پایش یکجا بند نمیشد. از این روستا به آن روستا تیم آموزشی را میبرد و به اهالی اموزش نظامی میداد. اسلحهشناسی میگفت. تاکتیک درس میداد. همه کاره بود، امّا بیشتر با روستاییها کار رزمی میکرد و کونگفو، ناچیگو و پرتاب کارد و از این جور چیزها.
توی روستای «حسن قشلاق» کار و بار علی آقا سکّه شده بود. همه شده بودند رزمی کار! یک روز علی قبل از شروع کلاس به یک جواب روستایی گفت: «تا حالا چی یاد گرفتی؟»
او جواب داد: «آنقدر خوب یاد گرفتیم که با حسن دیروز سرِ بندِ آب با بیل همدیگر رو کشتیم!»
منبع: کتاب رسم خوبان 7. ورزش صفحهی 55/ دلیل، ص 40.