزي داده مي شود. » (بحارالأنوار ، ج86 ، ص264)

 


اگر جمله ي آخر اين حديث نبود ، حديث كاملاً دلالت داشت كه اجساد انبياء جزء خاك نمي شود ؛ لكن افزوده شدن جمله ي اخير اين احتمال را پيش مي آورد كه شايد مراد از اجساد ، ابدان برزخي آن بزرگواران باشد. البته ذكر اين مورد نيز از جهت ديگري مشكل دارد ؛ و آن اين كه ابدان برزخي همه ي افراد ، باقي است ؛ پس اين امر اختصاص به انبياء ندارد. لذا بعيد نيست كه حضرت خواسته اند با جمله ي اخير پاسخ اشكال مقدّري را بدهند. اگر حضرت رسول (ص) جمله ي آخر را نمي فرمودند ، شايد آن شخص اشكال مي كرد كه: به فرض سالم ماندن ابدان انبياء ، باز دليل نمي شود كه آنان دعاي ديگران را بشنوند. لذا رسول خدا (ص) جمله ي اخير را افزودند تا اين شبهه را پاسخ دهند. پس جمله ي آخر ناظر به وجود برزخي انبياء است ولي جمله ي ما قبل مربوط مي شود به ابدان مادّي آنها.

 


امّا همانطور كه گفته شد ، امكان دارد اين حديث عامّ باشد و با احاديث ديگري تخصيص يابد. يعني ظاهر اين حديث آن است كه اجساد همه ي انبياء تبديل به خاك نمي شود ، ولي ممكن است منظور حضرت انبياي خاصّي باشند. لذا بايد آيات و روايات را گشت و اگر حديث خاصّي يافت نشد آنگاه مي توان آن را حمل بر معناي عامّ نمود ؛ امّا اگر حديثي پيدا شد كه بر خلاف اين حديث بود ، در آن صورت ، اين حديث تخصيص مي خورد و شامل همه ي انبياء نخواهد بود. و حقيقت اين است كه حديث معارض براي روايت بالا وجود دارد.
«
رُوِي عَنْ عَلِي بْنِ الْحَسَنِ بْنِ سَابُورَ قَالَ قُحِطَ النَّاسُ بِسُرَّ مَنْ رَأَى فِي زَمَنِ الْحَسَنِ الْأَخِيرِ ع فَأَمَرَ الْخَلِيفَةُ الْحَاجِبَ وَ أَهْلَ الْمَمْلَكَةِ أَنْ يخْرُجُوا إِلَى الِاسْتِسْقَاءِ فَخَرَجُوا ثَلَاثَةَ أَيامٍ مُتَوَالِيةٍ إِلَى الْمُصَلَّى وَ يدْعُونَ فَمَا سُقُوا فَخَرَجَ الْجَاثَلِيقُ فِي الْيوْمِ الرَّابِعِ إِلَى الصَّحْرَاءِ وَ مَعَهُ النَّصَارَى وَ الرُّهْبَانُ وَ كَانَ فِيهِمْ رَاهِبٌ فَلَمَّا مَدَّ يدَهُ هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَرِ فَشَكَّ أَكْثَرُ النَّاسِ وَ تَعَجَّبُوا وَ صَبَوْا إِلَى دِينِ النَّصْرَانِيةِ فَأَنْفَذَ الْخَلِيفَةُ إِلَى الْحَسَنِ ع وَ كَانَ مَحْبُوساً فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَحْبَسِهِ وَ قَالَ الْحَقْ أُمَّةَ جَدِّكَ فَقَدْ هَلَكَتْ فَقَالَ إِنِّي خَارِجٌ فِي الْغَدِ وَ مُزِيلُ الشَّكِّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَخَرَجَ الْجَاثَلِيقُ فِي الْيوْمِ الثَّالِثِ وَ الرُّهْبَانُ مَعَهُ وَ خَرَجَ الْحَسَنُ ع فِي نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا بَصُرَ بِالرَّاهِبِ وَ قَدْ مَدَّ يدَهُ أَمَرَ بَعْضَ مَمَالِيكِهِ أَنْ يقْبِضَ عَلَى يدِهِ الْيمْنَى وَ يأْخُذَ مَا بَينَ إِصْبَعَيهِ فَفَعَلَ وَ أَخَذَ مِنْ بَينِ سَبَّابَتَيهِ عَظْماً أَسْوَدَ فَأَخَذَهُ الْحَسَنُ ع بِيدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ اسْتَسْقِ الْآنَ فَاسْتَسْقَى وَ كَانَ السَّمَاءُ مُتَغَيماً فَتَقَشَّعَتْ وَ طَلَعَتِ الشَّمْسُ بَيضَاءَ فَقَالَ الْخَلِيفَةُ مَا هَذَا الْعَظْمُ يا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ ع هَذَا رَجُلٌ مَرَّ بِقَبْرِ نَبِي مِنَ الْأَنْبِياءِ فَوَقَعَ إِلَى يدِهِ هَذَا الْعَظْمُ وَ مَا كُشِفَ مِنْ عَظْمِ نَبِي إِلَّا وَ هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَرِ ــــــ على بن حسن بن شاپور گفت: در زمان حضرت عسكرى عليه السّلام قحط سالى شد ؛ خليفه دستور داد وزير دربار و تمام اهل مملكت براى نماز استسقاء به صحرا بروند سه روز پشت سر هم رفتند به مصلّى و دعا كردند امّا باران نيامد. روز چهارم جاثليق ، عالم نصارى با نصرانيان و رُهبانان به صحرا رفتند ؛ در ميان آنها راهبى بود كه تا دست خود را به دعا برداشت ، آسمان شروع كرد به باريدن. مردم به شكّ افتادند و در شگفت شده تمايل به دين نصارى پيدا كردند. خليفه از پى امام حسن عسكرى عليه السّلام فرستاد كه در آن وقت زندانى بود. بعد از اينكه از زندان خارجش كرد گفت: به فرياد امّت جدّت برس كه دارند از دست مي روند. امام فرمودند: من فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و ترديد را ان شاء اللَّه از ميان برمي دارم. روز سوم جاثليق با رهبانان خارج شد حضرت امام حسن عليه السّلام نيز با گروهى از اصحاب بيرون آمد همين كه ديد راهب دست خود را بلند كرده به يكى از غلامان خويش فرمود: دست راست او را بگير و آنچه بين انگشتان خود پنهان كرده خارج كن! غلام دستور را انجام داد ؛ از بين دو انگشت سبّابه ي او استخوانى‏ سياه شده بيرون آورد. حضرت امام حسن عليه السّلام آن را در دست گرفت آنگاه فرمود حالا تقاضاى باران كن! وي دعا كرد و طلب باران نمود ، آسمان كه قبلاً ابرى بود صاف شد و خورشيد بيرون آمد. خليفه گفت اين استخوان چيست؟ امام عليه السّلام فرمودند: اين مرد به قبر يكى از انبياء (ع) گذشت و اين استخوان به دست او آمد ؛ و استخوان پيامبرى را آشكار نمي گشايند مگر اينكه باران به شدّت مى‏بارد.» (بحارالأنوار ، ج50 ، ص271)

 


از اين حكايت بر مي آيد كه اجمالاً بدن برخي از انبياء مي پوسد. چرا كه اگر نمي پوسيد ، استخوان آن به دست نمي آمد.
پس جمع بين دو روايت فوق چنين است كه نپوسيدن اجساد براي تمام انبياء عموميّت نداشته اختصاص به برخي از آنها دارد. اين حكم در مورد ابدان مطهّر ائمه (ع) نيز جاري است و تا دليل نقلي يا عيني معتبري در دست نباشد نمي توان ادّعا نمود كه ابدان همه ي آن بزرگواران سالم مانده است.

 


در بين علماي شيعه و شهداي في سبيل الله و از جمله در ميان شهداي جنگ تحميلي صدام عليه ايران ، ابدان پاكي ديده شده اند كه از پوسيدگي محفوظ مانده اند در حالي كه اجساد آنها در هيچ شرايط ويژه اي نبوده است و مثل بقيه ي مردگان دفن شده بوده اند. حتي در بين شهداي جنگ تحميلي اجسادي بوده اند كه بعثي ها آنها را بعد از پيدا كردن روزها جلوي آفتاب گذاشتند و ذرّه اي آثار پوسيدگي در آنها ديده نشد و حتّي بر روي آنها اسيد ريختند و باز اجساد تخريب نشدند. (به نقل از سردار باقري در يك برنامه تلويزيوني)
همچنين ابن ميثم بحراني از علماي بزرگ شيعه و شارح نهج البلاغه گفته كه قبر شريف شيخ صدوق بعد از صدها سال به سبب سيل باز شد و ملاحظه گرديد كه جسد شريف اين عالم وارسته كاملاً سالم مي باشد. كفن آن جناب پوسيده بود ولي خداوند متعال آبروي آن بزرگوار را به واسطه ي تا عنكبوت محافظت نموده بود.
در روايات اهل بيت (ع) نيز آمده است كه: « … مَنْ أَرَادَ أَنْ لَا تَأْكُلَهُ الدِّيدَانُ تَحْتَ الْأَرْضِ فَلْيَسْكُنِ الْمَسَاجِدَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ طَرِيّاً مُطِرّاً لَا يَبْلَى فَلْيَكْنُسِ الْمَسَاجِد ــــــ … هر كس مي خواهد بدنش طعمه ي حشرات زير زمين نشود در مساجد بسيار نشيند و هر كس مي خواهد جسدش سالم بماند و پوسيده نشود مساجد را نظافت كند … » (بحار، ج 8، ص 145) ؛ هم چنين گفته شده كه مداومت بر غسل جمعه باعث بقاء جسم مي شود.

 

 


بر اين اساس بعيد نيست كه جسد مبارك اهل بيت (ع) نيز سالم مانده باشد ؛ بلكه اين احتمال بسيار قوي است. لكن تا به حال كسي جسد شريفشان را نديده است.
در زمان حيات بين بدن و روح ، رابطه ي تدبيري و قيّومي وجود دارد. يعني روح حافظ حيات و وحدت و شخصيت بدن است ؛ و اين ارتباط داراي شدت و ضعف است. مثلا در حالت خواب اين ارتباط ضعيف تر مي شود. فلذا فرمودند: «ان النوم اخ الموت» (مستدرك الوسايل، ج 5، ص 123) همين طور در حالت بيماري اين ارتباط ضعيف مي شود ؛ و در حالت بيهوشي و اغما بسيار ضعيف تر مي شود و در مرگ مغزي، ارتباط نفس و بدن در حدّ ارتباط نفس نباتي با نبات است و نفس نباتي ادني مرتبه ي نفس آدمي است. و بعيد نيست كه پايين تر از اين مرتبه نيز موجود باشد. چرا كه نفس امري است ذومراتب و مشكك و ارتباط آن با بدن نيز تشكيكي و داراي مراتب است. و شايد در افرادي كه اجسادشان نمي پوسد روح نوعي ارتباط ضعيف با بدن را حفظ مي كند.

 


به هر حال، نزاهت روح و قوّت آن و اعمالي كه شخص در زمان حيات داشته است در بقاء جسم او مؤثر است. شايد صورت مثالي و برزخي نظافت نمودن مساجد يا مداومت بر غسل جمعه كه حقايقي مجرّدند قادر به تأثير در عالم ماده باشند. و اثر آنها در اين عالم همان حفظ جسد ميّت است. يعني نوعي اتّصال بين جسد و اين حقايق مجرّده ايجاد مي شود كه با مرگ منقطع نمي شود. و به واسطه اين اتصال ، جسد حفظ مي شود.

 


همچنين اين احتمال وجود دارد كه صاحبان اين ابدان مطهره از اهل رجعت باشند. يعني از كساني باشند كه در هنگام ظهور امام زمان (عج) زنده مي شوند و به ياري آن حضرت مي شتابند. بنابراين مرگ اينگونه افراد را مي توان نظير مرگ اصحاب كهف دانست. آنچه در توجيه فلسفي اين پديده به ذهن ميرسد اين است كه دست قدرت الهي در اين پديده دخيل است. و نوعي اعجاز الهي و نشانه هاي غيبي در اين گونه پديده ها مشهود است. و تنها صرف بقا جسم نيست. به عبارت ديگر اينها را نمي توان با صرف ارتباط ضعيف روح و جسم تبيين نمود. بلكه اينها اموري هستند از سنخ داستان اصحاب كهف و سرد شدن آتش نمرود بر ابراهيم و بريده نشدن سر اسماعيل توسط چاقو و تولّد عيسي از مريم باكره. و اينها آيات خدا هستند از يك طرف و بيانگر فضل و شرافت اين بندگان خدا هستند از طرف ديگر و ظهور اينگونه آيات ، سنت داير خدا بوده است از زمان حضرت آدم تا به امروز.
به هر حال اگر بقاء جسد برخي اولياي الهي ، به جهت رجعت بوده باشد ، در آن صورت لازم نيست كه جسد تمام انبياء يا شهدا يا علما باقي بماند. در مورد ائمه (ع) نيز ظاهراً تنها براي رجعت برخي از آن ذوات مقدّسه دليل نقلي وجود دارد نه براي همه ي آن بزرگواران.

در هر صورت ارزش انسان به اخلاق , اعتقادات و رفتارهاي درست است و ممكن است خداوند بدن كسي را براي مصلحتي به مدت معيني سالم نگهدارد و يا عوامل طبيعي بدن را از پوسيده شدن نگهدارد .

 

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *