در حالى كه آراى عمومى جهان اسلام در تلاطم امواج گمراه كننده سياسى و دينى اموى گرفتار آمده بود، امام حسين عليه السلام با اين موج در مبارزه بود و مى كوشيد تا براى روشنگرى و دعوت و دفاع از حق ميان آن شكاف اندازد، و با دلايل محكم در نشان دادن راه روشن؛ امر به معروف و نهى از منكر؛ تعليم و تربيت امّت از طريق برگزارى و تشكيل مجالس وعظ و ارشاد در مكّه و مدينه، اذهان عمومى را نسبت به وارونگى و گمراهى امويان روشن سازد. مردم در مجلس امام حسين عليه السلام، آرام و بى حركت و به تعبير معاويه گويى پرنده بر سرشان نشسته بود سراسر گوش بودند و اين به خاطر بلندى منزلت وتوجّه فراوان مردم به سخن آن حضرت؛ ارتباط تنگاتنگ با ايشان و نيز به اين دليل بود كه سخن آن حضرت چنان حقيقت و صلابتى داشت كه- به تعبير معاويه- هيچ ياوه اى در آن ديده نمى شد.

روند دعوت به سوى حق و دفاع از آن به وسیله  امام عليه السلام

شناساندن منزلت، فضيلت و معرفت اهل بيت عليهم السلام

در اين زمينه به نقل موارد زير بسنده مى كنيم:

به معاويه گفته شد كه مردم چشم به حسين دارند، كاش به او مى گفتى به منبر رود و خطبه بخواند؛ كه توان سخن رانى ندارد.

معاويه گفت: به حسن نيز همين گمان را برديم، اما اين كار تأثيرى جز رسوايى ما و بزرگ شدن او در چشم مردم نداشت. اما اطرافيانش آن قدر پاى فشردند تا آن كه به حسين عليه السلام گفت: اى اباعبدالله، كاش منبر بروى و خطبه بخوانى. امام عليه السلام منبر رفت و پس از فراغت از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيد كه مردى مى گويد: اين كيست كه خطبه مى خواند؟

امام عليه السلام فرمود: ما حزب پيروز خداييم، عترت و خويشاوندان رسول و خاندان پاكيزه اوييم. يكى از دو گرانمايه ايم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما را همسنگ كتاب خدا- كه تفصيل هر چيز در آن است و باطل از پس و پيش در آن راه ندارد- قرار داد. تفسير قرآن بر عهده ما نهاده شده است، تأويلش بر ما پوشيده نيست و از حقايق آن پيروى مى كنيم. فرمان ما را اطاعت كنيد كه واجب است و با فرمانبردارى از خداو رسول او مقرون گشته است، چنان كه خداى عزوجل فرمايد: «اطاعت كنيد خداى را و اطاعت كنيد رسول را و صاحبان امر خويش را، پس چون در كارى نزاع كرديد، آن را به خداى و رسول باز گردانيد»[1] ؛ و فرمود: «اگر آن را به پيامبر و صاحبان امر خويش باز مى گرداندند، استنباط كنندگانشان آن را مى دانستند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندكى، پيروى شيطان مى كرديد.»[2] شما را از گوش دادن به نواهاى شيطان پرهيز مى دهم؛ چرا كه او دشمن آشكار شماست اگر پيروى او كنيد در شمار دوستان او درمى آييد كه به آنان گفت:«امروز هيچ كس از مردم بر شما چيره نيست و من در كنارتان هستم، سپس هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند به عقب بازگشت. و گفت: من از شما بيزارم»،[3] آن گاه هدف ضربت شمشير و پيكان خدنگ قرار گيريد و با عمودها خرد شويد و هدف تير قرار گيريد؛ و «از هر كس كه پيش تر ايمان نياورده و با ايمانش خيرى كسب نكرده باشد، ايمان او پذيرفته نگردد.»[4]

معاويه گفت: اى اباعبدالله، بس است، حق سخن را ادا كردى.[5]

امام حسين عليه السلام يكبار در مجلس معاويه گفت: «منم فرزند آب آسمان و رگ هاى زمين، منم فرزند آن كه به شرافت حسب و نسب و پيشينه افتخارآميز از همه مردم دنيا برتر است، منم فرزند كسى كه خشنودى او خشنودى خداى رحمان و خشمش خشم اوست.

سپس روبه معاويه كرد و فرمود: آيا تو پدرى چون پدر من و نياكانى چون نياكان من دارى؟ اگر بگويى نه، مغلوب مى گردى و اگر بگويى آرى، دروغ گفته اى. در اين هنگام رقيب گفت: نه، سخن تو را تصديق مى كنم. سپس امام حسين عليه السلام فرمود: حق آشكار است و راهش تنگ نگردد و خردمندان حق را مى شناسند.[6]

امام باقر عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارش مى فرمايد: پس از امام حسن گروهى از مردم نزد حسين عليه السلام رفتند و گفتند: اى فرزند رسول خدا، از شگفتى هايى كه پدرت به ما نشان مى داد چه دارى؟ امام عليه السلام فرمود: آيا پدرم را مى شناسيد؟ گفتند: همه مى شناسيم. در اين هنگام امام عليه السلام پرده آويخته بر در خانه اش را كنار زد و گفت: درون خانه را بنگريد. چون نگريستند، گفتند: اين اميرالمؤمنين است و گواهى مى دهيم كه تو خليفه برحق خدايى. [7]

در روايت ديگرى آمده است كه اين سؤال پس از شهادت اميرالمؤمنين از آن حضرت پرسيده شد و حضرت به يارانش فرمود: آيا اگر على را ببينيد مى شناسيد؟

گفتند: آرى. فرمود: اين پرده را كنار بزنيد. چون كنار زدند، همه او را شناختند در اين هنگام على عليه السلام به آنان فرمود: همانا هر كس از ما كه مى ميرد به واقع نمرده است، و آن كس از ما كه زنده باشد بر شما حجت است.[8]

حبيب بن مظاهر اسدى از آن حضرت پرسيد: پيش از آن كه خداى عزوجل آدم را بيافريند شما چه بوديد؟ امام عليه السلام فرمود: ما شبح هايى نورانى بوديم و بر گرد عرش خداى رحمان مى چرخيديم و تسبيح و تهليل و ستايش را به فرشتگان مى آموختيم.[9]

عقيصا- ابوسعيد دينار- گويد: از حسين عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كس ما را دوست بدارد خداوند او را به دوستى ما سود رساند، گرچه در ديلم اسير باشد. دوستى ما گناهان را مى ريزد چنان كه باد برگ را.[10]

اسماعيل بن عبدالله گويد: حسين بن على عليه السلام فرمود: هنگامى كه خداوند آيه واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله» را نازل فرمود، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره تأويل آن پرسيدم، فرمود: مقصودش كسى جز شما نيست. اولوا الارحام شماييد چون من از دنيا رفتم پدرت على، به من و جايگاهم سزاوارتر است و چون پدرت از دنيا رفت، برادرت به او سزاوارتر است و چون حسن از دنيا رفت، تو به جايگاهش از همه سزاوارترى گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از من چه كسى سزاوار جايگاه من است؟

گفت: پسرت على به جايگاه تو سزاوار است و چون او از دنيا رفت، محمد به جايگاه او سزاوارتر است و چون محمد از دنيا رفت، فرزندش جعفر، پس از وى به او و به جايگاهش سزاوارتر است؛ و چون جعفر درگذشت، فرزندش موسى به جانشينى او سزاوارتر است؛ و چون موسى درگذشت، فرزندش على به جانشينى او سزاوارتر است؛ و چون على درگذشت فرزندش محمد به جانشينى او سزاوارتر است؛ و چون محمد درگذشت، فرزندش على به جانشينى او سزاوارتر است؛ و چون على عليه السلام درگذشت، فرزندش حسن به جانشينى او سزاوارتراست؛ و پس از درگذشت حسن، نهمين فرزندت غايب مى شود. اين امامان نه گانه از پشت تويند و خداوند دانش و فهم مرا به آنان داده است، سرشت آنان از سرشت من است. هيچ كس حق آزردن آنان را ندارد (كه اگر چنين كند) خداوند آنان را از شفاعتم محروم گرداند.[11]

نصر بن مالك گويد: به حسين بن على بن ابى طالب گفتم: درباره سخن خداى عزوجل «هذانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ»[12]  برايم سخن بگو. فرمود: ما و بنى اميه درباره خداوند با يكديگر دشمنى ورزيديم. ما گفتيم: راست گفت خداوند و آنان گفتند:دروغ گفت خداوند. پس ما و آنان در روز قيامت دو دشمنيم.[13]

ابوجعفر عليه السلام فرمود: حارث بن عبدالله اعور به حسين بن على عليه السلام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فدايت گردم، از آيه شريفه: «وَالشَّمْسِ وَضُحَيهَا»[14]  مرا خبر ده فرمود: اى حارث خداى تو را بيامرزد. مراد از شمس، محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، است گفتم: فدايت گردم، و اين سخن خداوند: «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا».[15]  فرمود: مراد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است كه پس از محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى آيد. گفتم: «وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّيهَا».[16]  فرمود: او قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه زمين را از عدل و داد پر سازد.[17] مراد از «وَالَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا»[18]  نيز بنى اميه هستند.[19]

گفته اند كه منذر بن جارود بر حسين عليه السلام گذر كرد و گفت: خدا مرا فدايت گرداند، اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزگار چگونه بر شما مى گذرد؟ فرمود روزگار در حالى بر ما مى گذرد كه عرب به بهانه اين كه محمد از آن هاست بر عجم تعدّى مى كند و عجمان نيز چنين حقى را به رسميت مى شناسند. ما و قريش در حالى روزگار مى گذرانيم كه مردم با آگاهى بر فضيلت ما آن را از ما دريغ مى دارند. گرفتارى امّت در اين است كه چون آنان را فرا مى خوانيم ما را اجابت نمى كنند و چون آنان را وا مى نهيم با ديگران هدايت نمى شوند.[20]

در روايت ديگرى آمده است كه منذر بن جارود در حالى بر امام عليه السلام گذشت كه حضرت خشمگين بود و فرمود: نمى دانم چرا مردم نسبت به ما خاندان رحمت، درخت نبوّت و گنجينه دانش دشمنى مى ورزند.[21]

خلق عظيم آن حضرت دعوت آشكار به حق و گواه روشن اهل حق بود. عصام بن مصطلق گويد: وارد مدينه شدم، چون حسين بن على عليه السلام را ديدم و از وقار و جذبه او به شگفت آمدم، حسادت من كينه اى را كه از پدرش به دل داشتم برانگيخت. رفتم و گفتم:

آيا تو پسر ابوترابى؟ گفت: آرى. آن گاه از او و پدرش بسيار بد گفتم. آن حضرت نگاه محبت آميز پرمهرش را بر من افكند و فرمود: پناه مى برم به خداوند از شيطان رانده شده، به معروف امر كن و از جاهلان دورى گزين و چنانچه شيطان در تو وسوسه اى كرد به خداوند پناه ببر كه او شنواى داناست، تقوا پيشه گان را چون وسوسه اى از شيطان به آنان نزديك شود، متذكر مى شوند و آن گاه بينا مى گردند.[22]

سپس به من فرمود: راحت باش؛ براى خودم و تو از خداوند طلب بخشايش مى كنم.

اگر از ما يارى بجويى ياريت مى كنيم، اگر خواستار حمايت ما باشى حمايتت مى كنيم و اگر از ما راهنمايى بخواهى راهنمايى ات مى كنيم.

عصام گويد: [با شنيدن اين سخنان ] از كار بد خود پشيمان شدم؛ و امام عليه السلام فرمود:

«امروز بر شما سرزنشى نيست. خداوند شما را مى بخشايد و او رحم كننده ترين رحم كنندگان است»[23] ، آيا اهل شام هستى؟ گفتم: آرى. فرمود: «نيش عقرب نه از ره كين است اقتضاى طبيعتش اين است»[24] ، خداوند ما و تو را رحمت كند، نياز و مشكل خويش را باز گوى كه ان شاء الله مرا از آنچه مى پندارى برتر خواهى يافت. عصام گويد: زمين فراخ بر من تنگ شد و دوست داشتم مرا در خود فرو ببرد. آن گاه به آرامى در حالى كه در روى زمين از او و پدرش كسى نزد من محبوب تر نبود،- از حضورش مرخص شدم.[25]

عبدالله عمر گويد: از حسين بن على شنيدم كه مى گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اگر از دنيا تنها يك روز باقى بماند، خداوند آن را چنان بلند گرداند كه مردى از خاندانم قيام كند؛ و زمين را همان گونه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد گرداند.[26]

عبدالرحمن بن سليط گويد: حسين بن على بن ابى طالب فرمود: از ما دوازده مهدى است. نخست آنان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخرشان نهمين فرزند من است. اوست قيام كننده به حق كه خداوند زمين مرده را به وسيله او زنده مى كند و على رغم خواست مشركان دين حق را بر همه دين ها غلبه مى دهد. او غيبتى دارد كه در آن اقوامى از دين مرتد مى شوند و ديگرانى استوار مى مانند. اينان آزار مى بينند و به آنان گفته مى شود: اگر راست مى گوييد اين وعده كى فرا مى رسد؟ آگاه باشيد، كسى كه در غيبت او بر اذيّت و تكذيب شكيبايى ورزد، همانند كسى است كه با شمشير در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بجنگد.[27]

حسين عليه السلام بر گروهى از بنى اميه كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند گذر كرد و فرمود: به خدا سوگند دنيا سپرى نمى شود تا آن كه خداوند مردى را برانگيزد كه هزار تن از شما را بكشد و با آن هزار تا هزار تا و با هزار تا هزار ديگرى را.»

عبيدالله بن شريك به آن حضرت گفت: فدايت شوم، اينان فرزندان فلان و فلان هستند و دوران او را در نمى يابند. فرمود: خدايت بيامرزد، در آن روزگار از صلب هر مردى فلان و فلان مرد خواهد بود و مولاى قوم از خودشان است.[28]

مردى به حسين بن على عليه السلام گفت: اى پسر رسول خدا، من از شيعيان شمايم. فرمود:

«از خدا بترس و ادعاى چيزى را- كه خداوند به تو بگويد: ادعايى دروغ و بيهوده كردى- مكن. شيعيان ما كسانى هستند كه دل هايشان از هر نيرنگ و كينه و فريبى به دور است؛ به جاى آن بگو: من از هواداران و دوستان شمايم».[29]

يزيد بن رويان گويد: نافع بن ازرق به مسجد الحرام وارد شد، و در آن حال حسين بن على و عبدالله بن عباس در حِجْر اسماعيل نشسته بودند. او نيز كنارشان نشست و گفت:

اى پسر عباس، خدايى را كه مى پرستى برايم توصيف كن. ابن عباس مدتى دراز سكوت كرد و پاسخ نداد. در اين هنگام حسين عليه السلام گفت: اى پسر ازرق كه در گمراهى افتاده و به نادانى تكيه داده اى، نزد من بيا تا پاسخ سؤالت را بگويم. گفت: از تو نپرسيدم تا سؤال مرا پاسخ دهى. ابن عباس گفت: در برابر پسر رسول خدا خموش باش، چرا كه او از اهل بيت نبوّت و كان حكمت است؛ و او گفت: توصيف كن برايم. امام عليه السلام فرمود: «او را توصيف مى كنم آن گونه كه او خود، خويش را توصيف كرده است؛ و او را مى شناسانم آن گونه كه او خود، خودش را شناسانده است. با حواس درك نگردد و با مردم قياسش نتوان كرد. نزديك است ولى نه چسبيده، و دور است ولى نه جدا. يكتاست و جزء، جزء نيست و خدايى جز او كه بزرگ و بلند مرتبه است وجود ندارد.»

مى گويد: ابن ازرق به شدت گريست! امام حسين عليه السلام فرمود: چه چيز تو را مى گرياند؟

گفت: از توصيف نيك تو گريستم. فرمود: اى پسر ازرق، شنيده ام كه تو پدرم و برادرم و مرا تكفير مى كنى. نافع گفت: اگر من اين را گفته باشم، شما حاكمان و نشانه هاى اسلاميد، پس هرگاه كه شما تغيير يافتيد ما نيز به وسيله شما تغيير مى يابيم. حسين عليه السلام فرمود: اى پسر ازرق مى خواهم كه از تو مسأله اى بپرسم. معناى اين سخن خداوند يكتاى بى همتا چيست؟ و أمّا الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة وكان تحته كنز لهما» تا آن جا كه مى فرمايد «كنزهما».[30]  حرمت چه كسى در آنان حفظ شد؟ گفت: پدر آن دو. فرمود: از اين دو كدام برترند، پدر آن دو يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه؟ گفت: نه، بلكه رسول خدا و فاطمه، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم. گفت: [خداوند] تا آن جا ما را حفظ كرد كه ميان ما و كفر ورزيدن حايل شد.

در اين هنگام ابن ازرق برخاست و در حالى كه جامه اش را تكان مى داد گفت:

«خداوند از شما گروه قريش به ما خبر داده است كه شما مردمى كينه توزيد».[31]

امام صادق عليه السلام فرمود: حسين بن على عليه السلام نزد اصحابش رفت و فرمود: اى مردم، همانا خداوند- جَلَّ ذِكْرُه- بندگان را نيافريد مگر براى آن كه او را بشناسند؛ و چون او را شناختند عبادتش كنند و چون او را عبادت كردند، به وسيله عبادت او از عبادت ديگران بى نياز گردند.

در اين هنگام مردى گفت: اى پسر رسول خدا، پدر و مادرم فداى شما، معرفت خداوند چيست؟ فرمود: اين است كه مردم هر دوره امامى را كه اطاعتش بر آنان واجب است بشناسند.[32]

عبدالعزيز بن كثير نقل كرده است كه گروهى نزد حسين عليه السلام آمدند و گفتند، از فضايلتان برايمان سخن بگوييد. فرمود: تاب شنيدنش را نداريد. از من دور شويد تا به يكى از شما شمه اى از آن بگويم، اگر او تاب آورد، براى شما نيز سخن خواهم گفت:

گروه از او دور شد و امام عليه السلام با يكى از آنان سخن گفت. او شگفت زده، سراسيمه و سرگردان شده پاسخ هيچ كس را نمى داد؛ و آنان بازگشتند.[33]

موقع شناسى براى نشر حقايق

از نمونه هاى اين رفتار امام عليه السلام روايت سليم بن قيس است كه گويد: هنگامى كه حسن بن على عليه السلام وفات يافت، فتنه و آشوب رفته رفته فراگير مى شد، به طورى كه همه دوستان خدا بر جان خويش ترسان بودند. (و در روايت ديگرى آمده است … مگر بر خونش ترسان بود كه كشته مى شود)؛ و يا رانده و آواره بودند؛ و دشمنان خدا بى هيچ پروايى با بدعت هاى خويش مردم را گمراه مى ساختند. يك سال پيش از مرگ معاويه حسين بن على- صلوات الله عليه- همراه عبدالله عباس و عبدالله جعفر به حج رفتند. حسين عليه السلام در موسم حج، زن و مرد بنى هاشم و انصار هوادارشان را كه آن حضرت و خاندانش را مى شناختند گرد آورد. سپس پيك هايى فرستاد و به آنان فرمود: به هر كدام از صحابه رسول خدا كه به صلاح تقوا مشهورند و در حج شركت جسته اند برخورديد، نزد من بياوريد. در پى آن بيش از هفتصد مرد در مِنى  بر او گرد آمدند و آن حضرت در سراپرده اش بود. بيش ترشان از تابعان و حدود دويست تن از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند.

سپس حضرت ميان آنان به خطابه ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: اما بعد، اين سركش با ما و شيعيان ما رفتارى كرد كه ديديد و دانستيد و شاهد بوديد. من [امروز] مى خواهم چيزى را از شما بپرسم، اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيبم كنيد؛ و به حقى كه خدا و پيامبرش بر شما دارند و نزديكى من به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ازشما مى خواهم كه چون از اين جايگاهم رفتيد، در شهرهايتان براى هر كس از مردم قبايلتان كه به او اطمينان داريد سخنانم را باز گوييد (در روايت ديگرى پس از جمله «مرا تكذيب كنيد» آمده است: سخنم را بشنويد و گفتارم را بنويسيد، سپس به ميان شهرها و قبايلتان بازگرديد و هر فرد مورد اعتمادى را كه يافتيد) و به او اطمينان داشتيد، آنان را به هر چه درباره حق ما مى دانيد فرابخوانيد، زيرا بيم آن دارم كه اين امر كهنه گردد و از ميان برود و مغلوب شود؛ و خداوند نورش را به انجام مى رساند، گرچه كافران را خوش نيايد.[34]

آن گاه هر آنچه از قرآن را كه خداوند درباره آنان نازل فرموده است تلاوت و تفسير كرد؛ و هر چه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره پدر، برادر و مادرش و خودش و خاندانش فرموده بود، نقل كرد. اصحاب آن حضرت در همه اين موارد مى گفتند: پروردگارا، آرى، ما شنيده ايم و گواهيم؛ و تابعان مى گفتند: بارپروردگارا اين سخن را كسانى از صحابه به من گفتند كه آنان را تصديق مى كنم و مورد اطمينان من هستند. سپس امام عليه السلام فرمود شما را به خدا سوگند، اين سخنان را براى آن هايى كه به خودشان و دينشان اعتماد داريد نقل كنيد.

(سليم گويد): از جمله چيزهايى كه حسين عليه السلام آنان را سوگند داد و يادآورشان گرديد، اين بود كه گفت: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان اصحابش پيوند برادرى برقرار ساخت، على بن ابى طالب برادر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود؛ و آن حضرت ميان خودش و او برادرى برقرار كرد و فرمود: تو برادر منى و من برادر توام در دنيا و آخرت؟ گفتند: آرى به خدا قسم. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جاى مسجد و خانه هايش را خريد، پس نخست مسجد را بنا كرد و سپس در آن ده خانه ساخت، نه تا براى خودش و خانه دهم را در وسط آن ها براى پدرم قرار داد. سپس راه همه خانه ها را به مسجد بست مگر درب خانه او را و كسانى در اين باره سخن ها گفتند و حضرت پاسخ داد: بستن در خانه هاى شما و باز گذاشتن در خانه او از من نبود، بلكه اين فرمان خدا بود كه درهاى شما را ببندم و درب خانه او را باز بگذارم.

آن گاه به مردم فرمود كه هيچ كس جز على حق خوابيدن در مسجد را ندارد؛ و در حالى كه منزل او در منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود در مسجد جنب مى شد و براى او و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن فرزندانى به دنيا آمدند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

گفت: آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب دوست داشت كه روزنه اى به اندازه چشمش براى او در مسجد باز بگذارند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نپذيرفت؛ و آن گاه خطاب به مردم فرمود: خداوند به من فرمان داده است تا مسجدى پاكيزه بنا كنم كسى جز من و برادرم و فرزندانش در آن سكنى نگزينند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز غدير او را به جانشينى خود تعيين كرد و ولايت او را اعلان فرمود و گفت: حاضران به غايبان برسانند؟

گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در غزوه تبوك فرمود:

تو براى من به منزله هارونى نسبت به موسى و تو سرپرست همه مؤمنان پس از من هستى؟ گفتند: پروردگارا، آرى.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد هنگامى كه نصاراى نجران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به مباهله فرا خواندند، كسى را جز او و همسرش و دو فرزندش با خود نبرد. گفتند: پروردگارا، آرى.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه در روز خيبر پرچم را به او داد و فرمود:

پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد، او حمله كننده اى است كه نمى گريزد، خداوند به دست او پيروزى مى آفريند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را براى بيزارى از مشركان فرستاد و فرمود: پيام مرا جز خودم و يا مردى از خودم نمى رساند؟ گفتند:پروردگارا، آرى.

فرمود: آيا مى دانيد كه هيچ سختى اى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيش نيامد، مگر آن كه به خاطر اعتماد به على او را پيش فرستاد؛ و هرگز او را به نام نخواند و تنها مى گفت: «اى برادرم»، يا «برادرم را صدا بزنيد» گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان او و جعفر و زيد داورى كرد و سپس فرمود: يا على، تو از منى و من از توام و تو پس از من ولى همه مؤمنانى؟ گفتند:پروردگارا، آرى.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر روز با او خلوت مى گزيد و هر شب نزدش مى رفت، هرگاه كه مى خواست به او عطا مى فرمود و هرگاه كه خموش بود با وى سخن آغاز مى كرد؟ گفتند:آرى به خدا قسم.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم او را بر جعفر و حمزه برترى داد، آن هنگامى كه به فاطمه عليها السلام فرمود: تو را به همسرى بهترين فرد خاندانم درآوردم، اسلامش بر همه پيشى دارد، بردبارتر و عالم تر است؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من سرور فرزندان آدمم و برادرم، على، سرور عرب است؛ و فاطمه سرور زنان بهشتى است و حسن و حسين، دو پسرم، سرور جوانان اهل بهشتند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور غسلش را به او داد و به او خبر داد كه جبرئيل به وى كمك مى كند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

فرمود: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در پايان يكى از خطبه هايى كه خواند فرمود:

من دو چيز گرانمايه را ميان شما مى گذارم، كتاب خدا و خاندانم. پس به آن دو چنگ بزنيد كه هرگز گمراه نشويد؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

به همين ترتيب هيچ چيزى از قرآن را كه خداوند درباره على بن ابى طالب به ويژه و درباره اهل بيت او نازل گشته بود؛ و نيز آنچه را بر زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جارى شده است واننهاد، مگر آن كه مردم را در آن باره سوگند داد؛ و صحابه مى گفتند: بار پروردگارا، آرى ما شنيده ايم و تابعان مى گفتند: بارپروردگارا كسانى كه مورد اطمينان من هستند آن ها را نقل كردند و سپس يك به يك آنان را نام مى بردند.

سپس آنان را سوگند داد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده اند كه فرمود: هر كس مى پندارد كه مرا دوست مى دارد در حالى كه با على دشمنى مى ورزد، دروغ مى گويد. نمى شود مرا دوست داشت و با على دشمنى ورزيد. كسى به آن حضرت گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، اين چگونه است؟ فرمود: زيرا من از اويم و او از من است، هر كس او را دوست بدارد، هر آينه مرا دوست داشته است؛ و هر كس مرا دوست بدارد، هرآينه خداى را دوست داشته است. هر كس او را دشمن بدارد، هر آينه مرا دشمن داشته است و هر كس مرا دشمن بدارد، خداى را دشمن داشته است. پس گفتند: پروردگارا، آرى، ما شنيده ايم.

سپس مردم با همين گفت و گو مجلس را ترك كردند.[35]

اين روايت به روشنى هر چه تمام بر واقعيت هاى زير دلالت دارد:

1- شدت و شمول محاصره تبليغاتى امويان.

2- پرده تاريكى كه بنى اميه بر آن دسته از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به فضايل اهلبيت مربوط مى شد كشيده بودند.

3- طولانى بودن روزگار اين محاصره و پرده پوشى.

اين امور امام حسين عليه السلام را ناگزير ساخت تا چنين اجتماع و محفلى بزرگ را تشكيل دهد و فضايل اهل بيت را به باقيمانده صحابه صالح و تابعان برگزيده يادآور شود. گويى امام عليه السلام چيزى را يادآور مى شد كه در شرف فراموشى بود؛ و از حقيقتى پرده برمى داشت كه بر اثر اختناق و سخت گيرى در مدت زمان محاصره، در آستانه مرگ قرار داشت. آرى اوست كه مى فرمايد: «من بيم آن دارم كه اين امر كهنه گردد و حق از ميان برود و مغلوب شود …»! و اوست كه باقيمانده صحابه و تابعان را به شكستن اين محاصره دعوت مى كند و مى فرمايد: به خاطر حقى كه خدا و رسول او بر شما دارند و به حق نزديكى من به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از شما مى خواهم كه چون از نزدم رفتيد و در شهرهايتان افراد مورد اطمينان و اعتماد قبايلتان را فرا خوانيد اين ديدار و گفت و گوى ما را به آنان بگوييد و آنان را به آنچه از حق ما مى دانيد دعوت كنيد … شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين حقايق را جز براى كسانى كه به خودشان و دينشان اعتماد داريد، بازگو نكنيد.

همچنين در اين روايت دلالت روشنى است بر تلاش عظيمى كه امام حسين عليه السلام براى درهم شكستن اين محاصره و شكافتن اين پرده پوشى به خرج مى داد و نيز دشوارى بزرگى كه در اين راه روياروى آن حضرت قرار داشت. زيرا كه اين محاصره و پرده پوشى در اين دوره به اوج شدّتش رسيده بود. چنين شدتى نه در روزگار امام حسن عليه السلام بود و نه در روزگار اميرالمؤمنين، على عليه السلام.

احتجاج با عالمان و دعوتشان براى يارى حق

آن حضرت طى گفتارى در امر به معروف و نهى از منكر، صحابيان آگاه را به ويژه و تابعان را به طور عموم مورد خطاب قرار مى دهد و با آنان احتجاج مى كند و آنان را به يارى حق و گرفتن موضعى شرافتمندانه و شايسته اهل علم فرا مى خواند و مى فرمايد:

اى مردم از موعظه هاى خداوند به دوستانش عبرت بگيريد، آن جا كه از احبار بد مى گويد و مى فرمايد: «چرا ربانيون و احبار آنان را از گفتار گناهشان منع نكردند»[36]  و فرمود: «كسانى از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند … هر آينه بدكارى است كه مى كنند»[37]. خداوند از آن رو بر اين كارشان عيب گرفت كه آنها ستمگرانى را كه در ميان آن ها آشكارا مرتكب زشتى و فساد مى شدند مى ديدند، ولى به خاطر تمايل به چيزى كه از آنها دريافت مى داشتند و از بيم چيزهايى كه از آن ها پرهيز مى كردند، آنان را باز نمى داشتند. خداوند مى فرمايد: «پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد»[38]  و فرمود:«مردان و زنان مؤمن برخى شان سرپرست برخى ديگرند، به معروف امر و از منكر نهى مى كنند». خداوند از آن رو امر به معروف و نهى از منكر را واجب فرمود كه مى دانست اگر اين كار انجام پذيرد و برپا داشته شود، ديگر فرايض نيز، از آسان و دشوار، برپا مى گردد. چرا كه امر به معروف و نهى از منكر فراخواندن به اسلام همراه با رد بى عدالتى و مخالفت با ستمگر و تقسيم فَىْ ء[39] و غنايم و گرفتن زكات از جاى آن و سپردن آن به صاحبان حق است.

سپس شما اى گروه، اى گروهى كه به دانش نامور، به نيكى نامبردار و به خيرخواهى معروفيد و مردم به خاطر خداوند از شما مى ترسند، بزرگان از شما بيم دارند و ناتوانان شما را بزرگ مى شمارند، و كسانى كه بر آنان منتى و قدرتى نداريد شما را بر مى گزينند، هنگامى كه نيازمندى ها از جويندگانشان باز داشته شود شما شفاعت مى كنيد و با هيبت پادشاهان و شكوه بزرگان گام برمى داريد. آيا جز اين است كه شما اين همه را از اميدى كه در قيام به حق خداوند در شما مى رود داريد، هر چند كه از اداى بيش تر حقوق او كوتاهى مى ورزيد؛ و حقوق امامان را سبك شمرده ايد. اما حق ضعيفان را ضايع ساختيد و حقى را كه به پندار خودتان داشتيد طلبيديد در حالى كه به خاطر آفريننده آنها نه مالى بخشيديد و نه جانى را به خطر انداختيد؛ و نه به خاطر خداوند با قبيله اى دشمنى ورزيديد، آيا با وجود اين از خداوند آرزوى بهشت و همسايگى با پيامبرانش و امان از عذابش را داريد!

اى اميدواران به خداوند، بيم آن دارم كه عذابى از عذاب هايش بر شما نازل گردد، زيرا كه شما از كرامت خداوند به منزلتى رسيديد كه بدان فضيلت يافتيد، شما خداشناسان را اكرام نمى كنيد، در حالى كه خود به وسيله خداوند ميان بندگانش محترميد. شما پيمان هاى الهى را شكسته مى بينيد و فرياد بر نمى آوريد، در حالى كه اگر حقوق پدرانتان را رعايت نكنند فرياد مى زنيد. پيمان و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خوار شده است و كوران و لال ها و زمين گيرها بى توجّه در شهرها رها شده اند. نه رحم مى كنيد و نه به مقتضاى مقام خود كارى انجام مى دهيد و نه بر كسى كه كارى مى كند توجهى داريد. با چاپلوسى و ظاهرسازى در نزد ستمكاران ايمنيد، اينها همه از چيزهايى است كه خداوند از آن نهى كرده و باز داشته است و شما غفلت مى ورزيد. اگر شما درك كنيد گرفتاريتان از همه بيش تر است. چرا كه در جايگاه عالمان قرار گرفته ايد. زيرا كه مجارى امور و احكام به دست عالمان خداشناس و امانتداران حلال و حرام اوست. شما اين منزلت را از دست نداده ايد مگر به خاطر دور شدن از حق و اختلاف در سنّت پس از دلايل روشن. چنانچه بر آزار شكيبايى بورزيد و دشوارى ها را در راه خدا تحمل كنيد، رتق و فتق كارهاى خداوند به شما سپرده مى شود، اما شما ستمكاران را بر خويش حاكم كرده و كارها را به دست آنان سپرده ايد. آنان به شبهه ها عمل مى كنند و شهوت مى رانند گريز شما از مرگ و شيفتگى شما نسبت به زندگى اى كه بايد از آن جدا شويد، آنان را بر اين كارها چيره ساخت. نتيجه آن شد كه ضعيفان را به دست آنان سپرديد. برخى بنده و مقهورند و برخى ديگر مستضعف و در امر معاش خود ناتوانند. در امور حكمرانى بازيچه آرا و خواسته آنان شدند و به خاطر پيروى از اشرار و جسارت ورزيدن بر [خداى ] جبّار احساس خوارى مى كنند. اين حاكمان در هر شهرى از خود خطيبى دارند كه به نفع شان سخن مى گويد زمينه براى آنان مهيا و دستشان در آن ها گشوده است. مردم برده اينانند، دستى آزار دهنده نمى توانند پس بزنند. اينان زورگويانى كينه توز و قدرتمندانى اند بر ضعيفان سختگير. فرمان روايانى كه خدا را نمى شناسند.

شگفتا! چرا نبايد در شگفت باشم، در حالى كه زمين در دست بيدادگرى است مستبد و تأييد شده اى است ستمكار؛ و حاكم مؤمنان است و بر آنان شفقت نمى ورزد.

پس در آنچه، ما بر سرش نزاع كرديم داورمان خداوند است و حكم خويش را در مشاجره ميان ما به اجرا در مى آورد.

بارخدايا تو آگاهى كه آنچه انجام داديم نه براى رقابت در سلطنت و خلافت بود و نه دست يافتن بر متاع [بيش از نياز] دنيا، بلكه براى اين بود كه شعاير دين تو را آشكار و عدالت را در زمين برقرار سازيم تا بندگان ستمديده ات ايمن و آسوده باشند و به فرايض و سنّت و احكام تو عمل شود.

چنانچه شما ما را يارى نكنيد و به ما انصاف ندهيد ستمكاران بر شما نيرو گيرند و دست به كار خاموش ساختن نور پيامبرتان گردند. خداوند ما را بس است بر او توكل مى كنيم به سوى او باز مى گرديم و بازگشت به سوى اوست.[40]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله روش امام حسین علیه السلام در دوران معاویه

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[1] نساء (4)، آيه 59: اطيعوا الله واطيعوا الرسول …

[2] همان، آيه 83: ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر …

[3] انفال (8)، آيه 48: و قال لا غالب لكم اليوم فى الناس وانى جارلكم …

[4] انعام (6)، 158.

[5] الاحتجاج، ج 2، ص 22- 23.

[6] احقاق الحق، ج 11، ص 595.

[7] الخرائج والجرائح، ج 2، ص 811، حديث 20.

[8] اثبات الهداة، ج 2، ص 583، حديث شماره 37، فصل هشتم.

[9] بحار الانوار، ج 60، ص 311، به نقل از كتاب محمد بن بحر شيبانى، معروف به ذهبى.

[10] مناقب على بن ابى‏طالب، ابن مغازلى، ص 400، حديث شماره 454.

[11] كفاية الاثر، ص 175- 176.

[12] حج (22)، آيه 19.

[13] الخصال، ج 1، ص 42- 43، باب دوم، حديث 30.

[14] شمس (91)، آيه 1.

[15] همان، آيه 2.

[16] همان، آيه 3.

[17] تفسير فرات كوفى، ص 563، حديث 721.

[18] شمس (91)، آيه 4.

[19] بحار الانوار، ج 24، ص 79، حديث 20.

[20] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 85، حديث 20.

[21] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 85، حديث 21.

[22] اعراف (7)، آيات 200- 201.

[23] يوسف (12)، آيه 92.

[24] اصل ضرب المثل عربى چنين است: «شنشنة اعرفها من أخزم» (اين عادتى است كه از اخزم مى‏شناسم) كه مصراع يك بيت شعر است و از يك داستان مشهور برگرفته‏شده است.

[25] نفثة المصدور، ص 614- 615.

[26] كمال الدين، ج 1، ص 317- 318، ب 30، ح 4.

[27] همان، ص 317، ب 30، ح 3.

[28] غيبة طوسى، ص 190- 191، حديث شماره 153.

[29] تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 309، حديث شماره 154.

[30] كهف (18)، آيه 82.

[31] تفسير عياشى، ج 2، ص 337، ح 64.

[32] علل الشرائع، ج 9، حديث 1، باب 9.

[33] مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 51.

[34] صف (61)، آيه 8.

[35] كتاب سليم بن قيس، ص 206- 209.

[36] مائده (5)، آيه 63.

[37] همان، آيه 78.

[38] همان، آيه 44.

[39] فى‏ء: غنيمت [يا غنيمتى كه بدون پيكار به دست مسلمين بيفتد و از آن همه است‏].

[40] تحف العقول، ص 171- 172.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *