مهندس بازرگان، در اواخر عمر خويش به نفى «حكومت دينى» و «انكار رابطه دين و سياست» متمايل شد. ايشان در مقاله «آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا»،[1] دلايلى بر نفى حكومت دينى اقامه كرده، كه عبارت است از:
1 – هدف بعثت و رسالت، سراى آخرت است. وى مى گويد: «قرآن كه ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براى دنيا به ما نمى دهد؛ بلكه ما را ملامت مى كند كه چرا اين اندازه به دنيا مى پردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مى كنيد».
2 – قرآن درس حكومت، مديريت و اقتصاد نداده است. وى مى افزايد: «آنچه در هيچ يك از اين سرفصل ها يا سرّ سوره ها و جاهاى ديگر ديده نمى شود؛ اين است كه گفته شده باشد: ما او را فرستاديم تا به شما درس حكومت، اقتصاد و مديريت يا اصلاح امور زندگى دنيا و اجتماع رابدهد».
3 – مسائل دنيايى، از نتايج فرعى دين است. مهندس بازرگان مى گويد: «قرآن و رسالت پيامبران نسبت به امور دنيايى، نه بيگانه است و نه بى نظر و بى اثر؛ آنچه از اين بابت عايد انسان ها مى گردد، محصول فرعى محسوب مى شود و به طور ضمنى به دست مى آيد ؛ بدون آنكه اصل و اساس باشد، يا به حساب هدف بعثت و وظيفه دين گذاشته شود».
4 – وى در ادامه مى گويد:
«پيامبر يادآورنده است، نه اجبار كننده. نام اسلام، هم ريشه با تسليم است؛ ولى نه تسليم آمرانه و اجبارى؛ بلكه تسليم داوطلبانه عارفانه و عاشقانه به اسلام و صفا و رضا».
وى در تأييد اين مسئله از آيات شريفه زير مدد مى جويد:
«اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ، لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر»؛[2] «لا اِكْراهَ فِى الدّين»؛[3] «وَ ما عَلَى الرَّسوُلِ اِلاّ اْلبَلاغُ».[4]
5 – وى مى افزايد: «سيره امامان و پيشوايان دين، نشان دهنده جدايى دين از سياست است؛ زيرا امام على (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) با بيعت مردم، حكومت را عهده دار شدند؛ نه بر اساس يك وظيفه دينى. امام حسن (علیه السلام) با معاويه صلح كردند و حكومت را به او وا نهادند. امام حسين (علیه السلام) پس از بيعت مردم كوفه با مسلم، راهى آن ديار شدند و پس از آگاهى از بيعت شكنى آنان، قصد بازگشت كردند. امام صادق (علیه السلام) درخواست ابومسلم خراسانى را براى در دست گرفتن خلافت رد كردند. امام رضا (علیه السلام) تفويض ولايت از سوى مأمون را نپذيرفته و ولايت عهدى را به شرط عدم دخالت در امور پذيرفتند».
نقد ديدگاه بازرگان:
در پاسخ به استدلال هاى مهندس بازرگان به طور فشرده به چند نكته اشاره مى شود:
1 – برخلاف ديدگاه بازرگان، قرآن مجيد هم اهداف اخروى براى بعثت انبياء ذكر نموده و هم اهدافى در ارتباط با حيات دنيايى؛ مانند: برقرارى مناسبات عادلانه اجتماعى، تلاش براى آزادى و رهايى انسان از يوغ اسارت و بندگى و بردگى ديگران. اهدافى كه قرآن مجيد در رابطه با بعثت انبياء ذكر نموده عبارت اند از:
1/1 – تلاوت و گوشزد نمودن آيات الهى؛[5]
2/1 – تزكيه نفوس؛[6]
3/1 – آموزش كتاب و حكمت؛[7]
4/1 – توحيد و عبادت پروردگار؛[8]
5/1 – طاغوت گريزى؛[9]
6/1 – برقرارى قسط و عدالت اجتماعى؛[10]
7/1 – داورى و حكمرانى در ميان انسان ها بر اساس عدالت؛[11]
8/1 – آزادى و رهايى انسان از زنجير اسارت؛[12]
9/1 – امر به معروف و نهى از منكر؛[13]
استاد مطهرى مى نويسد: «از زمان نوح (علیه السلام) هر پيامبرى كه آمده است و نظم مذهبى موجود را به هم ريخته، به نظم اجتماعى هم توجه داشته و درپى اصلاح بوده است».[14] وى سپس به آيه «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»؛[15] «ما پيام آوران خويش را با دلايل روشن فرستاده و همراه آنان كتاب و ميزان فروفرستاديم تا آدميان عدل و قسط بپا دارند»، اشاره نموده و مى گويد:
«يعنى برهم زدن يك نظم فاسد موجود و استقرار يك نظم عادلانه مطلوب، هدف همه رسالت ها و نبوت ها بوده، منتها اين امر در اسلام ختميه محرزتر و مشخص تر است».[16]
بنابراين تكيه اكيد نصوص دينى بر مسئله آخرت، نافى پرداختن به مسائل دنيايى ـ به گونه اى كه مغاير با سعادت جاودان اخروى نباشد ـ نيست. حكومت دنيا، به عنوان مطلوب نهايى اندك ارزشى ندارد؛ ولى براى اجراى عدالت و برقرارى قسط و حاكميت ارزش هاى دينى، بسيار مطلوب و پسنديده است. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:
«به خدا سوگند! اين كفش كهنه از نظر من بيش از حكومت بر شما ارزش دارد؛ مگر اينكه حقى را برپا دارم و يا باطلى را ريشه كن سازم».[17]
2 – از نظر نصوص دينى، دنيا و آخرت با يكديگر رابطه اى تنگاتنگ دارند و پرداختن به يكى و وانهادن ديگرى، سخت مذموم است. بنابراين اگر در برخى از آيات و روايات مذمت دنيا شده است، در جايى ديگر روشن شده كه منظور از آن دنياپرستى، دلبستگى به دنيا، و غفلت از ياد خدا و سراى آخرت است. اما پرداختن به امور لازم دنيا و اصلاح و آباد آن و تنظيم صحيح مناسبات انسانى و اجتماعى نه تنها ناپسند نيست، كه مورد تأكيد دين و در بردارنده خير و سعادت اخروى نيز مى باشد. در روايت از امام زين العابدين (علیه السلام) آمده است: «الدنيا دنياءان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونه»؛[18] «دنيا دو گونه است: دنيا آنسان كه به آخرت مى رساند و ديگرى دنياى نفرين شده (كه از آخرت بازمى دارد)».
در روايت ديگرى نيز از امام على (علیه السلام) آمده است: «بالدنيا تحرز الآخره»؛ «آخرت، با دنيا به دست مى آيد».[19]
3 – حكومت، يكى از مهم ترين ضرورت هاى حيات اجتماعى آدمى است و بدون آن زندگى امكان ندارد. اگر حكومت و زمامدارى صالح در كار نباشد، جامعه گرفتار حكومت ناصالح خواهد شد؛ چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود: «لابد للناس من امير برّ او فاجر».[20]
از ديگر سو قرآن مجيد، اكيدا پيروى از حاكمان و نظام هاى ناصالح و غير الهى را منع كرده است. لاجرم گريزى از تأسيس «حكومت صالح» نيست، وگرنه جامعه دچار هرج و مرج خواهد شد. بعضى از آيات و رواياتى كه بر ولايت صالحان آگاه و توانا دلالت دارد، پيش ترگذشت.[21]
4 – بر خلاف ديدگاه آقاى بازرگان، حكومت در نگاه قرآن ريشه دينى دارد. آيات قرآن به صراحت اعلام مى كند كه حق حكومت، قانون گذارى و داورى از آن خدا و كسانى است كه از سوى او مأذون باشند؛ و هرگونه داورى و حكمرانى نامبتنى بر قوانين الهى كفر و فسق و ظلم است.[22]
5 – بر خلاف ادعاى آقاى بازرگان بررسى كوتاهى در زندگى امامان شيعه به خوبى نشان مى دهد كه بخش مهمى از زندگى آنان شامل فعاليت هاى سياسى و اجتماعى مى شود.[23] اين تلاش ها در برخى موارد منتهى به تشكيل حكومت و به دست گيرى كامل قدرت سياسى نشده است. سر آن نيز عمدتا فقدان شرايط و عدم همراهى جامعه بوده است.[24] حضرت امام على (علیه السلام) در رابطه با حوادث پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله) مى فرمايد: «سپس دست فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را گرفته و نزد اهل بدر و سابقين در اسلام آمدم. با آنان بر حق خود استدلال نمودم و از ايشان براى يارى خود دعوت نمودم، از ميان آنان جز چهار نفر مرا پاسخ مثبت نداد. آن چهار عبارت بودند از: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر… .»[25]
سخنان ديگر ائمه اطهار (علیهم السلام) نيز در اينكه حكومت حق آنان بوده و اين حق از ناحيه پروردگار به آنان عطا شده و ديگرى در اين مسئله با ايشان شريك نمى باشد در كمال صراحت و وضوح است.[26] در اين باره ائمه هدى (علیهم السلام) بارها به مسئله غدير اشاره و بر اساس آن احتجاج كرده اند.[27] از جمله اميرمؤمنان (علیه السلام) درباره اهل بيت پيغمبر (علیهم السلام) مى فرمايند: «آنان جايگاه اسرار خدايند و باشگاه فرمان او. گنجينه دانش و مرجع احكام اويند، پناهگاه كتاب خدا هستند و كوه هاى استوار دين او. خداوند به وسيله آنان خميدگى پشت دين را راست نمود و لرزش هاى وجود آن را از ميان برد».[28] آنگاه حضرتش به جفايى كه بر اهل بيت (علیهم السلام) رفته اشاره نموده و مى فرمايد: «بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبيارى كردند و محصول آن را كه جز بدبختى و نابودى نبود درو كردند. به راستى احدى از اين امت به آل محمد (صلی الله علیه وآله) قياس پذير نيست، و آنان كه جيره خوار خوان آل محمدند با آنان برابر نتوانند بود. آنان اساس دينند و اركان يقين … ويژگى هاى شايسته حكومت از آن ايشان است، و وصيت پيامبر و وراثت او در ميان آنان. ليك اكنون پس از آنكه حق به اهلش بازگشت دوباره به جاى باش نخستين بازگرديد!»[29]
در جاى ديگر نيز حضرتش مى فرمايد: «ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند! تا آنكه اولى به راه خود رفت (و مرگ او را فراگرفت) و خلافت را پس از خود به ديگرى سپرد.»[30]
نكته ديگرى كه توجه به آن لازم است اينكه حكومت دينى اساسا تحميلى و اجبارآميز نيست و از همين رو بدون پشتوانه و حمايت مردمى امكان تحقق ندارد. بنابراين اگر اميرمؤمنان (علیه السلام) پس از بيعت مردم با آن حضرت حكومت را بر عهده گرفتند، نه تنها تعارضى با حق الهى ايشان ندارد، بلكه رابطه تنگاتنگى با سرشت خدايى و مردمى حكومت دينى دارد.[31]
در رابطه با صلح امام حسن (علیه السلام) با معاويه شواهد فراوان تاريخى به خوبى نشان مى دهد كه به علت عدم همراهى جامعه گزينه بهترى فراروى امام (علیه السلام) نبوده است.[32]
تصميم امام حسين (علیه السلام) نسبت به بازگشت از مسير كوفه پس از عهدشكنى كوفيان نيز از باب اتمام حجت بر دشمن و از اين رو بوده است كه ديگر شرايط مبارزه و قيام در آن جا فراهم نبوده است. بنابراين امام (علیه السلام) چاره اى جز تغيير برنامه ها و تنظيم حركت به گونه اى ديگر نداشته، ولى اين هرگز به معناى تسليم در برابر حكومت جور و دست كشيدن از قيام و مبارزه نيست؛ همچنانكه آن حضرت، به جاى سازش و تسليم، تا آخرين قطره خون و فداكردن آخرين عزيزان در راه هدف مقدس اسلامى خود ايستادگى كرد و لحظه اى مبارزه را فرونگذاشت.
رد كردن درخواست ابومسلم خراسانى از سوى امام صادق (علیه السلام) نيز از آن رو بود كه قيام آنان شرايط يك مبارزه اسلامى و در راستاى اهداف دينى نبود، از اين رو آن حضرت نمى توانستند چنين قيامى را تأييد كنند.[33]
عدم پذيرش ولايت از سوى مأمون توسط حضرت امام رضا (علیه السلام) نيز دلايل متعددى دارد. از جمله اينكه اولاً چنين حركتى به تصريح خود امام نمايشى تهى از واقعيت بود. ثانيا پذيرش حكومت از سوى مأمون توسط آن حضرت به معناى مشروعيت بخشيدن به حكومت مأمون و انهدام فلسفه سياسى شيعه و اساس امامت الهى مى باشد. بنابراين مخالفت امام (علیه السلام) هوشمندانه ترين روش در جهت ناكام كردن دسيسه هاى مأمون بوده است.[34]
پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون حکومت دینی/ مؤلف:حمیدرضا شاکرین
دفتر نشر معارف
[1] – مجله كيان، ش 28.
[2] – غاشيه 88، آيه 21 و 22.
[3] – انعام 6، آيه 107.
[4] – مائده 5، آيه 99.
[5] – آل عمران 3، آيه 164.
[6] – همان.
[7] – همان.
[8] – نحل 16، آيه 36.
[9] – همان.
[10] – حديد 57، آيه 25.
[11] – بقره 2، آيه 214 و نيز نساء (4)، آيه 105.
[12] – اعراف 7، آيه 157.
[13] – همان.
[14] – مطهرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص 128، قم: صدرا، 1369.
[15] – حديد 57، آيه 25.
[16] – مطهرى، همان جا.
[17] – نهج البلاغه، خطبه 33.
[18] – محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمة مترجم، ج 1، ص 364، قم: دارالحديث، 1381.
[19] – همان.
[20] – نهج البلاغه، خطبه 40.
[21] – ر.ك: صص 31ـ34.
[22] – ر.ك: صص 25ـ28.
[23] – براى آگاهى بيشتر ر.ك: جعفريان، رسول، سيره سياسى امامان شيعه و نيز: پيشوايى، مهدى، سيماى پيشوايان.
[24] – براين مطلب ادله بسيارى گواهى مى دهد از جمله عدم همراهى مردم مدينه در برابر دعوت امام على (علیه السلام) پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله) ، سرباز زدن سربازان امام حسن (علیه السلام) از جنگ با معاويه، عدم همراهى مردم كوفه با امام حسين (علیه السلام) و كشتن آن حضرت.
[25] – بحارالانوار، ج 29، ص 419 و نيز: الطبرسى، الاحتجاج، ص 75.
[26] – براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة.
[27] – ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، صص 159ـ213المناشدة و الاحتجاج بحديث الغدير، دارالكتاب العربى، بيروت، لبنان، 1387 ه. ـ 1967 م.
[28] – نهج البلاغه، خطبه دوم.
[29] – همان.
[30] – همان، خطبه 3.
[31] – جهت آگاهى بيشتر نگا: پرسش شماره 30.
[32] – جهت آگاهى بيشتر نگا: پيشوايى، مهدى، سيماى پيشوايان در آينه تاريخ، صص 27ـ38، قم: دارالعلم، چاپ اول، 1375 و نيز: همو، سيره پيشوايان، صص 92ـ140، قم: توحيد، چاپ سيزدهم، 1381.
[33] – نيز: جهت آگاهى بيشتر ر.ك: پيشوايى، مهدى، همان، صص 109ـ111 و نيز: همو، سيره پيشوايان، صص 382ـ410، قم: توحيد، چاپ سيزدهم، 1381.
[34] – جهت آگاهى بيشتر ر.ك: مطهرى، مرتضى، سيرى در سيره ائمه اطهار (علیهم السلام) ، صص 194ـ216، قم: صدرا، چاپ يازدهم، 1374 و نيز: قدردان قراملكى، محمد حسن، تقابل مشى ائمه با سكولاريسم مقاله، معرفت، ش 39.