یعقوبی گفته است:

به ابوبکر و عمر خبر دادند که گروهی از مهاجر و انصار، با علی بن ابی‌طالب (ع) در خانه‌ی فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص)، گرد آمده‌اند آن دو با گروهی از مردم به آن‌جا رفتند تا به خانه، یورش برند. علی (ع) با شمشیر آخته بیرون آمد عمر را بر زمین زد و شمشیر او را شکست.

آن گروه به دورن خانه‌ی فاطمه (ع) ریختند و حضرت زهرا (ع) در برابر ایشان ظاهر شد و فرمود: به خدا سوگند! از خانه‌ی من بیرون روید در غیر این صورت، موهایم را پریشان کرده با شیون و فغان از شما به خدای متعال، شکایت می‌کنم.

آن گروه از خانه بیرون رفتند و همه‌ی کسانی که در آن‌جا بودند، خارج شدند معترضین به خلافت ابوبکر، چند روز صبر و شکیبائی کرده، سپس یکی پس از دیگری با ابوبکر بیعت نمودند، مگر علی (ع) که او نیز پس از شش یا چهل ماه با زور و اکراه بیعت کرد.

یعقوبی هم چنین گفته است:

عبدالرحمن بن عوف در زمان بیماری منجر به مرگ ابوبکر، بر او وارد شد و پرسید:

حال خلیفه رسول خدا (ص) چگونه است؟ گفت: پشت به دنیا کرده‌ام و رو به مرگ هستم در حالی که بر من، افزودید آن چه را که از آن من نبود، دوست داشتم یکی از شما را به کار گیرم، شما آن هنگام خشمگین بودید و متکّبر و هر یک آن را برای خود می‌خواستید.

عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند! یار تو، جز بر صلاح نیست، او فردی اصلاح طلب می‌باشد پس بر دنیا متأسف مباش و نسبت به آن غم مخور، ابوبکر گفت: تنها از سه کار خود غمگینم ای کاش! آن‌ها از من سر نمی‌زد و سه کار، انجام ندادم و ای کاش! انجام می‌دادم، و ای کاش! سه چیز از پیامبر اکرم (ص) می‌پرسیدم.

امّا آن سه کاری که انجام دادم: 1ـ پذیرش امر خلافت و ولایت بر شما بود که ای کاش! نمی‌پذیرفتم و عمر را بر خود مقدم می‌داشتم. اگر وزیر بودم، بهتر از آن بود که امیر شما باشم. 2ـ ای کاش! خانه‌ی فاطمه (ع)، دختر رسول خدا (ص) را تفتیش نمی‌کردم و مردان خود را بدان وارد نمی‌ساختم، حتّی اگر او، خانه‌اش را اتاق جنگ با من می‌کرد…

قال الیعقوبيّ:

بلغ أبا بكر و عمر أنّ جماعة من المهاجرين و الأنصار قد اجتمعوا مع عليّ بن أبي طالب في منزل فاطمة بنت رسول اللّه، فأتوا في جماعة حتّى هجموا  الدّار، و خرج عليّ و معه السّيف فلقيه عمر، فصارعه عمر فصرعه، و كسر سيفه، و دخلوا الدّار فخرجت فاطمة فقالت: و اللّه لتخرجنّ أولأ كشفنّ شعرى و لأ عجّنّ إلى اللّه! فخرجوا و خرج من كان في الدّار، و أقام القوم أيّاماً ثمّ جعل الواحد بعد الواحد يبايع و لم يبايع عليّ  إلا بعد ستة أشهر و قيل أربعين يوماً.[1]

قال أیضاً:

و دخل عبدالرّحمن بن عوف علی أبي‌بکر في مرضه الّذی توفيّ فیه، فقال: کیف أصحبت یا خلیفة رسول الله؟ فقال: أصبحت مولّیاً، وقد زد تموني علی ما بي أن رأیتموني استعملت رجلاً منکم فکلّکم قد أصبح وارم أنفه، و کلّ یطلبها لنفسه. فقال عبدالرّحمن: والله ما أعلم صاحبک إلّا صالحاً مصلحاً، فلا تأس علی الدّنیا! قال: ما أسی إلّا علی ثلاث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها و ثلاث لم أصنعها لیتنی کنت صنعتها، و ثلاث لیتني کنت سألت رسول الله عنها. فأمّا الثلاث الّتي صنعتها، فلیت أنّي لم أکن تقلّدت هذا الأمر. و قدّمت عمر بین یديّ، فکنت وزیراً خیراً منّي أمیراً؛ ولیتني لم أفتش بیت فاطمة بنت رسول الله و أدخله الرّجال، ولو کان أغلق علی حرب… .[2]

 


[1] ـ تاریخ الیعقوبی 2: 126، البحار 28: 392 و فیه ما بایع علی (ع) إلّا بعد ستة اشهرٍ.

[2] ـ تاریخ الیعقوبی 2: 137، الایضاح لفضل بن شاذان191، تاریخ الطبری 2: 353: عقد الفرید 4: 254، مروج الذهب 2: 308، الإمامة و السیاسة18، و فیها فلیتنی ترکت بیت علی و ان کان اعلن عليّ الحرب، شرح ابن أبي الحدید 2: 46و 6: 51.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *