برخى بدون توجه به مبانى سكولاريسم و زمينهها و علل سكولاريزاسيون و تعلق آن به بستر دينى، فرهنگى و تاريخى غرب مسيحى، آن را به همه فرهنگها و جوامع تسرى داده و چنين پنداشتهاند كه هيچ دين و جامعهاى را از آن گريز نيست.[1]

اكنون براى روشن شدن مطلب، موضوع را از سه زاويه مورد كاوش قرار مىدهيم:

 

الف. ناسازگارى بنيادين اسلام و سكولاريسم،

ب. فقدان مشكلاتى كه مسيحيت و غرب مسيحى را به وادى سكولاريسم راند؛

ج. توانايىهاى اسلام در مقابله با عرفى گروى.

الف. ناسازگارى بنيادين اسلام و سكولاريسم

اساساً سكولاريسم با جهانبينى و اصول اعتقادى اسلام هيچ گونه توافق و سازگارى ندارد. بر اساس جهانبينى توحيدى همه هستى عرصه حاكميت و سلطه بلامنازع خداوندى است كه آفريدگار و مالك و يگانه مدير و مدبر سراى وجود است و هيچ عرصهاى ـ از جمله گردونه زيست و مناسبات اجتماعى انسان ـ از سيطره ربوبيت تكوينى و تشريعى او خارج نيست.[2]در مقابل سكولاريسم به جداسازى عرصه اجتماع از گستره نفوذ و حاكميت خداوند فتوا مىدهد و آن را قلمرو ممنوعه براى هدايت و حاكميت خدا به حساب مىآورد. چنين گمانهاى اساساً  با جهانبينى الهى سازگار نيست.

فضلالرحمان مىنويسد: «عرفى گروى، تعالى و جهان شمولى كليه ارزشهاى اخلاقى را نابود مىكند… عرفى گروى ضرورتاً كفرآميز است».[3]

از طرف ديگر چنانكه «العطاس» نيز بدان اشاره كرده است سكولاريزاسيون مبتنى بر نوعى دنياگروى محض و غايى است.[4] در حالى كه در نگاه اسلام اين جهان نه غايت فرجامين، كه مرحلهاى مقدماتى و گذران به سوى حيات راستين و پاياى آدمى است.

قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد: «… سراى آخرت حيات [راستين ]است»[5] و «آخرت نيكوتر و پاياتر است».[6]

 

فقدان عوامل عرفى ساز

چنان كه پيشتر آمد بخش عمدهاى از عوامل سكولاريزه شدن غرب مشكلات موجود در مسيحيت كنونى بوده است. اگر با ملاحظه آن عوامل نيم نگاهى به اسلام بيفكنيم وضعيت را كاملاً متفاوت خواهيم يافت. در اين جا پارهاى از امتيازات اسلام بر مسيحيت را فهرستوار اشاره مىكنيم:

1 – عقلانيت اسلام،

2 – جامعيت اسلام،

3 – نظام حقوقى اسلام،

4 – رابطه گسستناپذير علم و دين در اسلام،

5 – خلوص و وثاقت كتاب آسمانى،[7]

6 – هماهنگى با فطرت.

از جمله ويژگىهاى مهم اسلامى هماهنگى آن با فطرت است.

استاد مطهرى در اين باره مىنويسد:

«مادر و منبع همه رازها و رمزها روح منطقى اسلام و وابستگى كامل آن به فطرت و طبيعت انسان و اجتماع و جهان است».[8]

هم آوايى اسلام با فطرت و سرشت انسان هم در حوزه بنيادهاى عقيدتى است و هم در عرصه نظام ارزشى و هنجارى.

شهيد مطهرى در پيوستگى فطرت و نظام ارزشى اسلام مىنويسد:

«اسلام در وضع قوانين و مقررات خود رسماً احترام فطرت و وابستگى خود را با قوانين فطرى اعلام نموده است. اين جهت است كه به قوانين اسلام امكان جاودانى بودن داده است».[9]

سازگارى اسلام با فطرت يگانه بشرى، علاوه بر جاودان سازى، به آن خصلت جهان شمولى نيز بخشيده است.

7 – تفكيك ناپذيرى دين و سياست

دين مبين اسلام همان گونه كه مردم را به عبادت و يكتاپرستى دعوت مىكند و  دستورات اخلاقى و مربوط به خودسازى فردى دارد؛ احكام و دستوراتى در مورد مسائل حكومتى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، قضايى، فرهنگى، تربيتى و… دارا است.

ادوارد گيبون[10] مىنويسد: «… قرآن دستور عمومى و قانون اساسى مسلمين است.كه شامل مجموعه قوانين دينى، اجتماعى، مدنى، تجارى، نظامى، قضايى، جنايى و جزايى است.

همين مجموعه قوانين از تكاليف زندگى روزانه گرفته تا تشريفات دينى؛ از تزكيه نفس تا حفظ بدن و بهداشت؛ از حقوق عمومى تا حقوق فردى؛ از منافع فردى تا منافع عمومى؛ از اخلاقيات تا جنايات و از عذاب مكافات اين جهان تا عذاب و مكافات جهان آينده همه را در بر دارد».[11]

سيره و روش رسول اكرم (صلیاللهعلیهوآله) نيز نشاندهنده اين است كه دين از سياست جدا نيست و خود آن حضرت، ضمن تشكيل حكومت، مسئوليت اجرايى و قضايى آن را بر عهده داشت. اميرمؤمنان على (علیهالسلام) نيز حكومتى بر اساس عدل و اجراى دستورات الهى بنا نهاد. بنابراين تشكيل حكومت نيز از ضروريات دين اسلام است و آيات فراوانى به زواياى مختلف اين مسئله پرداخته است؛ از جمله:

1 – آيات مربوط به امر به معروف و نهى از منكر؛[12]

2 – آيات لزوم اطاعت از اولى الامر؛[13]

3 – نپذيرفتن ولايت و سرپرستى بيگانگان، كافران، ظالمان، فاسقان و جاهلان؛[14]

4 – ولايت پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر امت و ولايت مؤمنان بر يكديگر؛[15]

5 – لزوم مشورت با مؤمنان و مشاركت دادن آنان در امور سياسى و اجتماعى؛[16]

6 – وجوب نجات مظلومان و مستضعفان[17] و همه آيات مربوط به جهاد و دفاع؛

7 – برپايى عدالت اجتماعى و قوانين الهى يكى از اهداف دين و بعثت پيامبران؛[18]

8 – آيات نهى كننده از حكمرانى به غير دستورات الهى؛[19]

9 – بيان خصوصيات جامعه اسلامى؛[20]

10 – بيان لزوم تهيه نيرو و تجهيزات لازم براى حكومت اسلامى و پاسداشت آن؛[21]

11 – بيان ويژگىهاى رهبر و كسى كه مردم از او اطاعت و پيروى مىكنند و اصلح بودن او از همه؛[22]

12 – اعلام پيروزى دين خدا بر همه اديان و مكاتب و قرار گرفتن حكومت در دست صالحان؛[23]

13 – ترسيم نمونه حكومت پيامبران در قرآن؛ مانند حكومت داود و سليمان (علیهمالسلام).[24]

روايات نيز در اين زمينه بسيار هست. فضلبن شاذان از امام رضا (علیهالسلام)پرسيد: چرا خداوند دستور داد كه از اولواالامر اطاعت كنيد؟ حضرت فرمود: «اگر خداوند امامى كه امين و حافظ دستورات الهى باشد، براى مردم قرار ندهد؛ دين از بين مىرود و سنتها و دستورات الهى دگرگون مىگردد».[25]

نامه اميرمؤمنان (علیهالسلام)به مالك اشتر و ديگر نصوص روايى نيز، همه بر عدم تفكيك سياست از دين مبين اسلام دلالت دارد.[26]

ژيل كوپل استاد مؤسسه مطالعات سياسى پاريس در پاسخ خبرنگار روزنامه لوموند كه درباره تفاوت اسلام با اديان ديگر پرسيده بود، گفت:

در اصطلاحات و عبارات اصول عقايد در اسلام، معادل سخن مشهور مسيحى، «آن چه از قيصر است به قيصر و آن چه از خداست به خدا واگذاريم»، وجود ندارد. اسلام در آن واحد، اين جهانى و آن جهانى است. داعيه سامان بخشيدن به قلمرو امور دنيوى و اخروى را دارد. اين آموزه اسلام است. به علاوه، پانزده قرن تاريخ اسلام، پانزده قرن سازگارى دائمى با اين اصول است.[27]

مارسل بوازار بر آن است كه: «از نظر جامعهشناسى، امت مسلمان از تلفيق و هم آميختگى دين و سياست تشكيل مىگردد و اين همآهنگى ضامن پيوند آگاهانه امت مسلمان و گردآمدن آنها زير يك پرچم و يك شعار است. اگر پيامبر اسلام، سياست را به معناى وسيع آن (اداره حكومت، شركت در جنگها، خدمات اجتماعى و كليه امور مربوط به زندگى انسان در جامعه) در ديانت دخالت نمىداد، پيروزى اسلام و توسعه آن در جهان تا اين پايه ممكن نبود».[28]

كلود كاهن مىگويد: «پيغمبر اسلام، دين و دولت را با هم توأم نموده است، پس قوانين اجتماعى اسلام هم جزئى از شرع مبين و قانون دينى است و احترام به حقوق اجتماعى، هم جزئى از اطاعت نسبت به خدا مىباشد. پس وحى منزل به پيغمبر اسلام شامل دين و سياست مىباشد. به عبارت ديگر، جامعه اسلامى تركيبى است از دولت و دين و هيچ كدام از ديگرى جدا نيست».[29]

 

توانايى اسلام براى مقابله با عرفى گرى

1 – سرمايههاى اجتماعى اسلام:

سه عامل عمده از سرمايههاى مهم مقاومت آفرين و صيانت بخش اسلام در برابر فرآيند عرفى سازى است:

1ـ1 – نفوذ اجتماعى گسترده و كثرت پيروان در سراسر جهان.

1ـ2 – جهت گيرى مثبت اسلامى به سوى دنيا، جامعه، سياست با تأكيد بر مسؤليت اجتماعى مؤمنان.[30]

1ـ3 – قدرتِ باز تجديد، اصلاح گرى درون جوش و احياگرى و پويايى دائمى.

آرمانها و آموزههاى بلند اسلامى مانع از آن است كه مؤمنان پاى بند بدان به اندوختههاى پيشينيان بسنده كننده و يا به سادگى به انحراف از اصول تن دهند. بلكه آمادگى دارند به مدد انگيزههاى بلند آرمانى، در هر لحظه به ارزيابى اوضاع و عملكردهاى متصديان و متوليان امور دينى پرداخته و براى اصلاح نابسامانىها و  احياى ارزشهاى فروگذارى شده، بپا خيزند.

گِلنِر مىگويد: «دولتهاى اسلامى[31] همواره با دو خطر درونى مواجه بودهاند: يكى جنبشهاى احيايى براى حفظ و بازگرداندن حقايق دينى غيرقابل عدول و سازش، و ديگرى اجتماعات خود مختار محلى داراى عصبيت و قدرت نظامى برتر».[32]

2 – هويت بخشى:

يكى از مجارى رسوخ عرفىگرى و سكولارسازى، پيدايش خِلَل و فُرَج در «هويت» فردى و اجتماعى است و اديانى كه افزون بر هويتهاى علمى و نظرى در هويت بخشى به پيروان خود موفق بودهاند، طبعاً در برابر امواج عرفى سازى مقاومترند.

«لوئيس» يكى از امتيازات اسلام بر ديگر اديان موجود را متعين بودن تعلق هويتى پيروانش به آن مىداند و مىگويد: هويت دينى براى يك مسلمان هنوز پررنگ ترين جزء هويتى او را تشكيل مىدهد و در قياس با عناصر هويت بخش ديگر، چون مليت، نژاد و زمان، از اهميت به مراتب بيشترى برخوردار است.[33]

3 – رويه مسالمت آميز:

رفتار مداراگرانه و همزيستى مسالمت آميز در غرب فاقد ريشه و بنياد دينى است.

«توين بى» مىگويد: «براى ذهن غربى، درك همزيستى بيش از يك دين در جامعه واحد امر ثقيلى است، زيرا دين آبا و اجدادى مغرب زمين، يعنى مسيحيت، بىتحملترين دين در ميان سه دين انحصارگرى سامى بوده است».[34]

همو مىگويد: «گرايش غرب به آرمان تساهل دينى بر مسيحيت غربى اعم از  كاتوليك و پروتستان بسيار گران آمد و تنها در جاهايى پذيرفته شد كه پايبندى دينى در آن كاهش يافته بوده در حالى كه مسلمانان بر اساس قرآن مكلف به مدارا با پيروان دو دين ديگر ابراهيمى [يهوديت و مسيحيت ]هستند، به شرط آنكه به سلطه سياسى اكثريت مسلمان گردن نهند[35]».[36]

 


پی نوشت ها

[1] – از اين جمله است: عادل ضاهر در كتاب «الاسس الفلسفيه للعلمانيه».

[2] – آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب گواه است. از جمله آيات انحصار حاكميت الهى مانند: «ان الحكم الا لله» انعام 6، آيه 57 ؛ يوسف (12)، آيات 40 و 67. جهت آگاهى بيشتر نگا:

الف. حميدرضا شاكرين، حكومت دينى، صص 35 ـ 24، قم: پارسايان، چاپ دوم، 1383.

ب. حميدرضا شاكرين و عليرضا محمدى، دين و سياست، ولايت فقيه و جمهورى اسلامى، صص 28 ـ 23، قم: معارف، چاپ اول، 1383.

[3] – 1. Fazlur rahman, Islam and Modernity, (Chicago and Londan: University of Chicago press, 1982), p. 15.

[4] – نگا: محمد نقيب العطاس: اسلام و دنيوى گرى، صص 38 ـ 40، ترجمه احمد آرام، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران، 1374.

[5] – «وَ إِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»، عنكبوت (29، آيه 64).

[6] – «وَ الاْخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»، اعلى (87، آيه 17).

[7] – در توضيح موارد ياد شده بنگريد: پاسخ پرسش 30، امتيازات اسلام بر ديگر اديان.

[8] – مرتضى مطهرى، ختم نبوت، ص 58.

[9] – همان جا، ايشان وجوه ديگرى نيز به عنوان رمز پايايى اسلام ارايه مىكند، از جمله: 1. تكيه بر هدفها و معانى به جاى پرداختن به ظواهر زندگى، 2. رابطه على و معلولى احكام اسلامى با مصالح و مفاسد واقعى. 3. وجود قواعد كنترل كننده، 4. ارايه قوانين ثابت براى نيازهاى ثابت و قوانين متغير براى نيازهاى متغير، 5. اختيارات حاكم اسلامى، نگا: همان، صص 57 ـ 64.

[10]Gibbon Edward.

[11] – جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد (صلیاللهعلیهوآله) و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، قم: دارالتبليغ اسلامى، بىچا، بىتا، ص 99 – 98.

[12] – ر. ك: آل عمران 3، آيه 104 و 110 ؛ توبه(9)، آيه 71.

[13] – ر. ك: نساء 4،آيه 10 و 65 و 59.

[14] – آل عمران 3، آيه 28 و 118 ؛ نساء(4)، آيه 6، 141 و 144 ؛ مائده(5)، آيه 51 و 57 ؛ هود(11)، آيه 113.

[15] – احزاب 33، آيه 6 ؛ توبه (9)، آيه 71.

[16] – آل عمران 3، آيه 115 و 151 ؛ شورى (42)، آيه 38.

[17] – نساء 4، آيه 75.

[18] – نساء 4، آيه 58 و 135 ؛ حديد (57)، آيه 29 ؛ مائده (5)، آيه 8 ؛ نحل (16)، آيه 90.

[19] – مائده 5، آيات 44، 45، 47 و 50.

[20] – اعراف 7، آيه 157 ؛ فتح (48)، آيه 29.

[21] – انفال 8، آيه 60.

[22] – يونس 10، آيه 35.

[23] – قصص 28، آيه 5 ؛ فتح (48)، آيه 28 ؛ توبه (9)، آيه 33.

[24] – نمل 27، آيه 26.

[25] – صدوق، علل الشرايع، ج 1، باب 182، ح 9.

[26] – جهت آگاهى بيشتر نگا:

الف. ربانى گلپايگانى، على، دين و دولت، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1377 ؛

ب. شاكرين، حميدرضا، پرسمان، سكولاريسم، تهران: كانون انديشه و جوان، 1384 ؛ پ. همو، حكومت دينى، قم: پارسايان، چاپ دوم، 1383، صص 44 – 23 ؛

ت. همو و محمدى، عليرضا، دين و سياست، ولايت فقيه و جمهورى اسلامى، قم: معارف، چاپ اول، 1383، صص 5321.

[27] – كيهان فرهنگى، شماره 3، سال 1368، ص 62.

[28] – مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤدى، ص 74. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1358.

[29] – محمد حسن قدردان قراملكى، سكولاريسم در مسيحيت و اسلام، ص 171 و 172. قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول 1379 به نقل از: وحدت و تنها در تمدن اسلامى، ص 213.

[30]See: Wooheed, Lina & Paul Heelas (2000) Religion in Modern Times. Pp 49-51, Blackwell, Oxford.

[31] – منظور رژيمهاى حاكم بر كشورهاى اسلامى است.

[32]Ernest Gellner (1992) Postmodern: Sm, Reason and Religion, pp9-10, London; Routledge.

[33] – برنارد لوئيس، زبان سياسى اسلام،  ترجمه غلامرضا بهروز لك، قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1378.

[34] – آرنولد توين بى، نقش دين، مقاله هفت آسمان، (فصلنامه)، سال دوم، شماره 7، پاييز 1379.

[35] – همان، تلخيص.

[36] – افزون بر آنچه كه گذشت امر ديگرى در اين باب ذكر شده كه جهت اختصار از توضيح آنها خوددارى نموده و به ذكر عناوين بسنده مىشود. 1) سرزندگى ناشى از تبليغگرايى، 2) گشودگى در اخذ و اقتباس بدون انفعال، 3) زمينههاى بروز تكثر.

براى آگاهى بيشتر ر. ك: عليرضا شجاعى زند: اسلام و عرفى شدن، صص 477ـ483.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *