سزد به عرش كند افتخار، چرخ قمر
چرا كه از افقش زد هلال ذیحج، سر
هلال نازد از چرخ خود، به هشت فلك
فلك ببالد از ماه خود، به شش اختر…
محمّد عربى، كائنات را سردار
على، وصىّ نبى، ممكنات را سرور
على شهى است كه آمد رسول را داماد
نبى كسى است كه باشد خداى را مَظهر
ز نور روى محمّد، ز مهر رأى على است
ضیاء وادى طور و فروغ شمع سحر
على سفینهى علم و نبى بر اوست، شِراع[1]
نبى مدینهى علم و على مر او را در
نبى، مهى كه مهان را از اوست، تاج و نگین
على شهى كه شهان را از او كلاه و كمر
عبادت است، بدون ولاى او به هبا
اطاعت است، بدون رضاى او، به هدر
نبى شهى است كه در چرخ برشكافته ماه
على كسى است كه در مهد بردرید اژدر
نبى شهى است كه بى مهر او، ثواب، گناه
على كسى است كه بى حبّ اوست، نفع، ضرر
نبى كسى است كه بر مرتضى بداد لوا
على شهى است كه از مصطفى ستد دختر
نبى شهى است كه در مشت او، عنان قضا
على كسى است كه در دست او، زمام قدر
على شهى كه به دوش نبى، گذاشته پاى
نبى كسى كه به عرش خدا، گرفته مَقر
چو مصطفى كند آهنگ غزوهى صیقل،
چو مرتضى كند آغاز وقعهى خیبر،
على بجوید همّت در آن گه از احمد
نبى بخواهد نصرت در آن دم از داور
متابعان على را، نبى شود صفدار
معاندان نبى را، على شود صفدر
نبى است، عین على و على است، نفْس نبى
چو جان و روح، چو عقل و خِرَد، چو چشم و بصر
مجرّدات ز اعلى گرفته تا اسفل،
مركّبات ز اوّل شمرده تا آخر،
ز عقل و نفْس و ز كرسىّ و عرش و لوح و قلم،
ز طبع و جسم و مكان و زمان، مواد و صُوَر،
بهائم و سَبَع و معدن و طیور و وحوش،
ملائك و پرى و مردم و گیاه و حشَر،
مضاف و كیف و كم و فعل و انفعال و متى،
قُدام و خلف و یمین و یسار و زیر و زبر،
هوا و خال و صبا و دبور و آتش و آب،
شتا و صیف و خزان و بهار و شام و سحر،
ذوابه[2] و ذنب و هاله و كسوف و خسوف،
نیازك[3] و شُهُب و ژاله و سحاب و مطر،
همه طفیل وجود على و ابن عمش
چو عكس و عاكس و چون شمس و ظلّ و حوش و اثر
همه رسول خدا را به دل شده خادم
همه وصىّ نبى را به جان شده چاكر
نبى چو امر نماید، همه پذیرنده
على چو امر فرستد، تمام فرمانبر
«صبورى»! از پى تحریر این قصیده كه یافت
شرف ز سیّد كونین و خواجهى قنبر،
بجو ز رضوان تا خامه سازد از طوبى
بگو به غلمان تا آب آرد از كوثر…
[1]. بادبان كشتی.
[2]. ستارهی دنبالهدار.
[3]. ج نَیزِك، سرنیزهها، تیرهای شهاب.