ابن ابی الحدید معتزلی گفته است:

سخنانی را که درباره‌ی آتش زدن و کارهای زشت مثل آن و طناب انداختن به گردن علی (ع) و کشیدن آن حضرت به طرف مسجد در حالی که مردم، ایستاده و نظاره می‌کردند بعید به نظر می‌رسد و تنها شیعه، آن‌ها را حکایت کرده است هر چند، گروهی از اهل حدیث نیز شبیه این چیزها را روایت کرده‌اند، امّا آن چیزی که بسیاری از اهل حدیث و بزرگان راویان روایت کرده‌اند، این است که: حضرت علی (ع) مدّت شش ماه از بیعت، خودداری ورزید و در خانه اش نشست تا  آن‌که فاطمه (ع) از دنیا رفت.

سپس از جوهری و او از سلمة بن عبدالرحمان، روایت کرده که سلمه گفت: زمانی که ابوبکر بر سر منبر بود، علی (ع)، زبیر و گروهی از بنی هاشم، در خانه‌ی فاطمه (ع) بودند. عمر، نزد ایشان آمد و گفت: سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست! یا شما برای بیعت، بیرون می‌شوید یا خانه را بر سرتان به آتش می‌کشم… و در خبر دیگری آمده است: سعد بن ابی وقاص و مقداد بن اسود نیز با آن گروه، در خانه‌ی فاطمه (ع) بودند و در آن‌جا، گرد آمده بودند تا با علی (ع) بیعت کنند، عمر، نزد آن‌ها آمد تا خانه را به آتش بکشد، زبیر با شمشیر آخته بیرون آمد فاطمه (ع) گریان و شیون کنان بیرون آمده، مردم را سرزنش کرد…

و از شعبی حکایت کرده که:… عمر به علی (ع) گفت: برخیز و با ابوبکر، بیعت کن! علی (ع) خود را به عقب کشید و خودداری کرده عمر با دستش او را گرفت و گفت برخیز! ولی علی (ع) امتنع ورزید و برنخاست، عمر، او را بلند کرده، کشان کشان و با زور پیش راند، همان‌گونه که زبیر را برده بود خالد، آن دو را محکم گرفت و عمر از پشت سر، آن دو و دیگران را که با آن‌ها بودند به سختی، هل می‌داد در حالی که مردم، گرد آمده و نظاره می‌کردند و کوچه‌های مدینه از مردم، پر شده بود. فاطمه (ع) که درشتی رفتار عمر را دید فریاد برآورد و شیون کرد انبوهی از زنان بنی هاشم و دیگران، گرد او جمع شدند. فاطمه (ع) به سوی در خانه‌اش رفت و فریاد برآورد: ای ابوبکر! چه زود بر اهل بیت رسول خدا (ص) و خویشان وی، هجوم آوردید به خدا سوگند! تا زمانی که خداوند را ملاقات نمایم، هرگز بر عمر سخن نخواهم گفت.

سپس ابن ابی الحدید به سخنان گذشته‌اش بازگشته، می‌نویسد:امّا امور زشت و ناپسندی که شیعیان می‌گویند، مثل آن‌ که: آن‌ها، قنفذ را به خانه فاطمه (ع) فرستادند و او با تازیانه، فاطمه (ع) را زد به طوری که اثر تازیانه، هم‌چون بازوبندی بر بازوی فاطمه (ع) نقش بست و این اثر تا زمان وفات حضرت، باقی بود. دیگر این‌ که عمر، او را در میان در و دیوار فشرد و فاطمه (ع)، ناله و شیون کرد و رسول خدا (ص) را به یاری طلبید و کودکی را که به آن حامله بود، مرده به دنیا آورد، و این‌ که در گردن علی (ع)، ریسمان انداخته و کشیدند، در حالی که او در بستر بیماری بود و فاطمه در آن حال در پی ایشان فریاد می‌زد و ناله و شیون می‌کرد تمام این حکایات و چیزهای دیگر، هیچ اصل و ریشه‌ای ندارد و اصحاب ما از اهل سنّت، آن را نپذیرفته‌ایم و هیچ کس آن را تأیید نمی‌کند و اهل حدیث نیز روایت نکرده، چیزی درباره‌ی آن نمی‌دانند فقط شیعه به تنهایی، آن‌ها را روایت و نقل می‌کند.

سپس به توجیه مطالب یاد شده پرداخته، برخی را مردود و نادرست شمرده است و حتّی برخی را عجیب و غریب می‌داند او می‌نویسد: امّا به نظر من، حکایت هجوم و یورش به خانه‌ی فاطمه (ع)، ظاهر درستی دارد و چیزی است که سیّد مرتضی و شیعیان روایت کرده‌اند، ولی همه‌ی آن‌ها صحیح نیست، بلکه تنها بخشی از آن‌ها، صحیح و درست می‌باشد.

برخی از روایاتی که ابن ابی الحدید، نقل کرده از این قرار است:

ابن ابی الحدید از لیث بن سعد روایت کرده که:

هنگامی که علی (ع) از بیعت با ابوبکر، خودداری نمود، او را دست بسته بیرون کشیده، و با فشار و اجبار می‌بردند و علی (ع) می‌فرمود: ای مسلمانان! چرا گردن مسلمانی را می‌زنند در حالی که او قصد مخالفت نداشته بلکه با دلیل موجهی از بیعت، خودداری نموده است. هنگامی که علی (ع) از هر گروه و مجلسی می‌گذشت، همه به او می‌گفتند: از مخالفت دست بردار و بیعت کن.

وی هم‌چنین از ابولاسود، روایت کرده که:

عمر با گروهی که در بین آن‌ها، اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن قریش از طایفه‌ی بنی عبدالاشهل، حضور داشتند آمد، آن دو نفر وارد خانه شدند و فاطمه (ع) فریاد می‌کشید و از خدای متعال کمک و یاری می‌خواست، آن‌ها، شمشیر آن دو ـ علی (ع) و زبیر ـ را گرفته و با سنگ، شکستند. عمر، آن دو تن ـ علی (ع) و زبیر ـ را بیرون می‌برد و در پی خود، برای بیعت می‌کشید.

و نیز از عمر بن شبّه از طریق اسناد روایتی خود، نقل کرده که:

عمر با گروهی از انصار و شمار اندکی از مهاجرین به در خانه‌ی فاطمه (ع) آمده، گفت: سوگند به آن‌ که جانم در دست اوست! یا برای بیعت، بیرون می‌آیید یا خانه را بر سرتان می‌سوزانم سپس آن‌ها را دست بسته بیرون آوردند در حالی که آن‌ها را با درشتی و تندخویی به جلو می‌برند.

و نیز از شعبی، روایت کرده که:

عمر به درون خانه آمد و به علی (ع) گفت: برخیز و بیعت کن علی (ع) خود را پس کشیده، امتناع کرد. عمر، دستش را گرفت و گفت: برخیز! علی (ع)، نخواست که بلند شود. عمر، او را بلند کرد و هل داد، همان‌گونه که زبیر را هل داده بود. سپس خالد، آن‌ها را نگهداشته عمر و گروهی که با او بودند، آن دو (علی و زبیر) را با درشتی و هل دادن به جلو می‌بردند و مردم برای تماشا، گرد آمده بودند… .

علّت این‌که شیعه، بعضی از روایاتی که اهل سنّت، تصریح کرده‌اند به تنهایی آورده است از گفتار ابن ابی الحدید روشن می‌شود.

ابن ابی الحدید از استادش النقیب ابوجعفر نقل کرده که اهل سنّت به این دلیل به روایات شیعه، تصریح نکرده‌اند که پیامبر اکرم (ص) در زمان خود خون هبار بن اسود را به دلیل ترساندن زینب که باعث سقط شدن فرزندش گردید، حلال کرد و اگر آن حضرت زنده بود خون کسی را که باعث ترسیدن فاطمه (ع) و سقط محسن شده است حتماً حلال می‌کرد.

گفتم: آیا می‌توانم این مطلب را از شما روایت کنم؟ گفت: این کار را اثباتاً و نفیاً از من روایت مکن، چون من در این باره، توقف کرده‌ام و به دلیل تعارض اخبار، نظری ندارم، و نیز چگونه ممکن است، محدثان به خود اجازه دهند که ترساندن و کتک زدن فاطمه (ع) و سوزاندن خانه‌اش را به کسانی نسبت دهند که روش آنان در مورد زنان، مشهور است حتّی امیر المؤمنین (ع) در جنگ صفین به نیروهایش سفارش کرد که: با زنان، بدرفتاری نکنید و به آنان، آزار نرسانید و دیگران را نیز بر این کار، تشویق نکنید، حتّی اگر ناموس شما را دشنام دهند و به امیران شما ناسزار بگویند و اگر می‌توانستم، دستور می‌دادم تا آن‌ها را رها کنید، هر چند زنانی مشرک باشند.

در جاهلیت، اگر مردی زنی را با سنگی نرم می‌زد و یا چوب دستی می‌گرفت و دست به سوی زنان دراز می‌کرد، از آن پس او و فرزندانش را با آن کار یاد کرده سرزنش می‌نمودند و این کار، برای آن‌ها، ننگ شمرده می‌شد.

 

 

 

قال ابن أبی الحدید:

… فأمّا حدیث التحریق و ما جری مجراه من الأمور الفظیعة و قول من قال إنّهم أخذوا علیّاً یقاد بعمامته و النّاس حوله فأمر بعید و الشّیعة تنفرد به، علی أن جماعة من أهل الحدیث قد رووا نحوه و أمّا الّذي یقوله الجمهور المحدّثین و أعیانهم فإنّه (ع) امتنع من البیعة ستّة أشهر ولزم بیته فلم یبایع حتّی ماتت فاطمة.[1]

ثمّ روی عن الجوهريّ: عن سلمة بن عبد الرّحمن قال: لمّا جلس أبوبكر على المنبر، كان عليّ (ع) و الزبير و ناس من بني هاشم في بيت فاطمة فجاء عمر إليهم، فقال: و الذي  نفسي بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم… في رواية أخرى أنّ سعد بن أبي وقّاص، كان معهم في بيت فاطمة (ع) و المقداد بن الأسود أيضاً و إنّهم اجتمعوا على أن يبايعوا عليّاً (ع) فأتاهم عمر ليحرق عليهم البيت فخرج إليه الزّبير بالسّيف، و خرجت فاطمة (ع) تبكي و تصيح فنهنهت من النّاس،…[2] و روی عن الشعبی ـ إلی قوله: ـ ثم قال [عمر] لعليّ: قم فبايع لأبي بكر، فتلكأ و احتبس، فأخذ بيده و قال: قم فأبى أن يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزّبير، ثمّ أمسکهما خالد وساقهما عمر و من معه سوقاً عنیفاً و اجتمع النّاس ینظرون وامتلأت شوارع المدینة بالرّجال ورأت فاطمة ما سنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها نساء کثیر من الهاشمیات و غیر هنّ فخرجت إلی باب حجرتها و نادت: یا أبابکر، ما أسرع ما أغرتم علی أهل بیت رسول الله! و الله لا أکلّم حتّی ألقی الله.[3]

ثمّ عاد ابن أبي الحدید إلی کلامه و قال: فأمّا الأمور الشّنيعة المستهجنة الّتي تذكرها الشّيعة من إرسال قنفذ إلى بيت فاطمة (ع) و أنّه ضربها بالسّوط فصار في عضدها كالدّملج و بقي أثره إلى أن ماتت و أنّ عمر أضغطها بين الباب و الجدار، فصاحت: يا أبتاه يا رسول الله(ص) و ألقت جنيناً ميّتاً و جعل في عنق عليّ (ع) حبل يقاد به و هو يعتلّ و فاطمة خلفه تصرخ و تنادي بالويل و الثّبور و… فکلّه لا أصل له عند أصحابنا ولا یثبیته أحد منهم، ولا رواه أهل الحدیث ولا یعرفونه و إنّما هو شيء تنفرد الشّیعة بنقله.[4]

ثمّ قام بتوجیه کلامه و التّحاشي عن بعض ما ردّه فقال: و أما حديث الهجوم علی بیت فاطمه (ع)… و الظّاهر عندی صحة ما یرویه المرتضی[5] و الشّیعة ولکن لاکلّ ما یز عمونه بل کان بعض ذلک.[6] فمن بعض ذلک ما نقلنا عنه و: و روی أیضاً:

عن ليث بن سعد قال: تخلّف عليّ عن بيعة أبي بكر، فأخرج ملبّباً يُمضى به ركضاً و هو يقول: معاشر المسلمين ! علامَ تضرب عنق رجل من المسلمين، لم يتخلّف لخلاف و إنّما تخلّف لحاجة! فما مرّ بمجلس من المجالس إلّا يقال له: انطلق فبايع.[7]

و روی أیضاً:

عن أبي الأسود… فجاء عمر في عصابة… فاقتحما الدّار فصاحت فاطمة وناشدتهما الله فأخذوا سیفیهما، فضربوا بهما الحجر حتّی کسروهما فاخرجهما عمر یسوقهما حتّی بایعا.[8]

و روی أیضاً:

عن عمر بن شبّه، عن رجاله، قال: جاء عمر إلی بیت فاطمة في رجال من الأنصار و نفر قلیل من المهاجرین فقال: و الّذي نفسي بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم ـ إلی أن قال ـ ثمّ أخرجهم بتلابیبهم یساقون سوقاً عنیفاً.[9]

و روی أیضاً:

عن الشّعبيّ ثمّ دخل عمر فقال لعليّ: : قم فبايع  فتلكأ و احتبس فأخذ بيده و قال: قم فأبى ان يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزّبير، ثمّ أمسکهما خالد، وساقهما عمر و من معه سوقاً عنیفاً، و اجتمع النّاس ینظرون…، کما أشرنا إلیه آنفا.[10]

 و العلّة الّتي انفردت الشّیعة ببعض مالم یصرّح به العامّة، هي مانقله ابن أبي الحديد عن استاده النقیب أبي جعفر انّه قال: إذا كان رسول الله (ص) أباح دم هبار بن الأسود لأنّه روّع زينب فألقت ذا بطنها، فظاهر الحال أنّه لو كان حیّاً لأباح دم من روّع فاطمة حتّى ألقت ذا بطنها، فقلت: أروي عنك ما يقوله قوم إنّ فاطمة رُوّعت فألقت المحسن؟ فقال: لا تروه عنّي و لا ترو عنّي بطلانه، فإنّي متوقّف في هذا الموضع لتعارض الأخبار عندي فيه.[11]

و أیضاً کیف یمکّن الرّواة و المحدّثون أنفسهم انتساب ضرب فاطمه (ع) و تهریبها و ترویعها و إحراق دارها و … إلی رجالهم مع ما اشتهر من دأبهم في شأن النّساء ما أوصی به أمیر المؤمنین (ع) لعسکره قبل لقاء صفّین: ولا تهیجوا النّساء بأذیً و إن شتمن أعراضکم و سبب أمرائکم… إن کنّا لنؤمر بالکفّ عنهنّ و أنهنّ لمشرکات، و ان کان الرجل لیتناول المرأة في الجاهلیة بالفهر أو الهراوة فیعیر بها و عقبه من بعده.[12]

 


[1] ـ شرح نهج البلاغة2: 22.

[2] ـ شرح نهج البلاغة 2: 56، عنه البحار 28: 315.

[3]ـ شرح نهج البلاغة6: 48.

[4] ـ شرح نهج البلاغة 260، عنه البحار 28: 317.

[5] ـ اشارة إلی ما اجاب به السیّد المرتضی في الشافی علی القاضی المعتزلی.

[6] ـ المصدر 17: 168.

[7] ـ المصدر 6: 45.

[8] ـ المصدر 6: 47.

[9] ـ المصدر 6: 48، عنه البحار 28: 321 ح 52.

[10]ـ المصدر 6: 49، عنه البحار 28: 322 ضمن ح 52.

[11] ـ المصدر 14: 193، عنه البحار 28: 323 ح 53.

[12]ـ تاریخ الطبری 2: 58، نهج البلاغة، باب الکتب، کتاب 14 ص 373.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *