جنبش وهابیت به عنوان یکی از اصلی ترین جریانات جدلی تاریخ اسلام، بیش از دیگران، توجه و اقبال مورخین3 و سیاحان4 را به خویش جلب کرده است. بدون شک نقش مردمی که یک جنبش با تکیه بر آن ها شکل می گیرد ـ خواه مثبت و یا منفی ـ بسیار مهم و شایان بررسی ست. این نیروی انسانی که جنبش وهابیت را حمایت می کردند، علما و یا به شکلی کلی و فراگیر اهالی نجد بودند. نجدی که با توجه به دورافتادگی هیچ تعاملی با بلاد اطراف چون مکه و مدینه و بصره نداشت.
البته باید اذعان داشت که حملات این علما به ابن عبدالوهاب (م.1206/1791) و نظریاتش ، چندان به طول نینجامید. به طور کلی فعالیت های جنبش ضد وهابی به تعدادی وعظ و خطابه در چند واحه نجد در باب نامه ها و رسالات ابن عبدالوهاب که بین پیروانش رد و بدل می شد، و نیز رسالات و ردیه هایی که با ساختاری روشمند و با استناد به قرآن و سنت آموزه های او را رد می کرد، منحصر می شد.5 این پژوهش بر سه جبهه تبلیغاتی ضد وهابی و مشخصا بر رساله ای که در سال1156/1743 به رشته تحریر در آمده، بنیان نهاده شده است.
تاریخ وهابیت در سنوات ابتدایی، مورد توجه و علاقه محققین جدید چون جهنی،6 کوک7 و پسکس قرار گرفته است. با توجه به قلت منابع در باب دوره تاریخی مورد نظر و نیز پژوهش های گرانسنگ و ارزشمند فوق الذکر به ضرس قاطع می توان ادعا کرد که هیچ سند یا گزاره تاریخی باقی نمانده که مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است.8 بنابراین هدف این پژوهش به هیچ وجه افزودن سطح آگاهی و اطلاعات در باب ابعاد این حرکت اصلاح گرانه نیست. بلکه من در این سطور برآنم تا به رساله ای قدیمی که تاکنون چندان مورد توجه و بررسی قرار نگرفته، بپردازم.این رساله در مکه و به هنگامی که دعوت وهابی هنوز در مراحل ابتدایی خویش به سر می برد، نگاشته شده است. خوشبختانه این رساله بر غفلت و ناآگاهی ما پیرامون برخی تعاملات جدلی تاریخ فقه اسلام سنی متقدم، پرتوی علم و آگاهی می افکند. با توجه به ارزش این رساله در کشف بستر های تاریخی، می توان معرفی آن را انگیزه مناسبی برای نگارش این سطور دانست.
بستر های تاریخی
علی رغم وجود پژوهش های متعدد در باب مسیر سفر محمد بن عبدالوهاب، این موضوع هنوز در پرده ای از ابهام قرار دارد.9 بیشتر سالنامه های متقدم این مساله را مدنظر قرار نداده اند. به دیگر سخن وقایع نگاران نجدی به زندگی یک طلبه جوان چه علاقه ای می توانستند داشته باشند؟! تنها چیزی که از این منابع می توان دریافت شرح مراحل نهایی سفر او، آن هم به صورت ناقص و محدود است. این منابع به دو تاریخ عمومی جنبش وهابی منحصرند: تاریخ نجد، ابن غنام01(م.1225/1810) و عنوان المجد فی تاریخ النجد از ابن بشر(م.1290/1873)
سه موضوع مهم را به هنگام مطالعه و استناد به این تواریخ، در باب زندگی شیخ، باید مدنظر داشت. اولین مساله این است که این مورخین به ندرت تواریخ دقیق حرکت شیخ در مسیر سفرش را مانند حرکت از عیینه و بازگشت به آن شهر، ذکر کرده اند. ثانیا هردوی این مورخین وهابی هستند و تبعا از گرایش های ذهنی و سیاسی خاصی پیروی می کنند. و در نهایت باید گفت؛ نگارش تاریخ آن ها پس از مرگ شیخ شکل گرفته است. به دیگر سخن آن ها مسئول نگارش تاریخی طولانی و قرین با پیروزی بوده اند.11
چنانکه در باب تاریخ نگارش رساله مورد بحث در سال1156/1743 گفته شد، باید تمام اتفاقات رخ داده پس از این تاریخ را کنار بگذاریم.در سال1156/1743 هنوز حرکت وهابی شکل نگرفته بود و محمد بن عبدالوهاب مشغول جذب پیروانش در واحه کوچک عیینه بود. در ضمن موقعیت بسیار ضعیف او توسط سلیمان بن محمد الحمیدی، امیر احسا و قطیف از بنوخالد به خطر افتاده بود. سلیمان، عثمان بن احمد بن معمر امیر عیینه را به کشتن شیخ در قبال معافیت از پرداخت مالیات و خراج به حاکم احساء ترغیب می کرد.21
با فرض اطلاع ابن عبدالوهاب از شرایط خارج از عیینه، وی به دو اقدام مهم دست زد؛ اول آنکه پس از بازگشت به عیینه،31 عثمان را به تخریب بارگاه و مقبره زید بن خطاب و قطع درختانی که توسط مردم مقدس و متبرک انگاشته می شد، ترغیب کرد.41 ثانیا فرمان سنگسار زن بدکاره عیینه را پس از اعتراف بدین گناه، صادر کرد. این اقدامات به دلیل آنکه در آن زمان بسیار مهم و تأثیرگذار جلوه کرده بود، در تمامی منابع موجود آمده است.51 بالاخص اجرای حد برای زنا تا پیش از این بندرت جاری می شد، تا جایی که شخص پیامبر(ص) در مواردی از جاری کردن این حد اجتناب کرده بود.61 اخبار این اقدامات شیخ باید بسیار سریع در اطراف و اکناف نجد منتشر شده باشد.
ابن عبدالوهاب در هرجایی خارج از عیینه به سفری که به منظور کسب علم داشته، ارج و وقع بسیاری می نهاد. کوک به شکل کاملا منطقی و متقاعد کننده ای مدعی ست که بازسازی مسیر سفر شیخ به صورت کامل با استفاده از منابع موجود امری غیرممکن است. او می گوید:«شاید بهترین گزاره ای را که بتوان در باب سفر شیخ ابراز داشت این باشد که طبق آنچه نبیور و دیگر منابع وهابی و غیروهابی بیان کرده اند، شیخ مدتی را در بصره گذرانده است.»71 این مساله کاملا درست و قابل قبول است، اما بسیار بعید به نظر می رسد که یک طلبه پرحرارت و جوان که سفر خویش را از سرزمین های مرکزی شبه جزیره آغاز کرده بود، برای انجام فرائض مذهبی خود به مکه و مدینه نرفته باشد. البته دو منبع تاریخی ما از حضور شیخ در حجاز سخن گفته اند اما به لحاظ تاریخ گذاری همسوی باهم نیستند.81 شیخ پس از انجام فرائض مذهبی در مکه، به مدینه سفر کرد جایی که با طلاب و دانشمندان آن جا، سالیان متمادی را گذراند. پس از آن و بر اساس اذعان جمیع منابع در دست، ابن عبدالوهاب به بصره رفت، جایی که بن مایه های عقاید مصلحانه اش متبلور شد. او مدت زیادی را در آن شهر به تحصیل و تعامل با طلاب و علمای بصری گذراند. چنانکه به هنگام ترک شهر فردی کاملا شناخته شده و سرشناس به حساب می آمد.
چنانکه دیدیم با توجه به فقر منابع و عدم ذکر تواریخ دقیق در باب مراحل گوناگون سفر شیخ، بسیار مشکل ست که زندگی و مراحل سفر او را تا تاریخ نگارش رساله مورد بحث در سال1156/1743 مورد بررسی قرار دهیم.
نسخه خطی شماره 3788
این متن بخشی از مجموعه ایست که توسط احمد بن علی الشافعی البصری القبّانی گردآوری و بازنویسی شده است.91 این مجموعه بر 5 رساله ذیل مشتمل است:
اتحاف العوّاه بتعریف المواطن الآتی تُشرحه فیها الصلوة علی الحبیب(2الف-12ب). این رساله بازنویسی چامه ای از شیخ ابراهیم بن حسن الحنفی الاحسایی در باب عدم حرمت سلام و درود فرستادن بر پیامبر(ص) است که توسط القبانی در ذی القعده سال1158/1745 بازنویسی شده است.02 ابعاد صفحات این متن که حدود 24 سطر را در خود جای می دهد،12 175×120میلی متر است. این متن بر صفحه عنوان(12الف)، صفحه ای سپید در ادامه(13 الف) و متنی که بدون گسست تا پایان رساله (13 الف تا ب) ادامه یافته، مشتمل است.
ابواب السعاده فی اصحاب الشهاده(13ب-16الف) اثر جلال الدین السیوطی(م.911/1505) که مجموعه ای از احادیث پیامبر با موضوعیت شهادت است که توسط قبانی در ذی القعده 1158/1745 کپی برداری شده است. ابعاد صفحات این متن که حدود 24 سطر را در خود جای می دهد، 175×120میلی متر است. متن صفحه عنوان ندارد، اما دو صفحه ابتدایی آن خالی ست.(16ب-17الف) این متن در پایان جملات رساله قبلی و در تکمیل آن نگاشته شده است.
کتاب ردع الضلاله و قمع الجهالة (18الف-23ب) که عنوان رساله ای مجزاست به قلم عبدالوهاب بن احمد برکات الشافعی الازهری الطندَتاوی، که نگارشش در شنبه ششم محرم1156/1743 به پایان رسیده، قبانی در 23 ذی القعده سال1156/1743 آن را بازنویسی کرده است. اندازه متن155×95 است و هر صفحه بر 19 سطر مشتمل است. این رساله با یک صفحه عنوان(18الف) و7 صفحه تقریظات مفتیان و علمای مکی(23ب-26ب) آغاز شده است. ابعاد صفحات تقریظات 155×110 است.22 تعداد سطور در صفحات مختلف آن، بستگی به فضای خالی تقریظات دارد. در نهایت با یک صفحه سپید خاتمه می یابد.(27الف)
الجواهر الزکیّه(27ب-40ب) که ذیلی ست بر الارجوزة الرهبیه ـ که تحت عنوان بُقیة الباحث عن جُمل الموارث نیز شناخته شده است ـ در باب علم ارث و میراث که توسط ابوعلی موفق الدین محمد بن عبدالله الرهبی (م.579/1183) نگاشته شده است.32 قبانی این ذیل را در دوازدهم ربیع الاول 1129/1716 بازنویسی کرده و مجددا در 20 جمادی الاخری 1159/1746 توسط محمد بن یونس کپی برداری شده است. قبانی در 17رجب1159/1746 آن را تایید کرده است. ابعاد صفحات 21 سطری این رساله،150×85 است.42
کتاب نقض قواعد الضلال و رفض عقاید الذلال(42الف-63الف) که پاسخی ست به نامه ابن عبدالوهاب به علما در بصره «جایی که که او مدعی ست بر پایه چهار قانون الهی بنیان نهاده شده است52». ردیه در 22 جمادی الاولی 1158/1745 توسط قبانی بازنویسی شده است.62
نخستین مساله ای که توجه ما را به خویش معطوف می کند، تفاوت های فاحش در تاریخ های متفاوت رسائل است. قدیمی ترین آن ها که رساله طندتاوی ست در سال1156/1743 بازنویسی شده و این در حالیست که متاخرترین نسخه برداری در سال 1159/1746 از الجواهر الزکیه انجام شده است. رسالات به ترتیب ذیل در پی هم آمده اند: کتاب ردع الضلاله و قمع الجهالة، کتاب نقض قواعد الضلال و رفض عقاید الذلال، اتحاف العوّاه بتعریف المواطن الآتی تُشرحه فیها الصلوة علی الحبیب، ابواب السعاده فی اصحاب الشهاده و الجواهر الزکیّه.
اختلاف در تعداد سطور هر صفحه نشان می دهد که متون در شرایط مختلف و گوناگونی به رشته تحریر در آمده اند.72 در نهایت تمام این رسالات در تاریخی پس از سال 1159/1746 در یک مجلد جمع آوری و تصحیف شده اند. به دیگر سخن تک تک این رسالات، بالاخص کتاب ردع الضلاله و قمع الجهالة طندتاوی، ماجراهای متفاوتی از دیگران دارند.
کتاب ردع الضلاله و قمع الجهالة طندتاوی
کتاب ردع الضلالة و قمع الجهالۀ الشیخ عبدالوهاب بن احمد برکات الشافعی الازهری الطندتاوی،82 یکی از قدیمی ترین ردیه هایی است که بر دعوت ابن عبدالوهاب نگاشته شده است. تنها مطلبی که در باب زندگی اش می دانیم، عنوان سه کتاب دیگر از اوست به نام های: بذل الاسجَد فی شیئ من اسرار محمد، عِقد الزبرجد من حروف محمد92 و التیسیر لمرید التفسیر.03 به هرحال می توان از روی نسبتی که در نامش موجودست، گمان برد که از شهر طنته مصر برآمده و در الازهر مشغول به تحصیل شده است. در ضمن به طریقه صوفیه احمدی نیز منتسب بود و همین امر دلیل خوبی برای نظرات مخالف او در باب عقاید اصلاح گرانه ابن عبدالوهاب است. علی القاعده او سفری نیز به مکه داشته، چه در ابتدای نسخه ای که در دست ماست، عبارت «نزیل مکه المشرفه» قید شده است.13
چنانکه پیش از این نیز آمد طندتاوی رساله اش را در ششم محرم 1156/1743 به پایان رسانده است. و قریب به ده ماه بعد در 23 ذی القعده 1156/1743 توسط قبانی بازنویسی شده است. از تقریظاتی که پس از مقاله دیده می شود،23 پیداست که قبانی اصل رساله و تقریظات را با هم و در یک زمان دریافت کرده است. چنین به نظر می رسد که به رغم تقریظ و ستایش ده تن از علمای مکه بر رساله پیش از ارسال آن به بصره-محلی که قبانی آن را بازنویسی کرده است- زمان کوتاهی بین نگارش نسخه اصلی و بازنویسی آن فاصله دارد.
در حقیقت مطالعه تقریظات اطلاعات قابل توجهی از تالیف رساله در مکه را برای ما بازگو می کند. طندتاوی بلافاصله پس از نگارش رساله، آن را به ده تن از علمای مبرز و سرشناس مکه سپرد تا آن را مطالعه کرده نظرات خویش را در صفحه سپیدی که در پایان رساله تعبیه شده بود، بنگارند. نظر یکی از مفتیان حنبلی مکه در پی سه تقریظ علمای پیشین چنین آمده است: «سپاس خدای راست. بله، نظر من نیز در باب رساله شیخ عبدالوهاب[طندتاوی] کاملا شبیه عقیده یکی از سروران فوق(موالینا) است؛ خداوند شیخ را حفظ نماید که رساله ای چنین آموزنده و ارزشمند نگاشته است».33 از این عبارت مستفاد می گردد که نه تنها این مفتی حنبلی نظرات سه دانشمند پیشین خویش را که بر این رساله تقریظ نوشته اند، مطالعه کرده، بلکه از ارائه پاسخی صریح و مشخص که بیانگر نظراتش در باب ابن عبدالوهاب باشد، نیز امتناع کرده است. مدرسه ای که این دو در آن به تحصیل علم مشغول بوده اند، مشترک بوده و احتمالا در برخی نظرات فقهی نیز اشتراکاتی داشته اند. از پاسخ کامل او به رساله، چنین بر می آید که وی علی رغم وجود اشتراکاتی بین نظراتش و ابن عبدالوهاب، کوشیده است خود و پیروانش را از جهت گیری های کلی جامعه در آن زمان دور نکند.43
فاصله زمانی اندکی که بین نگارش و کپی برداری رساله توسط قبانی وجود دارد، بر ما روشن می سازد که احتمالا او جزء نخستین کسانی در بصره بوده که رساله طندتاوی را خوانده اند. البته این مساله کاملا محتمل است، چه قبانی در آن زمان نقش عمده ای را در جبهه ضدوهابی منطقه ایفا می کرد.
احمد بن علی الشافعی البصری الاشهر بالقبانی، یکی از سرشناس ترین دانشمندان میانه قرن دوازدهم/هجدهم در بصره بوده است.53 از زندگی و مسیر حیات او اطلاع چندانی در دست نیست، تنها می دانیم که او یکی از طلایه داران عرصه مخالفت و ضدیت با دعوت ابن عبدالوهاب در سال های ابتدایی آن بوده است. مورخ وهابی، ابن ترکی(قرن13/19) او را به عنوان یکی از چهار ردیه نویس اصلی برضد وهابیت برشمرده است.63 پس از تمام رسالاتی که نام شان در فوق آمد، ردیه ای بر یکی از رسالات ابن عبدالوهاب که توسط خود القبانی نگاشته شده، وجود دارد.
قبانی در آغاز ردیه اش از دوکتاب دیگر با عناوین «فصل الخطاب فی ضلالة ابن عبدالوهاب»73 و «کشف الحجاب عن وجه ضلالة ابن عبدالوهاب»83 که تا آن زمان نگاشته یاد می کند. چنین به نظر می رسد که تنها کتاب اول باقی مانده باشد.93 این اثر با حجمی بالغ بر 200برگ، به درخواست سلیمان بن سحیم،04 یکی از ثابت قدم ترین مخالفین ابن عبدالوهاب نگاشته شده است.14 ردیه قبانی-فصل الخطاب- توسط جمع کثیری از مخالفین شیخ در نجد و احساء خوانده شد. شخص ابن عبدالوهاب نیز در دونامه خویش از این نامه سخن گفته است.24 ردیه ها در آن زمان ابزارهای بسیار مناسبی برای آگاهی بخشی و تمهید حملات و هجمه های کلامی بر علیه شیخ محسوب می شد.
حقیقت این است که ابن سحیم به دنبال تهیه و گردآوری حجم وسیع و قابل اعتنایی از ردیات در آن زمان بود. با تمام این تفاسیر و توضیحات، میزان ارزش و تأثیرگذاری یک چنین رساله ای که توسط مفتیان چهار مکتب اصلی اسلام در مکه تهیه و تایید شده، بر اذهان عمومی مردم، به خوبی مشخص می شود. قطعا تولید و تهیه چنین بیانیه ای در بصره و احساء برای افکار عمومی بسیار متقاعدکننده تر از دیگر رسالاتی بود که در واحه های کوچک نجد نگاشته می شد. با در نظر گرفتن تمام شواهد فوق می توان مطمئن بود که این رساله در پاسخی به درخواست های وارده به مکه نگاشته شده است و با این فرض به خوبی می توان دریافت که پیش از ارسال، چرا مورد تایید و تاکید علما و مفتیان چهارگانه مکاتب اهل سنت قرار گرفته است. در حقیقت طندتاوی در آغاز رساله، خود به نامه هایی(خطوط) که از دیگر بلاد نجد دریافت داشته، اشاراتی کرده است.34 این نامه ها احتمالا به منظور ابراز درخواستی تهیه شده اند.44
چنانکه پیش از این آمد ابن عبدالوهاب تنها به منظور اجرای فرائض مذهبی و زیارت به مکه سفر کرده است. برخلاف بصره و مدینه، مورخان هیچگونه گزارشی از اقامت او در مکه و تعامل و مباحثه با علمای آن دیار نیاورده اند. به دیگر سخن او هیچ تأثیر و حضوری در مکه نداشته است. احتمالا مکیان تنها پس از شنیدن اخبار تخریب و نابودی بارگاه زید بن الخطاب و سنگسار کردن زنی بدکاره در شهر، از نظرات و عقاید تحول خواه او مطلع شده اند.54 اطلاعات طندتاوی از وقایع رخ داده در نجد، که به اذعان خودش از شنیده ها و منقولات رایج در افواه علما و دانشمندان ثقه و قابل اعتماد(العدول الثقه) برآمده است، بر ما روشن خواهد ساخت که مکه چقدر از شرایط و احوال رخ داده در نجد، دور و فارغ بوده است.
مساله بسیار عجیب که توجه مرا به خویش جلب کرده، عدم تصریح و اشاره طندتاوی به نام شیخ در رد آراء اوست. او از ابن عبدالوهاب با عنوان «شخصٌ من الناس»64 یاد کرده که تنها دو تعبیر را می توان از آن برداشت کرد: اول آنکه نویسنده قصد نداشته شخص مورد خطاب خود را که به رد نظریاتش پرداخته، به عنوان یک انسان مورد خطاب قرار دهد و یا اینکه اطلاع دقیقی از حرکت و تحول شیخ نداشته است. از سوی دیگر خواننده اگر نداند که این شخص کیست بهتر می تواند با رساله در رد عقاید مورد بحث همراه شود. گذشته از این طندتاوی این احتمال را می داده که شاید روزی با افرادی که او نظرات شان را نقض می کرد برخورد مستقیم داشته باشد و از این رو جانب احتیاط را رعایت کرده است.74 در مجموع من احتمال دوم را به حقیقت نزدیکتر می دانم.84
در حال حاضر محاجّات طرح شده در این رساله را نمی توان مبتنی بر هیچ یک از رسالات شیخ یا سخن مستندی از او انگاشت و تنها می توان آن را ردیه ای غیر روشمند بر پایه برخی شنیده ها و اقوال مردم دانست.
ردیه94
برخلاف اطلاعات محدود و قلیل ما درباره طندتاوی، ردع الضلالة و قمع الجهالة یک متن بسیار خوش ساخت با نقاط مشخص و مباحثات بسیار روشن و واضح است. طندتاوی در ابتدای رساله پنج نکته اصلی در نظرات شیخ را بیان می کند و در ادامه متن رساله، به آن ها پاسخ می دهد:05
مردم و بالاخص علما و نخبگان، از دایره شریعت و دین عدول کرده، از جامعه اسلامی خارج شده اند.
مردم حق ندارند رسول خدا و فرزندان او را شفیع خود قرار دهند.
مردم نباید مقابر موجود در الیمامه را تقدیس کنند و حکام محلی باید از مردم مالیات (عُشور) بگیرند.
مردم مجبور نیستند که از علمای مکاتب چهارگانه پیشین پیروی کنند و هر مسلمان باید خود شخصا به قرآن و سنت مراجعه کند.
مسائل متفاوت و گوناگونی در شریعت وجود دارد که عقل بشری توانایی درک آن ها را نداشته یا با دریافت های آن متناقض است.15
پیش از آغاز ردیه، طندتاوی چهار اصل غیر قابل تردید و محکم را شرح داده و پس از آن استدلالات خویش را بر آن ها استوار می سازد: شریعت، همیشه از تصرفات و تغییرات حاصل از انتقال نسلی به نسلی دیگر در امان خواهد ماند، قرآن و سنت را باید به عنوان منابع و نهایی و غایی در نظر داشت، علما وراث پیامبران هستند و امت هیچگاه بر امری اشتباه و نادرست صحه نخواهند گذاشت.25 این اصول باید برای مخاطب این رساله، پیش از خواندن آن کاملا مسجّل و قطعی باشد.
طندتاوی این چهار اصل را به منظور ارائه طرحی کلی از استدلالاتش ارائه نکرده است. او سخنان خود را به منظور دفاع از بنیان گذاران چهار مکتب اهل سنت، با نکته چهارم آغاز می کند. طبق استدلال او، امت استنباطات این چهار دانشمند را در ادامه دریافت هایشان از قرآن و سنت تایید کرده، از آن پیروی می کنند. کمتر محقق زبده ای را توانایی و شهامت نیل به چنین مرحله ای ست.35 آن ها باید با پیروی و آموزش از بنیان گذاران چهارگانه مکاتب قانع و خشنود باشند. در چنین فضای نکبت باری، ابن عبدالوهاب به تمام اندوخته های علمی-پژوهشی قرون متمادی پیشین خود پشت پا زده، با آن ها به نزاع برخاست. طندتاوی در توضیح چنین شرایطی که ابن عبدالوهاب را فراگرفته، او را به بی علمی و در جهل مرکب ماندن متهم می کند و یکی از شواهدی را که برای این وضع اسف بار او بر می شمرد، عدم اتباع از سلف خویش است.
این برداشت ها مشخص می کند که نگارنده درک عمیقی نسبت به آموز ه های تحول خواه شیخ نداشته است. ابن عبدالوهاب هیچگاه به معالم مکاتب فقهی پیش از خود پشت نکرده بود. او تنها می کوشید مسلمین را به مقایسه دستوراتی که با عنوان شریعت از آن ها پیروی می کردند با قرآن و سنت ترغیب کرده، راه صحیحی که فراموش شده بود را به ایشان نشان دهد.45 وگرنه ابن عبدالوهاب مشخصا جزء فرقه حنبلی محسوب می شد که به شدت نسبت به عقاید ابن تیمیه اشتیاق و میل نشان می داد.
پس از این و در نکته سوم می کوشد به شدت به دستورات جدید شیخ مبنی بر اخذ مالیات زمین(عشور) از مردم آن اعتراض کند. چنانکه طندتاوی مدعی ست در این سازوکار حکام-مسئولین اخذ مالیات- از صرف دریافت های مالی برای پیشرفت و بهسازی قبور موجود در آن منطقه خودداری خواهند کرد.55 صرف پول و هزینه برای قبور متبرک وظیفه ای مذهبی و عملی خودجوش از سوی معتقدینی ست که از این طریق قصد ابراز ارادت به صاحبان قبور را دارند. با دریافت مالیات، ابن عبدالوهاب یکی از قوانین شریعت را زیرپا گذاشته است.
پس از ایراد این استدلالات، طندتاوی به شرح دومین مورد انتقادی خود به آراء ابن عبدالوهاب می پردازد. او محوریت مطالبش را در این بخش بر شفاعت پیامبران از امت خویش استوار ساخته، در میان مباحثاتش، به اظهار نظر شیخ در باب تکفیر و عیب جویی امام البوصیری که مدحیه ای معروف برای پیامبر سروده است، اشاره می کند.65 این اتهام برای اولین بار در کتاب التوحید او مطرح شده بود،75 که طندتاوی ابدا در آن زمان بدان دسترسی نداشته است. شاید طندتاوی به وسیله نقل قول یکی از مخالفین نجدی ابن عبدالوهاب که از اتهامات وارد در این کتاب مطلع بوده، این مطلب را دریافته است.
پس از شرح این موارد، طندتاوی به تخریب قبوری چون بارگاه عبدالقادر گیلانی توسط وهابیان اعتراض کرده است.85 این در حالی ست که امت مسلمان منطقه بر تکریم و قداست سه شخص متفقند که عبدالقادر گیلانی نیز جزء این افرادست و شیخ و عقایدش در تقابل کامل با این مطلب قرار دارد. این مسائل طندتاوی را بر آن داشته تا به عقاید نوظهور شیخ در باب ارتداد، سوگند(حلف) و نذر انتقاد کند.95
طندتاوی روش های گوناگونی از مباحثه را در ردیه اش به کار بسته است. او به تعداد معتنابهی از آیات و روایات پیامبر اسلام(ص) استناد ورزیده است،06 و بیش از همه تلاش کرده تا از روش های ابن عبدالوهاب برای رد نظریاتش استفاده کند. او همچنین اشارات و ارجاعاتی نیز به فقه حنبلی داشته است. تنها منبع حنبلی که او بدان اشاره می کند، کتاب الاقناع الحجاوی ست که در آن زمان در محافل حنبلی بسیار متداول بوده است.16 آخرین روش طندتاوی برای مباحثه، استناد به قوانین منطقی رایج است. او منطقا مدعی می شود که ادای نذر برای قبه ها و بارگاه های مقدس عامل اصلی پابرجایی و تأمین مخارج آن هاست.26
سخن پایانی
گفتنی سات موضوعات مورد اشاره طندتاوی به هیچ وجه یگانه و ویژه ی او نیست بلکه می توان موارد مشروح و مفصل تری از آن را در رویات دیگر یافت. اهمیت ردع الضلاله و قمع الجهالة به مطالبی نیست که در آن بیان شده، بلکه به لحاظ سیر تطور تاریخی مساله و بازنویسی آن توسط قبانی، حائز اهمیت است. چنانکه پسکس نیز مدعی ست،مکه در مراحل ابتدایی شکل گیری حرکت ضدوهابی نقش عمده ای داشته است.36 این حضور تابجایی ست که می توان مکه را در مرکز فعالیت ها و جبهه گیری های رو به رشد وهابی در منطقه دانست. تاریخ نگارش این رساله و ارسال سریع آن به بصره- و دیگر نقاط نجد- به همراه تقریظات و تاییدات چهار مفتی این شهر مقدس، گواه خوبی برای طلایه داری علمای مکه در آغاز حرکت ضدوهابی است.
از سوی دیگر ردیه طندتاوی به خوبی برای ما روشن می کند که هنوز هم در آن زمان، به محمدبن عبدالوهاب به عنوان یک عالم محلی نجدی نگریسته می شد. فارغ از اقدامات معارضه برانگیز او چون تخریب قبور و سنگسار کردن انسان ها، نظرات شیخ در تقابل آشکار با دو جبهه علما و متصوفه منطقه قرار داشت. او با ممنوعیت اهدای نذور به اماکن مقدس، یکی از اصلی ترین منابع حیات و امرار معاش علما و متصوفه را در منطقه مسدود کرده بود. اقدامات شیخ از خطوط قرمز گذشته بود و اقدامی عاجل را در مقابل این بی حرمتی ها طلب می کرد. طندتاوی و ردیه اش واکنش اهالی مکه بود، اما اقدامات اهالی بصره بسیار شدیدتر و جدی تر بود.46
متن رساله قمع الجهاله و ردع الضلاله
کتاب ردع الضلاله و قمع الجهاله تالیف العالم العلامه و الحبر الفهامه الشیخ عبدالوهاب بن احمد برکات الشافعی الأزهری الطندتاوی، نزیل مکه المشرفه، فسح الله تعالی فی أجله، و أعاد علی المسلمین من صالح عمله، آمین[18ب]
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. الحمدلله الذی جعل المتصف بالانصاف و الحق مقبولاً، و صیّر المتثوبّ بالعناد و المتعصب مخذولا، احمده سبحانه ان أطلق السنۀ من شاء بالصواب فله الحمد علی الاطلاق، و أشکره شکراً أستزید به فضله فی الدنیا و یوم التلاق، و أشهد أن لااله الاّ الله وحده لا شریک له الحاکم بالعدل یوم یکشف عن ساق، و أشهد أن سیدنا محمداً عبده و رسوله الموفّق للخیر حال الشقاق و الوفاق، صلی الله و سلم علیه و علی آله و أصحابه المبرّئین من النفاق، صلاۀً و سلاما یعمّ برکتها ساکن الأرض و السبع الطباق.
أما بعد، قد بلغنا أنّ شخصاً من الناس یقول ان الناس لیسوا علی شیء من جهات و یدّعی تکفیرهم بما هم علیه، و خصوصاً من ینسب إلی الصلاح و اشتهر ذکره بین الناس بالولایۀ56، کسیدی عبدالقادر جیلانی66 و امثاله، و یقول انهم طواغیت فیجزم بکفرهم و کفر من اتّبعهم بالأولی. و سمعنا عنه أنه ینهی الناس عن التوسل إلی الله بالرسول أو بالصحابه أو بأهل البیت. و سمعنا أنه ینکر أنکاراً شدیداً قویّاً علی من یزور الصحابه المقبورین بالجُبَیلۀ من الیمامه76، منهم أبودجانه86 و من معه من شهداء الصحابه، رضی الله عنهم أجمعین، و أغری96 الحکام الذین کانوا تارکین أخذ بالعشور عن أهل07 تلک البلد أکراماً لأصحاب رسول الله، صلی الله علیه و سلّم، بأخذها منهم.و سمعنا عنه انّه یقول17 لا حاجه إلی التقلید العلما السابقین، کالأربعه الأئمه المجتهدین و أتباعهم، و إنما علی کل شخص أن یأخذ بکتاب الله[19أ] و سنّه رسوله لا بأقوال العلما. و سمعنا عنه أشیاء أخر غیر ذلک یمجها السمع و ینکرها الشرع. و هذا الذی ذکرناه سمعناه من جمع من العدول الثقات، و أکثرهم من أهل العلم المقیمین بتلک النواحی، ووصلت إلینا خطوط بعضهم.فلمّا سمعنا بذلک وجب علینا الجراب برّد تلک الشبه و بیان27 أنها ضلالات و بدع، و توجهنا إلی الله فی زوالها و توفیق قلوب المؤمنین للعمل بما علیه العلما العاملون و الأربعه الأئمه المجتهدون.
فنقول اولا، ینبغی أن یُعلم ان هذه الشریعه الطاهره المحمدیه إنما مدارها علی النقل عن الصحابه ثم عن التابعین ثم عن أتباع التابعین، رضی الله عنهم، و هکذا إلی یوم الدین. و معلوم أن استمدادها إنما هو من کتاب الله و سنه رسول الله، صلی الله علیه و سلم.و معلوم أیضاً أن العلما ورثه الأنبیاء37، و من المعلوم أیضاً أن هذه الأمه لاتجتمع علی ضلاله.47
فإذا عُلمت هذه المقدمات الاربع، التی لاینکرها عالم و لاجاهل، و استبانت، نشرع فی المقصود فنقول: إن الناس قد أجتمعت جیلاً بعد جیل و قرناً بعد قرن علی أن هؤلاء الاربعه الائمه استبطوا أحکام الله من کتاب الله و سنه رسول الله، صلی الله علیه و سلم، بعد إحاطتهم بالسنه علماً، و بالکتاب تفقّهاً و فهماً، إحاطه قلّی وجد بعدهم من یتوصل إلیها، بل العلما طبقه بعد طبقه متمسکون بأقوالهم کالنووی57 و الرافعی67 و التقی السبکی77 و ابن حزم87 و ابن تیمیه97 و ابن القیم08 و ابن الجوزی18، و کالفخر الرازی28 و الطحاوی38و القاسم48 و القرافی58 علی تقلیدهم و اتباعهم، مع أن کل واحد من هولاء و من قبلهم68 کانت له الید الطولی[19ب] فی کل فن من الفنون. لکن لمّا علموا أنهم لم یصلوا إلی رتبه الاستنباط من کتاب الله و سنه رسوله، وقفوا عند حدّهم، فرحم الله امرءاً عرف قدره.
فکیف یسوغ للواحد منا فی هذاالزمان، الذی عمّ فیه الجهل و ضعفت فیه الأفهام عن معرفه ظواهر الأحکام، أن یستنبط من کتاب الله و سنه رسوله، و یطرح أقوال العلما المستنبطین من کتاب الله و سنه رسوله، الذی أجمع الخاص و العام علی اتباعهم فیه. وأخشی علی هذا الرجل أن یکون داخلاً فی عموم قول الله، عزوجل: ﴿و لا تَقُولوُا لِمَا تَصِفُ اَلسِنَتَکُم الکَذِبَ هَذَا حَلَلٌ و هَذَا حَرَامٌ لِتَفتَرُوا عَلَی اللهِ الکَذِبَ﴾78 و فی عموم ماورد من قال: إن الناس هلکوا فقد هلک. و عن ابن مسعود، رضی الله عنه، قال: علیکم بالعلم قبل أن یقبض، و قبضه أن یذهب أصحابه.88 علیکم بالعلم فإن أحدکم لایدری متی یفتقر إلیه.98 و إنکم09 ستجدون أقواماً یزعمون أنهم یدعونکم إلی کتاب الله و قد نبذوه وراء ظهورهم، فعلیکم بالعلم و إیّاکم و التبدّع، و ایاکم و التنطع، و ایاکم و التعمق، و علیکم بالعتیق، رواه الدارمی.19
ولینظر إلی ما ورد عن النبی، صلی الله علیه و سلّم، انه قال: هذا أوان یُختلس العلم من الناس حتی لایقدرون29 منه علی شیء. فقال زیاد بن لبید الأنصاری: کیف یُختلس منّا و قد قرأنا القرآن؟ فوالله لَنَقرَأنَّه و لنُقرِأنّه أبناءنا و نساءنا.39 فقال النبی صلی الله علیه و سلم: ثکلتک أمّک زیاد49، إن کنت لأعدّک من فقهاء أهل59 المدینه؛ هذه التوراۀ و الإنجیل عند الیهود و النصاری، فماذا تغنی عنهم؟69 و عن ابن مسعود، رضی الله عنه، قال: و من کان مستنّاً فلیستنّ عن قدمات، فإن الحی لاتؤمن علیه الفتنه.79 و عن المقدام بن معدی کرب، عن النبی، صلی الله علیه و سلم: ألا هل عسی رجل یبلغه[20أ] الحدیث عنّی و هو متّکیء علی أریکته، فیقول: بیننا و بینکم کتاب الله فما وجدنا فیه حلالاً استحللنا و ما وجدنا فیه حراماً حرّمناه، و إن ما حرّم رسول الله کما حرّم الله؛ رواه الترمذی.89 و روی أبوداوود: ألا أنّی أوتیت الکتاب و مثله معه الا یوشک رجل شبعان علی أریکته، بنحوه؛ انتهی.99
فإذا تقرّر001 هذا، عُلم أن الخیر، کل الخیر، فی الاتّباع لمن سلف، و الشر، کل الشر، فی الابتداع لمن خلف. و من جملۀ الابتداع قول هذا القائل: با نأخذ بأقوال الأربعه المجتهدین و أنما نرجع إلی کتاب الله و سنه رسول الله؛ لإنه هو و أتباعه لایعلمون شیئاً من کتاب الله و لایعرفون سنّۀ رسول الله، فیجب علیهم أن یتعلّموا ممّن یعلم.قال الله تعالی: ﴿فَسئَلُوا أَهلَ الذِّکرِ إِن کُنتُم لاَ تَعلَمُون﴾101 و إنما یخشی علیهم الوبال و الخسران.
و أمّا إغرائه الحکّام الذین تارکین العشور عن أهل تلک البلد بأخذها، فلذلک رضاً منه بما هو مجمع علی تحریمه. فإن فعل ذلک مستحلاًّ له، دخل فیمن أحلّ حراماً مُجمع علیه، معلوماً من الدین بالضرورة؛ و ذلک کفر صریح باتفاق الأمۀ. و أما ترک الحکام ذلک الأخذ مراغاة [کذا] لأصحاب رسول الله و حیالهم و إکراماً، فهو من صریح الإیمان لقوله، صلی الله علیه و سلم: الله الله فی أصحابی، لا تتّخذوهم غرضاً بعدی، فمن أحبهم فبحبّی أحبّهم، و من ابغضهم201 فببغضی ابغضهم.فحینئذ، ما قاله ذلک الرجل جهل منه بالحب لله و البغض لله.
و قد ورد عن عبدالرحمن بن أبی لیلی، عن أبیه، عن النبی، صلی الله علیه سلّم: لا یؤمن عبد حتی أکون أحبّ ألیه من نفسه، و أهلی أحبّ الیه من أهله، و عترتی أحبّ إلیه من عترته301؛ رواه الطبرانی فی الأوسط.401 و عن عمرو بن الجموح، عن النبی، صلی الله علیه و سلم:[20ب] لا یحقّ العبد صریح الإیمان501 حتی یحب لله و یبغض لله، فإذا أحب لله و أبغض لله فقد استحق الولایة601 من الله، إن701 أولیائی من عبادی و أحبّائی من خلقی الذین یذکرون بذکری و أذکر بذکرهم؛ رواه الامام احمد فی مسندة.801و عن ابن مسعود رضی الله عنه: إذا أکرم الرجل أخاه فإنما یکرم ربه.901 و قال الله تعالی: ﴿و مَن یُعَظِّم شَعآئِر اللهِ مِن تَقوَی القُلوُب﴾011 و قال تعالی: ﴿و من یُعَظِّم حُرُمَتِ اللهِ فَهُوَ خیرٌ لهُ عند ربِّهِ﴾111 و لاشکّ أن الشهداء أحیاء فی قبورهم بنص کتاب الله211، و کذلک الأنبیاء من باب أولی. ولنصِّ رسول الله، صلی الله علیه و سلّم، قال صلی الله علیه و سلم: مررت بموسی لیلۀ أسری بی و هو قائم یصلی فی قبره.311 و عن أنس رضی الله عنه، عن النبی، صلی الله علیه و سلم: الأنبیاء أحیاء فی قبورهم411؛ رواه الموصلی و البزّاز.511 و عن ابن عمر، رضی الله عنهما، عن النبی، صلی الله علیه و سلم: رأیت عیسی و موسی و ابراهیم، علیهما الصلاۀ و السلام، رواه الشیخان و مالک فی الموطّأ.611
فإذا عُلمت حیاۀ الکمال، فلا بأس أن ینادی الواحد منهم من قبره کما ینادی الحیّ الحیّ، و یُستمدّ منه کما یَستمدّ بالحیّ من الحیّ. و لا أحد من العلما و لا من الجهلاء ینکر ذلک فی الأحیاء. و هؤلاء الکمل من الأنبیاء و الصحابه و من حذا حذوهم کذلک. و إذا عُلم ذلک، صحّ أن یطلب من النبی، صلی الله علیه و سلم، الشفاعه بعد انتقاله إلی قبره کما طلبت منه قبل الانتقال، کما هو شهیر فی قصه إسلام سواد بن قارب711 المرویه للطبرانی فی معجمه الکبیر، و آخر قصته:
فاشهد أن الله لا ربّ غیره و أنّک مأمون علی کل غائب
وأنّک أدنی المـرسـلین وسیـله إلی الله یا ابن الأکرمین الأطایب[21أ]
فمرنا بما یأتیک یا خیر مرسل811 وإن کان فیما جاءشیب الذوائب
و کن لی شفیعاًیوم لا ذو شفاعه بمغن فتیلا911 عن سواد بن قارب
قال: ففرح رسول الله، صلی الله علیه و سلم و أصحابه بإسلامی فرحاً شدیداً.021 ففی هذه القصه قوله “فکن لی شفیعاً”، و لم ینکر علیه ذلک. فإذا ثبت التوسل بالرسل، صحّ أن یتوسّل بجمیع من کان مقرّباً عند الله، فکیف یتصوّر أن یکون ذلک کفراً؟ و کیف یجری علی لسان مسلم تکفیر مادح رسول الله، صلی الله علیه و سلم، و محبّه عالم الشعراء و شاعر العلما الإمام البوصیری121 صاحب الهمزیّه و البرده المشهوره، التی کادت أن تلحق بشعر الصحابه.221 بقوله: ما لی من ألوذ به؟321 و قد سمعت ما تقرّر المصرّح بالرد علیه، و قد انعقد إجماع الصحابه فمن بعدهم علی نداء الرسول بقولهم: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا خیر خلق الله و نحوه.
و أما تکفیره من ینسب لصلاح أو لذکر الله، کسیدی عبدالقادر جیلانی و أمثاله، فهذا کفر صریح منه لأن هولاء قد أجمع الناس من أعصارهم التی وقتنا هذا، العامه و الخاصه، علی ولایتهم، و من کان ولیّاً لله فمحبته و موالاه محبه الله، و بغضه و معاداته معاداۀ لله. و یکفیک فی هذا قول الله فی الحدیث القدسی: من عاد الی ولیاً فقد آذنته بالحرب.421 و قد مدح الله الذَّاکرین لله، فکیف یذمّهم521؟ قال الله تعالی: ﴿والذَّکرین الله کثیراً و الذکرات اعدَّ اللهُ لهم مغفرهً و اجراً عظیماً﴾.621 و مدح الذَّکرین معلوم شهیر فی کتاب الله و سنه رسول الله، فلاشک أن من ذمّهم فقد خالف الله خالف721 رسول الله. و من فعل ذلک لایسوغ[21ب] لأحد من العقلاء اتباعه، و علی کل قادر من ولاۀ الإسلام زجره و ردعه حتی یتوب من قبیح فعاله.
و امّا قول الحنابله فی باب الرده، من جعل بینه و بین الله وسائط یتوکل علیهم و یدعوهم و یسالهم فانه یکفّر إجماعاً، فمحمول علی أنّه من جعل بینه و بین الله وسائط علی أنهم آلهه دون الله یتوکل علیهم أی یفوّض أمره إلیهم و یجعل معتمده علیهم- و یدعوهم و یسألهم أی علی أنهم هم المعطون و الفاعلون. و معلوم أنه لیس أحد من المسلمین، عامه و خاصه، یعتقد ذلک، و انما یریدون أنهم عباد الله مکرمون عنده، و أن من کرامتهم إجابه من یتوسل بهم الیه. فحینئذ یکون التوسل بهم من جمله الأسباب المنصوص علیها فی الکتاب، نحو قوله تعالی: ﴿فامشوا فی مناکبها و کُلُوا من رزقه و الیه النشور﴾821، و فی الحدیث الشریف عن ابی خزامه921 عن ابیه: قلت: یا رسول الله، أرأیت رقی نسترقی بها031 و دواء نتداوی به131؟هل تردّ من قدر الله شیئاً؟ قال: هو من قدرالله.231 فحینئذ یکون مخطئاً خطأً فاحشاً فی ما فهمه من عباره الساده الحنابله، و سببه عدم أخذه العلم عن المشایخ و إتّباعه هواه.
و أما تضلیله لهذه الامه فلا شک أنه هو الضال المضل لما تقدّم من ان هذه الامه لا تجتمع علی الضلاله331، و لما ورد من قال: إن الناس هلکوا، فهو أهلکهم.ثم إن العجب منه غایه العجب انه یترک ذم الشیطان، الذی کان سبباً فی إغوائه، و یترک الکفار و یترک طوائف الفسقه المجمع علی فسقهم، کالزناۀ و شربه الخمر، ثم لا یُکفّر إلاّ من ینسب لذکر أو صلاح، فهذا لایشک عاقل و لا جاهل فیه أنه إمّا مجنون أو خارج عن الملّه المحمدیه.[22أ] و قد نصب صاحب الإقناع الحنبلی431 علی أنه قد وقع الإجماع علی تکفیر من ضلّل هذه الأمه531؛ و لاشک أن هذا الرجل کلامه مصرّح بذلک.
و اما قوله من حلف بغیر الله فقد کفر و أشرک فهو منه دلیل علی أنّه لایعرف الحقیقه و المجار هو من أسالیب الفصحاء لأن لفظه ورد فی حدیث رواه الحاکم و الترمذی631، ولکن حمله الأئمه المعتبرون المحدثون العالمون بمعنی أحادیث رسول الله، من شافعیه و حنفیه و حنابله و مالکیه، علی أن المراد بذلک المعنی المجازی، و هو کفر النعمه. و الشرک الخفی کالشرک الحاصل بالریاء و ذلک محبط للعمل لا انه مخرج عن الاسلام، کما اجمعت علیه الائمه731 الاعلام.و لذلک قال اصحاب الشافعی فی مساله الحلف انه مکروه تنزیهاً لا حراماً.
فانظُر ایها الناظر و تبصّر ایها المعتبر فی هذا الحلف الذی اختلف فیه العلما انه مکروه أو حرام.کیف یقال فی مرتکبه انه کافر خارج عن الاسلام؟ مع اتفاقهم علی الریاء لایخرج عن ذلک، مع الاجماع علی انه حرام.و حملوه أیضاً علی المعنی الحقیقی إذا قصد تعظیم المحلوف به کتعظیم الله. و معلوم أنه لا أحد من الناس، خصوصاً الکائنین فی هذه الأقطار، یساوی غیرالله بالله. و یدلّ لذلک ما ورد أن الشیطان قد أیس من عبادۀ غیرالله فی ارض الحجاز.831 فتبّه ایها المتنبه لذلک و لا تغتر بأنه نصّ علی ذلک فی بعض کتب الحنابله لأن شّراحهم نصّوا علی ذلک التأویل و علی ذلک الحمل؛ فعلی العاقل ان یثبّت کی لایَضل و یُضل.
و أما قوله من نذر للولی الفلانی لایصح، و یکفّر من فعل ذلک، فجوابه معلوم ممّا تقدّم.و قد نصّ الائمه الشافعیه علیه فقالوا یقع للعوام: جعلت هذا للنبی، صلی الله علیه و سلم؛ فیصح کما بحث لأنه اشتهر فی النذر فی عرفهم،[22ب] و یصرف لمصالح الحجره النبویه أو لقبر الشیخ الفلانی، و أراد به قربه، ثم کاسراج ینتفع به أو اطراد عرف فی مصرفه فیحمل النذر علیه. و حملوه علی الحذف و التقدیر الذی جاء نظیره فی الکتاب و السنه نحو لـ ﴿ُبیّن الله لکم أن تضلوا﴾931- أی “کراهه أن تضلوا” أو “أن لا تضلّوا” و یکون هنا التقدیر: نذرت لله کذا للمصالح-أی علیها- فحینئذ إذا علمت اختلاف المذاهب فی کونه قربه أو لیس بقربه فکیف یکون کفراً؟ و معلوم أن الحنابله نصّوا علی أنه لاینعقد النذر بذلک، و هذا کلام لا یقتضی تکفیر الناذر. فلو فرض أن احداً منهم ذکر التکفیر فی ذلک فاما محمولاً علی ما تقدم.
و عن ابن عباس رضی الله عنهما: بینهما النبی، صلی الله علیه و سلم، یخطب، إذ هو برجل قائم، فسأل عنه فقالوا: هذا أبوإسرائیل، نذر أن یقوم فی الشمس و لا یعقد، و یصوم و لا یفطر نهاره، و لا یستظل و لا یتکلّم.فقال: مروه فلیستظل و لیعقد و لیتکلم و لیتم صومه؛ رواه البخاری و أبو داوود.041 و قال مالک: فأمره، صلی الله علیه، بإتمام ما کان لله طاعه و ترک ما کان معصیه.141 فانظر کیف نُذر أبی اسرائیل فی کونه نُذر القیام فی الشمس، الذی هو ربّما یتخیّل فیه أنه نوع عباده لها، لکنّه لمّا کان ابواسرائیل لیس له نظر لتلک الملاحظه اصلاً، و إنما قصده من ذلک التقشّف و التباعد عن الترفّه فی عباده الله وحده، لم یقع له من النبی، صلی الله علیه و سلّم، ایماء بالتکفیر و انّما بیّن له أنما کان غیر مشروع فلیترک.
و من المعلوم أن الناذرین بالعباده المتقدمه لم یمکن قصدهم تعظیم الولی کتعظیم الله، عزوجل، و لا عبادتهم له بوجه من الوجوه أصلاً، و أنما[23أ] قصدهم النذر لله و خدّام الولی و نحوهم، مصرف من المصارف لذلک النذر. و تمام الکلام الذی یحسن علیه الختام: ﴿من یُضلل الله فلا هادی له و من یَهدی الله فلا مُضّل له﴾241؛ و الله اعلم.
تم ظهر یوم السبت سادس شهر محرم سنه ألف و مائه و سته و خمسین. و کان الفراغ من کتابه هذه الرساله نهار الثالث و العشرین من شهر ذی القعده الحرام سنه ألف و مائه و ست و خمسین علی ید الفقیر احمد بن الملاّ علی القبانی، بلّغه الله الأمانی بجاه من أنزلت علیه سبع المثانی، آمین و الحمدلله رب العالمین.
و یتلوه تقریظات العلما علی هذه الرساله، و فیها التصریح باسم مؤلفها، و باسم الرجل القائل ذلک الکلام المردود، و أسماء المقرّظین.
[23ب] بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الوهاب الذی میّز عبده بشرف الرساله التی بلّغ عن الله سبحانه341 أنباءه و اقواله و آتاه الحکمه و فصل الخطاب ففرّق بین الهدی و الضلاله، و أناله من الفخر ما لم یبلغ أحد مثاله، و الصلاۀ و السلام علی سیدنا محمد الذی استضاء من مشکاۀ نوره أفراد العالم، أعلاهم و أدناهم، القائل: لاتزال طائفه من أمتی ظاهره علی الحق حتی یأتی أمرالله441 لا یضرّهم من ناواهم، و علی آله و أصحابه الحامین بیضه الهدی ببواتر الحجج و البراهین، و علی أتباعهم القائمین علی مرّ الزمان لنصره الإسلام و إحیاء علوم الدین. و بعد، فقد اطلعت علی هذه الخلاصه التی لم یُسبق الیها، و المدۀ التی لا یُِعوّل الا علیها، فوجدتها جامعه لشمل الحق بعد الشتات، قامعه لأهل الباطل فما لهم من ثبات، مُعَنونَه عن جلاله مؤلفها بأفصح عنوان، باعثه کل مطلع علیها علی الثناء علیه فی کل وقت و أوان؛ کیف لا و هو العلامه الذی عظمت معارفه و عزّت مدارکه، الفهامه الذی هو مفرد الوقت فلا یضاهیه أحد و لا یشارکه لابرح بنان بیان فضله بإزاله الشبه راقماً، و لا زال قوام قوله بمقام الصواب للإمامه قائماً. فیجب علی کل واقف علیها و متشرّف بالنظر البها ان یمنع هذا المضل الضال عن هذه الاقوال و الافعال، فقد هدمت بقوه حججها مستنداته وردّت علیه جهلع وهفواته فإن لم یمتنع عن ذلک سلک به ما یردعه عن هذه المسالک و کان للرادع الثواب الجزیل و الذکر الجمیل، وفقنا الله و ایاه لصالح العمل541 و عصمنا من کل جهل و زلل بحرمه النبی، صلی الله علیه و سلم و علی آله و صحبه و سائر من انتسب الیه الصلاه و سلاماً دائمین ما أماط نقاب الجهل بعد التحقیق جلیلٌ، فاظهر الحق و أقام علی صحّته البرهان و الدلیل.
قال ذلک بفمه راجی عفو ربه و کرمه الفقیر الی الله القدیر علی بن الشیخ عبدالقادر الصدیقی مفتی مکه البهیه و خطیب المشاعر و مدرس السلیمانیه[24أ] عامله الله و والدیه بلطفه الخفی و برّه الحفی و المسلمین أجمعین.
الحمدلله الذی أقام فی کل عصر من یعطی العلم حقه و یوفیه و یخفظه علی الامه و عند الحاجه یؤدیّه، و یذبّ کذب المضلین و ینفیه، لیعظم أجره و یرتفع ذکره و یعلیه، و أشهد أن لا اله الاّ الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله حافظ دینه الشریف بالأئمه الأعلام القامعین کل مفترٍ کاذب علی الائمه الکرام، و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه ذوی کل نخوه و نجده، و أرباب کل قوه فی الله و شدّه، صلاه و سلاماً دائمین لیس لانقضائهما مده إلی یوم نبعث و یری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودّه. و بعد، فقد سرّحت نظری فی هذه الروضه الزاهره، و العمدۀ التی تبیت لها العیون ساهره، کیف لا یکون ذلک بل و فوق ذلک و بحرها العلامه المهتدی بأنواره المقتدی بآثاره و عمدۀ حفّاظ الحدیث القدیم منهم و الحدیث، فالله یجزیه أفضل جزائه و یکافیه بما کافاً به جمیع أولیائه.
و قاله العالم العلامه الامام الشیخ عبدالوهاب مفتی الشافعیه بمکه المشرفه الطبری حامداً مصلیاً مسلماً.
الحمدلله الذی جعلنا فی دینه من المتعلقین بأقوی سبب و وفّقنا لنشر ما طوی فی خبایا اضماراته التی هی أشهی من الضرب، و أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد ان محمداً عبده و رسوله سید العرب و العجم، القامع عن دینه الشریف بالأئمه المهتدین علی کل من افتری و کذب و الحق الذی لاریب فیه و لا ارتیاب قد أتی به مولانا الشیخ عبدالوهاب أدام الله النفع بوجوده أثابنا الله و أیاه فی المقال و کان الله لنا و له فی الحال و المآل.
قاله الشیخ عبدالوهاب بن محمد تاج مفتی المالکیه بمکه المحمدیه حامداً مصلیاً مسلماً.
الحمد لله نعم جوابی کذلک ما أجاب موالینا و الشیخ عبدالوهاب و الله سبحانه و تعالی و أعلم.جواب الشیخ القاضی فائز بن ابوبکر مفتی الحنابله بمکه حامداً مصلیاً مسلّماً لطف الله فیهما، آمین.
[24ب] الحمدلله علی إنعامه علینا بالهدایه و توفیقه لاتّباع العلما فی البدایه و النهایه الذین أمرنا باتّباعهم و الاقتداء بأقوالهم و أفعالهم و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد خاتم النبیین و علی آله الطیبین الطاهرین و أصحابه الذین هم العمده فی نقل الدین حتی وصل إلی التابعین و الأئمه المجتهدین، فجزاهم الله عن المسلمین جزاءً جمیلاً ﴿و یومَ یَعَضُّ الظالمُ علی یدیه یقول641 یَلَیتَنی اتَّخَذتُ معَ الرسول ِ سبیلاً﴾741 و بعد، فقد نظرت فی هذه الرساله فوجدتها مشحونه بالدلائل الصحیحه فی غایه الجزاله موافقه لما فی الکتاب و السنه، مانعه من الزیغ لمن فی قلبه رنّه، شکر الله سعی منشئها و فعاله، و ختم بالصالحات أعماله، و أجزل له المواهب السنیه و بلّغه فی الآخره المراتب العلیه. و قد رأیت منشیء هذه الرساله ذکر فیها کلاماً عن رجل مبتدع ضال جاهل یمجّه سمع کل عاقل. فهو إن کان مجنوناً یجب علی ولاۀ الأمر حبسه و منع الناس عن الاجتماع به، و إن کان عاقلاً فهو کافر زندیق یجب علی کل من یقدر علیه قتله و یثاب و له فی الآخره حسن المآب. نسأل الله سبحانه التوفیق لاتّباع الحق بأقوم طریق.
قاله مولانا الراجی ربه بکل فعل سنّی السید محمد أمین بن السید حسن میرغنی الحسینی الحنفی.
الحمدلله الوهاب لعبده الذی غمر فیض أفضاله و رفده، و أشهد أن لا اله الا الله الذی جعل العلما و الانبیاء ورثه، فأقام لهم الحجه علی من نقض العهد و المیثاق و نکثه، و أشهد أن سیدنا محمداً عبده و رسوله المصطفی من أشرف القبائل و أزکی العناصر علی الجمله و التفصیل، و جعل علما أمّته کأنبیاء بنی إسرائیل، و أقام لهم الحجه علی من نکث عن الحق و ضلّ عن سواء السبیل، و جعلهم حفظه للشریعه من التحریف و البهتان و الکلام الدخیل، صلی الله و سلم علیخ و علی آله و اصحابه الذین سعدوا برؤیته و فازوا بالنظر إلیه. و بعد، فقد وقفت علی هذا التألیف الذی ألفاظه بالسحر[25أ] الحلال نافثه، و استدللت بقدره مؤلفه علی ما هو الحق فی القدره الحادثه، و أقبلت ألفاظه841 بخیول الاختصار و هی تعسل، و معانیه بجیوش من کل حدب ینسل، فأغدق غیث الحقیقه الهاطل و جاء الحق و زهق الباطل فلمعت سیوف الألّه القاطعه، و رحبت رعود البراهین التی انفصمت بها عری الشبه المتدافعه، فالله أسأل أن یزید فی کمال مؤلفه و معناه، و یوفّقنا لما یحب و یرضاه. و یجب علی ولاۀ المسلمین بل علی کل من قدر من المومنین أن یمنع هذا المضل الضال من هذه الاقوال و الافعال و یثاب علی ذلک أعظم ثواب من الملک الوهاب.
قاله مولانا السید عمر بن احمد بن عقیل السقّاف.
الحمدلله الوهاب الذی بعث محمداً عبده و رسوله، صلی الله علیه و سلم، هادیاً الی الرشاد، و جعل شریعته المطهره محمیّه من الإفک و الزیغ و العناد إلی یوم التناد، و أشهد أن لااله الا الله الذی أنزل فی کتابه العزیز لیتنبّهوا ﴿و مآ ءاتَـاکم الرسول فَخُذُوهُ و ما نَهَکُم عنه فانتهوا﴾941 و أشهد أن سیدنا محمداً عبده و رسوله القائل خیر القرون قرنی ثم و ثم051… و قمع بهم کل شبهه و ظلم، و علی آله و أصحابه الذین نقلوا عنه الدین القویم و الطریق المستقیم و تابعیهم الذین أخذوا عنهم الدین خصوصاً الأربعه الأئمه المجتهدین الذین أجمعت الأمّه علی صدق مقالتهم؛ و قال صلی الله علیه و سلم: لا تجتمع أمتی علی ضلاله.151 و ناهیک بهذا الفخر لرفع مکانتهم.أما بعد، فقد تأمّلت فی هذه العجاله و ما فیها من قمع أهل الضلاله التی کتبها العالم العلامه و المفید الفهامه الجامع بین علمی المعقول والمنقول، المتفنّن فی الفروع و الاصول، علامه الزمان و إمام الوقت و الأروان، شیخ الحقیقه و امام اهل الطریقه، مولانا و عمدتنا و قدوتنا، سیدنا الشیخ عبدالوهاب بن احمد برکات الاحمدی الشافعی الازهری المکی، نفع الله بعلومه المسلمین و قمع به الملحدین و المفسدین آمین آمین لا أرضی بواحده حتی أقول علیها ألف آمیناً، فوجدتها متضمنه للرد[25ب] علی قول شقی من الاشقیاء بل غبی من الأغبیاء یسمی ابن عبدالوهاب، لا حمدت خصاله و لا قبلت اقواله و أفعاله. فإنها مقاله فاحش غلطها، بیّن سقطها، مشحونه بالادله الشرعیه المعتمده المرضیه الواضحه المرعیه من الکتاب و السنه و أقوال العلما العاملین و الأئمه المجتهدین جزاه الله عن الاسلام و المسلمین خیر الجزاء آمین. و قد قال لسان حالها لقد اسمعت ناصح فهل من المسلمین من ینقذنی من العرب و العجم؟ واسأل الله أن یجعلها نافعه مقبوله إنه علی کل شیء قدیر و بالإجابه جدیر. ثم أقول، و بالله التوفیق و السداد و الیه المرجع و المعاد. إن قال قائل هذه المقاله ینظر الی حاله و یتأمّل فی مقاله فإن کان به جنون حبس و ضرب و عولج بأدویه الجنون، فإن الجنون فنون؛ فإن رجع عن ذلک ظهر جنونه و المجنون غیر مؤاخذ، و إن لم یرجع عن ذلک ظهر انّه ضال مضل یقتل بعد أن یشنع علیه التشنیع الذی یرتدع به أمثاله ممن انتحل هذه النحله و جعل مثل هذه الاقوال له مله، لأَمور ثلاثه: الاول251 إن عدم الشفاعه نقص فی حق نبینّا صلی الله علیه و سلم و من نقص النبی صلی الله علیه و سلم یقتل حداً؛ الثانی انه زندیق و الزندیق یقتل حداً؛ الثالث إن فی مقالته حط علی اصحاب النبی صلی الله و من جملتهم الشیخان ابه همین دلیلن هم نجوم الاهتداء و الاولیاء الذین351 یستغاث بهم عند الشدائد و العلما العاملین و الأئمه المجتهدین. و هذا رجل خارج عن الدین ملحد من الملحدین و لو أظفر به لأقتلنّه فیجب علی کافه المسلمین أن یسلکوا به ما ذکر و أن یُلحقوه بمن قبله من الأشقیاء قد قبر، و لو تناله یدی لأقتلنّه بعد أن أشنّع التشنیع الشدید من الضرب و المثله و أزیل عن المسلمین هذه العلّه.451
أرجو شفاعه خیر الرسل إن ظفرت یدی بقتل شقیّ خرّب الدنیا
و أستعین بمن أولاه خالقه جاهاً و علماً و إکراماً و تمکینا
من صالح و ولیّ یستغاث به بأن ییسّر لی قتل المضلّینا[26أ]
قـولوا معـی با أهـیل الحی قاطبه آمین آمین یا الله آمینا
قال مولانا الشیخ محمد اسعد بن عبدالله العتاقی.
الحمدلله الذی فتح بالارشاد مغلقات المسائل، و أسعف بالإمداد إیضاح الدلائل، فأسفر لیل المشکلات بإتحاف المحتاج و الإقناع مغنی عن نهایه الاحتیاج. احمده علی أن أرشدنا لاتّباع سنه سید الانام و أمرنا بتقلید المجتهدین من الأئمه بنص الکتاب و السنه و إجماع العلما الأعلام، و أشهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له، اله عصمنا من الزیغ و الجهاله، و أنقذنا من ربقه الکفر و الضلاله، و أشهد أن سیدنا محمداً عبده و رسوله المنزّل علیه فی محکم الکتاب المکنون ﴿فسئَلوُا551 أَهل الذکر إن کنتم لاَ تَعلَموُن﴾.651 اللهم فصل و سلم علیه و علی آله و اصحابه و شیعته و انصاره و احزابه. و بعد، فإنّی تصفّحت هذه الرساله فوجدتها مشرقه بالتحقیق فی کل مقاله، جامعه للنقول الواضحه الصریحه و الاحادیث الثابته الصحیحه، دالّه علی جلاله مؤلفها و غزاره علمه وسعه اطلاعه و دقه فهمه، حاسمه لدعوی هذا المبطل الجاهل الذی هو من بضاعه العلوم عاطل. فإن تاب و رجع فقد حقن دمه و الاّ فبقاه علی وجه الأرض مأثمه، فولاه الامور، وفّقهم الله للصواب، یجب علیهم زجره لیتخلّق بالشریعه و یتمسّک بالکتاب و ینزجر أمثاله عن سلوک هذه المسالک الصعاب. و الحمدلله أولاً و آخراً ظاهراً و باطناً، صلی الله علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلم.
قاله مولانا الشیخ حسین بن محمد سعید المنوفی:
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلّم تسلیماً. الحمد لله الذی جعل العلما ورثه الانبیاء751 و قطع بحججهم الواضحه کل بدعه و ضلاله للملحدین الأعداء، والصلاه و السلام علی سیدنا محمد، الذی أظهر الله بنوره معالم الدین، و علی آله و أصحابه الذین قطع بسیوفهم رقاب الکافرین، و التابعین لهم بإحسان إلی یوم الدین. و بعد، فقد تشرّفت بالنظر إلی ما [26ب] کتبه مولانا و شیخنا العلامه و البحر الفهامه الشیخ عبدالوهاب، نزیل مکه مشرفه، فی هذه الاوراق علی ما ابتدعه هذا الضال من الزیغ و النفاق فوجدته أتی فیها بما هو الصواب، و نصر فیها أهل السنه و الکتاب، فالله سبحانه و تعالی یمتّعنا بطول حیاته و ینفعنا بعلومه و برکاته.
قاله مولانا الشیخ محمد سعید بن المرحوم محمد أمین سفر المدنی الحنفی.
حمداً لمن رفع السماء بغیر عمد851 و نصب الجبال و الارض951 مهّد، و أنزل الکتاب و الطاهر الممجدّ، علی افضل الرسل سیدنا و مولانا محمد، و بیّن لهم ما فیه أشد تبیان، و جعل نقل أمته الشریعه المحمدیه سبباً لدخول الجنان، و الصلاۀ و السلام علی من طاب الفروع و الاصول و علی آله و أصحابه الکمال فی المعقول و المنقول، و جعل أتباعهم نقله عنهم و هکذا الی یوم المعاد، و حفظهم فی جمعهم من الضلاله و العناد، و أشهد أن لا اله غیره و لا معبود سواه و أن محمداً عبده و رسوله خیر من نبّاه. و بعد، فقد تشرفت به نظری الی الرساله الموسومه رد [کذا] الضلاله و قمع الجهاله فإذا هی مشرقه بأنوار الهدی، آفله بشمس أهل الحجود و الردی، متضمنه لما فی الکتاب الأغر المجید، معربه لما فی السنه من الدرر و الجوهر، دالّه علی غزاره علم مؤلفها الجامع بین الحقیقته و الشریعه، عمده المحققین و قدوه السالکین، من علا مجده منار السماء، وتاهت فی حسن بلاغته أفکار العلما، الغنی عن الإطناب، مولانا و وسیلتنا إلی الله الشیخ عبدالوهاب الاحمدی الطندتاوی المکی کان الله له حیث کان، و حفّه باللطف و الأمان، و بلّغه ما شاء من الخیرات بجاه سید السادات. و إن هذا الرجل المسمی بابن عبدالوهاب قد نقل عنه ما لا یسمع، فعلی ولاۀ الامور أن یردعوه حتی یرجع، و ان أمکن بالقتال فعلیهم یجب، و ینهوا اتباعه و من والاهم أوجب. فإن هذا ضال مضل فاجر کاذب مزل، و لهم فی الله الثواب و دخول الجنه بلاحساب و صلی الله علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلّم.061
پی نوشت ها
- Samer Traboulsi, An Early Refutation of Muhammad Ibn Abd Al-Wahhab’s Reformist Views, Die Welt Des Islams. Band 42,3.2002. pp.373-415
- من در این جا باید از راهنمایی های پروفسور مایکل کوک به خاطر معرفی ردیه طندتاوی که نسخه ای از آن در مجموعه نسخ خطی دانشگاه پرینستون وجود داشت، کمال سپاس و امتنان را ابراز کنم، که بدون راهنمایی های ایشان امکان تحقیق و بررسی این اثر برای من متصور نبود. همچنین از راهنمایی های پروفسور ماهر جرّار، استاد دانشگاه امریکایی بیروت،پروفسور ورنر انده، استاد دانشگاه آزاد برلین و دکتر سمیه حمدانی از دانشگاه جورج میسون قدردانی می کنم.
- L.A.O, De Corancez., Histoire des Wahabis, depuis leur origine jusqu’a la fin de 1809 (Paris,1810): trans. E. Tabit as the History of the Wahabis from their Origin until the End of 1809(Reading, 1995).
- Carsten Neibuhr, Beschreibung von Arabien(Copenhagen,1772)
- برای بررسی و اطلاع گسترده از ردیه های علیه وهابیت بنگرید به؛ عبدالعزیز بن محمد العبدالطیف، دعوه المُنعَوین لدعوۀ الشیخ محمد بن عبدالوهاب (ریاض،1412/1991) و
Esther Peskes, Muhammad ‘Abdalwahhab(1703-92) in Widerstreit: Untersuchungen zur Rekonstruktion der Frühgeschichte der Wahhabiya (Beirut-Stuttgart, 1993), 49-121
عبداللطیف و پسکس، هردو از وجود این رساله مکی که در این مقاله آورده شده، بی اطلاع بوده اند.
- جهنی، تاریخ نجد پیش از وهابیت، دانشگاه واشینگتون،1983. پژوهش جهنی برای اطلاع و آگاهی از شرایط عمومی نجد پیش از حضور وهابیت بسیار مهم و ارزشمند است.
- بنگرید به مقالات مایکل کوک در همین مجموعه؛ «منشأ لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب»؛ «بسط و گسترش دولت سعودی اول در حوزه وشم»؛ «مورخین نجد پیش از دوره سعودی» و «سرچشمه های اندیشه وهابیت»
- اثر عبدالله بن عبدالرحمن البسام که جدیدا در خزانه التواریخ النجدیه به چاپ رسیده، به همراه دیگر سالنامه های متقدم نجدی، مجموعه ای ارزشمند است که تا پیش از این در دسترس مورخین و پژوهشگران غیرسعودی قرار نگرفته بود. در کل، این سالنامه ها اطلاعات مورد نظر ما را افزایش نمی دهند و تنها منابعی هستند که کوک آن ها را “یک سنت تاریخ نگاری بومی به معنای اخص کلمه” برمی شمارد.(کوک، مورخین نجد پیش از دوره سعودی،165)
- یکی از بهترین مثال ها برای تناقضات آشکاری که در منابع تاریخی وجود دارد، رحلۀ فی طلب العلم شیخ است. به هرحال درپی بررسی عمده ای که مایکل کوک در باب اثبات این روند انجام داده است، می توان گفت که بهترین کار اتکا به منابع تاریخی ست.(بنگرید به کوک: سرچشمه های اندیشه وهابیت،191-198)
- تاریخ النجد المسمی روضه الافکار و الافهام، ابن غنام در سه ویرایش. چاپ اول، لیتوگرافی ست که در بمبئی و درسال 1337/1918 به چاپ رسیده، که به دلیل قلت توضیحات و کیفیت بد چاپ تقریبا غیرقابل استفاده است. دومی در سال1949 در ریاض تهیه شده است که از نظر چاپ مشکلی ندارد اما توضیحات بسیار کم و اندکی دارد، متن با نسخ متفاوت مقایسه و بازنویسی شده است(ص.248) اما سومی توسط ناصر الدین اسد ویرایش شده و در قاهره،1961 به چاپ رسیده است، که بیش از دیگران قابل استفاده است.
- پسکس به درستی معتقدست که هردو مورخ مورد بحث تحت تأثیر شرایط عقیدتی-سیاسی منطقه در آن زمان اثر خویش را نگاشته اند.بنگرید به محمد بن عبدالوهاب،278-286.
- بنگرید به ابن بشر،عنوان المجد،20.
- عیینه زادگاه شیخ بود. وی به هنگامی که پدرش هنوز قاضی آن شهر بود از آن اخراج شد. طبق روال رایج در متون ، او در سال 1138/1725 از شهر خارج شد و برای کسب حمایت عبدالله بن معمر تلاش هایش را آغاز کرد. اما عبدالوهاب نتوانست بیش از مدت زمان محدودی، پس از عبدالله، در زمان حکومت پسرش محمد بن حَمد که پست و مقام سابق او را سلب کرده بود، دوام آورد. وی پس از این و در سال 1139/1726 به حریملاء نقل مکان کرد و تا به هنگام مرگ در سال1153/1740 در آن شهر باقی ماند. او پس از این اقدام تا زمان مرگ پدرش، صبر کرد و پس از آن دعوت خویش را آغاز نمود. به شکل کاملا عجیبی این تاریخ در بیشتر منابع و به خصوص منابع دست اول، صریحا ذکر شده است. بنگرید به: ابن بشر،عنوان المجد،18؛ ابن عیسی، تاریخ بعد الحوادث الجامعه فی النجد،101-102؛ ابن ربیعه، تاریخ، 3:44؛ ابن لعبون،تاریخ،1:155؛ الفاخری،تاریخ،3:95؛ ابن ترکی، تاریخ النجد،4:157
- بنگرید به ابن غنام،تاریخ نجد،1:30، الحیدری،عنوان المجد،233؛ جهنی، تاریخ نجد،282 و 288
- بنگرید به ابن غنام،2:2؛ کیف کان ظهور شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب،34
- پیامبر(ص) فرموده اند: برای اجرای حکم سنگسار زانیه باید چهار شهادت از افراد مختلف وجود داشته باشد. بنگرید به بخاری،صحیح،6:169
- بنگرید به کوک، سرچشمه های اندیشه وهابیت،197
- بنگرید به ابن غنام،تاریخ نجد،1:26؛ ابن بشر،17؛ کوک، سرچشمه ها…،191
- این نسخه بخشی از مجموعه نسخ خطی کتابخانه فایرستون دانشگاه پرینستون بوده است. اطلاعات بیشتر درباره قبانی در پی خواهد آمد.
- عبارتی که تاریخ نگارش رساله را حک کرده، با قلم متفاوتی نگاشته شده است. از نوع قلم و خط نگارنده بر می آید، که قبانی به هنگام نگارش رساله بعدی مجموعه اش متوجه این قلم افتادگی و نقص شده و آن را کامل کرده است.
- تعداد سطور در تمام صفحات نسخه برابر نیست.
- عرض متن بین 100 و 120مم در صفحات مختلف متغیر است.
- برای اطلاعات بیشتر در باب ارجوزۀ الرهبیه و تفاسیر گوناگونی که پیرامون آن وجود دارد. بنگرید به:
Brockelman, GAL S.I, 675-676 & 1:490
- صفحه آخر 26سطر دارد و نگارنده در این صفحه فواصل بین خطوط را برای اتمام کل متن در این صفحه چندان رعایت نکرده است. تاییدیه قبانی بر آن دقیقا پایین متن درج شده است.
- بنگرید به القبانی، کتاب نقد القواعد الدلال،41ب.
- در صفحه عنوان، نام آخرین صاحب نسخه درج شده است. آخرین دارنده این نسخه صالح بن اسماعیل الهلال بوده است. خاندان الهلال یکی از اصلی ترین مفتیان بصره طی مدت سه قرن بوده اند. بنگرید به الحیدری، عنوان المجد،165؛ عباس العزّاوی، تاریخ العراق بین الاحتلالین،5:310.
- تنها چیزی را که می توان دید ابواب السعاده است که دقیقا در صفحه بعدی متن می توان دید، اتحاف العوّاه است چراکه ابواب از آخر رساله اول آغاز می شود. دو صفحه سپید دو رساله ابواب السعاده و ردع الضلاله را از هم جدا کرده است.
- بغدادی و پس از او کحّاله نسب او را اینطور بیان می کنند: الاحمدی الطنطاوی المصری الشافعی. بنگرید به بغدادی، هدیه العارفین،1:643؛ و نیز کحاله، معجم المولفین، 6:217. نسبت طندطاوی به شهر طنته می رسد، ابن جبیر، رحله،18؛ محمد رمزی، القاموس الجغرافی لبلاد المصریه 2.2:102؛ و نیز بنگرید به مقاله «طنته» درEI2.
- بنگرید به بغدادی، هدیه العارفین،1:643 و نیز کحاله 6:217.
- بنگرید به بروکلمان، GAL،2:512. در هیچیک از سه کتاب فوق تاریخ مرگ نگارنده مشخص نشده است.
- بنگرید به طندتاوی، ردع الضلاله و قمع الجهالۀ، a18.
- القبانی تاریخ بازنویسی تقریظات را درج نکرده است.
- بنگرید به طندتاوی، ردع الضلاله و قمع الجهالۀ،24الف
- از شواهد در دست برای مقایسه شیوه های تقریظ نگاری در آن زمان و شیوه اعلام نظر در باب قتل و غارات شیخ، چنین برمی آید که نگارنده پیش از بازنویسی آن را مطالعه کرده است.
- عزاوی نام او را در فهرست سی عالم برجسته عراقی در آن زمان آورده است. بنگرید به تاریخ العراق،5:310.
- بنگرید به ابن ترکی،تاریخ النجد،4:157.
- عنوان به شکل نادرستی در کتابخانه عاصفیه به شکل الفضل فی الخطاب فی رد دلالات ابن عبدالوهاب، فهرست الکتب العربی، 3:538.
- بنگرید به قبانی،نقد قواعد الدلالات،f.42a.
- به نظر می رسد که کتاب در دو نسخه کپی برداری شده است: کپی که در کتابخانه عاصفیه وجود دارد و در سال1282/1865 نگاشته شده است و کپی مجموعه شخصی عزّاوی. بنگرید به تاریخ العراق،5:310؛ عزاوی تاریخ نگارش نسخه را در سال1155/1742 می داند و این در حالیست که نسخه عاصفیه در سال 1157/1744 به رشته تحریر در آمده است.
- مشهور بن حسن السلمان، کسی ست که کتاب قبانی را در فهرستی که وی خواندن و اطلاع از آن را برای هر مسلمانی واجب می داند، آورده است. اینطور به نظر می رسد که وی نیز نسخه از این کتاب در دست داشته است. بنگرید “به کتب الحضاره منها العلما،1:261. عبداللطیف نیز یک کپی از این نسخه را که در کتابخانه دانشگاه الامام بن سعود وجود داشته، دیده است که به احتمال بسیار زیاد کپی از نسخه کتابخانه عاصفیه است؛ بنگرید به عبداللطیف، دعوه النعوین، 44
- ابن سحیم احتمالا اولین ردیه نویس بر آراء ابن عبدالوهاب بوده است. این رساله در مجموعه ای که ابن غنام در پاسخ های ابن عبدالوهاب به ردیه ها نگاشته، درج شده است: تاریخ،ج1، 111-124؛ و نیز بنگرید به پسکس، محمد بن عبدالوهاب،49-50 و 70-78. متن اصلی نامه ابن سحیم در مجموعه رسالات شیخ نیامده است: مولفات الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب، 62-76.
- بنگرید به ابن غنام، تاریخ،1:106؛ و مولفات شیخ،5.20 و 206؛ و نیز کوک، بسط و گسترش دولت اول سعودی، 696، پانویس169؛ و مشهور بن حسن، کتب الحضاره…،1:262
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله و قمع الجهاله،19الف
- هیچ سندی برای اثبات اینکه طندتاوی نامه ابن سحیم را خوانده است وجود ندارد. نگارنده نامه مسبوق الذکر تلاش کرده به جای تحریک علما به ابراز حمله و توهین به ابن عبدالوهاب، 15 بدعت اصلی وی را برای دیگران توضیح دهد. به هرحال هیچ یک از این مسائل در رساله مکیان دیده نمی شود. تنها مطلبی که در این رساله پیداست توجه به بدعت های دیگری چون کافر خواندن عبدالقادر جیلانی و تخریب قبر و بارگاه ابودُجانه-به جای زید بن الخطاب که در نامه ابن سحیم به چشم می خورد- است که مورد توجه بوده است. این دریافت ها را طندتاوی از جمعی که خود آن ها را جمع من الثقاۀ العدول می خواند، گرفته است. بنابراین هیچ دلیلی برای احتمال بروز ارتباطی میان ابن سحیم و علمای مکی در نگارش ردیه ها، وجود ندارد.
- برای اطلاع از وضعیت این دو واقعه بنگرید به قبل.
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله و قمع الجهاله، ص18 ب.
- این شیوه به شکل کامل در ردیه های اسماعیلیه و زیدیه نیز تکرار شده است.
- قبانی در پایان رساله، اذعان می کند که نام کسی که در این مجموعه عقایدش رد شده، در میان تقریظات خواهد آمد، که چنین نیز کرده است. طندتاوی،ص23الف؛ آنچه که باید در این جا خاطرنشان کرد عدم ذکر نام ابن عبدالوهاب توسط ابن سحیم در ردیه اش است. وی از او تحت عنوان رجلٌ مبتدع الجاهل (مردی بدعتگر و نادان) یاد می کند.
- مجادلات متحجرانه و خشک فقهی در این پژوهش مورد عنایت قرار نگرفته است. روندی متناسب با عنوان این پژوهش احتمالا مطالعات بعدی را جهت می دهد. پایبندی به یک راهکار و پژوهش صحیح، راه تحقیق در حقیقت آنچه در آن زمان رخ داده است را برای ما آشکار می سازد.
- هریک از پنج گزاره، با عبارت “چنین شنیده ایم که”(و سمعنا) آغاز شده است.
- برای مطالعه پنج گزاره مورد بحث بنگرید به طندتاوی،18ب-19الف
- بنگرید به طندتاوی،19الف
- طندتاوی نام یازده تن از علمای برجسته ای را که به چهار مکتب اصلی فقهی تعلق داشتند، نام می برد. با تعجب بسیار نام های ابن عبدالوهاب، ابن تیمیه،ابن القیم الجوزیه و ابن جوزی را در میان علمای حنبلی مورد تکریم طندتاوی می یابیم.بنگرید به ردع الدلاله19الف
- بنگرید به کتاب التوحید ابن عبدالوهاب، 125-129 و بالاخص نظرات و توضیحات شاکر بر آن. کتاب التوحید بهترین منبعی ست که می توان آراء شیخ را در زمانی که ردیه مورد بحث نگاشته شده، مورد بررسی و مقایسه قرار داد. بنابر گواهی ابن غنام، این کتاب در دوره حضور شیخ در حریملا و پیش از نقل مکان به عیینه نگاشته شده است؛ تاریخ النجد،1:30. هیچ سندی برای دسترسی طندتاوی به کتاب التوحید وجود ندارد. ابن عبدالوهاب در برخی از رسالاتش کوشیده چهار مکتب و آموزه های ایشان را به شکل دقیق با هم مقایسه کند، اما به نظر می رسد که تاریخ نگارش آن ها پس از سال 1156/1743 یعنی زمان نگارش ردیه طندتاوی بوده است. مولفات الامام الشیخ…، 5، 176-180
- من متاسفانه هیچ سند تاریخی برای اعمال مالیات زمین که در ردیه به آن تاکید شده در دست ندارم.ابن غنام از اعتراضاتی که در زمان حکمرانی عثمان بن معمر در باب اخذ زکات و دیگر وجوه مذهبی ابراز شده، سخنانی گفته است؛ تاریخ نجد،1:38 و نیز جهنی،288. مجموعه زکات احتمالا همان چیزیست که طندتاوی تحت عنوان مالیات زمین بدان اشاره داشته است.
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله،21الف
- بنگرید به ابن عبدالوهاب، کتاب التوحید،145
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله21الف
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله22الف-23الف
- در موارد گوناگون، سنتی که او از آن سخن می گوید و بدان استناد می ورزد در مجموعه های گوناگون متفاوت است.
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله،22الف. کتاب الاقناع توسط ابن عبدالوهاب در تعدادی از رسالاتش، و همچنین توسط معارضینش مورد استناد قرار گرفته است. بنگرید به پسکس، محمد بن عبدالوهاب،40 و 52
- بنگرید به طندتاوی، ردع الدلاله، 22الف-22ب
- بنگرید به پسکس، محمد بن عبدالوهاب، 68
- باید پژوهشی جداگانه در باب واکنش هایی بصری به آموزه ها و اقدامات ابن عبدالوهاب صورت گیرد.
- زیاده فی الهامش
- عبدالقادر جیلانی(م.561/1166): متکلم، واعظ و متصوف حنبلی شهیر.
Abd al-Kadir al-Djilani in EI2
- الجبیله: بلده صغیره فی نجد تقع علی مقربه من مدینه الریاض، کان فیها قبر الصحابی زید بن الخطاب، أخو الخلیفه عمر بن الخطاب، و قد هدمه ابن عبدالوهاب بالتعاون مع شیخ العیینه عثمان بن احمد بن معمر فی سنه 1153/1740. انظر ابن بشر، عنوان المجد، 19؛Djubayla in EI2
- أبودجانه: صحابی من الانصار، شهد بدر و کان ممن نسب ألیهم قتل مسیلمه یوم الیمامه؛ انظر ابن الاثیر، أسد الغابه،ج5،ص184؛ و یذکر ابن غنام فی تاریخه أن ابن عبدالوهاب أمر بقطع شجره أبی دجانه فی الجبیله؛ انظر ابن غنام، تاریخ النجد، 30
- فی المخطوط: و أغرا
- زیاده فی الهامش
- وردت قبلها «ینهی» و شطبت
- زیاده فی الهامش
- الاشاره هنا الی الحدیث الوارد فی البخاری، صحیح، ج.1،ص25 و الترمذی، السنن، ج7،ص325
- الاشاره هنا الی الحدیث الوارد فی الترمذی، سنن، 6/334 و ابن ماجه، سنن، 2/1303
- النَوَوی، محیی الدین أبوزکریا بن شرف(م.676/1355) فقیه و محدث شافعی، من مصنفاته: کتاب الاربعین، ریاض الصالحین، الأذکار، منهاج الطالبین. انظر کحاله، معجم المولفین، 13/202 و
Al-Nawawi in EI2
- الرافعی، عبدالکریم بن محمد(م.623/1226) فقیه و اصولی و محدث و مفسر و مورخ شافعی، من کتبه شرح المحرر، شرح مسند الشافعی، التدوین فی اخبار قزوین، انظر الی کحاله، معجم المولفین، 6/3
- تقی الدین السبکی(م.756/1355): قاضی قضاة دمشق. انظر ابن العماد ، شذرات الذهب. 6/180. کحاله، معجم المولفین، 7/127 Al-Subki in EI2
- ابن حزم، أبومحمد علی بن احمد(456/1064) شاعر و فقیه و مورخ و متکلم اندلسی مشهور، من کتبه: طوق الحمامه، المحلّی، الفصل، انظر کحاله، 7/16
- ابن تیمیه، تقی الدین احمد(728/1328) فقیه و متکلم حنبلی، من کتبه: منهاج السنه النبویه، مجموع فتاوی و رسائل، انظر کحاله،1/261
- ابن القیم الجوزیه، شمس الدین ابوبکر محمد الزرعی. من کتبه مدارج السالکین و الطرق الحکمیه و الصواعق المرسله
- ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی بن محمد(م.597/1200) فقیه و محدث حنبلی، المنتظم، صفه الصفوه، تلبیش ابلیس
- فخرالدین الرازی، ابوعبدالله محمد بن عمر(م.606/1209) مفسر و متکلم.الاربعین فی اصول الدین، تفسیر الکبیر، المعالم فی اصول الدین.
- الطحاوی، احمد بن محمد بن سلامه(321/933) فقیه و محدث حنفی. من کتبه بیان مشکل الحدیث، الشروط الکبیر و الأوسط و الصغیر
- لعلّه احمد بن قاسم العبادی(م.994/1585): عالم و فقیه شافعی. من کتبه: حاشیه علی شرح ألفیه ابن مالک فی النحو، فتح الغفار بکشف مخباۀ غایه الاختصار
- القرافی، احمد بن ادریس بن عبدالرحمن الصنهاجی(م.684/1285): فقیه و اصولی و مفسر مالکی. من کتبه الذخیره فی الفقه و شرح التهذیب
- «و من قبلهم» زیاده فی الهامش
- النحل، 16:116
- فی الدارمی: بأصحابه
- فی الدارمی: یفتقر إلیه أو یفتقر إلی ما عنده.
- فی الدارمی: إنکم
- وردت قبلها الترمذی و شطبت. انظر الدارمی، سنن، 1/58
- فی الدارمی: لایقدروا
- فی الدارمی: نساءنا و أبناءنا
- فی الدارمی: یا زیاد
- زیاده فی الهامش، لیست فی الترمدی
- الترمذی، سنن، 7/304
- لم أهتد لهذا الحدیث
- الترمذی، سنن، 7/310
- ابوداوود، سنن، 4/200
- فی الأصل «اعلم» و صحّحت فی الهامش
- النحل، 61:43
- بعدها فی الترمذی: و من آذاهم فقد آذانی، و من آذانی آذی الله، و من آذی الله یوشک أن یأخذه. انظر الترمذی، سنن، 9/383
- بعدها فی الطبرانی: و ذاتی أحبّ إلیه من ذاته.
- الطبرانی، المعجم الأوسط،6/59
- فی ابن حنبل: لا یحق العبد حق صریح الایمان
- فی ابن حنبل: الولاء
- فی ابن حنبل: و إن
- ابن حنبل، المسند، 24/317
- البزّار، البحر الزخّار، 5/374
- الحج،22/32
- الحج،22/30
- الاشاره هنا الی البقره،2/154
- عبدالرزاق، المصنف،3/577؛ ابن حجر،تلخیص الحبیر،2/253؛ الهندی، کنزالعمال،11/511. و قد ورد نحوه فی مسلم، الصحیح، 4/1845؛ و النسائی، السنن، 3/216
- فی الموصلی: فی قبورهم یصلون
- الموصلی، المسند، 6/147؛ ابن حجر، مختصر زوائد مسند البزار، 2/271
- لم أهتد لهذا الحدیث
- سواد بن قارب الأزدی: صحابه کان کاهناً فی الجاهلیه. ابن اثیر، اسدالغابه2/375
- فی الطبرانی: یا خیر من مشی.
- فی الطبرانی: شفاعه سواک بمغنِ
- الطبرانی، المعجم الکبیر، 7/94
- فی المخطوط: الدلاصیری. و هو أبوعبدالله محمد بن سعید البوصیری الدلاّصی(م.694/1294) صاحب قصیده البردی، و أم القری فی مدح خیر الوری المعروفه بالقصیده الهمزیه فی المدائح النبویه. و الظاهر أن الناسخ خلظ بین نسبتی الشاعر فکتب خطاً«الدلاصیری» عوضاً عن «البوصیری الدلاصی». انظر ابن عماد الحنبلی، شذرات الذهب، 7/754
- الاشاره هنا الی کعب بن زهیر، صاحب قصیده البردی فی مدح الرسول
- النقل هنا البیت التالی: یا اکرم الخلق ما لی من ألوذ به سواک عند حلول الحادث العمم
وقد أورده ابن عبدالوهاب کمثال علی الشرک فی کتاب التوحید، 145
- البخاری، صحیح،7/190
- أی محمد بن عبدالوهاب
- الاحزاب، 33:35
- زیاده فی الهامش
- سوره الملک، 15:67
- فی المخطوط: أبی خزیمه
- فی الترمذی: نسترقیها
- فی الترمذی، نتداوی به و تقاه تنتقیها
- الترمذی، سنن، 6/258؛ و ورد نحوه فی ابن ماجه، سنن،2/1137
- انظر أعلاه ص 19أ
- هو قاضی دمشق أبوالنجا شرف الدین موسی الحجاوی المقدسی (م.968/1560) صاحب کتاب الاقناع فی فقه الإمام احمد بن حنبل و زاد المستنقع فی اختصار المقنع. انظر کحاله، 13/35
- الاشاره هنا إلی الاقناع، 4/298
- الترمذی، سنن، 5/253 و الحاکم النیشابوری، المستدرک علی الصحیحین،1/60
- زیاده فی الهامش
- الاشاره الی مسلم، صحیح، 4/2166. و قد أورده سلیمان بن عبدالوهاب فی رده فصل الخطاب،105
- النساء، 4/176
- البخاری، صحیح، 7/234؛ ابوداوود، سنن 3/235
- مالک، الموطأ، 2/476
- انظر الاعراف، 7:186؛ و الزمر، 39:37
- قبلها«تعالی» و قد شطبت
- البخاری، الصحیح، 4/178
- قبلها «الاعمال» و قد شطبت
- فی الاصل: و یقول
- الفرقان، 25:27
- زیاده فوق السطر
- الحشر، 59:7
- الاشاره هنا الی الحدیث الوارد فی الترمذی، سنن 4/500
- الاشاره هنا الی الحدیث الوارد فی الترمذی، سنن،6/334 و ابن ماجه، سنن، 2/1303
- فی الاصل: الأولی
- زیاده فی الهامش
- فراغ بعدها فی المخطوط
- فی المخطوط: فاسئلوا
- النحل، 16:43
- الاشاره هنا الی الحدیث الوارد فی البخاری، صحیح1/25 و الترمذی، سنن، 7/325
- انظر الرعد، 2:13
- کذا و الافضل أن تقرأ «علی من طاب فروعاً و أصولاً»
- لم یرد اسم صاحب التقریظه فی آخر النص.