در اين رابطه توجه به چند مسئله ضرورى است:

 

يك. كاركردشناسى

فوايد و كاركردهاى دين، صرفاً فوايد دنيوى و حسى بالفعل يا فردى محض نيست، بلكه بايد به كاركردهاى دنيوى اعم از فردى، اجتماعى، حسى، روحى و معنوى و هم ثمرات اخروى آن توجه داشت تا بتوان از برآيند آن، به يك ايده مشخص و مطمئنى در مورد دين و كاركردهاى آن نائل آمد. البته اگر سؤال از ثمره دين، برخاسته از تئورى «سودگرايى» بنتامى و آميخته به لذتهاى مادى و فردى محض باشد،[1] بخش عمدهاى از ثمرات و فوايد دينى مورد غفلت قرار خواهد گرفت.[2]

 

دو. انسانشناسى

انسان به لحاظ هويت انسانىاش داراى عناصرى ثابت و اصيل در وجود خود است كه هرگز و در هيچ زمانى نمىتواند خود را فارغ از آن بداند؛ مگر آنكه هويت انسانى خود را از دست بدهد. اين ذاتيات پايدار انسانى همان امور فطرى است كه در وجود همه انسانها در طول تاريخ وجود داشته است و دين يكى از اين عناصر است. از اين رو در گذشته آمد كه دين گرايى بشر امرى ذاتى، همگانى، ديرپا، مانا و عميق و ريشهدار است.[3]

از مطالعات تاريخى نيز برمىآيد كه هيچ زمانى، خالى از دين نبوده و آدمى همواره با دين زندگى كرده است. البته گاهى اوقات دين در مسايل اجتماعى حضور داشته و گاه در زندگى فردى محدود و محصور گشته است. اين كه ويل دورانت مىگويد: «دين صد جان دارد، هرچه آن را بكشى دو مرتبه زنده مىشود»[4] به خوبى نشانگر اين واقعيت اصيل و پايدار است.

به عبارت ديگر نيازها و خواستههاى بشر چند گونهاند؛

2-1 – خواستههاى طبيعى و اولى

اين دسته از نيازها، از ذات انسان بدون وساطت هيچ عنصر ديگرى مايه مىگيرند، مانند غريزه جنسى و… اينگونه خواستها و حاجتها، همواره با بشر مىپايند و در آنها تبديل و دگرگونى راه ندارد، مگر آنكه اساسا انسان عوض شود و به موجودى ديگر تبديل شود.

2-2 – خواستههاى ابزارى و ثانوى

اينگونه نيازها، امورى هستند كه در خدمت نيازهاى اوليه انسان مىباشند. در مَثَل نياز به خوراك نيازى اولى است؛ اما راههاى تأمين آن در مواردى مىتواند متفاوت باشد. زمانى انسان از طريق كشاورزى با ابزار ساده به تأمين بخشى از نيازهاى خوراكى خود مىپرداخت و امروزه با كشاورزى مكانيزه و پيشرفته. ابزارهايى كه انسان در گذشته استخدام مىكرد در دنياى جديد كنار رفته و ابزارهاى مدرن جانشين آن شدهاند. بنابراين برخى از حاجات ابزارى انسان تبديل پذيرند، نه همه آنها؛ افزون بر آن تحول پذيرى آنها هيچ نقشى در دگرگون سازى حاجات نخستين و پايه ندارد.

2-3 – خواستههاى اعتيادى

مانند عادت به سيگار، نوشيدن چاى و… اينگونه امور ناشى از طبيعت ثانوى انساناند و لاجرم قابل ترك و تبديل مىباشند.

 

دين و نياز انسان

الف. دين از طرفى، خود يكى از گرايشات ذاتى و طبيعى انسان است. قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد: «پيوسته رو به سوى دين پاك خداوند داشته باش كه انسانها را بر آن سرشته است و آفرينش خدا دگرگون نخواهد شد».[5]

ب. دين تأمين كننده انحصارى، بخشى از ديگر نيازهاى طبيعى بشر است.[6]

دين با ويژگى همگامى با نظام آفرينش انسانى، براى انسانى كه هدف از خلقت او، معرفت حق و نيل به كمالات حقانى است، امرى عقلانى و ضرورى مىباشد و بدون آن نه نظام آفرينش معنا پيدا مىكند و نه نيل انسان به كمال و غايت وجودى خود. بنابراين نياز انسان به دين امرى پايدار و بديلناپذير است و از همينرو تابع تحولات علمى، تكنولوژيك و… نيست.

 

سه. دنياى مدرن

مؤلفه ديگر «مدرنيته» است. دنياى مدرن، چه ارمغانى براى بشر امروز داشته كه بتواند جاى دين را پر كند؟ آيا مىتوان در «عصر اضطراب»[7] راه ثبات در زندگى و آرامش روح و روان را در فلسفههايى جستوجو كرد كه نه تنها به ثبات روحى و علمى انسان كمكى نمىكند؛ بلكه با دامنزدن به نسبيت و شكگرايى، آرامش موجود را نيز به بحران مىكشد و انسانى بىباور و هرهرى مسلك ثمر مىدهد؟! آيا اينكه انسان با نيروى شگرف علمى خود، توانسته خيلى از مجهولات طبيعى را روشن كند، مىتواند مجهولات دينى خود را نيز حل نموده و از وجود دين بىنياز بماند؟!

علامه طباطبايى در اين باره نوشته است: «پيشرفت انسان در يك قسمت از معلومات، كافى براى قسمت ديگر نبوده، و مجهولات ديگر انسان را حل نمىكند. درست است كه علوم طبيعى، چراغى است روشن، كه بخشى از مجهولات را از تاريكى در آورده و براى انسان معلوم ساخته است؛ ولى اين چراغ براى رفع هر تاريكى سودى نمىبخشد: از فن روانشناسى حل مسائل فلكىرا نمىتوان توقع داشت؛ از يك پزشك حل مشكلات يك نفر مهندس راه، بر نمىآيد و بالاخره علومى كه از طبيعت بحث مىكند اصلاً از مسائل ماوراء الطبيعه و مطالب معنوى و روحى بيگانه بوده و توانايى بررسى مقاصدى كه انسان با نهاد و فطرت خدادادى خود، خواستار كشف آنها است، ندارد. خلاصه مسئلهاى كه مربوط به ماوراء الطبيعه است؛ اگر از فنون طبيعى سؤال شود؛ جوابش سكوت است، نه مبادرت به نفى و انكار؛ زيرا فنى كه موضوع بحث آن ماده است، نسبت به امور غير مادى ساكت است و فنى كه در موضوعى بحث نمىكند، حق هيچگونه اظهار نظر مثبت و منفى را در آن ندارد».[8]

از طرف ديگر، كاستىهاى دنياى مدرن خيلى جدى شده و بسيارى از انديشمندان را نگران ساخته است.[9]

«ژوزوئه دوكاسترو» در اين باره مىگويد: «در حالى كه جهان در علم و صنعت پيشرفت كرده است، سياست جهان دوران توحش را مىگذارند».[10] همو در كتاب خود به نام «انسان گرسنه» آمارهاى وحشتناكى از گرسنگى در جهان مدرن ارايه مىدهد.

ويل دورانت نيز بر آن است كه «ما اكنون از لحاظ ماشين توانگر و از نظر غايات و مقاصد فقير هستيم»[11] و «بشر امروز بيشتر بر ماده تسلط يافته است تا بر نفس خود».[12]

استاد مطهرى در اين باره مىنويسد:

«يك مطلب اساسى در تمدن اين است كه چه چيز بايد هدف تمدن و هدف بشريت و هدف اجتماع باشد. قطعا پيامبران توانستند هدف مشخصى را عرضه بدارند و يك تمدن هدفدار به وجود آورند، در حالى كه بشر امروز هنوز نتوانسته است هدفى براى تمدن خويش عرضه بدارد. پيامبران گفتند؛ هدف، خدا و لايتناهى و زندگى ابدى و دائمى بايد بوده باشد و در عين حال توانستند رابطهاى ميان يك زندگى معقول و مرفه و متكامل و ميان آن هدف برقرار كنند. ولى بشر امروز نتوانسته است يك هدف معقول و مشخص معرفى كند و در عين حال ميان يك زندگى آبرومند و شرافتمندانه و پر از كار و نشاط و جوشش و تكامل و آن هدف رابطه صحيح و معقول برقرار نمايد».[13]

دكتر شريعتى نيز در اين باره مىگويد:

«… برخلاف آنچه غالبا مىپندارند، جامعه و تمدن را ايدئولوژى و ايمان پى مىريزد و نه فلسفه و علم و صنعت و هنر و ادب. اينها مصالح و مواد تمدن است. زمينه و روح تمدن ساخته مردانى است كه داراى يك هدف اجتماعى و انسانىاند و در راه آن مبارزه مىكنند. اينان زمينه را مىسازند و نبوغهاى فلسفى و علمى و هنرى و فنى  بعدها در اين زمينهها مىرويند و رشد مىكنند. امروز مشرق براى متمدن شدن به يك ايمان تازه نياز دارد و بىآن وارد كردن مظاهر و مصالح تمدن اروپايى بيهوده و حتى زيانآور است».[14]

بازگشت به دين:

برخى از محققان برآنند كه عصر ما عصر بازنگرى و بازگشت به دين است، زيرا دو قائمه بزرگ مادى گرى و مادى نگرى، يعنى پوزيتيويسم (در زمينه انديشه و علم) و ماركسيسم / كمونيسم (در زمينه عمل و اقتصاد و جامعه گردانى) شكست خورده است و براى بشريت رنج ديده امروز، مجال تأمل در معنويات و بازگشت به سنتهاى مينوى كه جامعترين مصداق آن دين است، فراهم گرديده است.[15]

 

كاركرد پاياپاى علم و دين

از آنچه گذشت روشن مىشود كه علم تنها تمدن ساز نيست و دين يكى از اركان اساسى تمدن است. استاد شهيد مطهرى توازى علم و ايمان را اين گونه ترسيم مىكند:

«علم به ما روشنايى و توانايى مىبخشد و ايمان عشق و اميد و گرمى، علم ابزار مىسازد و ايمان مقصد، علم سرعت مىدهد و ايمان جهت، علم توانستن است و ايمان خوب خواستن، علم مىنماياند كه چه هست و ايمان الهام مىبخشد كه چه بايد كرد، علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون، علم جهان را جهان آدمى مىكند و ايمان روان را روان آدميت مىسازد، علم وجود انسان را به صورت افقى گسترش مىدهد و ايمان به شكل عمودى بالا مىبرد، علم طبيعتساز است و ايمان انسانساز. هم علم به انسان نيرو مىدهد، هم ايمان، اما علم نيروى منفصل مىدهد و ايمان نيروى متصل. علم زيبايى است و ايمان هم زيبايى است. علم، زيبايى عقل است و ايمان زيبايى روح، علم زيبايى انديشه است و ايمان زيبايى احساس. هم علم به انسان امنيت مىبخشد و هم ايمان. علم امنيت برونى مىدهد و ايمان امنيت درونى. علم در مقابل هجوم بيمارىها، سيلها، زلزلهها، طوفانها، ايمنى مىدهد و ايمان در مقابل اضطرابها، تنهايىها، احساس بىپناهىها، پوچانگارىها. علم جهان را با انسان سازگار مىكند و ايمان انسان را با خودش».[16]

نياز انسان به علم و ايمان، در دنياى جديد توجه انديشمندان را برانگيخته است.

علامه اقبال لاهورى مىگويد: «بشريت امروز به سه چيز نيازمند است: تعبيرى روحانى از جهان، آزادى روحانى فرد، و اصولى اساسى و داراى تأثير جهانى كه تكامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجيه كند. شك نيست كه اروپاى جديد، دستگاههاى انديشهاى و مثالى در اين رشتهها تأسيس كرده است، ولى تجربه نشان مىدهد كه حقيقتى كه از راه عقل محض به دست آيد، نمىتواند آن حرارت اعتقاد زندهاى را داشته باشد كه تنها با الهام شخصى حاصل مىشود. به همين دليل است كه عقل محض چندان تأثيرى در نوع بشر نكرده، در صورتى كه دين، پيوسته مايه ارتقاى افراد و تغيير شكل جوامع بشرى بوده. مثالىگرى اروپا هرگز به صورت عامل زندهاى در حيات آن نيامده و نتيجه آن مَنِ سرگردانى است كه در ميان دموكراسىهاى نسازگار با يكديگر به جستجوى خود مىپردازد كه كار آنها منحصرا بهرهكشى از درويشان به سود توانگران است. سخن مرا باور كنيد كه اروپاى امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است. از طرف ديگر مسلمانان مالك انديشهها و كمال مطلوبهايى مطلق، مبنى بر وحيى مىباشند كه چون از درونىترين ژرفاى زندگى بيان مىشود، به ظاهرى بودن آن رنگ باطنى مىدهد. براى فرد مسلمان شالوده روحانى زندگى، امرى اعتقادى است و براى دفاع از اين اعتقاد به آسانى جان خود را فدا مىكند».[17]

 


پی نوشت ها

[1] – البته همه سودگرايان هم عقيده با بنتام نيستند. برخى از آنها مانند جان استوارت ميل با توجه به نواقص نظريه بنتام، تلاش كرده است كه در عين قبول سودگرايى، با تحليلى ديگر، خودخواهى برآمده از مكتب بنتام را به گونهاى تعديل سازد. وى نخست با تفكيك ميان لذتهاى مادى و معنوى، لذايذ معنوى را از لذايذ مادى برتر دانسته، آن گاه در مرحله بعدى، كارهاى مضر به اجتماع و مصالح عمومى را نامشروع شناخت و سود فردى را با سود اجتماعى و منافع ديگران مرتبط ساخت. ر. ك: ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص 164، انتشارات شركت سهامى انتشار، چ اول، 1377.

[2] – همان، ص 157.

[3] – بنگريد: پاسخ پرسش 2.

[4] – به نقل از: همان، ص 212.

[5] – روم 30، آيه 30.

[6]– بنگريد: الف. پاسخ پرسشهاى 3 و 4 و 5.

ب. شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 4، ص 191 – 200، قم و تهران: صدرا.

ج. همو، امدادهاى غيبى در زندگى بشر، ص 17 – 52، قم و تهران: صدرا.

[7] – ر.ك: فرانكلين لووان بومر، جريانهاى بزرگ در تاريخ انديشه غربى، ترجمه حسين بشيريه، ص 805، مركز بازشناسى اسلام و ايران، سال 1380، چاپ اول.

[8] – سيد محمدحسين طباطبايى، فرازهايى از اسلام، تنظيم سيد مهدى آيت اللهى، ص 8، نشر جهان آرا.

[9] – جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه بنگريد:

الف. بابك احمدى، معماى مدرنيته، صص 39 – 41 و 237، تهران: نشر مركز.

ب. مارشال برمن، تجربه مدرنيته، ترجمه مراد فرهادپور، ص 136، چاپ دوم، 1380.

[10] – روزنامه اطلاعات، 25/2/46 ق: شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 4، ص 129.

[11] – ويل دورانت، لذات فلسفه مقدمه و نيز همان، ص 292. ق: شهيد مطهرى، يادداشتها، ج 4، ص 167 و نيز انسان و ايمان، ص 25، قم: صدرا.

[12] – ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص 289، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هفدهم، 1384.

[13] – شهيد مطهرى، همان، ص 106 و 107.

[14] – دكتر على شريعتى، مجموعه آثار، 30 اسلامشناسى، ص 634، پاورقى 290، تهران: چاپخش، چاپ چهارم، بىتا.

[15] – فرهنگ و دين، صفحه دوازده.

[16] – شهيد مطهرى، انسان و ايمان، ص 23 و 24، تهران: صدرا، چاپ يازدهم، 1374.

[17] – احياى فكر دينى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 203، ق: شهيد مطهرى، همان، ص 24 و 25.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *