يكي ديگر از فعاليت‌های امام حسين (ع) در مدت اقامت در مكه، ديدارهای آن حضرت با تعدادي از شخصيت‌ها و بزرگان حاضر در آن شهر بود كه هر كدام به گونه‌ای درباره‌ي قيام حضرت اظهار نظر می‌كردند. نظر همه‌ی اين افراد به جز عبدالله بن زُبَير، درباره‌ی رفتن امام به سوی عراق منفی بود. ولی عبدالله بن زُبَير چون خود در فكر خلافت بود و امام را تنها مانع توجه مردم حجاز به خود می‌ديد، از رفتن آن حضرت به سوی عراق استقبال می‌كرد؛ زيرا با خارج شدن امام از مكه، او می‌توانست بدون وجود رقيب، نيات رياست‌طلبانه‌ی خود را در حجاز عملی كند. همان‌طور كه پيش‌تر اشاره شد، در مدت اقامت امام حسين (ع) در مكه، او ديدارها و گفت‌و‌گوهايی با حضرت داشته است؛ از جمله در روزهای آخر اقامت امام حسين (ع) در مكه، خدمت ايشان رسيد و گفت‌و‌گويی ميان او و امام رخ داد كه در تاريخ بدين‌گونه منعكس شده است:

گفت‌و‌گوی عبدالله بن زُبَيْر با امام حسين (ع)

ابن زُبَيْر نزد حسين (ع) رفت و ساعتی با هم سخن گفتند. آن‌گاه او (خطاب به حسين (ع)) گفت: من نمی‌دانم چرا اين مردم را رها كرديم و از آنان دست برداشتيم، در حالی كه ما فرزندان مهاجران و متوليان واقعی اين امر (حكومت) هستيم نه آن‌ها (بنی‌اميه) به من خبر ده كه چه كار می‌خواهي بكنی؟ حسين گفت: در فكر رفتن به كوفه هستم؛ زيرا شيعيانم و اشراف و بزرگان آن‌جا به من نامه نوشته‌اند و در اين باره از خدا طلب خير مي‌كنم. عبدالله گفت: اگر من نيز در آن‌جا شيعيان و پيروانی مثل تو داشتم، هرگز از اين كار صرف نظر نمی‌كردم. آن‌گاه چون ترسيد كه متهم شود، گفت: اما اگر در حجاز نيز بمانی و در اين‌جا اين كار (قيام) را انجام دهی، هرگز با تو مخالفت نمی‌كنيم؛ بلكه ياری‌ات می‌كنيم و دست بيعت به تو می‌دهيم و خيرخواه تو می‌شويم. حسين گفت: پدرم به من فرموده است: «حرمت اين‌جا با كشته شدن مردی شكسته می‌شود «و من دوست ندارم آن مرد باشم.[1]‌ عبدالله گفت: در اين‌جا اقامت كن و اگر خواستی مرا بر اين كار بگمار كه فرمان تو اطاعت شود و نافرمانی از دستورت تو نباشد. حسين (ع) گفت: من اين را نيز نمی‌خواهم. سپس آن دو آهسته سخن گفتند و كسی سخنانشان را نشنيد. در اين هنگام حسين (ع) به كسانی كه اطرافش بودند، رو كرد و گفت: فهميديد او چه گفت؟ مردم گفتند: نه گفت: او می‌گويد: در اين مسجد اقامت كن تا من مردم را اطراف تو جمع كنم. آن‌گاه خطاب به ابن زُبير گفت: «به خدا سوگند، اگر به لانه‌ی حشرات نيز پناه ببرم، آنان مرا خارج كرده، كار خود را به انجام خواهند رساند. به خدا سوگند، آنان در حق من تجاوز خواهند كرد، همچنان‌كه يهوديان درباره‌ی شنبه تجاوز كردند.»[2]

در اين هنگام ابن زُبير از نزد او بيرون رفت. بعد از رفتن او، حسين (ع) گفت: در دنيا چيزی نزد او محبوب‌تر از اين نيست كه من از حجاز خارج شوم؛ زيرا او می‌داند كه مردم، او را همسان من نمی‌دانند؛ لذا دوست دارد كه من از اين‌جا بيرون روم تا اين‌جا برای او خالی بماند.[3]و[4]

ديدارها و گفت‌وگوهای عبدالله بن عباس با امام حسين (ع)

چنان‌كه گذشت، برخلاف ابن زُبَير، ساير شخصيت‌ها و بزرگانی كه در مكه حضور داشتند، امام را از رفتن به سوی عراق برحذر می‌داشتند و پيش‌بيني می‌كردند كه حركت حضرت، موفقيت و پيروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از اين‌رو در ملاقات‌هايی كه در ايام اقامت آن حضرت در مكه و هنگام انتشار تصميم امام مبنی بر رفتن بر عراق با ايشان داشتند، اين موضوع را با او مطرح می‌كردند. اما حضرت هر بار اراده‌ی قاطع خود را درباره‌ی قيام ابراز می‌داشت.

ابیِ مخْنَف نقل كرده است، وقتی امام حسين (ع) تصميم گرفت به كوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: «ای پسر عمو! در ميان مردم شايع شده كه شما قصد رفتن به عراق را داريد. برای من بيان كنيد چه كار می‌خواهيد بكنيد». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصميم گرفته‌ام در اين يكی دو روز حركت كنم». ابن عباس گفت: «به من بفرماييد آيا به سوی مردمی می‌روی كه فرمانروايشان را كشته‌اند و سرزمين‌شان را در اختيار گرفته‌اند و دشمنشان را از شهرشان رانده‌اند؟ اگر اين كار را كرده‌اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت كرده‌اند، ولي هنوز فرمانروايشان بر ايشان مسلط است و كارگزارانشان ماليات آن‌جا را می‌گيرند، در اين صورت آنان تو را به جنگ و پيكار فراخوانده‌اند و من برای تو از ناحيه‌ی آنان احساس امنيت نمی‌كنم. مبادا تو را فريب دهند و تكذيبت كنند و با تو مخالفت نمايند و خوارت كنند و به پيكار تو بيايند و بدرفتارترين مردم به تو باشند». امام حسين (ع) فرمود: از خدا طلب خير می‌كنم و منتظر می‌شوم تا ببينم چه می‌شود.[5]

گفت‌وگوی دوم

به نقل ابو مِخْنَف روز بعد نيز ابن عباس خدمت امام حسين (ع) رسيد و گفت: ای پسر عمو؛ من می‌خواهم صبر كنم؛ ولی نمی‌توانم. می‌ترسم در اين راه مستأصل شوی و از بين بروی. اهل عراق مردمی پيمان‌شكن هستند؛ پس به آنان نزديك نشو. در اين شهر (مكه) اقامت كن؛ زيرا تو سرور اهل حجاز هستی. اگر اهل عراق آن‌گونه كه ادعا می‌كنند تو را می‌خواهند، به آنان بنويس كه دشمنشان را از شهرشان برانند، سپس نزد آنان برو؛ و اگر چاره‌ای نداری جز اين‌كه از اين شهر خارج شوی، به سوی يمن روانه شو؛ زيرا در آن‌جا قلعه‌ها و درّه‌های زيادی هست و آن‌جا سرزمين پهناوری است، و پدرت در آن‌جا شيعيانی دارد و تو در سرزمينی دور از مردم قرار می‌گيری. در اين هنگام به مردم نامه می‌نويسی و مبلّغانت را می‌فرستی. در اين صورت اميدوارم بتوانی در عافيت به هدفت برسی.

امام حسين (ع) به او فرمود: ای پسر عمو! به خدا سوگند من می‌دانم كه شما خيرخواه و مهربان هستيد! ولی من تصميم خود را برای حركت گرفته‌ام.[6] ابن عباس گفت: پس اگر قصد رفتن داری، زن‌ها و بچه‌ها را با خود نبر؛ زیرا به خدا قسم می‌ترسم تو کشته شوی و آنان نظاره کنند…[7]

سپس ابن عباس گفت: اگر توحجاز را خالی بگذاری و بروی، چشم ابن زُبیر را روشن کرده‌ای. امروز با وجود تو، کسی به او توجه نمی‌کند. به خدای بی‌همتا سوگند، اگر می‌دانستم با گرفتن موی سر و پیشانی‌ات، به گونه‌ای که مردم بر گِرد من و تو اجتماع کنند، سخنم را می‌پذیری، این کار را می‌کردم![8] آن‌گاه ابن عباس از نزد امام خارج شد و نزد ابن زُبَیْر رفته و به او گفت: ای پسر زُبیر؛ چشمت روشن! سپس چنین سرود:

یَا لَک منْ قُبَّرَة بمَعْمَر                 خَلا لَک الجّو فبیضی وَ اصْفری

وَ نَقَّری مَاشئْت اَنْ تُنَقَّری             أنْ ذَهَبَ الصَّائدُ عَنْک فَابْشری

قَد رُفعَ الْفُخ فَمَا من حَذَر             قَد رُفعَ الفخ فَمَا منْ حَذَر[9]

«این چکاوک؛ چه چکاوکی در خرابه‌ی آبادی هستی! فضا برای تو خالی شد؛ پس (هرچه می‌خواهی) تخم بگذار و سر و صدا کن؛ و هر آوازی می‌خواهی بخوان، و مژده باد که صیاد از تو دور شد. دام برچیده شد و ترسی در کار نیست. این حسین رفتنی است؛ پس آزاد باش».

گفت‌و‌گوی محمد بن حنفیه با امام

محمد بن حنفیه در مکه به حضور حسین بن علی (ع) رسید و ضمن گفت‌و‌گویی، با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ اما حسین (ع) از او نپذیرفت.[10]

سید بن طاووس می‌نویسد: شبی که صبحش امام حسین (ع) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله‌ی ایشان را به پدر و برادر خود می‌دانی. من می‌ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی‌ترین فرد در ‌آن خواهی بود.

امام فرمود: «می‌ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه‌ی خدا شکسته شود» (چون خون‌ریزی در حرم امن الهی، به هر علت ممنوع و حرام است).

محمد گفت: اگر این‌گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آن‌جا از همه‌ی مردم گرامی‌تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد.

امام فرمود: در این باره فکر می‌کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه‌ی آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر؛ آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تأمل کنی؟

امام حسین (ع) فرمود: آری چنین است.

محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را وا داشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟

امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (ص) نزد من آمد و به من فرمود: ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند».

محمد حنفیه گفت: انّا لله وَ انّا اِلیه راجِعُون. حال که چنین است پس چرا زنان [و بچه‌ها] را همراه می‌بری؟

امام فرمود: «رسول خدا (ص) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند».[11]

در منابع حدیثی کهن شیعه، نامه‌ی کوتاهی از امام به بنی‌هاشم د رمدینه نقل شده است. حمزة بن حُمْران می‌گوید: در حضور امام صادق (ع) درباره‌ی خروج امام حسین و تخلّف محمد بن حنفیه سخن به میان آمد. امام صادق (ع) فرمود: ای حمزة؛ اینک برای تو حدیثی می‌گویم؛ ولی بعد از این مجلس دیگر درباره‌ی آن سؤال نکن. امام حسین (ع) به بنی‌هاشم در مدینه نامه‌ای نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی‌هاشم؛ اما بعد، هر کس به من بپیوندد، به شهادت می‌رسد[12] و هر کس از من تخلف کند، به پیروزی دست نیافته است. و السلام».[13]

گفت‌وگوی عمر بن عبد الرحمن با امام

عمر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام[14] که یکی از بزرگان قریش بود و بعدها در قیام عبدالله بن زُبیر با او همکاری کرد و از سوی او حاکم کوفه شد،[15] از دیگر شخصیت‌هایی بود که خدمت امام رسید و از آن حضرت خواست که از رفتن به عراق منصرف شود. طبری گفت‌وگوی او را با امام حسین (ع) بدین گونه آورده است:

وقتی که حسین بعد از رسیدن نامه‌های مردم عراق تصمیم گرفت به کوفه برود، عمر بن عبد الرحمن بن حارث بن هِشام در مکه خدمت ایشان رسید و گفت:… ای پسر عمو؛ آمده‌ام که از باب خیرخواهی مطلبی را به شما بگویم. اگر شما مرا خیرخواه می‌دانید، مطلبم را مطرح کنم؛ وگرنه (برگردم و) چیزی نگویم. حضرت فرمود: به خدا قسم من شما را بدبین و بدخواه در گفتار و کردار نمی‌بینم.

عمر گفت: به من خبر رسیده که شما می‌خواهید به عراق بروید. من برای شما از این راهی که برگزیده‌اید، نگرانم. شما به شهری می‌روید که کارگزاران و امیران یزید در آن هستند و بیت المال در دست آن‌هاست و مردم، بنده‌ی درهم و دینارند. می‌ترسم کسانی که به شما وعده‌ی یاری داده‌اند و اظهار دوستی شما را می‌کنند، با شما پیکار کنند.

امام حسین (ع) فرمود: ای پسر عمو! خدا به شما جزای خیر دهد. به خدا سوگند، دانستم که شما از روی خیرخواهی این‌جا آمده‌ای و از روی عقل و درایت سخن می‌گویی؛ ولی هرگاه قضای الهی به کاری تعلق گیرد، محقِّق خواهد شد؛ چه مطابق نظر شما عمل بکنم یا نکنم. شما نزد ما مشاوری پسندیده و خیرخواه‌ترین پند دهنده‌ای.[16]

غیر از کسانی که به آن‌ها اشاره شد، افراد دیگری نیز مانند: اوزاعی، ابو واقد لیثی، ابو سعید خُدْری، سعید بن مُسَیِّب، ابو سلمة بن عبد الرحمن با رفتن امام حسین به کوفه مخالف بودند و حتی بعضی مانند مِسْوَر بن مَخْرَمَه، یزید بن اصم و عَمْره دختر عبد الرحمن با نامه می‌خواستند مانع رفتن امام به عراق شوند، که نقل آن‌ها لازم به نظر نرسید.[17]

 

منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[1]. اين سخن امام نوعي پيشگويي از آينده‌ي ابن زُبير بود كه پس از شهادت امام حسين (ع) در مكه قيام كرد و سرانجام شكست خورد و در آن‌جا كشته شد.

[2]. مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتي بيرجندي (از صاحب نظران معاصر در تاريخ اسلام) در بحث‌هاي خود، در جواب اين سؤال كه چرا امام (ع) بیعت نكرد و تن به كشتن داد؟ به اين نكته اشاره كرده است كه عده‌اي، از اين سخنان امام حسين (ع) برداشت نادرستي كرده و پنداشته‌اند كه: چون امام حسين (ع) ديد كه اگر با يزيد بيعت كند، كشته مي‌شود و اگر هم بيعت نكند، [باز هم] كشته مي‌شود، پس [به اين نتيجه رسيد:] حالا كه علي ايّ حال كشته خواهد شد و به هر صورت بني اميه دست از وي برنمي‌دارند، بهتر [اين است] كه به صورت آبرومندي كشته شود (بررسي تاريخ عاشورا، ص 77-78).اما همان‌طور كه دكتر آيتي در كتاب ياد شده، گفته واضح است كه اين برداشت برداشتي نادرست است؛ بلكه تفسير صحيح سخن امام اين است كه آن حضرت عمق كينه و دشمني امويان را با خود مي‌دانست. چنان‌كه در همان مدينه دستور قتل او از طرف يزيد صادر شده بود. از طرف ديگر او هرگز حاضر به سكوت و تسليم در برابر حكومت ضد اسلامي اموي نبود و تا حد مرگ و شهادت در اين راه جدي بود و پيدا بود كه اين راه، به قتل و شهادت او منتهي مي‌شد.

[3]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 383؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 546.

[4]. چنان‌كه در فصل «بررسي ماجراي وليعهدي يزيد» گذشت، عبدالله بن زُبير يكي از چند نفري بود كه از بيعت با يزيد سر باز زد. پدر عبدالله، پسر عمه‌ي رسول خدا و مادرش اسماء ذات النّطاقين، دختر ابوبكر بود (ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 138). وي در برپايي غائله‌ي جنگ جمل، نقش مهمي داشت و پدرش زُبير را به جنگ واداشت و خاله‌اش عايشه را براي رفتن به بصره تشويق كرد (ر.ك: شيخ مفيد، الجمل، ص 229-230، 326، 350؛ بَلاذُري، انساب الاشراف، ج 3، ص 52؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79). او در جنگ جمل به شدت زخمي شد. امير مؤمنان از مكان او اطلاع يافت؛ اما متعرّض او نشد (بَلاذُري، انساب الاشراف، ج 3، ص 58). پدرش از جنگ كناره‌گيري كرد؛ اما فردي به نام عمرو بن جُرْمُوز او را كشت (بَلاذُري، همان، ج 3، ص 53). امير المؤمنين درباره‌ي او فرمود: زُبير از ما اهل بيت بود تا آن‌كه پسرش عبدالله بزرگ شد و او را فاسد كرد (ابن عبد البر قُرْطُبي، الاستيعاب، ج 3، ص 40؛ ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 139؛ ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79). عبدالله فردي جاه طلب و ظاهرالصلاح بود و چنان‌كه نگاشته شد، او پيش از امام حسين وارد مكه شد و در اين شهر فعاليت‌هاي سياسي خود را آغاز كرد؛ اما حضور امام حسين در مكه، مانع بزرگي براي پيشبرد اهدافش بود؛ زيرا تا زماني كه حضرت در اين شهر بود، مردم به ابن زُبير توجه و تمايلي نداشتند (ر.ك: شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 36). از اين‌رو براي زماني كه حضرت مكه را ترك كند، لحظه‌شماري مي‌كرد. پس از شهادت امام حسين، زمينه براي فعاليت‌هاي او فراهم شد از اين‌رو در برابر يزيد، علم مخالفت برافراشته، خود را خليفه خواند و چون رقيبي در حجاز نداشت پيرواني را گرد خود جمع كرد (بَلاذُري، انساب الاشراف، ج 5، ص 319-320) و حجاز، عراق، يمن و خراسان را مطيع خود ساخت (ابن عبد البرّ قرطبي، الاستيعاب، ج 3، ص 40؛ ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 140). يزيد تا پايان خلافتش (سال 64 ق) و خلفاي اموي ديگر پس از او، تا سال 73 ق نتوانستند او را شكست دهند و او تا آن تاريخ بر مناطق ياد شده خلافت كرد (يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 267؛ ابن عبد البرّ قرطبي، الاستيعاب، ج 3، ص 40؛ ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 140). وي در زمان خلافتش در مكه، درود بر پيامبر را از آغاز خطبه‌اش حذف كرد و چون علت اين كار را از او پرسيدند، گفت: پيغمبر خويشاوندان بدي دارد كه هنگام ياد كردن نامش، گردن خويش را برمي‌افرازند (يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 261؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 62 و ج 19، ص 92 و ج 20، ص 127). او به اعتراف خود، چهل سال بغض اهل بيت را در دل داشت (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 62 و ج 20، ص 148). او بخيل، بد اخلاق، حسود، پرمنازعه،(ابن عبد البرّ قرطبي، الاستيعاب، ج 3، ص 40) فحّاش و بسيار دشنام‌گو، و با بني‌هاشم دشمن بود و امير المؤمنين (ع) را لعن مي‌كرد (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79 و ج 20، ص 170). با توجه به چنين سوابقي سخنان و اظهارنظرهاي امام درباره‌ي او مفهوم پيدا مي‌كند.

[5]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 383؛ و با كمي تفاوت: ابو حنيفه‌ي دِيْنَوَري، الاخبار الطِوَال، ص 360؛ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 65؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 216.

[6]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 383-384.

[7]. همان و نیز ر.ک: ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص 361؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج 5، ص 65-66؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 216.

[8]. وَ اللهِ الّذی لا اله الا هو لو أعلَم أنّک اذا أخذتُ بشَعرِک و ناصِیَتِک حتّی یجتمع علیّ و علیک النّاس أطعتَنی لَفَعَلْتُ ذلک.

[9]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 383-384؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 217.

[10]. ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش 10، ص 170؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ مَدینة دِمَشق، ص 204، ح 256؛ ابن کثیر، البِدایة و النَّهایة، ج 8، ص 178. گفتنی است که آمدن محمد حنفیه به مکه برای برگزاری مراسم حج و خداحافظی با امام حسین (ع) منافاتی با وداع او با امام در مدینه و دستور امام به او مبنی بر این‌که در مدینه بماند و عامل اطلاعاتی او باشد، ندارد؛ زیرا به نظر می‌رسد او بعد از چند ماه، در موسم حج، وارد مکه شده است.

[11]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص 127-128. به نقل از کتاب محمد بن داوود قمی که وی مسنداً از امام صادق (ع) نقل کرده است. درباره‌ی اراده‌ی خدا بر شهادت امام و اقدام آگاهانه‌ی آن حضرت به شهادت، در فصل ششم از بخش اول، تحت عنوان «فلسفه‌ی قیام امام حسین (ع)» به تفصیل بحث شده است.

[12]. گویا در این‌جا، مقصود این بوده که افراد باقی مانده از بنی‌هاشم در مدینه، در صورت پیوستن به امام، به شهادت می‌رسند، و بیان امام شامل همراهان امام در کربلا نبوده که برخی از آن‌ها عملاً زنده ماندند.

[13]. حمزة بن حُمْران، عن ابی عبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین (ع) و تخلف ابن الحنفیه عنه فقال ابو عبدالله (ع) یا حمزة انی ساحدثک بحدیث لا تسئل عنه بعد مجلسنا هذا، ان الحسین (ع) لما فصل متوجهاً، امر بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی‌هاشم؛ امّا بعد، فانه من لحق بی منک استشهد و من تخلّف عنّی لم یبلغ الفتح. و السّلام (محمد بن حسن بن فروخ صفار قمی، بصائر الدرجات، جزء 10، باب 9، ص 482؛ و نیز ر.ک: ابن قولویه، کامل الزیارات، باب 23، ح 20، ص 157؛ ابن نما، مُثِیر الاحزان، ص 39؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص 129، پاورقی).

[14]. ابن سعد نام و نسبت این شخص را ابوبکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، و مسعودی، ابوبکر بن حارت بن هشام ذکر کرده است (ر.ک: ابن سعد، «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش 10، ص 167؛ مُرُوجُ الذَّهَب، ج 3، ص 66).

[15]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 6، ص 71-72.

[16]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 382؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 545.

[17]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابن سعد «ترجمة الحسین و مقتله»، فصلنامه‌ی تراثنا، ش 10، ص 166-167؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 65، ص 127؛ محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامة، ص 75. با توجه به یکسان بودن مضامین بعضی از گفته‌ها و نامه‌های مذکور، برخی از محققان معاصر، احتمال داده‌اند بعضی از این گفته‌ها و نامه‌ها، به سفارش حکومت وقت باشد (ر.ک: جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص 76).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *