بررسی روایت شانزدهم
إذا هزمت الرايات السود خيل السفياني، التي فيها شعيب بن صالح تمنى الناس بالمهدي فيطلبونه، فيخرج من مكة ومعه راية النبی صلى الله عليه وسلم فيصلي ركعتين بعد أن يئس الناس من خروجه لِما طال عليهم من البلاء، فإذا فرغ من صلاته انصرف فقال: يا أيها الناس ألَجَ البلاء بأمة محمد وبأهل بيته خاصة، قُهِرنا و بُغِى علينا[1]
ترجمه: وقتی که پرچمهای سياه به رهبری شعيب بن صالح بر لشگر سفيانی پيروز شد، مردم ظهور مهدی را آرزو و او را طلب میکنند. پس حضرت با پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مکه ظهور و خروج میکند …
***
توضیح روایت:
منظور از عبارت« ومعه راية النبی»
پرچم پیامبر پرچمی است که وقتی باز میشد ملائکه آسمان به یاری میآمدند، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هنگام ظهور این پرچم را به همراه دارند که نشان از نصرت و پیروزی او و شکست معنائی ندارد، چون همان ملائکه ای که پیامبر را در جنگ بدر یاری کردند به یاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میآیند. ضمناً از موضوعاتی که باید بحث شود مواریث امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هنگام ظهور است. میراثهایی از انبیاء و پیامبر اعظم به هنگام ظهور به همراه دارند مثل: خاتم سلیمان و عصای موسی و پیراهن خونی پیامبر در جنگ احد است.
شاهد درعبارت «إذا هزمت الرايات السود» است. پس رایات سود امری مسلم، که قریب ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و قابل تطبیق بر پرچمهای عباسیان نمیباشد.
***
بررسی سندی:
فتن ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علی علیه السلام …
بارها در مورد فتن ابن حماد گفته ایم که مولِف و مولَف هردو نزد ما (آیت الله طبسی) مشکل دارد. رشدین و ابن لهیعه نزد اهل سنت تضعیف شدهاند. رشدین نزد آنان رافضی نیست ولی از موالی امیرالمومنین علیه السلام است.
ابن لهیعه را اهل سنت تضعیف میکنند و از شیعه کسی را نیافتم که ایشان را توثیق نماید، هر چند تضعیف اهل سنت هم به خاطر مذهب ابن لهیعه است (ابن لهیعه جزو شعیان بود، حکومت وقت برای تغییر فرهنگ و عقاید مصر که محب اهل بیت بودند و بر علیه امویان قیام کرده بودند تلاش بسیاری کرد و موفق هم شد، از افرادی که به این ماموریت فرستاده شد لیث بن سعد بود ولی سه خانواده با او موافقت نکردند که یکی ابن لهیعه و دیگری رشدین بود، لیث ابن لهیعه را با کتک از مسجد بیرون میکرد چون مخالف امویها و محب علی علیه السلام بود).
در کامل فی الضعفا [2]در مورد لهیعه آمده است: انه شدید الافراط فی التشیع
رشدین و ابن لهیعه را با انکه خود اهل سنت کنار گذاشته اند و در كتب رجالي ما هم توثيقي ندارند ولی ظاهراً میتوان این دو را تحمل کرد. ابی قبیل یکی دیگر از افراد موجود در سند است، بنده ایشان را در کتب شیعه نیافتم. از اهل سنّت، ذهبی در سیرأعلام النبلا توثیق ابی قبیل را از احمد نقل میکند و میگوید:
وثّقه أحمد، روى ضمام عنه قال: جاءنا باليمن مقتل عثمان ففزعنا.قال ابن يونس: مات سنة ثمان وعشرين ومئة. قلت: لعله جاوز المئة. [3]
آیت الله طبسی: نسبت به ایشان توثیق یا تضعیف دیگری پیدا نکردم.
اما أبی رومان: در کتب رجالی شیعه و سنت اسم ایشان نیامده است (مهمل است)
***
نتیجه
اگر بخواهیم تشدید سندی را رعایت کنیم روایت مشکل سندی دارد ولی با توجه به قوت متن و قرینه قرار دادن روایات دیگر، پذیرفتن اين روایت مانعی ندارد، خصوصاً با راویانی مثل أبی قبیل که خبر قتل عثمان را به عنوان حادثه ای ناگوار نقل میکند، و كاشف از اموي بودن اوست. نقل این روایات از او شبیه اقرار العقلا علی انفسهم است. بهرحال این روایت را نمیتوان کنار گذاشت.
منبع روایت در اهل سنت، فتن ابن حماد است، و از شیعه هم ملاحم ابن طاووس و ملحقات احقاق الحق از ابن حماد نقل کردهاند.
***
بررسی روایت هفدهم
إذا خرجت خيل السفياني إلى الكوفة، بعث في طلب أهل خراسان، ويخرج أهل خراسان في طلب المهدي، فيلتقي هو والهاشمي برايات سود، على مقدمته شعيب بن صالح، فيلتقي هو وأصحاب السفياني بباب إصطخر (مسجد سلیمان بخشی ازخوزستان) فتكون بينهم ملحمة عظيمة (درگیری شدید)، فتظهر الرايات السود، وتهرب خيل السفياني، فعند ذلك يتمنى الناس المهدي ويطلبونه.[4]
لشكر سفياني براي جنگ به كوفه خروج ميكند واز اهل خراسان (ايران) طلب جنگ ميكنند اهل خراسان حضرت مهدي عليه السلام را طلب ميكنند و لشكر سفياني با لشكري كه برجمهايشان سياه است ( خراساني – ايران ) كه در مقدمه انها شخصي به اسم شعيب ابن صالح است به جنك بر ميخيزند، و اهل خراسان و لشكر سفياني در منطقه اي به اسم اصطخر به نبرد برميخيزند و در اين جنگ ملحمه وخونريزي عظيمي بیش میافتد ميشود، كه لشكر سفياني فرار ميكند و اهل خراسان ارزوي حضرت مهدي را ميكنند وايشان را ميطلبند .
***
بررسی سندی:
ابن حماد: حدثنا الوليد بن مسلم، ورشدين بن سعد، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه
سند و مدرک این روایت مثل روایت قبلی است لذا هردو روایت یکی است که دومی کاملتراست. منبع روایت در اهل سنّت، فتن ابن حماد، و از شیعه هم کسی روایت را نقل نکرده است.
***
بررسی روایت هجدهم
يظهر السفياني على الشام (فلسطین، اردن، لبنان، سوریه)، ثم يكون بينهم وقعة بقرقيسيا (داخل عراق) حتى تشبع طير السماء وسباع الأرض من جيفهم، ثم يفتق عليهم فتق من خلفهم فتقبل طائفة منهم حتى يدخلوا أرض خراسان، وتقبل خيل السفياني في طلب أهل خراسان فيقتلون شيعة آل محمد بالكوفة، ثم يخرج أهل خراسان في طلب المهدي. [5]
ترجمه: … سفياني با سپاهيانش بر آنها غالب ميشود و ترك و روم را در قرقيسيا به قتل ميرساند تا اينكه درندگان زمين از گوشت آنها سير ميشوند...
***
بررسی سندی:
ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علي قال: ما في ابن حماد بتفاوت يسير. [6]
این روایت همان روایت قبل با سند یکسان، ولی تعبیر رایات سود ندارد اولین منبع ان فتن ابن حماد است. امتیاز این روایت این است که حاکم در مستدرک نقل کرده هرچند روایت را ارزیابی سندی نمیکند. ذهبی هنگام نقل خبر میگوید: خبر سست است.
آیت الله طبسی: این سه روایت در واقع یک روایت است که هر روایت به بُعد و جنبه ای از قضیه پرداختهاند.
***
بررسی روایت نوزدهم
تخرج رايات سود تقاتل السفياني، فيهم شاب من بني هاشم، في كتفه اليسرى خال، وعلى مقدمته رجل من بنى تميم، يدعى شعيب بن صالح، فيهزم أصحابه.[7]
***
بررسی سندی:
ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علي قال:
این روایت هم تتمه همان روایت ما قبل است (سند و مدرک روایت یکسان است) پس در واقع 4 روایت، یک روایت است که از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است.
منبع اهل سنت در این روایت فتن ابن حماد و از شیعه هم زین الفتی احمد بن محمد عاصمي و ملحقات احقاق الحق به نقل از کتب اهل سنت نقل نمودهاند.
***
بررسی روایت بیستم
يا عامر إذا سمعت الرايات السود مقبلة، فاكسر ذلك القفل وذلك الصندوق[8] حتى تقتل تحتها، فإن لم تسطع فتدحرج (با حالت غلطان) حتى تقتل تحتها[9]
ترجمه: ای عامر، اگر شنیدی که پرچم های سیاه از خراسان می آیند و تو در یک صندوق و یک زندان محبوس بودی، پس قفل و صندوق را بشکن تا زیر آن پرچم کشته شوی – منظور پرچم های سیاه – پس اگر نتوانستی، بِغَلت تا زیر آنها کشته شوی.
***
اولین کسی که از اهل سنت، روایت را نقل کرده سیوطی در جمع الجوامع است؛ وقبل از ایشان کسی نقل نکرده است. [10]
بعد از سیوطی، متقی هندی [11]روایت را از جمع الجوامع با تفاوت کمی نقل میکند(… مقبلة من خراسان، فكنت في صندوق مقفل عليك ).
(کتاب کنزالعمال متقی هندی تنظیم شده کتاب جمع الجوامع سیوطی است).
از شیعه هم کسی روایت مذکور را نقل نکرده است، (فقط موسوعه احادیث امیرالمومنین علیه السلام و معجم أحاديث الإمام المهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف روایت را آوردهاند).
***
بررسی سندی روایت:
عامربن واثله که معروف به ابوالطفیل است روایت را از امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند.
شخصیت ابوالطفیل
ابوالطفیل از دوستداران و ولایتمداران نسبت به امیر المومنین علیه السلام است، هرچند بعضی میخواهند ایشان را جزو کیسانیه بشمارند و حتی اشعاری را هم از ایشان به عنوان موید کلامشان نقل میکنند؛ ولی این نسبت صحیح نیست. ابوالطفیل جزو کیسانیه نمی باشد و اشعارش هم دلالت بر کیسانیه بودن وی ندارد، بلکه دلالت بر اعتقاد وی به رجعت دارد. وی مخالف امویان بود و آخرین صحابی رسول خدا صلى الله عليه وآله بود که از دنیا رفت. امتیازاتی دارد که با مطرح کردن آن امتیازات میتوان با طرف مقابل محاجه کرد.
تشیع را 4 قسم میکنند:
ابن حجر عسقلانى گويد: تشيع، دوستى على و مقدم داشتن او بر صحابه است، پس هر كه او را بر ابوبكر و عمر مقدم بدارد غالى در تشيّع است و به او رافضى گويند و اگر بر اين دو نفر مقدم ندارد شيعى است. و اگر همراه اين عقيده ناسزاگويى و دشمنى علنى را هم بيفزايد رافضى غالى است، و اگر معتقد به رجعت به دنيا هم باشد غالى سرسخت است. [12]
لازم به ذکر است که قسم اخیر (غالی سرسخت) را دروغگو و گمراه و… میدانند، اکنون با این اوصاف در مورد ابوالطفیل چگونه حکم میکنند! زیرا:
آقای ابوالطفیل که 8 سال دوران پیامبر صلى الله عليه وآله را درک کرده است و در صحابی بودن وی کسی شک ندارد، قائل به رجعت است.
بزرگان اهل تسنن یا باید از مبنای خودشان که همه صحابه عدول هستند دست بردارند و یا قبول کنند که این صحابی عادل قائل به رجعت است. و رجعت يكي از اعتقادات مسلمين است.
اهانتهای اینان را به مختار ببینید، مختار را کذاب و پرچمش را پرچم ضلالت میدانند (چون وی خواب راحت را از چشم اربابانشان ربود).
پرچم دار مختار آقای ابوالطفیل بود، پس اگر مختار کذّاب و ضال است، پرچم دار وی هم انحراف داشته و باید از مبنای عدول بودن همه صحابی دست برداشت و یا اینکه مختار کارش درست بوده و دلیلش هم وجود صحابه در لشکروی بوده است.
آقای ابوالطفیل چند مناظره با معاویه داشته و به صراحت بر علیه اینان و درحمایت علی علیه السلام سخن سر میدهد.
معاويه به ابوالطفيل گفت: روزگار از مهر على براى تو چه به جاى نهاد؟ گفت: همان مهرى كه مادر موسى به كودك خود داشت، و با اين حال، عذر تقصير به پيشگاه خدا میبرم. [13]
در یک جلسه ی دیگر وقتی معاویه از او سوال میکند که چرا عثمان را در هنگام محاصره کشته شدن یاری نکردی؟ در پاسخ میگوید: تو چرا ای معاویه با این همه قدرت و لشکر چرا تو او را یاری ننمودی؟ معاویه میگوید، مگر نمی بینی که من از او حمایت میکنم؛ ابوالطفیل گوید: وقتی زنده بود یاریش نکردی، اکنون که مرده است از او حمایت میکنی! یاری و حمایت تو از عثمان برای سلطنت و فرمانروائی خودت است.
***
توجه: این روایت اگر تا عامربن واثله مشکل سندی نداشته باشد از نظر اهل سنّت باید مورد قبول واقع شود (چون ایشان از صحابه است و مبنای اینان عدالت و وثاقت همه صحابه است) و از نظر ماهم مشکلی ندارد.
متن روایت متن خوبی است ولی از کجای متن استفاده میشود که این رایات سود متصل به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؟
دوران بنی امیه دوران وحشتناکی بود که مومن اصلاً امید به حیات نداشت و ترس و آوارگی و… غلبه داشت. «فَلَمْ يَبْقَ لِلَّهِ وَلِيٌّ إِلَّا خَائِفٌ عَلَى نَفْسِهِ أَوْ مَقْتُولٌ أَوْ طَرِيدٌ أَوْ شَرِيد…»[14]
بنی عباس بلائی بر سر بنی امیه آوردند که اموی بودن از زشت ترین کلماتی بود که به شخصی نسبت میدادند و این خفت و خواری تا حدی رسید که در ادبیات و امثله رسم شد:
أَذَلُّ مِنْ أَمَوِيٍّ بالكُوفَةِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ. [15]
شاید رایات سود در روایت، همان رایات ابومسلم خراسانی است که طومار امویان را در هم پیچید، و امام علیه السلام اشاره به این دوران میکند که زوال حکومت پلید امویان فرجی و فرصتی برای شیعه بود.
***
بررسی روایت بیست و یکم
ابن حماد: حدثنا رشدين، عن أبي حفص الحجري، عن المقدام الحجري أو أبي المقدام، عن ابن عباس، قال: قلت لعلي بن أبي طالب رضي الله عنه، متى دولتنا (دولت عباسیان یا دولت اهل بیت، چون دولت عباسیان از نسل عبدالله بن عباس است) يا أبا حسن؟ قال:
«إذا رأيت فتيان أهل خراسان، أصبتم أنتم إثمها، (بدیهایش از شما) وأصبنا نحن برها[16]» (و خوبیهایش از ما به خاطر اینکه آمدن بنی عباس و رفتن امویان آثاری برای اهل بیت داشت و یا اینکه زوال عباسیان نشان از ظهور امام عجل الله تعالی فرجه الشریف است).
***
بررسی سندی روایت:
این روایت را هیچ منبع شیعی، حتی ابن طاووس و تعاليق احقاق الحق هم (که روش آن برگردآوری از منابع عامه است) نقل نمی کند. از اهل تسنن فقط ابن حماد و سپس كنز العمال از ایشان نقل میکند.
از نظرسند ابهاماتی دارد، علاوه بر اینکه بارها گفته ایم فتن ابن حماد مولِفاً و مولَفاً از نظرما (آیت الله طبسی) مشکل دارد. متن روایت هم خیلی روشن نیست و صراحتی به رایات سود ندارد؛ مگر به قرینه روایات دیگر، حمل بر رایات سود کنیم.
***
بررسی روایت بیست و دوم
ملاحم ابن المنادي: حدثنا العباس بن محمد قال: نبأ سيابة بن سوار قال: أنبأ الحريس بن طلحة أبو قدامة قال: حدثني أبو الحيرة سجة بن عبد الله قال: سمعت علي بن أبي طالب يقول:
«والذي نفسي بيده لا يذهب الليل و النهار حتى تجئ الرايات السود من قبل خراسان حتى يوثقوا خيولهم بنخلات نيسان و الفرات»[17] (هرچند نیسان را پس از جستجو نیافتیم ولی به قرینه فرات و نخلات میتوان گفت که منظور عراق است) نيسان محيّ ميسان است.
روایت با بنی عباس تطبیق دارد، چون عباسیان تا کوفه پیشروی کردند.
***
بررسی سندی روایت:
روایت را ابن منادی در فتن خود ذکر میکند. نامی از ابن منادی در کتب رجالی ما به میان نیامده است، تنها موردی که در منابع شیعه نامش برده شده، بحارالانوار علامه مجلسی در جلد 57 ص 240 است. علامه مجلسی فقط عبارتی از ابن منادی، در مورد اهرام مصر نقل میکند:
قَالَ ابْنُ الْمُنَادِي بَلَغَنَا أَنَّهُمْ قَدَّرُوا خَرَاجَ الدُّنْيَا مِرَاراً فَإِذَا هُوَ لَا يَقُومُ بِهَدْمِهَا وَ اللَّهُ أَعْلَمُ
علامه مجلسی از کتب اهل سنت نقل میکند ولی از ابن منادی با اینکه صاحب فتن است، روایتی نقل نمی کند.
ابن منادی از نظر اهل سنت:
ذهبی در سیرأعلام النبلا از ایشان به بزرگی یاد میکند:
– ابن المنادي * الامام (اهل سنت لقب امام را به کسی میدهند که فوق تعدیل و توثیق و یا ثقة ثقة ثقة باشد) المقرئ الحافظ (کسی که صد هزار حدیث را با سند حفظ باشد و یا طبق نظر بعضی از اهل سنت چهارصد هزار حدیث را با سند حفظ باشد) أبو الحسين، أحمد بن جعفر بن المحدث أبي جعفر محمد بن عبيد الله بن أبي داود بن المنادي، البغدادي، صاحب التواليف.
قال الداني:… مقرئ جليل غاية في الاتقان، فصيح اللسان، عالم بالآثار، نهاية في علم العربية، صاحب سنة، ثقة مأمون…
قال أبوبكر الخطيب: كان صلب الدين (این عبارات معمولاً در مورد کسانی که ناصبی و یا میانه خوبی با اهل بیت ندارند به کار برده میشود) شرس الاخلاق (بسیار بداخلاق) فلذلك لم تنتشر عنه الرواية…
وكان مولده في سنة سبع و خمسين ومئتين تقريباً وتوفي في المحرم سنة ست وثلاثين وثلاث مئة.
***
در سند روایت مجاهیل وجود دارد، مثل أبوالحيرة سبحة بن عبد الله که در سند روایت موجود است.
متن هرچند قوی نیست ولی نظائر دارد، چون رایات سود از خراسان است و این متن با سایر متون از نظر مضمون یکی است، اما اگر بخواهیم رایات سود در روایت را بر رایات سود زمینه ساز ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا از یاران امام زمان و یا اینکه خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در این رایات حضور داشته باشند، تطبیق دهیم؛ از این روایت استفاده نمی شود.
روایت مذکور را بعد از ابن منادی، سیوطی در مسند علی بن ابیطالب از ابن منادی نقل میکند. از شیعه هم احقاق الحق و موسوعه احادیث امیرالمومنین علیه السلام روایت را نقل میکنند.
نتیجه: سند روایت مشکل دارد، هر چند متن روایت نظائر دارد.
***
بررسی روایت بیست و سوم
ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علي قال:
«اذا اختلفت الرايات السود خسف بقرية من قرى إرم (دمشق)، وسقط جانب مسجدها الغربي، ثم تخرج بالشام ثلاث رايات: الأصهب، والأبقع، والسفياني، فيخرج السفياني من الشام، والأبقع من مصر، فيظهر السفياني عليهم»[18]
ترجمه: زمانی که پرچم های سپاه (در شام) با یکدیگر اختلاف نمایند قریه ای از قراء، ارم، در زمین فرو رفته (بواسطهء زلزله) و قسمت غربی مسجد آن خراب شده و سقوط می کند. سپس سه پرچم (وحزب) اعلام موجودیت کرده، اصهب، ابقع و سفیانی و سفیانی از شام و ابقع، از مصر خروج کرده اما سفیانی بر آنها پیروز می گردد.(
***
بررسی سندی روایت:
در بالا چهار روایت با همین سند از امام علی علیه السلام نقل کردیم و گفتیم که چهار روایت در واقع یک روایت است.
سند این روایت هم مانند4 روایت ماقبل است، پس 5 روایت در واقع یک روایت هستند که ممکن است راوی در هر بار قسمتی از روایت را نقل کرده است. (اشکالاتی که در روایات ماقبل گفته شد، اینجا هم وارد است)
***
بررسی روایت بیست و چهارم
حدثنا محمد بن همام في منزله ببغداد في شهر رمضان في سنة سبع وعشرين وثلاثمئة، قال: حدثني أحمد بن مابنداذ سنة سبع وثمانين ومئتين، قال: حدثنا أحمد بن هلال، قال: حدثني الحسن بن علي بن فضال، قال: حدثنا سفيان بن إبراهيم الجريري، عن أبيه، عن أبي صادق، عن أمير المؤمنين (عليه السلام ) أنه قال:
« ملك بني العباس يسر لا عسر فيه، لو اجتمع عليهم الترك والديلم والسند والهند والبربر والطيلسان لن يزيلوه، ولا يزالون في غضارة (طیب العیش) من ملكهم حتى يشذ عنهم مواليهم وأصحاب ألويتهم، ويسلط الله عليهم علجا يخرج من حيث بدأ ملكهم (شروع مُلکشان از خراسان بود) لا يمر بمدينة إلا فتحها، ولا ترفع له راية إلا هدها، ولا نعمة إلا أزالها، الويل لمن ناواه، فلا يزال كذلك حتى يظفر ويدفع بظفره إلى رجل من عترتي، يقول بالحق ويعمل به »[19]
ترجمه: سلطنت بنى عباس به سهولت وآسانى بدست مى آيد و دشوارى در کار ايشان نيست (و در نسخه ى ديگر و يا روايت ديگرى است که سلطنت بنى عباس سراسر رنج وزحمت است وآسايش وراحتى در آن وجود ندارد) واگر ترک و ديلم و سند و هند و بربر و مردم (طيلسان)[20] دور هم جمع شوند و بخواهند حکومت آنان را سرنگون سازند نمى توانند.
آنان پيوسته در ناز و نعمت و رفاه وخوشى بسر مى برند تا اينکه کارمندان دولتى و پيروان خودشان از آنها جدا گشته و يا کناره گيرى کنند و خداوند مردى (علج) (يعنى: انسانى کارساز و قوى ونيرومند و با تدبير و با سياست) را بر آنها مسلط خواهد نمود که از همانجائى که سلطنت آنها آغاز گرديد (يعنى: از طرف خراسان) آشکار گردد. واو (يعنى: خراسانى) به هيچ شهرى نمى گذرد مگر آنکه آن را مى گشايد و هيچ پرچمى بر ضد او افراشته نمى شود مگر آنکه سرنگونش مى سازد، وهيچ نعمتى باقى نمى ماند مگر آنکه نابودش مى کند، و هيچ نغمه و صدائى در برابر او بلند نمى شود مگر آنکه خاموشش مى نمايد. واى بحال کسى که با او، دشمنى کند و به مبارزه برخيزد، او پيوسته صاحب نيرو و قدرت است تا به پيروزى نهائى برسد، پس از پيروزى زمام امور کشور خود را به دست مردى از خاندان من که حقگو و عامل به حق است (يعنى: حضرت صاحب الامر عليه السلام) مى سپارد.
***
علامه مجلسی همین روایت را از الغیبة نعمانی با تفاوتی در مورد ملک عباسیان نقل میکند:
« مُلْكُ بَنِي الْعَبَّاسِ عُسْرٌ عُسْرٌ لَيْسَ فِيهِ يُسْرٌ، تَمْتَدُّ فِيهِ دَوْلَتُهُمْ،…»[21]
***
واژه شناسی روایت طبق بیان مجمع البحرین:
الف: الخزر و الديلم و الترك والجمیع مِن مشرکی العجم
ب: البربر: جیل من الناس یقال اول من سماهم بهذالاسم اقر قیس الملک و أن بلادهم فی الجزائر
ج: طيلس: الطيلسان مثلثة اللام واحد الطيالسة، و هو ثوب يحيط بالبدن ينسج للبس خال عن التفصيل و الخياطة، و هو من لباس العجم، و الهاء في الجمع للعجمة لأنه فارسي معرب تالشان.
د: العلج: لرجل الضخم من كفار العجم، و بعضهم يطلقه على الكافر مطلقا، و الجمع علوج و أعلاج كحمول و أحمال.
و في حديث علي علیه السلام الناس ثلاثة عربي و مولى و علج، فنحن العرب، و شيعتنا الموالي، و من لم يكن على مثل ما نحن عليه فهو علج
و في القاموس: العلج بالكسر: العير..، و حمار الوحش السّمين القويّ، و الرّغيف الغليظ الحرف و الرّجل من كفّار العجم…
***
بررسی سندی روایت:
روایت را الغیبة نعمانی از محمدبن همام از… از امیرالمومنین علیه السلام می کند.
اگر سند تا حسن بن علي بن فضال صحیح باشد (چون ما ابوصادق و ابراهیم جریری را نیافتیم) وآن قاعده کلی را قبول کنیم، مانعی از اخذ روایت نمی باشد.
قاعده کلی: (خذوا ما رَوَوا و ذروا ما رأوا منظور اینکه اعتقاداتشان مشکل دارد ولي دروغ نمی گویند. افرادی مثل ابن فضال سجدههای طولانی داشتند بطوريكه پرنده روی سرش مینشست، ولی با اين همه اعتقادش مشکل داشت)
پس اگر خود روایت مشکل نداشته باشد (چون مرحوم خوئی روایت ـ خذوا ما ردوا ـ را مورد اشکال قرار میدهد) و سند روایت تا ابن فضال صحیح باشد، روایت را میپذیریم.
هرچند به نظر بنده (آیت الله طبسی)، اگر أحمد بن هلال در سند روایت منظور أحمد بن هلال أبوجعفر عبرتائی باشد، این شخص مشکل دارد. مرحوم خوئی در جلد 3 معجم خود (ردیف 1008) چندین لعن را در مورد ایشان نقل میکند، هر چند در آخرایشان را قبول میکند:
(المتحصل: أن الظاهر أن أحمد بن هلال ثقة، غاية الامر أنه كان فاسد العقيدة، و فساد العقيدة لا يضر بصحة رواياته، على ما نراه من حجية خبر الثقة مطلقا).[22]
پس به نظر ما (آیت الله طبسی) روایت علاوه بر اشکالات وارده قبل؛ سند تا ابن فضال هم صحیح نمی باشد (به خاطر وجود أحمد بن هلال در سند روایت)، ضمن اینکه علامه مجلسی روایت را با اختلاف ذکر میکند.
روایت از نظر متن، اشاره ای به رایات سود ندارد، هر چند مضمون روایت با مضامین دیگر تطبیق دارد ولی بعضی (مثل فاضل معاصر كوراني در چند جا از کتاب خویش با عبارتی مانند: یستفاد منه امور: الاول أنه متواتر بالمعنی) ادعای تواتر در مورد روایات رایات سود میکنند و استنادشان به چنین روایاتی است، اما هر چه تتبع کردیم چنین تواتری را نیافتیم (إن شاء الله در مورد تواتر بحث خواهیم کرد).
***
بررسی روایت بیست و پنجم
فإن كانت قد بعدت عنك خراسان فإن لله عز وجل مدينة بخراسان يقال لها مرو، أسسها ذو القرنين وصلى بها عزير، أرضها فياحة، وأنهارها سياحة على كل باب من أبوابها ملك شاهر سيفه يدفع عنها الآفات إلى يوم القيامة، لا تؤخذ عنوة أبدا ولا يفتحها إلا القائم من آل محمد، وإن لله عز وجل مدينة بخراسان يقال لها خوارزم، النازل بها كالضارب بسيفه في سبيل الله عز وجل، فطوبى لكل راكع وساجد بها وإن لله عز وجل مدينة بخراسان يقال لها بخارا، وأنى برجال بخارا سيعركون عرك الأديم، ويحا لك يا سمرقند ! غير أنه سيغلب عليهم في آخر الزمان الترك فمن قبلهم هلاكها، وإن لله عز وجل مصالح بالشاش وفرغانة، فطوبى للمصلي بهما ركعتين، وإن لله عز وجل مدينة بخراسان يقال لها أبيجاب، فطوبى لمن مات بها، فإنه عند الله شهيد. وأما مدينة بلخ فقد خربت مرة، ولئن خربت ثانية لم تعمر أبدا، فليت بيننا وبينها جبل قاف وجبل صاد، ويحا لك يا طالقان، فإن لله عز وجل بها كنوزا ليست من ذهب ولا فضة ولكن بها رجال مؤمنون عرفوا الله حق معرفته، وهم أنصار المهدي في آخر الزمان (أما مدينة هرات فتمطر عليهم السماء مطر ). حياة لها أجنحة فتقتلهم عن آخرهم، وأما مدينة الترمذ فإنهم يموتون بالطاعون الجارف فلا يبقى منهم أحد، وأما مدينة واشجردة فإنهم يقتلون عن آخرهم قتلا ذريعا من عدو، يغلب عليهم أعداؤهم فلا يزالون يقتلون أهلها ويخربونها حتى يجعلوها جوف حمار ميت. وأما سرخس فيكون بها رجفة شديدة وهدة عظيمة، ويهلك عامتهم بالفزع والخوف والرعب، وإما سجستان فإنه يكون قوم يقرؤن القرآن لا يجاوز تراقيهم، يمرقون من دين الاسلام كما يمرق السهم من الرمية، ثم يغلب عليها في آخر الزمان الرمل فيطمها على جميع من فيها، بؤسا لك يا سوج ! ليخرجن منها ثلاثون دجالا كل دجال منهم لو لقي الله بدماء العباد جميعا لم يبال، وأما نيسابور فإنها تهلك بالرعود والبروق والظلمة والصواعق حتى تعود خرابا يبابا بعد عمرانها وكثرة سكانها، وأما جرجان وأي قوم بجرجان لو كانوا يعملون لله عز وجل، ولكن قست قلوبهم وكثر فساقهم. ويحا لك يا قومس ! فكم فيك من عبد صالح، ولا تخلو أرضك من قوم صالحين، وأما مدينة الدامغان فإنها تخرب إذا كثر خيلها ورجلها، وكذلك سمنان لا يزالون في ضنك وجهد حتى يبعث الله هاديا مهديا فيكون فرجهم على يديه، وأما طبرستان فإنها بلدة قل مؤمنوها وكثر فاسقوها، قرب بحرها ينفع سهلها وجبلها. وأما الري فإنها مدينة افتتنت بأهلها، وبها الفتنة الصماء مقيمة، ولا يكون خرابها إلا على يد الديلم في آخر الزمان، وليقتلن بالري على باب الجبل في آخر الزمان خلق كثير لا يحصيهم إلا من خلقهم، وليصيبن على باب الجبل ثمانية من كبراء بني هاشم كل يدعي الخلافة، وليحاصرن بالري رجل عظيم اسمه على اسم نبي، فيبقى في الحصار أربعين يوما ثم يؤخذ بعد ذلك فيقتل، وليصيبن أهل الري في ولاية السفياني قحط وجهد وبلاء عظيم. ثم سكت علي عليه السلام فلم ينطق بشئ، فقال عمر رضي الله عنه: يا أبا الحسن لقد رغبتني في فتح خراسان، قال علي عليه السلام: قد ذكرت لك ما علمت منها مما لا شك فيه فاله عنها وعليك بغيرها
خراسان در زمان خلیفه سوم فتح شد که مورخان در بحث فتح خراسان دروغی را هم نسبت میدهند و میگویند پرچمدار آن سعید بن عاص و از سربازان او حسن و حسین علیهما السلام بودند، این عبارت را طبری نقل میکند و سند آن را به علی بن مجاهد نسبت میدهد؛ شما به هر کتاب رجالی اهل سنت مراجعه نمایید علی بن مجاهد را کذاب و وضاع احادیث در فتوحات میداند که به شخصیتها نسبت میدهد.
فإن أول فتحها لبني أمية وآخر أمرها لبني هاشم، وما لم أذكر منها لك هو أكثر مما ذكرته والسلام. [23]
***
بررسی روایت:
روایت از نظر متن، قوی است، خصوصاً با پیشگوئیهایی که در روایت آمده است.
***
سند روایت:
روایت را الفتوح اعظم کوفی مرسلاً از أميرالمؤمنين عليه السلام نقل میکند و بعد شافعی از فتوح نقل میکند و دیگران مثل عقد الدرر و جمع الجوامع، عرف الوردي السیوطی، الحاوی، کنزالعمال و… روایت را در کتب خویش آوردهاند.
از شیعه اولین کسی که روایت را نقل میکند کشف الغمه اربلی است (مقدمه کشف الغمه را ببینید خصوصاً چاپ جدید که محقق آن بسیار زحمت کشیده است) مرحوم اربلی در مقدمه کتاب خود میگوید: من معمولا از کتب اهل سنت نقل میکنم.
تنها کتاب شیعه ای که روایت ضعیف و جعلی «ولدني أبوبكر مرتين» را نقل میکند کتاب کشف الغمه است که روایت را از جنابذی نقل میکند.
این روایت در هیچ یک از کتاب های ما نیامده است. این روایت را به عنوان ارسال مسلمات به شیعه نسبت میدهند.[24]
بالأخره این روایت را اثبات الهداة از کشف الغمه، سپس غایةالمرام و حلیةالابرار از بیان شافعی، بحارالانوار از كشف الغمه، و ملحقات احقاق الحق و منتخب الاثر هم این روایت را در منابع خود آوردهاند.
[1] – معجم احادیث الامام المهدی4،ج4، ص105
[2] – ج2 ص450 .
[3] – سیرأعلام النبلا، ج5، ص215.
[4] – معجم احادیث الامام المهدی4، ج4، ص 106
[5] – معجم احادیث الامام المهدی4، ج4، ص 108
[6] – المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص501.
[7] – معجم احادیث الامام المهدی4، ج4، ص 109
[8] – آیت الله طبسی: بنده به چشم خودم زندانهای خیام اسرائیلی در بنت جبیل را دیدم که سلولهای انفرادی بسیار کوچک که داخل این سلولها صندوقی بود که زندانیان را داخل ان برای مدتی زندانی می کردند. شخصی که 11سال در این سلولها زندانی بود، برایم تعریف می کرد که بعضی اوقات به مدت 48 ساعت اورا داخل این صندوقها زندانی می کردند.
[9] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج4، ص 110.
[10] – بعضی فکر میکنند سیوطی به خاطر کتاب عرف الوردی شیعی است ولی در واقع اینگونه نیست، کتاب القام الحجر سیوطی تعصب ایشان را به مذهبش می رساند.
[11] – کنزالعمال: ج 11 ص 278 ح 31514 .
[12] – لسان الميزان، ج 1، ص 9- العتب الجميل على اهل الجرح والتعديل ( با اندكى تلخيص): فقد ذكر الشيخ ابن حجر العسقلاني في مقدمة ( فتح الباري ) التشيع في ألفاظ الجرح ثم قال: ” والتشيع محبة علي وتقديمه على الصحابة. فمن قدمه على أبي بكر وعمر فهو غال في تشيعه ويطلق عليه رافضي، وإلا فشيعي.
[13] – المجالس السنية، ج 3، ص86 – سفينة البحار، ج2، ص170
[14] – بحارالانوار، ج44، ص 127.
[15] – ترجمة الميداني صاحب ” مجمع الأمثال “ج1، ص285
[16] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج4، ص 110؛ كنز العمال، ج 11، ص282، ح 31528، عن ابن حماد
[17] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج 4، ص 111
[18] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج 4، ص112
[19] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج4، ص 111
[20] – طیلسان، سرزمىنی پهناور و دارای شهرهای فراوان و از نواحی دیلم و خزر است “معجمالبلدان“.
[21] – بحارالانوار، ج31، ص 531
[22] – معجم رجال الحديث، السيد الخوئي، ج 3، ص 153
[23] – معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج 4، ص 113
[24] – قال الحافظ عبد العزيز بن الأخضر الجنابذي رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام الصادق وأمه أم فروة واسمها قريبة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق رضي الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبي بكر الصديق ولذلك قال جعفر عليه السلام ولقد ولدني أبو بكر مرتين ولد عام الجحاف سنة ثمانين ومات سنة ثمان وأربعين ومائة. (کشف الغمة، ابن أبي الفتح الإربلي، ج 2، ص 374)